خلاصۀ کتاب چالش ۴۰ روزۀ دعادعا و پرستش

خلاصۀ کتاب چالش ۴۰ روزۀ دعا: زمین مقدّس (روز سی و نهم)

رای بدهید

خلاصۀ کتاب چالش ۴۰ روزۀ دعا: زمین مقدّس (روز سی و نهم)

خروج 3: 5

* وقتی موسی هنوز در کاخ فرعون بود حتماً با خود فکر می‌کرد باید قومم را از این ظلم و ستم مصری‌ها نجات دهم. ولی تمام این رؤیاها با کشتن یک مصری از بین رفت و مجبور شد فرار کند و به مدت 40 سال در بیابان به شغل چوپانی بپردازد. روزی موسی از خواب بیدار شد، وسایلش را جمع کرد، کفشهایش را پوشید و فکر می‌کرد که امروز هم مثل روزهای گذشته یک روز عادی است. روزی مثل دیروز، پریروز و …. ولی آن روز روزی بود که خدا انتخاب کرده بود که در میان شعله‌های بوته ای در صحرا با موسی صحبت کند و زندگی موسی را از این رو به آن رو کند.

این جا سؤالی مطرح می‌شود که چرا وقتی موسی در کاخ بود خدا با او ملاقات نکرد و در صحرا با او صحبت کرد؟ خدا در واقع می‌خواست با این کار خود نشان دهد که او همه جا حضور دارد. برای خدا فرقی ندارد که ما کجا هستیم. هر جا که هستیم خدا آنجا نیز هست.

* ما هیچ وقت نمی دانیم که کِی، کجا و چگونه، خدا می‌خواهد این زندگی معمولی ما را تبدیل به زندگی کند که خودش در نظر دارد.

* کِن گاووب یک نویسندۀ مسیحی است. کِن تعریف می‌کند که روزی من و خانواده‌ام تصمیم گرفتیم سفری داشته باشیم. پس در جاده‌ای در دیتون در ایالت اوهایو رانندگی می‌کردیم و بالآخره بچه ها خسته شدند. پس کنار رستورانی توقف کردم و همسر و بچه هایم وارد رستوران شدند. ولی من به آن‌ها گفتم کمی ورزش می‌کنم و بعد به شما ملحق می‌شوم. او چنین ادامه می‌دهد که از کنار پمپ بنزین آن محل رد می‌شدم که یکباره متوجه شدم تلفن عمومی آن جا در حال زنگ زدن است و هیچ کس به آن پاسخ نمی‌دهد. فکر کردم شاید کسی به کمک نیاز دارد. پس تلفن را برداشتم و جواب دادم. شخصی پشت خط به من گفت که کسی می‌خواهد با کِن گاووب صحبت کند!!! کِن می‌گوید من در جای خودم خشکم زد. با صدای لرزان گفتم من کِن هستم. سپس خانمِ پشت خط گفت اسم من میلی و از ایالت پنسیلوانیا هستم. شما مرا نمی‌شناسید، من به کمک شما نیاز دارم چون تصمیم گرفتم خودکشی کنم. اما با خود فکر کردم که قبل از آن دعایی بکنم و در حین دعا به یاد شما افتادم و فکر کردم اگر می توانستم با کِن صحبت کنم حتماً می‌توانست به من کمک کند. همین که این را فکر کردم، خدا عددهایی را جلوی چشمم آورد و من تند‌ تند آن اعداد را یادداشت کردم و تلفن را برداشته به آن شماره زنگ زدم و فکر کردم چقدر عالی می‌شود اگر این شمارۀ کِن باشد! آیا شما در دفتر کارتان هستید؟ کِن جواب می‌دهد خیر. میلی می‌پرسد پس کجا هستید؟ کِن می‌گوید شما به من زنگ زدید و از من می‌پرسید کجا هستم؟ میلی می‌گوید من اصلاً نمی‌دانم به کدام ایالت زنگ زده‌ام. کِن به او می‌گوید شاید باور نکنی ولی من در جاده ای در اوهایو کنار پمپ بنزینی ایستاده‌ام و در حال صحبت با شما هستم. کِن می‌گوید پس از صحبت با میلی رفتم پیش خانواده‌ام و گفتم شاید باور نکنید اما خدا می‌داند من کجا هستم!

* چرا خدا به موسی گفت کفشهایت را در بیاور؟ این یک حرکت پر از فروتنی و پرستش بود که خدا از موسی انتظار داشت و در واقع خدا می‌خواست هر مانعی که بین او و موسی بود برداشته شود.

* منتظر نباشیم که وقتی به سرزمین موعود رسیدیم خدا را پرستش کنیم. ما در طول راه تا به مقصد، باید خدا را ستایش کنیم چون در زمان و زمین مقدس خدا ایستاده‌ایم.

* بدان که همین حالا خدا ما را می‌بیند و به خوبی می‌داند کجا ایستاده‌ایم. پس کفشهایمان را در بیاوریم و او را پرستش کنیم.

نوشتۀ مارک بَتِرسون

ترجمۀ آرمینه باباخانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO