تبدیل به شباهت عیسی – فصل چهارم: زندگی تسلیم شده
فصل چهارم
زندگی تسلیم شده
خدا از دوران آدم تا ابراهیم با مردم سخن گفت. اگرچه به ما گفته نشده که او بر آنها ظاهر شد. برای اولین بار او در بینالنهرین بر ابراهیم ظاهر شد (اعمال رسولان ۷: ۲). خدا در این واقعه به دنبال یک مرد بود. این حرکتی تازه از طرف خدا بود و در کنعان شاهد ظهور دوبارۀ او به ابراهیم هستیم. در رخداد طوفان نوح، خدا تمام جهان را داوری نمود؛ او در این دوران هیچ سرزمینی را مدّ نظر خود نداشت و مدعی تصاحب آن هم نشده بود. اما اکنون در ابراهیم که مرد منتخب او بود، سرزمین دلخواه خود را یافته است و درست به همین علت در چنین جایی به او ظاهر میشود.
وقتی این مرد دعوت شد که اور کلدانیان را ترک کند، وضعیت دنیای آن زمان به طور کلی به حدّی اسفبار بود که بدتر از آن را نمیتوان تصور کرد. در طول سالیان دراز، تنها خنوخ آن کسی بود که به آسمان منتقل شد و تنها یک خانواده توانست از طوفان سهمگین زمان نوح، جان سالم به در برد. حال، در دنیایی که ابراهیم زندگی میکرد، وضعیت به هیچ عنوان بهتر نشده بود. در ایام طوفان، کشتی سقوط نکرد امّا متأسفانه خانوادهای که در آن بود و از طوفان، جان سالم به در برده بود، سقوط کرد. نتیجۀ نسلی که پس از طوفان باقی مانده بود، توطئۀ بنای برج بابل و بتپرستی بود که تمام جهان را فرا گرفته بود.
اگر چه چنین به نظر میرسد که خدا شکست خورد و اشتباه کرد، اما اینطور نبود. در نهایت، او یعنی خدای عظیم خود را ظاهر نمود. چون او در حالی که اُمگا نام دارد، آلفا هم هست. او از تمام شکستهای بشری پیشی گرفته و فراتر میرود. هیچ چیز استوارتر و پایدارتر از عظمت و شکوه خدا نیست. شکوه و جلال بشری به آرامی کم رنگ میشود و از میان میرود، اما عظمت و جلال خدا شکست ناپذیر و محو نشدنی است. هیچ چیز نمیتواند مانع خدا شود. هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند او را شکست دهد. پس از گذشت دو هزار سال از آغاز گناه جهان (یا هر اندازه که طول کشیده باشد) او هنوز هم به عنوان خدای پر جلال ظاهر میشود! در او همیشه امیدی تازه وجود دارد.
ابراهیم اولین دوست خدا بود. او با فکرهای خدا آشنا بود. خدا نه تنها خود را بر ابراهیم ظاهر ساخت بلکه نقشهها و اهدافش را هم با او در میان گذاشت. به کلامی دیگر خدا میگفت: «من معجزهای آنی از آسمان ظاهر نمیکنم بلکه به وسیلۀ تو کار میکنم.»
درک این نقشۀ حیرتانگیز خدا بایستی برای ابراهیم سختترین کار بوده باشد. برای ما فهمیدن واقعیت نجات شخصی و شکرگزاری به خاطر بهایی که خدا در شرایط سخت ما برای رهایی ما پرداخت، مسئلۀ دشواری نیست. اما شناخت هدف خدا، با افکار محدود و فانیمان که گنجایش کافی برای آن ندارد، امر مشکلی است. بنابرین در این برهه از زمان متوجه این نکته میشویم که خدا نه تنها خود را به ابراهیم ظاهر ساخت بلکه به زبانی بسیار روشن و واضح با او سخن گفت. او نقشهای را که در سر داشت، بیپرده و آشکارا به ابراهیم گفت.
فراموش کردن فیض نجاتبخش خدا که آن را یک بار برای همیشه دریافت کردیم، البته که آسان نیست. اما از دست دادن رؤیای هدف جاودانی خدا بسیار آسان است. ما با این مسئله که فراموش میکنیم خدا از ما چه چیزهایی خواسته، به هیچ وجه مشکلی نداریم! شاید با خود بگوییم فقط با کمی اضافهکاری جبران میکنیم، اما غافل از این که همین کار ما میتواند نگاه ما را از هدف نهایی منحرف سازد. درست به همین علت، خدا نه فقط دوباره به ابراهیم ظاهر شد بلکه یک بار دیگر نیز با او صحبت کرد. واقعاً خدا را شکر که او اغلب این کار را با ما میکند!
ابراهیم رؤیا را دیده بود و بالآخره پس از کمی تأخیر، از دعوت خدا اطاعت کرده بود. حال، خدا مصمّم بود که او امید دعوت خود را پیش رو داشته باشد و از آن منحرف نشود. بنابرین در شکیم او به ابراهیم برای بار دوم ظاهر شد و با او سخن گفت. و پیغام خدا برای ابراهیم، مختصر اما بسیار دقیق بود: «این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید.»
دعوت خدا در بارۀ یک سرزمین بود. چون مشکل اساسی این بود که زمین از دست رفته بود. مطابق متن اول یوحنا ۵: ۱۹: «تمام دنیا در شریر خوابیده است». پس خدا به منظور رفع این مشکل، شروع به اقدامی اساسی کرده بود. او در وهلۀ اول به دنبال تسخیر یک سرزمین برای پیاده کردن نقشۀ خود بود و دوم این که در این سرزمین خواهان تشکیل قومی بود که شاهدان او باشند. کار شاهد این نیست که آنچه همه میدانند، منتشر کند. ما در بارۀ چیزی شهادت نمیدهیم که همه پیشاپیش آن را میدانستند بلکه بر چیزی شهادت میدهیم که عدۀ قلیلی از حقیقت آن آگاه هستند. این یعنی شاهد بودن. و به خاطر شرایط اوضاع کلی دنیای آن زمان، خدا دوست داشت در چنین دنیایی شاهدی داشته باشد. یعنی سرزمین و قومی که به او تعلق داشته باشند. و سپس توسط آنها خبر خوش فرمانروایی خود را به سراسر زمین و ملتهای آن برساند.
وقتی به دعوت ابراهیم نگاه میکنیم، متوجه موضوعاتی در بارۀ مسئولیت کلیسا میشویم و چون ما «نسل ابراهیم و بر حسب وعده وارث هستیم» (غلاطیان ۳: ۲۹)، مأموریت ما هم مثل مأموریت ابراهیم است. مشارکتهای صمیمانه و شفاف و موعظۀ کلام با حفظ امانت و داشتن زندگی زیبای مسیحی به هیچ عنوان کافی نیستند و نیاز مبرم به وجود یک شاهد هست. کلیسا چراغدان طلایی است و نه گلدان زینتی. حتی طلایی بودن کلیسا کافی نیست بلکه بایستی حتماً چراغدان باشد و نور خدا بایستی به وسیلۀ آن بدرخشد.
در کنعان ابراهیم از سه آزمایش عبور کرد و سه مذبح بنا نمود. همانگونه که توجه کردید، اولین مذبح در شکیم بنا شد (پیدایش ۱۲: ۷) و دومین آن در بیتئیل (۱۲: ۸ و ۱۳: ۴)، سپس او به سمت جنوب به طرف مصر رهسپار شد و گناه کرد و در نهایت، دوباره به بیتئیل برگشت. سومین مذبحی که او بنا نمود، در حبرون بود (۱۳: ۱۸). اینها سه نقطۀ مخصوص کنعان بودند که خدا در نظر گرفته بود و هر کدام از آنها توسط بنای یک مذبح تقدیس شد. تمام کنعان در این سه نقطه خلاصه میشد. خدا از مکانی که در آن مذبحی وجود ندارد، هیچ استفادهای نمیکند. وقتی خدا میفرماید: «به تو این سرزمین را میدهم» منظور او شکیم، بیت ئیل و حبرون است. برای خدا، کنعان در این سه جا خلاصه میشود. اکنون با دقّت به این سه مکان میپردازیم:
به ما چنین گفته شده که شکیم به معنای «شانه» است. در زبان عبری «شانه» به قویترین نقطۀ بدن اشاره دارد. کنعان نه تنها سرزمین فراوانی و شیر و شهد است بلکه محل قدرت و پیروزی خدا و مکانی است که دشمنان از آنجا بیرون رانده میشوند وباید در همان جا باقی بمانند. قدرت آن قدرتی پویا و زنده است. چشمۀ سوخار در شکیم قرار دارد که نماد قدرت مسیح زنده است که در میان قوم خود سکونت دارد. حیاتِ خودِ خداوند در این جا ظاهر میشود و هیچکس دست خالی از آن جا خارج نمیشود. «اما کسی که از آبی که من به او میدهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آن آبی که به او میدهم در او چشمۀ آبی گردد که تا حیات جاودانی میجوشد.» (یوحنا ۴: ۱۴) آنانی که همیشه خالی هستند، همیشه تشنه هستند و همیشه در جستجوی این و آن هستند و هرگز تشنگی آنان رفع نمیشود. آنها ضعیف هستند و خدا آنها را کمتر به کار میبرد. کسانی که رضایت کامل دارند، قوی هستند و خدا برای این که همۀ ما به رضایت کافی برسیم، برایمان تدارک کافی دیده است. او در پسر خود چنان کفایتی به ما میبخشد که میتوانیم با جرأت بگوییم: «هیچ چیز نمیخواهم و محتاج به هیچ چیز نیستم.» این یعنی قدرت. آیا با من موافق هستی که بزرگترین ضعف ما مسیحیان به خاطر این است که از چیزی یا کسی به اندازۀ کافی خشنود نیستیم؟ شکیم و سرزمین کنعان بر خشنودی و رضایت کامل دلالت دارد. این یعنی قدرت. نه دنیا و نه حتی قدرتهای تاریکی نمیتوانند به آن راه یابند.
موره یعنی شناخت. شناخت، ثمرۀ قدرت است. موره، اسم یک درخت بلوط یا بنه در شکیم بود. معرفت یا شناخت، میوۀ توانایی و خشنودی است و نه انضباط. ضعف شناخت در عصر ما در این است که به جز اطلاعات محض، هیچ چیز دیگری نیست. بدون کفایتی که از قوت خدا ناشی است و باعث شناخت میشود، هیچ شناخت دیگری میسّر نیست. ظرفی که خدا برای کار خود میخواهد با شنیدن چیزهای زیاد آماده نمیشود، بلکه با دیدن و پذیرفتن و رضایت کامل ساخته میشود و شکل میگیرد. درک چنین موضوعی به حیات مسیح در درون ما ارتباط دارد و نه داشتن چند اطلاعات جسته و گریخته در بارۀ او. باید مواظب باشیم که چه چیزهایی میشنویم و به دیگران منتقل میکنیم. مهم نیست که یک تعلیم چقدر باارزش و عمیق است. دعوت ما نشر اطلاعاتِ محض نیست. اتفاقاً در چنین موردی، افرادی که حافظۀ قوی دارند میتوانند خطرناک هم باشند. حرفهای کودکانه زدن در بارۀ امور الهی، میتواند ما را از خواست و ارادۀ خدا فرسنگها دور سازد. قدرت خدا بر زمین با شناختی که از او داریم محافظت و نگهداری میشود و نه با چیزهایی که از دیگران میشنویم. آنچه در درون خود میدانیم، کلیسای مسیحیِ ما را از چیزهای دیگرِ این دنیا متمایز میسازد. خدا ما را از شرّ انجیل عقلانیِ محض خلاص کند.
چرا بیتئیل به اندازۀ شکیم اهمیت داشت؟ چون با وجود شکیم و با وجود شناخت آنها از زندگی در مسیح و خشنودی آنها از این زندگی، مردم هنوز فردگرا هستند. خدا خواهان تودۀ انباشته شده نیست بلکه به دنبال خانهای است. خدا، خدای نظم و انضباط است و در نقشه و هدف خدا، بایستی در بدن مسیح نظم وجود داشته باشد. مسیح به عنوان پسر باید سر این خانه باشد و ما خانۀ او هستیم (عبرانیان ۳: ۶).
در دنیا جاهای زیادی به اسم خانۀ خدا وجود دارند. بناهای کلیسایی و تاریخی عظیم و فرقههای گوناگون، خانۀ خدا نامیده شدهاند. همۀ ما با هم موافقیم که کلیسای کاتولیک خانۀ کاذبی است که بر قاعدۀ اقتدار اشتباهی قرار گرفته که همانا بناهای عظیمی از آجرهای مرده در اختیار دارد و بر سنگهای زنده بنا نشده. کلیساهای پروتستان تا آن حدّی که بشارتی باشند، حیاتی بیشتر در خود دارند و در آنها سنگهای زندۀ بیشتری یافت میشوند. اما آنها هم افرادی جدا از هم هستند و نه متّحد. تخصّص آنها در ترویج فلسفۀ آزادی وجدان است. اگرچه هزینۀ کلانی برای مواد زیاد به منظور ساختن این کلیساها صرف شده، اما در واقع، خانه به شمار نمیآیند.
اما در جاهای زیادی که بیشتر آنها قابل رؤیت نیستند، خدا در حال برافراشتن ظرفی است که خانۀ حقیقی او است که از افراد تک و برجسته تشکیل نشده که موعظههای عالی میکنند یا باعث بیداریهایی در اینجا و آنجا میشوند یا … بلکه از مردان و زنان فروتن شکل گرفته که در پای صلیب همچون یک شخص واحد در آمدهاند. شکیم باید به بیتئیل تبدیل شود. خدا باید ما را از قاعدۀ فردگرایی نجات دهد. امیدوارم روزی فرا رسد که او ما را از این که میخواهیم مسیحیان تک و تنهای برجسته باشیم، آزاد سازد و به هر شکل ممکن، ما را در خانۀ خود متحد سازد. چون خانۀ خدا، تنها شاهد او بر زمین است. همۀ ما به خوبی آگاهیم که زندگی متحد با مسیحیان دیگر، امری بسیار دشواری است! اما وقتی به فیض خدا چنین چیزی اتفاق میافتد و به حیات خود ادامه میدهد، حتی جهنم هم متوجه اهمیت آن میشود!
اما مواظب باشیم. آیا خانۀ خدا قاعده یا اصلی برای پیروی است یا اینکه یک زندگی کردن است؟ آیا چیزی است که باید آن را از دیگران کپی کنیم یا چیزی است که باید وجود داشته باشد؟ با درک ارزش زندگی با هم، به راحتی تمایل پیدا میکنیم که اصولی را برای ثمردهی بیابیم. اما واقعیت این است که چنین کاری ثمری ندارد. قبل از رعایت چنین اصولی، به حیات بدن احتیاج مبرم داریم. یعنی حیاتی که از مسیح که سَرِ این بدن است ناشی میشود و چنین حیاتی با آموزشِ محض، به دست نمیآید.
شاید بپرسی: پس این زندگی پویا چگونه فراهم میشود؟ همانگونه که در فصلهای پیشین مشاهده کردیم، با کوبیدن میخهای خیمۀ خود بین عای و بیتئیل یعنی بین تودۀ خرابی و خانه. یک سوی آن خانۀ خدا قرار دارد که بر اقتدار و فرمانروایی خدا بر زمین شهادت میدهد. و آن سوی دیگر تودۀ خرابی قرار دارد یعنی خرابی تمام آمال و آرزوها، بلندپروازیها، توقعات و اعتماد به نفسمان. تنها با پشت کردن به اینها میتوانیم روی خود را به سوی خانۀ خدا نگران سازیم. چنین حقیقتی در ضمن این که واقعیتی جغرافیایی است، واقعیت روحانی هم هست. تنها با پذیرفتن داوری خدا بر خلقت کهنهمان به عنوان مسئلهای تمام شده، میتوانیم با آن چه در بیتئیل به ما ارائه میشود، روبرو شویم.
وقتی با نفس و تواناییهای طبیعیمان برخورد درستی بشود، آنگاه و تنها آنگاه به شکلی کاملاً خودکار و بدون هر گونه تلاشی، میتوانیم در خانۀ خدا قرار گیریم. ما به عنوان سنگهای زنده، برای جایی که او برای ما در نظر گرفته، بهترین شکل و اندازۀ ممکن را داریم، در غیر این صورت، هر چه تلاش کنیم که خود را به زور در ساختمان یا بنا بگنجانیم، تنها و تنها به تودۀ خرابی تعلق خواهیم داشت.
متأسفانه بسیاری از ما، هیچگونه تصوری از این که چه برخوردی با تواناییهای طبیعی خود باید داشته باشیم و یا چطور میتوانیم آن را تحت محکومیت قرار دهیم، نداریم. بلکه برعکس به آنها میبالیم و افتخار میکنیم. اظهاراتی همچون: «من این طور احساس میکنم.» «نظر من در بارۀ این مسئله این است که…» «به نظرِ منِ حقیر…» بیانگر این وضع اسفبار ما است. در واقع در خفا به نظریات خود میبالیم و به تفاوت و استقلال خود از دیگران افتخار میکنیم و هرگز آن را شکست واقعی و آشکار خود نمیدانیم. آنانی که خود را از نظر طبیعی تحت محکومیت نمیبینند و خود را به تودۀ خرابی نمیاندازند، هرگز جای خود را در کلیسا پیدا نکردهاند و به صدای خدا در آنجا گوش نسپردهاند. وقتی به خود این جرأت را میدهیم که اینگونه فکر کنیم که کلیسای خدا در اشتباه است و حق با ما است، خدا واقعاً به ما رحم کند. با این کارِ خود نه تنها منکر قوم خدا هستیم بلکه خودِ خدا را هم انکار میکنیم که از ظاهر ساختن خود در قومش لذت میبرد.
شاید این طور بگویی که همۀ این صحبتها در بارۀ برخورد با طبیعت کهنه در پای صلیب مسیح عالی است، اما آنها نسبتاً حالت منفی به خود دارند. لطفاً قسمت مثبت آن را هم به ما بگو! پاسخ به این سؤال ساده است: طرف مثبت آن به زندگی مربوط است یعنی همان زندگیِ خودجوش و معجزآسا. طفلی که به دنیا آمده، نیازی ندارد که غصۀ این را بخورد که از کجا آمده؛ بلکه ذاتاً به زندگی طبیعی خود ادامه میدهد. ایمانداری که تولد دوباره یافته، نباید به دنبال حلّ معمای نحوۀ عملکرد زندگی جدید خود باشد. سرچشمۀ این حیات، مسیح است که در ایماندار به مسیح ساکن است و شخص مسیحی در آن شاد و خوشحال است و کاملاً طبیعی و خودجوش در آن به زندگی خود ادامه میدهد. و ایمانداری که همراه عزیزانش به حیات مسیح به عنوان زندگی مشترک نگاه میکند، دقیقاً در همان موقعیتِ یکسان قرار دارد. او این حقیقت را پذیرفته و خدا را برای آن شکر میکند و این زندگی همچنان به جریان خود ادامه میدهد. در بیت ئیل مذبحی قرار دارد و خدا آنچه را در این مذبح تقدیم میشود، میپذیرد. یعنی همان مسیح را که حیات ما است و این حیات در ما جریان دارد. شاید ما نیز مانند ابراهیم از روی حماقت به مصر برویم، اما در نهایت خدا ما را دوباره به جای اول برمیگرداند.
اصول این زندگی در مشارکت با هم در جریان است. ابراهیم به حبرون حرکت کرد و در آن جا سومین مذبح خود را بنا کرد. حبرون یعنی «اتّحاد». که در اصطلاح عهدجدیدی میتوانیم کلمۀ «مشارکت» را جایگزین آن کنیم، و یقیناً در مشارکت با هم، چنین زندگی مشترکی میان مسیحیان مشاهده میشود. بیتئیل نماد زندگی در بدن مسیح است؛ حبرون بیانگر قاعدۀ چنین زندگی پویایی است. اولی بر دومی مقدم است و هیچ راهی بدون گذر از بیتئیل برای رسیدن به حبرون وجود ندارد. نمیتوانی گروهی را جمع کنی و اصول مشارکت خدا را در آن قرار دهی. مشارکت در مسیح مسئلهای کاملاً خودکار و بدون هر گونه تلاشی از جانب ما است. هیچ نیازی به برنامهریزی و طراحی نیست، چون سرچشمۀ این حقیقت، بدنِ زندۀ مسیح است. وقتی مانند ابراهیم، «قلبهای ما به خدا تعلق دارد»، این مشارکت گروهی به شکل کاملاً خودجوش جریان مییابد.
تجربه نشان داده که بدون وجود مشارکت، نه می توانیم با اطمینان قدم برداریم و نه شهادت مؤثری داشته باشیم. خدا افرادی را که از نظر روحانی بسیار بالغ هستند، اغلب به یک بنبست میرساند تا این درس را به آنها بیاموزد. آنها به بنبستی میرسند که نمیتوانند به تنهایی از عهدۀ آن برآیند. در چنین لحظهای است که آنها به لزوم مشارکت با دیگران در مسیح پی میبرند و ارزش عملی زندگی در یک گروه را یاد میگیرند. اما از لحظهای که این درس مهم را فرا میگیرند، زندگی آنها شروع به ثمردهی تازهای میکند. در حبرون بود که ابراهیم در بلوطستان ممری ساکن شد. ممری به معنای «استحکام» یا «نیرو» است. وقتی قوم خدا مانند ابراهیم در چنین جایی قوام مییابند، واقعاً شهادتی دارند که به دنیا ارائه دهند. اتفاقاتی که فوراً پس از این واقعه رخ میدهند بیانگر این حقیقت هستند که از لحظهای که ابراهیم به حبرون آمد شهادت او به دنیا تا حدّ زیادی قوی و مؤثر بود. عاملی که این سه مکان را پیوند میدهد، «مذبحی برای خداوند» بود. فراموش نکنید که خدا فقط مسیح را بر مذبح میپذیرد. ما با تقدیم «قربانی زندۀ» خود (رومیان ۱۲: ۱) این حقیقت را میپذیریم که مسیح برای ما است و بر اساس چنین حقیقتی، خدا هم ما را در او میپذیرد. و چون هر گونه انتظار و توقع خود را دور انداختهایم و نگاه خود را برای هر چیزی به عیسای مسیح، یعنی پسر او دوختهایم، هر آنچه را به او تقدیم میکنیم، خدا میپذیرد. و بر پایۀ این حقیقت است که ما با هم برای دنیای اطراف خود شاهدان هستیم.
کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”
نوشتۀ واچمن نی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |