تثليث مقدس به چه معناست ، اهميت آن برای ايمانداران و پدر و پسر به چه معنا هستند؟
بسیار گفته میشود که مسیحیان، سه خدا را پرستش میکنند، یا گفته میشود که مسیحیان معتقدند که خدا با مریم مقدس ازدواج کرده است که حاصل آن ازدواج، عیسیمسیح است و به این علت است که مسیحیان اعتقاد دارند عیسی، پسر خداست! باید بدانید که کسانی که این گونه میاندیشند حتی چند دقیقه هم در مورد مسیحیت و پیام آن مطالعه نکردهاند، این عقاید هرگز در مورد خدا و مسیح در طول تاریخ مسیحیت وجود نداشته است.
باید در ابتدا بدانید که مسیحیت، مانند یهودیت و اسلام همواره به «یک خدای یکتا و بیهمتا» اعتقاد داشته و دارد؛ به عبارتی مسیحیت نیز جزو ادیان توحیدی قرار دارد. در کتابمقدس نیز آیات فراوانی، در تأکید به وحدانیت ذات خدا، در مقابل اندیشههای مشرکان و بتپرستان وجود دارد، که برای نمونه چند مثال هم از عهدعتیق و هم از عهدجدید آورده میشود:
(ای اسرائیل بشنو، یهُوَه، خدای ما، یهُوَه واحد است)(تثنیه، فصل 6، آیه 4)
(خداوند پادشاه اسرائیل و یهوه صبایوت که ولّی ایشان است چنین میگوید: من اوّل هستم و من آخر هستم و غیر از من خدایینیست.)(اشعیا، فصل 44، آیه 6)
(مثل یهُوَه قدوسی نیست؛ زیرا غیر از تو کسی نیست، و مثل خدای ما صخره ای نیست.)اولسموئیل، فصل2،آیه 2
(و یکی از کاتبان، چون مباحثه ایشان را شنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او (عیسیمسیح) پرسید که اوّل همه احکام کدام است؟ عیسی او را جواب داد که اوّل همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.)(انجیل مرقس، فصل 12، آیات 28 و 29)
(پس درباره خوردن قربانیهای بتها، میدانیم که بت در جهان چیزی نیست و اینکه خدایی دیگر جز یکی نیست) (اولقرنتیان، فصل 8، آیه4)
(تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو میکنی! شیاطین نیز ایمان دارند و میلرزند!) یعقوب، فصل 2، آیه19
از این دست آیات باز در کتابمقدس وجود دارد که با صراحت بیان میکند که خدا، واحد است و در جهان دو یا چند خدا وجود ندارد. اما شاید شما بپرسید: پس تثلیث چیست؟ و چرا با این حال که با صراحت در آیات کتابمقدس آمده که خدا واحد است، مسیحیان قائل به الوهیت پدر، پسر و روحالقدس هستند؟ آیا تعلیم تثلیث با عقل یا با توحید در تعارض نیست؟
قبل از اینکه توضیح دهیم آموزه تثلیث دقیقاً چه چیز را تعلیم میدهد، لازم است تا شما داستانی را که بصورت تمثیلوار بیان شده است، بخوانید تا موقعیت خودمان در مقابل خدا و میزان شناخت ما از او را بهتر درک کنید:
فرض کنید در کلاسی، صد دانشآموز حضور دارند که همه آنها از بدو تولد نابینا به دنیا آمدهاند. در اولین جلسه درس، معلم سعی میکند که به این دانشآموزانی که تا کنون هیچ چیز را ندیدهاند، مفهوم «وجود نور مرئی» را تعلیم دهد. در پایان درس اول، پنجاه نفر از این دانشآموزان، اصلاً حرفهای معلم درباره وجود مفهومی به نام نور را باور نکردند و گفتند که ما تا چیزی را با حواس خود حس نکنیم، وجود آن را نمیپذیریم. اما پنجاه نفر دیگر، علیرغم اینکه تا کنون نور و روشنایی را در زندگیشان ندیده بودند و آن را حس نکرده و هیچ تصوری از آن نداشتند، حرفهای معلم در مورد «وجود نور مرئی» را باور کردند و به اصطلاح به آن «ایمان» آوردند.
در جلسه دوم، که فقط همان پنجاه دانشآموزی که حرفهای جلسه اول معلم را باور کرده بودند، شرکت کردند، معلم خواست تا آنها را بیشتر با نور آشنا کنند، و به آنان تعلیم داد: علارغم اینکه یک نورمرئی وجود دارد، اما همین نور، در درون خود از هفت نور با هفت رنگ مختلف تشکیل شده است، هر کدام از این هفت، در ذات خود نور هستند ولی یک نور واحد را تشکیل میدهند، و در ادامه توضیح میدهد که هر کدام از نورهای رنگی وجود متمایزی از دیگر نورها دارد، اما در هر حال هر کدامشان نور هستند و یک نور واحد مرئی را تشکیل میدهند. در پایان جلسه دوم چهل و پنج نفر از دانشآموزان نابینا متوجه حرفهای معلم نشدند؛ زیرا نه تنها هیچ تصوری از نور نداشتند بلکه هیچ تصور و شناختی نسبت به رنگها هم نداشتند. آنها به معلم گفتند تعلیم تو بسیار سخت است و ما نمیتوانیم آن را تصور کنیم و ما آن را باور نمیکنیم و همان به وجود نور مرئی باور خواهیم داشت، اما پنج نفر از این دانشآموزان باز به حرفهای معلم «ایمان» آوردند و تعلیم او را پذیرفتند.
این داستان کوتاه، به علت اینکه در مورد خداست و در مورد خدا هیچ مثال جامع و کاملی نمیتوان زد، طبیعتاً ضعفها و نقصهایی دارد، اما با این وصف، اولاً تصویر خودمان را به خودمان بسیار خوب میشناساند و ثانیاً انتظارات ما را در مورد میزان شناخت ما از خدا بسیار خوب به تصویر میکشد. در این داستان، ما انسانها به منزله همان دانشآموزان نابینا هستیم، به این معنا که ما محدودیت داریم و مادی و جسمانی هستیم و نمیتوانیم عالم روحانی و امور غیرمادی به ویژه ذات نامحدود خدا را حس، درک و تصور کنیم؛ زیرا ابزار درک آن را نداریم؛ یعنی ما هرچقدر بکوشیم نهایتاً میتوانیم با برخی استدلالات فلسفی «وجود خدا» را اثبات کنیم نه چگونگی خدا را؛ اما این که خدا دقیقاً چطور است را خود خداوند باید به ما و با الفاظ انسانی ما تعلیم دهد؛ زیرا ما انسانها محدود هستیم و خدا وجودی نامحدود است و موجود محدود هیچگاه نمیتواند به نامحدود احاطه پیدا کند. ما انسانها باید بپذیریم که مطابق کتبمقدس، بجز این عالَم مادی، عالَم «روحانی»ای نیز وجود دارد که ما هیچ شناخت و تصوری درباره آن نداریم و وسیله و ابزار درک آن را هم در اختیار نداریم.
در این داستان، معلم تصویر خود خداست که میخواهد خود را تا جایی که در توانمان است، مکشوف سازد. در وهله اول خدا وجود و یکتایی خود را به انسانها تعلیم داد. میدانیم عدهای از مردم به ویژه پوزیتیویستها، با این استدلال که «چیزی را که نمیتوان با حواس پنجگانه حس کرد، پس وجود ندارد»، وجود خدا را نمیپذیرند، مانند همان دانشآموزانی که چون هیچوقت نور را ندیده بودند، وجود آن را انکار میکردند.
در مرحله بعدی، خدا خواست که معرفت بیشتری در مورد خود، به انسان، تا جایی که انسان توان دارد و به نقشه نجات او مربوط است، با الفاظی بشری و انسانی مکشوف سازد. طبیعتاً مخاطبان خداوند در این درس کسانی هستند که قبلاً به وجود او ایمان آورده بودند. اما در پایان درس دوم، افرادی، به تصور اینکه تعلیم درس دوم مغایر با درس اول است، فقط به درس اول اکتفا کردند. آنها نیز با نپذیرفتن درس دوم، مانند گروه اول، غیرمستقیم به معلم بیاحترامی کردند. اما پنج نفر آخر که بخوبی، متوجه ضعف و محدودیت خود شده بودند، باز هم به معلم خود ایمان آوردند. نکته اصلی دقیقاً همینجاست؛ ما ابتدا باید بپذیریم که هرچقدر هم باهوش باشیم، اما محدودیت داریم و از درک امور غیرمادی عالم روحانی قاصریم، مانند دانشآموزان نابینا که هرچقدر باهوش باشند، اما چون وسیله و ابزار دیدن را ندارند نمیتوانند نور را درک کنند و فقط میتوانند به وجود آن و سخنان معلمشان ایمان بیاورند.
اشتباه گروه اول این بود که مغرورانه و از روی ناآگاهی نسبت به محدودیتها و ضعفهای خود، خود را عقل کل میدانستند و تصور میکردند که هر آنچه که انسان آن را حس نکند وجود ندارد. اشتباه گروه دوم که اغلب مسلمانان و یهودیان دچار آن میشوند این است که یا متوجه محدودیت و ضعف خود به طور کامل نیستند و یا خوب متوجه تعلیم دوم نشدهاند. حال بعد از خواندن و تحلیل این داستان، با خود و ضعفهایمان و انتظاراتی باید از میزان شناخت خدا داشته باشیم، آشنا شدیم. حال ببینیم که تثلیث که به منزله همان درس دوم خداشناسی است، دقیقاً چه تعلیمی میدهد؟
اصطلاح تثلیث از کلمه عربی« ثلاثه» به معنی «سه» میآید؛ بنابراین تثلیث یعنی قائل به سهگانگی (در الوهیت) شدن است.
در کتاب اصول اعتقادات کلیسای کاتولیک تثلیث اینگونه تعریف شده است:
« تثلیث، واحد است. ما قائل به سه خدا نیستیم، بلکه به یک خدای واحد در سه شخص، یعنی «تثلیث همذات». شخصهای الهی در الوهیتِ یکتا شریک نیستند(مانند شراکت چند نفر در مالکیت شی واحد)، بلکه هر یک از آنها خدای کامل است. پدر (در الوهیت) همانی است که پسر است، پسر همانی است که پدر است و پدر و پسر همانی هستند که روحالقدس است؛ یعنی در طبیعت خود یک خدای واحد. هریک از این سه شخص، همین واقعیت، یعنی ذات، جوهر یا ماهیت الهی است.»
بنابراین میبینیم که خدا در «ذات» یکی است اما در «شخص» سهگانه است. منظور از «ذات» صفات ممیزۀ هر چیز است. بنابراین وقتی از ذات واحدِ سه شخص تثلیث سخن میرود، مقصود آن است که هر سه در قدرت و حکمت و نیکویی و قدوسیت و سایر صفات الهی یکی هستند. منظور از «شخص» وجودی است که در عین تمایز از دیگری و دیگران، در رابطۀ متقابل با دیگران تعریف میشود و موجودیت مییابد و باید توجه داشت که منظور از شخص، فرد نیست. باید توجه داشت که آموزۀ تثلیث آموزهای متناقض نیست. تناقض زمانی پیش میآید که بگوییم خدا از یک لحاظِ واحد، هم یک است و هم سه. ولی کلیسا به این معتقد نیست، بلکه کلیسا میگوید خدا از «لحاظی» یک است و از «لحاظی دیگر» سه است و در این تناقضی وجود ندارد.
به زبان سادهتر مسیحیت به یک خدای واحد عقیده دارد، اما این خدای واحد(یعنی یَهوه)، دارای سه «شخص» است؛ یعنی شخصِ پدر، شخصِ پسر و شخصِ روحالقدس. این سه شخص، به یک اندازه الوهیت دارند. این سه شخصِ یک خدای واحد (یهوه) است، نه این که سه خدا باشند. این سه شخص در عین حال وجودی متمایز از هم دارند؛ یعنی پدر نه پسر است نه روحالقدس و پسر هم نه پدر است نه روحالقدس و روحالقدس هم نه پسر است نه پدر.
تقریباً به صورت ناقصی میتوان رابطه اشخاص تثلیث را به همان نورهای رنگیِ نور واحد، تشبیه کرد که هرکدام بطور مستقل نور بودند اما هیچ کدام از آن نورها، نور دیگری نبود اما در عین حال همه آنها نور بودند و نور واحد را تشکیل میدادند. بنابراین میتوان گفت خدا در «ذات» یکتاست اما در «شخص» سهگانه است.
گاهی بعضی افراد بعد از تعلیم دیدن در مورد تثلیث میگویند: من نمیتوانم در ذهنم تثلیث را تصور کنم. دقت کنید علارغم اینکه تثلیث را به این صورت تبیین کردیم، اما همچنان باید بپذیریم که ما هیچوقت نمیتوانیم خدا و تثلیث او را به طور کامل تصور و درک کنیم؛ زیرا ما هم مانند آن دانشآموزان نابینا، وسیله و ابزار درک خدا و عالم روحانی را نداریم و درک محدود ما نمیتواند بر خدای نامحدود سیطره پیدا کند. ما نه تصور و شناختی از ذات خدا داریم و نه تصور و شناختی نسبت به شخصِ خدا؛ این مقدار ناقص از درک ما از تثلیث را هم خود خدا، از طرق مختلف، با الفاظ انسانی به مقداری که به نقشه نجات ما مربوط است مکشوف ساخته است، در غیر این صورت ما هیچ وقت به این تعلیم نمیرسیدیم و هرگز قادر به تصور آن در ذهنمان نیستیم.
باید توجه داشته باشید همانطور که آن دانشآموزان نابینا، نه تصوری از نور داشتند و نه تصوری از رنگ داشتند، همانطور ما نیز نه تصوری از «ذات» خدا داریم و نه تصوری از «شخص» خدا؛ این عبارت «شخص» را کلیسا برای توضیح روابط تثلیث بکار میبرد؛ اما مفهوم دقیق آن بر ما انسانها به علت نقص ابزار ادراک ما، پوشیده است؛ اما باید با این حال توضیح دهیم که منظور از شخص این نیست که هر کدام از اشخاص الهی، جزئی از ذات خدا را تشکیل میدهند و خدا به سه قسمت تقسیم میشود! چنین برداشتی درست نیست؛ زیرا خدا وجودی بسیط است و غیرقابل تقسیم است و جزء ندارد. نهایتاً باید اعلام کنیم که این آموزه، اندکی به انسان درباره خدا شناخت میدهد اما باز انسان نمیتواند هیچگاه ذات خدا را درک کند و او را تصور کند.
اما این تعلیم چگونه بوجود آمد و کلیسا چگونه به این تعلیم دست یافت؟
اگر چه آموزه تثلیث را در عهدجدید، بصورت واضحتری میبینیم اما این بدان معنا نیست که در عهدعتیق آثار و نشانههای متعدد آن وجود ندارد؛ در واقع در کتب مختلف عهدعتیق علیرغم تأکید بسیار بر یکتایی خدا و نادیدنی بودن خدا، مسائلی مطرح شده است که از قدیم برای یهودیان بسیار سؤال برانگیز بودهاست. مورد اول رویدادهایی است که در آن، جلوهای از خدا بصورت قابل رؤیت بر بشر ظاهر شده است که به آن در اصطلاح «تجلی قابل رؤیت خدا» اطلاق میشود؛ اما در عین حال ذات الهی کماکان در تمام عالم هستی وجود داشت؛ مثلاً انسانی به انبیاء یا افرادی خاص ظاهر میشد و کاری انجام میداد که آنان یقین حاصل میکردند که آن انسان، خودِ خداست.
مورد دوم اینکه در جایهای مختلف کتب عهدعتیق، به شخص دیگری اشاره میشد که گویا او هم الوهیت دارد؛ به عنوان مثال در کتاب اشعیا نبی در مورد مسیح اینگونه پیشگویی شده است:
(زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد.)(اشعیا، فصل 9، آیه 6)
دقت کنید که در این آیه این پسرِ انسانی، «خدای قدیر» و «پدر سرمدی» به معنای سرمنشاء ابدیت لقب گرفته است که تماماً صفات خودِ خداست. جالب اینجاست که این مطالب در کتابی بیان شده است که شدیداً مروج یکتاپرستی است و بارها تاکید شده است که خدا هیچ موجود دیگری را در جلال خودش شریک نمیکند. موارد دیگری از این دست آیات که نشان دهنده الوهیت شخص دیگری بجز خداست در عهدعتیق باز وجود دارد؛ اما نکته مهم که باید به آن توجه داشته باشیم این است که عهدعتیق، به منزله همان درس اول معلم داستان است. در عهدعتیق، هدف خدا تأکید بر یکتایی ذات خدا، در مقابل چندگانهپرستی و بتپرستی بود، بنابراین نباید از عهدعتیق انتظار داشت که تعلیم تثلیث، به وضوحِ عهدجدید در آن بیان شده باشد؛ زیرا ممکن بود برای قوم اسرائیل که در دوره طفولیت از نظر روحانی بسر میبُرد، باعث ایجاد کجفهمی و سوءبرداشت شود. اما همانطور که بیان شد آثار و سایههای تثلیث در عهدعتیق فراوان است که بیان همه آنها در این کتاب مختصر نمیگنجد.
اما در عهدجدید که به منزله درس دوم معلم داستان است، موضوع تثلیث بسیار روشنتر مطرح میشود؛ چون هدف عهدجدید شناخت بیشتر از خدا در رابطه با نقشه نجات انسانها بود. نخست پیش از تولد مسیح، فرشتهای در خواب به یوسف، نامزد مریم، ظاهر میشود و به او میگوید که فرزندی از مریم به دنیا خواهد آمد که از جانب روحالقدس بصورت معجزهوار در رحم مریم قرار گرفته است و او همان نجاتدهندهای خواهد بود که اشعیا در مورد او پیشگویی کرده است و گفت که نام او «عمانوئیل» خواهد بود که معنی آن «خدا با ما» است؛ زیرا عیسی، خدایی بود که «با انسانها» و در«میان انسانها» بود. یا در انجیل یوحنا به صراحت در مورد عیسی مسیح نوشته شده است:
(در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.)(انجیل یوحنا، فصل 1، آیه 1)
سپس در ادامه میخوانیم:
همین عیسی چون رسالت خود را آغاز کرد، در مباحثههایی که با علمای یهود داشت، چندین بار بصورت غیرمستقیم القاب و افعال خدا را به خود نسبت میداد و اینگونه خود را «پسر خدا» و «مساوی با خدا» معرفی میکرد؛ به عنوان نمونه:
(و از این سبب یهودیان بر عیسی تعدّی میکردند؛ زیرا که این کار را در روز سَبَّت کرده بود.عیسی در جواب ایشان گفت که، پدر من تا کنون کار میکند و من نیز کار میکنم. پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند؛ زیرا که نه تنها سَبَّت را میشکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا میساخت.)(انجیل یوحنا، فصل 5، آیات 16 تا 18)
در مورد اینکه عیسیمسیح با کارها و سخنانش بصورت تلویحی ادعای الوهیت میکرد، آیات فراوان دیگری هم وجود دارد که در ادامه بخشی از آن را خواهیم دید.
در مورد الوهیت روحالقدس نیز، هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید، آیات زیادی وجود دارد که در جای خودش بیان خواهد شد.
به گواه اسناد تاریخی فراوان مسیحی و غیرمسیحی، از همان آغاز مسیحیت، یعنی قرن اول میلادی، تمام مسیحیان در تجمعات خود عیسی را به عنوان خدا پرستش میکردند. آنان بر طبق تعالیم شفاهی رسولان(سنت کلیسا) عیسی را یک وجود الهی میدانستند.
اما این آموزه چطور شکل گرفت و تدوین شد؟
پس از پس از مصلوب شدن عیسیمسیح و قیامش از مردگان و صعود او به آسمان، رسولان مسیح در اثر رابطه نزدیک و مشاهده تعالیم و زندگی مسیح، و بعدها پدران کلیسا با بررسی آثار مکتوب و سنت کلیسا، تحت هدایت روحالقدس به این آگاهی و باور رسیده بودند که سه شخص پدر، پسر و روحالقدس هر سه الوهیت دارند و سه شخص ذات واحد خدا را شکل میدهند، و عیسیمسیح همان «تجلی قابل رؤیت» خدا و نجاتدهنده موعود انبیاء بود که در مقطعی از زمان، تن گرفت و انسان شد و در میان ما زیست تا کفاره گناهان ما را بر روی صلیب بپردازد و ما را نجات دهد. اما تبیین و بیان دقیق این موضوع سؤالاتی را برمیانگیخت:
آیا مسیح با خدای پدر برابر است؟ آیا با خدای پدر هم ذات است؟ آیا با خدای پدر هم مرتبه است یا پایین تر از او قرار دارد؟ آیا مخلوق خداست یا مولود خدا؟ رابطه سه شخص تثلیث چگونه است؟
جمع بندی و پاسخ به این سؤالات کار سادهای نبود؛ زیرا در کتابمقدس، حقایق و تعالیم بصورت مدون بیان نشده است، بلکه در لابلای رویدادها و تعالیم مختلف ابراز شده است. در همین حال در جهان مسیحیت برخی بدعتها هم بوجود آمده بود که با کتابمقدس و سنت شفاهی کلیسا در تعارض بود، حال چگونه میتوان تمام آن تعالیم را به شکل یک اصل منسجم بیان کرد که هم جامع باشد و هم مانع؟ هم تمام حقایق کتابمقدس را بیان کند و هم از شرک و چندخدایی دوری کند و هم پاسخ بدعتگزاران را بدهد؟
در قرون دوم و سوم میلادی بخاطر بوجود آمدن برخی بدعتها، علماء الهیات و پدران برجسته کلیسا، به تدریج نیاز به «تدوین یک آموزه رسمی و جامع را احساس کردند»(یعنی مدون کردن آموزههای موجود، برای جلوگیری از بدعتها و نه ابداع آموزه). از اینرو علمای برجسته الهیات مسیحی و پدران کلیسا از جمله ترتولیان و اوریجن و… در کتابها و رسالات فلسفی و الهیاتی خود، بر اساس کتابمقدس و سنت شفاهی کلیسای رسولی، به تشریح این آموزه پرداختند. سرانجام بعد از متوقف شدن جفاها بر علیه مسیحیان و بوجود آمدن فرصت برای «تدوین» عقاید مسیحیت، در قرن چهارم میلادی، با برگزاری چند شورای بین کلیسایی، آموزهای تحت عنوان «تثلیث» تدوین شد، تا معیار شناخت مسیحیت حقیقی از بدعتها باشد. در تدوین این آموزه، از کتابمقدس، سنت کلیسای رسولی و تفاسیر پدران اولیه کلیسا استفاده شد. مهمترین و اصلیترین این اعتقادنامهها، اعتقادنامه «نیقیه- قسطنطنیه» است که مورد پذیرش تمام مذاهب مسیحیت است. ذیلاً متن این اعتقادنامه مهم آورده میشود:
من ایمان دارم به خدای یکتا، پدر قادر مطلق، آفریدگار آسمان و زمین، و هر آنچه پیدا و ناپیداست.
من ایمان دارم به خداوند یکتا، عیسای مسیح، پسر یگانه خدا، مولود ازلیِ پدر. او خداست از خدا، نور از نور، خدای راستین از خدای راستین که زاده شده و آفریده نشده است. هم ذات با پدر و از طریق او همه چیز هستی یافت. برای ما آدمیان و برای نجات ما از آسمان فرود آمد به قدرت روحالقدس، از مریم عذرا تن گرفت و انسان گردید و در زمان پنطیوسپیلاطس برای ما مصلوب شد، رنج کشید، مرد و مدفون گشت و بر حسب کتابمقدس، روز سوم رستاخیز نمود و به آسمان صعود کرد و به دست راست پدر نشسته است و بار دیگر در جلال خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند و سلطنتش را پایان نخواهد بود.
من ایمان دارم به روحالقدس که خداوند و بخشنده حیات است که از پدر (و پسر) صادر میگردد و او را با پدر و پسر یک پرستش و یک جلال است. او از طریق پیامبران سخن گفته است.
من ایمان دارم به کلیسا که یکتا، مقدس، کاتولیک(همگانی) و رسولی است و اعتقاد دارم به یک تعمید برای آمرزش گناهان. من رستاخیز مردگان و زندگی جهان آینده را در انتظارم. آمین.
همانطور که در متن اعتقادنامه ملاحظه میکنید، شخص پدر در تثلیث، آفریدگار آسمان و زمین و هرآنچه پیدا و ناپیداست. پدر شخص متعال و فراباشنده خداست. اغلب مردم هرآنچه در مورد خدا میدانند، همان چیزی است که از پدر میدانند و کم و بیش با پدر آشنا هستند، اما درباره پسر و روحالقدس کمتر میدانند، لذا توضیح بیشتری در این رابطه نمیدهیم و بیشتر سعی میکنیم با پسر و روحالقدس آشنا شویم.
پسر: پس از پرداختن به موضوع تثلیث، اینک میتوانیم توضیحات بیشتری در باره عیسیمسیح بدهیم و شرح دهیم که منظور مسیحیان از اینکه میگویند «عیسی پسر خداست» چیست. «پسر خدا» چه معنایی دارد؟ آیا منظور این است که خدا همسری اختیار کرد و نتیجه آن تولد عیسیمسیح بود؟ عیسی که بود؟ رابطه او بهعنوان پسر خدا با خدای پدر چه بود؟ برای تشریح این نکته، بهترین راه بررسی بخشهایی از عهدجدید است که مقوله «پسر خدا» را تشریح میکنند. بحث در خصوص پسر خدا بودنِ عیسی را، با نقل یک آیه بسیار مهم از انجیل یوحنا آغاز میکنیم:
(خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانهای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد) (انجیل یوحنا، فصل 1، آیه 18)
در این آیه، سه نکته بسیار مهم نهفته است: نخست اینکه خدا را هیچکس ندیده است. طبق تعلیم کتابمقدس، انسان قادر به دیدن خدا نیست. این خدای نادیده و نادیدنی، وجودی را در آغوش خود دارد که «پسر یگانه» نامیده شده است. خدا در بخش دوم این آیه، «پدر» نامیده شده است. اصطلاح «پسر یگانه» که طبعاً حالتی استعاری و مجازی دارد، به یک حقیقت روحانی بسیار مهم اشاره دارد و آن اینکه این «وجود» که در آغوش پدر است، مخلوق نیست، بلکه مولود است. همانطور که انسان فرزند خود را خلق نمیکند بلکه او را مولود میسازد، «پسر یگانه» نیز مولود خداست، یا بهعبارت سادهتر، از ذات خودِ پدر است. هر چه «پدر» هست، او نیز هست؛ همانطور که فرزند انسان نیز انسان است و ذات انسانی دارد و تمام خصوصیات ژنتیکی پدر و مادر را دارا است. بر اساس این آیه، این «پسر یگانه» همواره در «آغوش» پدر است، چرا که در بخش دوم این آیه، فعل به زمان حال بهکار رفته است. یعنی هیچ زمانی وجود نداشته که «پسر یگانه» نبوده باشد یا پدر و پسر یگانه بدون وجود یکدیگر و مستقل از هم وجود داشته باشند. اصطلاح «آغوش پدر» نیز که حالتی استعاری و مجازی دارد، بیانگر رابطه حیاتی و تنگاتنگی است که میان «پدر» و «پسر یگانه» برقرار میباشد.
و بالاخره، در بخش سوم این آیه میبینیم که گرچه خدا یا پدر را هرگز کسی ندیده و نمیتواند هم دید، اما «پسر یگانهای که در آغوش پدر است»، هم اوست که پدر را بر ما ظاهر میکند. در زبان اصلی انجیل، یعنی زبان یونانی، عبارت «ظاهر کردن» به معنی «تفسیر کردن» است. یعنی «پسر یگانه» وجود خدا را بر ما کشف میکند و آن را برای ما تفسیر و تشریح و معرفی مینماید.(در عهدعتیق هم هرگاه کسی خدا را دیده بوده است، در حقیقت با توجه به این آیه و آیات دیگر، «شخص پسر» را دیده بوده است) بههمین جهت، در انجیلها میبینیم که چگونه عیسیمسیح آینه تمامنمای وجود خداست. عیسیمسیح در شب آخر به شاگردانش فرمود:
(اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید و بعد از این او را میشناسید و او را دیدهاید. فیلپُّس به وی گفت: ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است. عیسی بدو گفت: ای فیلیپُس در این مدّت با شما بودهام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده؟)(انجیل یوحنا،فصل 8 ،آیات 7 تا 9)
آیه آغازین و معروف انجیل یوحنا نیز به درک بهتر مطلب کمک شایانی میکند؛ در آیه اول میخوانیم:
(در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود) (انجیل یوحنا، فصل 1، آیه 1)
و بعد در آیه ۱۴ همان فصل میفرماید:
(و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی. و جلال او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر.)(انجیلیوحنا، فصل 1، آیه 14)
این «کلمه» کیست؟ از آیه ۱۴ پی میبریم که «کلمه» همان پسر یگانه خداست. اما چرا پسر یگانه خدا «کلمه» نامیده شده است؟ واژه لوگوس (Logos) در زبان یونانی، به معنی کلمه، سخن، و نیز معرفت و شناخت میباشد. لوگوس نزد یونانیان آن خِرَد کل بود که در پس جهان هستی وجود داشت و آن را ابقا و حفظ میکرد. یهودیان نیز «حکمت» یا خرد را آن بخش از وجود خدا میپنداشتند که عالم هستی را بهوجود آورد(ر.ک امثال سلیمان فصل8). یوحنای رسول تحت الهام روحالقدس، از همین واژه استفاده میکند تا رابطه عیسیمسیح را با خدا توضیح دهد. «کلمه» از ازل وجود داشت؛ این «کلمه» از همان ازل نزد خدا بود؛ و این «کلمه» خدا بود. بهعبارت دیگر، خدا همیشه وجود داشته است، و در بطن او «کلمه» بوده است. این «کلمه» گرچه همذات با خدای پدر بوده، اما در عین حال، بهگونهای از او متمایز است.
این «کلمه» در مقطعی از زمان که پدر مقرر فرموده بود، از او صادر شد، و بهگونهای که برای بشر خاکی «قابل دیدن»، «قابل شنیدن»، «قابل درک»، و «قابل لمس» باشد، ظاهر گردید. همانطور که در یوحنا 1: 14 آمده، «کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی…» بدینسان، هر که این «کلمه»، این «پسر یگانه» را دید، خدا، آن خرد اعظم را دیده است. بههمین جهت بود که عیسی به شاگردانش فرمود:
(کسی که مرا دید، پدر را دیده است)(انجیل یوحنا، فصل 14، آیه9)
و در جای دیگر فرمود:
(من و پدر، یک هستیم) (انجیل یوحنا، فصل 10، آیه 30)
آیههایی در رساله به عبرانیان نیز روشنگر این موضوع میباشد. در این رساله چنین میخوانیم:
(خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریقهای مختلف، بوساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود، در این ایّام آخر به ما بوساطت پسر خود متکلّم شد، که او را وارث جمیع موجودات قرار داد، و بهوسیله او عالَمها را آفرید؛ که فروغ جلالش و خاتَم جوهرش بوده و به کلمه قوّت خود حامل همه موجودات بوده، چون طهارت گناهان را به اتمام رسانید، به دست راست کبریا در اعلیعلّییّن بنشست.)(عبرانیان، فصل 1، آیات 1 تا 3)
خدا پیش از فرستادن پسرش، از طریق انبیا با بشر سخن میگفت؛ اما وقتی پسرش را فرستاد، بهگونهای مستقیم با انسان تکلم کرد؛ چرا که این پسر «فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود او» میباشد. برای درک مطلب، باید دو اصطلاح «فروغ جلال خدا» و «مظهر کامل وجود خدا» را توضیح دهیم.
عیسی «فروغ جلال خدا» بود؛ او پرتوِ خورشید تابناک خدای متعال میباشد. خورشید را چگونه میدیدیم اگر پرتو و اشعه و فروغ او به زمین نمیرسید؟ آیا پرتو خورشید از خود او جداست؟ آیا درخشش خورشید در پرتو و اشعه آن ظاهر نمیشود؟ آیا آن دو، گرچه از یکدیگر قابل تشخیصاند، اما از یک ذات نیستند؟
«خاتم جوهر خدا» به معنی مُهر دقیق وجود خدا است. در دوران باستان که امضا مرسوم نبود، افراد مهم انگشتری بر انگشت داشتند که مُهر ایشان بود و با آن اسناد رسمی را مهر میکردند. وقتی مُهر را روی موم فشار میدادند یا آن را بر روی کاغذ میزدند، تصویری عیناً مشابه مهر تولید میشد. عیسی مهر خداست و تصویر دقیق ذات و ماهیت او را منعکس میسازد.
در فصل اول کتاب پیدایش، بههنگام شرح آفرینش جهان هستی، میبینیم که تمامی اجزاء عالم صرفاً با «گفتنِ» خدا خلق شدند. خدا کلامی بر زبان آورد و پدیدهها آفریده شدند. اما واقعیت این است که این گفتن یا این کلام خدا، همان کلمهای است که «نزد خدا بود و خدا بود» (یوحنا 1: 1). طرح آفرینش را خدای پدر ریخت؛ پسر یگانه او این طرح را به اجرا در آورد. از اینرو، یوحنای رسول در ادامه آیه نخست انجیلش میفرماید:
(همه چیز بهواسطه او آفریده شد و بهغیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت) (یوحنا، فصل 1، آیه 3)
بدینسان، «کلمه خدا» نه فقط در مقطعی از زمان انسان شد تا نجاتدهنده بشریت گردد، بلکه هم او بود که از جانب خدای پدر، مجری طرح آفرینش بود. افزون بر این، هم اوست که تمام هستی را با کلام پر قدرت خود نگاه میدارد، یعنی عامل بقای حیات و عالم هستی است.
خدای پسر از ازل بود؛ از زمانی که خدایپدر بود، او نیز بود. او شخصی از ذات یگانه خدا است. این «شخص از ذات خدا» برای زمانی از پدر جدا شد، انسان گردید، به زمین آمد، بر روی صلیب جان سپرد تا کفاره گناهان بشر را بپردازد، و در روز سوم زنده شد، و به آسمان به جایگاه ازلی و ابدی خود بازگشت، بهنزد خدای پدر.
مسیحیان یک انسان را به مقام خدایی نرساندهاند. این انسان با زندگی و تعالیم و معجزاتش نشان داد که همان کسی است که انبیای عهدعتیق وعدهاش را داده بودند، همان کسی که طبق پیشگوییها «سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و "خدای قدیر" خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6). حتی شاگردانش نیز از ابتدا به این حقیقت پی نبرده بودند. این امر بهتدریج بر آنها آشکار شد. عیسی بههنگام شام آخر، به شاگردانش فرمود:
(از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر میروم. شاگردانش بدو گفتند: هان اکنون علانیةً سخن میگویی و هیچ مَثَل نمیگویی. الآن دانستیم که همهچیز را میدانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور میکنیم که از خدا بیرون آمدی.) (انجیل یوحنا، فصل 16، آیات 28 تا 30)
یوحنای رسول که آیات فوق را در انجیلش نوشته است، در سالهای واپسین زندگانی، در رساله اول خود با اطمینان مینویسد:
(ما دیدهایم و شهادت میدهیم که پدر، پسر را فرستاد تا نجاتدهنده جهان بشود) (رساله اول یوحنا، فصل 4، آیه14)
او فصل اول همین رساله را چنین آغاز میکند:
(آنچه از ابتدا بود، و آنچه شنیدهایم و بهچشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد درباره کلمه حیات. و حیات ظاهر شد و آن را دیدهایم و شهادت میدهیم و به شما خبر میدهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد) (رساله اول یوحنا، فصل1، آیات 1 و 2)
آیاتی از عهد عتیق در اثبات الوهیت مسیح: در عهدعتیق آیات زیادی در اثبات الوهیت مسیح وجود دارد که تنها به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
(خداوند میگوید: «اینک ایامی میآید که شاخهای عادل برای داود برپا میکنم و پادشاهی سلطنت نموده، به فطانت رفتار خواهد کرد و انصاف و عدالت را در زمین مُجرا خواهد داشت.در ایام وی یهودا نجات خواهد یافت و اسرائیل با امنّیت ساکن خواهد شد و اسمی که به آن نامیده میشود این است: یهوه صدقینو (یهوه عدالت ما). (ارمیا، فصل 23، آیه 5)
چنانکه در این آیه مشاهده میکنیم آن پادشاه موعود، (یهوه صدقینو) نامیده شده است که تلویحاً به الوهیت او و همذات بودن او با خدا اشاره میکند.
(و تو ای بَیتْلَحَمِاَفْراتَه اگر چه در هزارههای یهودا کوچک هستی، از تو برای من کسی بیرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائیل حکمرانی خواهد نمود و طلوعهای او از قدیم و از ایام ازل بوده است.بنابراین ایشان را تا زمانی که زن حامله بزاید تسلیم خواهد نمود و بقیه برادرانش با بنیاسرائیل بازخواهند گشت. (میکاه، فصل 5 ، آیه 2)
چنانکه در این آیه مشاهده میکنیم، آن پادشاه موعود، ازلی است و همانطور که میدانیم تنها ذات خدا است که ازلی است و سایر مخلوقات هیچکدام ازلی نیستند؛ در نتیجه میتوان گفت که آن پادشاه الوهیت دارد و همذات با خداست.
(ای خدا، تخت تو تا ابدالآباد است؛ عصای راستی عصای سلطنت تو است.عدالت را دوست و شرارت را دشمن داشتی. بنابراین، خدا، خدای تو تو را به روغن شادمانی بیشتر از رفقایت مسح کرده است. (مزمور 45، آیات 6 و 7)
چنانکه در این آیه مشاهده میکنیم، داود با الهام از روحالقدس مسیح و پادشاه موعود را (ای خدا) خطاب میکند. و در همین آیه برای مسیح هم عرض خدا از واژه الوهیم استفاده میکند که نشاندهنده الوهیت اوست.
(اینک من رسول خود را خواهم فرستاد و او طریق را پیش روی من مهیا خواهد ساخت؛ و خداوندی که شما طالب او میباشید، ناگهان به هیکل خود خواهد آمد، یعنی آن رسول عهدی که شما از او مسرور میباشید. هان او میآید! قول یهوه صبایوت این است. (ملاکی، فصل 3، آیه1)
(صدای نداکنندهای در بیابان، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید. هر درهای برافراشته و هر کوه و تلّی پست خواهد شد؛ و کجیها راست و ناهمواریها هموار خواهد گردید.و جلال خداوند مکشوف گشته، تمامی بشر آن را با همخواهند دید؛ زیرا که دهان خداوند این را گفته است. (اشعیا، فصل 40، آیات 3 تا 5)
آیات فوق از کتابهای ملاکی و اشعیا به هم مرتبط است و مربوط به خدمت یحیی تعمیددهنده در راستای آماده سازی خدمات مسیح است چنانکه در انجیل میخوانیم:
(آنگاه(فرستادگان فریسیان) بدو(یحیی) گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ درباره خود چه میگویی؟گفت، من صدای ندا کنندهای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت. (انجیل یوحنا، فصل 1، آیات 22 و 23)
در ادامه آیات مشاهده میکنیم که آن رسول و آن صدا، راه را برای (خدا) آماده میکند خدایی که وارد هیکل و معبد «خود» خواهد شد. همانگونه که اتفاق افتاد و این دلالت آشکار بر الوهیت مسیح دارد.
(به دلهای خائف بگویید: قوی شوید و مترسید اینک خدای شما با انتقام میآید. او با عقوبت الهی میآید و شما را نجات خواهد داد. آنگاه چشمان کوران باز خواهد شد وگوشهای کران مفتوح خواهد گردید.آنگاه لنگان مثل غزال جست و خیز خواهند نمود و زبان گنگ خواهد سرایید؛ زیرا که آبها در بیابان و نهرها در صحرا خواهد جوشید.(اشعیا، فصل 35، آیات 4 تا 6)
در این آیات میبینیم که خداوند خواهد آمد و همزمان چشمان کوران باز خواهد شد و گوشهای کران مفتوح خواهد شد و افراد لنگ راه خواهند رفت و زبان گنگان گشوده خواهد شد که همه این معجزات را عیسیمسیح به انجام رسانید؛ مسیح نیز این آیات را به خود نسبت داد آنجا که یحیینبی به خاطر فشار زندان و شناخت ذهنی قبلی خود از مسیح موعود به عنوان پادشاه، درباره ماهیت مسیحایی او به شک افتاد و دو نفر از شاگردانش را به نزد عیسی فرستاد تا از او بپرسند:
(آن دو نفر نزد وی(عیسی) آمده، گفتند، یحیی تعمیددهنده ما را نزد تو فرستاده، میگوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم.در همان ساعت، بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران بسیاری را بینایی بخشید. عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیدهاید خبر دهید که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کران، شنوا و مردگان، زنده میگردند و به فقرا بشارت داده میشود. و خوشابحال کسی که در من لغزش نخورد. (انجیل لوقا، فصل 7، آیات 20 تا 23)(و بر خاندان داود و بر ساکنان اورشلیم روح فیض و تضرّعات را خواهم ریخت و بر من که نیزه زدهاند خواهند نگریست وبرای من مثل نوحهگری برای پسر یگانه خود، نوحهگری خواهند نمود و مانند کسی که برای نخستزاده خویش ماتم گیرد، برای من ماتم تلخ خواهند گرفت. (زکریا، فصل 12، آیه 10)
در این آیات که مربوط به ایام آخر و نجات قوم اسرائیل است، خداوند خود را که برای نجات قوم خویش میآید شخصی معرفی میکند که به او نیزه زدهاند. در انجیل در اینباره میخوانیم:
پس یهودیان تا بدنها در روز سَبَّت بر صلیب نماند، چونکه روز تهیه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پیلاطس درخواست کردند که ساق پایهای ایشان را بشکنند و پایین بیاورند.آنگاه لشکریان آمدند و ساقهای آن اوّل و دیگری را که با او صلیب شده بودند، شکستند.امّا چون نزد عیسی آمدند و دیدند که پیش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند. لکن یکی از لشکریان به پهلوی او نیزهای زد که در آن ساعت خون و آب بیرون آمد. و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او میداند که راست میگوید تا شما نیز ایمان آورید؛ زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که میگوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد. و باز کتاب دیگر میگوید، آن کسی را که نیزه زدند خواهند نگریست.(انجیل یوحنا، فصل 19، آیات 31 تا 37)
همچنین یوحنا رسول در کتاب مکاشفه در مورد بازگشت مسیح میفرماید:
(اینک، با ابرها میآید؛ و هر چشمی او را خواهد دید، و آنانی که او را نیزه زدند، و تمامی امّتهای جهان برای وی خواهند نالید. بلی! آمین.(مکاشفه، فصل 1، آیه 7)
همانطور که میدانیم این مسیح است که در ایام آخر برای نجات قوم اسرائیل بعد از مصیبت هفت ساله خواهد آمد و آن بقیه قوم اسرائیل بر آن کسی که نیزه زدهاند، یعنی خدا خواهند نگریست. بنابراین متوجه میشویم که عیسیمسیح همان خداوندی است که کتاب زکریا از زبان او سخن میگوید.
و برای حسن ختام این بخش آیه صریحی را که پیشتر ذکر کرده بودیم را دوباره قرار میدهیم:
زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد.ترقّی سلطنت و سلامتی او را بر کرسی داود و بر مملکت وی انتها نخواهد بود تا آن را به انصاف و عدالت از الان تا ابدالاباد ثابت و استوار نماید. غیرت یهوه صبایوت این را بجا خواهد آورد. (اشعیا، فصل 9، آیات 6 و7)
موفق باشید.
کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |