حرفای یه کفتر غریبه
حرفای یه کفتر غریبه
قدیما پشت بوما خیلی بلند نبود. از لب حوض یه بال زدن بود تا لب بوم. آسمونشم اون روزا خیلی تمیز بود. صافِ صاف مثل دل آدمای بی شیله پیله می تونستی تا تــه آسمونو ببینی.
از لونه که در میومدی یکراست پر می کشیدی تو هوا. نفس می گرفتی شیش تا چرخ می زدی اشتهات وا می شد می شستی لب بوم.
یادش بخیر یه زاغ دم سفید داشتیم کارش حرف نداشت، دور که ور می داشت همه چشم ها دنبالش بود. اوج می گرفت می رفت تو هوا. اونوقت صاحبمون دلش شور میوفتاد طوقی رو مینداخت دنبالش می رفت هر جا بود میاوردش خیلی باهم جور بودن یعنی تا آخرشم با هم موندن خداییش هیچ کفتری نتونست بین شون جدایی بندازه آخه اونوقتا عشقا عشق بود. پاش یه عمر می ایستادن و با کفتر غریبه نمی پریدن و نمی رفتن.
لب دیوار پشت بوم میشستیم کف حیاط رو نگاه می کردیم. یه حوض بزرگ پر ماهی قرمز بود. دو تا باغچه کوچیک پر از گل رز با چند تا گل یـاس بغل دیوار، زن صاحبخونه یه قالیچه پهن می کرد کنار آفتاب دو تا انار می داد دست بچه هاش. خودش هم خونه رو تمیز کاری می کرد. صاحبخونه مونم به موتورش ور میرفت. رادیو هم روشن بود. برنامۀ گلهای تازه ازش پخش می شد. خداییش عالمی داشتیم واسه خودمون.
حالا اومدیم فرنگ توی غربت. نه حیاطی نه حوضی نه باغچه ای نه لب بومی! تا چشمت کار می کنه ساختمونه و آسمون خراشه و ماشینه و آدمایی که پشت فرمون ماشین صبحونه می خورن، آرایش می کنند، تلفنی معامله می کنند و تکس می دن، دعوا می کنند، حساب کتاباشونو حل می کنند، فال مخصوص روز و قرعه کشی لاتاری رو از رادیو گوش می کنند. بعد که می بینن ترافیک نیم متر هم جلو نرفته دهنشونو وا می کنند روح اموات راننده های دیگه رو توی گور می لرزونند!!!
راستش اینجا دیگه سگ صاحبشو هم نمی شناسه، چه برسه به کفترایی که اگه صد سال هم بمونند بازم بهشون میگن کفتر غـریبه. خداییش خیلی بی راه هم نمیگن، آخه کفتری که از لب بوم خونه خودش غریبه بشه دیگه لب هیچ بومی جلـد نمیشه.
راستی چی شد اون خونه؟
چی شد اون لونه؟
کفتراش کجان؟
خدا می دونه.
جلیل سپهر
www.lifespringiran.com
@jalilsepehr
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |