تبدیل به شباهت عیسی- فصل پنجم: مردی در یک سرزمین
فصل پنجم
مردی در یک سرزمین
چون خدا برای مشارکت ارزش بسیاری قائل است، پس ما نیز بایستی آن را ارج بنهیم. اگر حیاتی در من وجود دارد و نه تظاهر محض، و همین نیز در بارۀ ایمانداران اطراف من صدق میکند، هر اندازه که آنها ساده به نظر آیند، وقتی با آنها نشست و برخاست میکنم بایستی با چنین حیاتی روبرو شوم و وقتی آن را تجربه کنم مطمئناً آن را گرامی نیز خواهم داشت. باید یاد بگیریم که برای مسیحیان دور و بر خود ارزش قائل شویم و خود را مشغول یافتن ایراد یا افشای ضعفهای آن ها نکنیم. چون خودِ عیسی هم صبر وتحمل بیحدّی از خود نسبت به مردم نشان داد و از دستهای آنان رنج بسیار کشید. حتی شاگردانش هم اغلبِ اوقات، خویشتنداری او را به شدت مورد آزمایش قرار میدادند.
خداوند عیسای مسیح به عنوان پسر بر خانۀ خدا، نه تنها به ما قوت و شناخت کافی میبخشد بلکه از خود نمونهای از تسلیم و پرهیزکاری برایمان به جا گذاشته. «هر چند پسر بود؛ به مصیبتهایی که کشید، اطاعت را آموخت و چون او را دشنام میدادند، دشنام پس نمیداد؛ و چون عذاب میکشید تهدید نمینمود» (عبرانیان ۵: ۸ و اول پطرس ۲: ۲۳).
ابراهیم در ارتباط با سرزمین کنعان که میبایست میراث اسرائیل میشد، در سه موقعیت مختلف مورد آزمایش قرار گرفت. چون او نیز مانند من و شما شخصی بسیار عادی بود که خدا او را برای این کار بخصوص انتخاب و جدا کرده بود و ایمان او بزرگتر از من و شما نبود. پس آزمایشهایی که او توسط افراد مختلف از آنها عبور کرد، برایش انضباط به همراه داشت و این آزمایشها همان تجربیاتی است که ما هم آنها را تجربه میکنیم.
اولین آزمایش ابراهیم، کمی پس از ورود او به کنعان و درست پس از قربانی بود که در بیتئیل به خدا تقدیم کرده بود. او به سوی جنوب سفر کرد و وقتی شرایط به خاطر قحطی سخت شد، در نهایت به مصر نقل مکان کرد. در آنجا بود که او در وضعیت شرمآوری قرار گرفت و با دست زدن به فریب و حیله، گناه ورزید و نتیجۀ آن این بود که فرعون او را سرزنش کرد. او که یک ایماندار بود، توسط مردی از دنیای فاسد مورد مؤاخذه قرار گرفت!
این آزمون واقعاً مسئلۀ سرزمین را که قبلاً به آن اشاره کردیم روشن ساخت. یعنی این که اشتیاق ابراهیم برای «این سرزمین» به چه اندازه بود (پیدایش ۱۲: ۷)؟ خدا این سرزمین را به او بخشیده بود اما او با ترک آنجا به مقصد مصر، اهمیت حفظ آن را، درک نکرده بود. این محلی بود که باید «دیار غربت» او و «ملکیت جاودانی او» میشد (پیدایش ۱۷: ۸). اما ارزش و اهمیت آن برای ابراهیم هنوز روشن نبود. او نیاز داشت که خدا او را به چنین مرحلهای برساند. این که پری خدا را همچون هدیهای داشته باشیم یک چیز است و داشتن ثبات در آن چیز دیگری است.
ابراهیم در مصر این درس را آموخت که هیچ سرزمینی برایش مانند کنعان نخواهد بود. او در کنعان هیچ نیازی به این نداشت که با نادانی و حماقت خود به قیمت مورد سرزنش قرار گرفتن از یک بیایمان، با چنین خطری روبرو شود. او در مصر دقیقاً با این مسئله مواجه شد و به خوبی میدانست که خودش مقصر است. او خود را در معرض زحمت و خطر قرار داده بود و اکنون به خطای خود پی برد و ذلّت طرد شدن خود را حتی به دست یک پادشاه بتپرست پذیرفت و در اسرع وقت به بیتئیل برگشت.
در این مرحله ابراهیم درس اول خود را که این سرزمین، مکانی باارزش است، فرا گرفت. حال نوبت آزمایش دوم بود و این آزمایش با اولی کاملاً فرق داشت. لوط هنوز با او بود. همان لوطی که به عنوان مسافری در این سفر ایمان با او همراه شده بود و بعدها پس از مرگش، دو تن از بدترین دشمنان اسرائیل را از خود به جا گذاشت. زندگی ابراهیم و برادرزادهاش لوط در کنعان رونق گرفته بود و چندی نگذشت که زمین برای نگهداری گلهها و رمههای هر دوی آنها کافی نبود و به دلیل ازدحام این گلهها و رمهها، بین غلامان آنها نزاع و درگیری پیش آمد.
ابراهیم هرگز در مورد ترک خویشاوندان خود، از خدا کاملاً اطاعت نکرده بود. او هنوز هم لوط را با خود نگه داشته بود. بعدها روشن شد که خدا میخواست به وسیلۀ لوط به ابراهیم درس مهمی یاد بدهد و بالآخره به این نتیجه رسید که هدف خدا فقط به او مربوط میشد و لوط در این هدف نقشی نداشت. ما میتوانیم مردم را به نجات هدایت کنیم اما نمیتوانیم آنها را به دعوت و خدمت خدا هدایت کنیم، چون این مسئلهای کاملاً شخصی است. ابراهیم این را متوجه شد و پس از طول زمانی چند به لوط پیشنهاد کرد که راههای آنها از هم جدا شود.
اما چندی پیش دیدیم که ابراهیم قبلاً درس اول خود را یاد گرفته بود و آن درس این بود که این سرزمین باید برای او ارزش بینهایتی داشته باشد. اگر این زمین در آن لحظه برای او تا این حد باارزش بود، آیا نباید آن را برای خود حفظ میکرد و لوط را به حرّان بر میگرداند؟ خیر، بلکه او میبایست به این مرد جوان این امکان را میداد که طریق خدا را برای خود بیاموزد. پس او به لوط تمام زمین را نشان داد و انتخاب خودش را هم با او در میان گذاشت.
بنابرین، از یک سو ابراهیم از خدا اطاعت کرد و برادرزادهاش را از خود جدا ساخت و از سوی دیگر یاد گرفت که خودخواه نباشد و در پی به چنگ آوردن حق خود هم نباشد. قرار نبود که او این سرزمین را برای نفع شخصی خود نگه دارد. این زمین به خدا تعلق داشت و نه به او.
لطفاً دقت کنید: در اینجا درس مهمی هست. باید یاد بگیریم که برای حفظ هر آنچه خدا به ما بخشیده، به او اعتماد کنیم و هرگز تلاش نکنیم که با روشهای دنیوی صاحب و مالک آن شویم. چون ما برای خدا بر زمین هستیم، پس نباید تبدیل به اشخاص زمینی شویم. این سرزمین هدیۀ خدا به ابراهیم بود. با دانش به این واقعیت و حتی علیرغم دانش به آن، باید همۀ آنها را رها کنیم و نتیجه را به خدا بسپاریم. این کاری است که صلیب در یک شخص انجام میدهد.
لوط مرفهترین نقطه را انتخاب کرد و ابراهیم بی چون و چرا به او اجازه داد که آن را داشته باشد و نتیجه اینکه ابراهیم همچنان در منطقۀ کوهستانی کنعان باقی ماند. لوط با این کار خود میراث ابراهیم را غصب نکرد، چون دشت سرسبزی که او انتخاب کرده بود از دید خدا محروم از چنین میراثی بود. آنانی که خدا را شناختهاند، نیازی به دفاع از حق و حقوق خود ندارند. چون به او ایمان دارند و این را هر روزه به خود گوشزد میکنند که باید صلیب خود را برداشته و برای نتیجۀ آن به خدا متکّی باشند.
تا این لحظه ابراهیم در اطاعت و خویشتنداری، پیشی گرفته بود و اکنون در چنین مقطعی خدا با او دوباره صحبت کرد. «و بعد از جدا شدن لوط از وی، خداوند به ابرام گفت: «اکنون تو چشمان خود را برافراز و از مکانی که در آن هستی، به سوی شمال و جنوب، و مشرق و مغرب بنگر، زیرا تمام این زمین را که میبینی به تو و ذرّیت تو تا به ابد خواهم بخشید. و ذرّیت تو را مانند غبار زمین گردانم. چنان که اگر کسی غبار زمین را تواند شمرد، ذریت تو نیز شمرده شود» (پیدایش ۱۳: ۱۴- ۱۷). اکنون ابراهیم در مورد لوط از خدا اطاعت کرده بود و بار دیگر خدا او را در این سرزمین، بدون کاستن ذرّه ای از قلمروی که به او قول داده بود، ثبات بخشید. این مسئله از ما میخواهد که همه چیز را به دستهای خدا تسلیم کنیم، چون نبرد ما روحانی است و نه جسمانی. خدا هر آنچه را میخواهد ببخشد، میبخشد و نیازی به این نیست که با کوشش و تقلای خود بخواهیم آن را به چنگ آوریم. آنچه را با چنگ و دندان برای خود نگاه میداریم، از دست خواهیم داد! تا وقتی همۀ اینها را از دست ندادهایم، چیزی در اختیار خود نخواهیم داشت.
با گذشتن از این آزمایش، خدا مکانی برای مشارکت ابراهیم داشت و مانند سابق، ابراهیم خیمۀ خود را به حبرون منتقل کرد و در همانجا ساکن شد. او بدون آن که گِلِه یا شکایتی از لوط در دل داشته باشد، به آنجا آمد. شاید برای ابراهیم اجازه دادن به لوط برای ترک کردن، آسانتر از این بود که دائم عذاب وجدان داشته باشد. برای ما منطقیتر یا حتی لازم به نظر میرسد که حداقل به طرف مقابل بگوییم: «خدا تو را داوری کند!» یعنی حاضریم زمین را فدا کنیم، اما برادرمان را بدون هر گونه سرزنشی راهی نکنیم! اما اگر ابراهیم به حبرون میآمد، میبایست با خود معنای حبرون را نیز همراه میداشت و خدا طالب چنین روح فروتن از او بود. خدا با کسانی که به او تعلق دارند در کمال شخصیت خود برخورد میکند.
سومین آزمایش ابراهیم و در واقع آخرین آزمایشی که به زمین مربوط میشد، مسلماً جنگ میان پادشاهان است. سدوم، یعنی جایی که لوط اکنون زندگی میکرد، مورد تهاجم قرار گرفت و در این تهاجم، لوط به وسیلۀ دشمنان به اسارت گرفته شد. ابراهیم برای نجات برادرزادهاش فوری با نیروی سپاه کوچکِ خود دست به کار شد تا برادرزادهاش را نجات بخشد.
خیلی آسان است که بگوییم: «تقصیر خودت هست و باید از قبل میدانستی کجا میروی!» اما در این مورد علیرغم این که لوط او را ترک کرد و سدوم را که انتخابی فاجعهبار بود، به عنوان محل زندگی خود انتخاب کرد، او هنوز برای ابراهیم یک «برادر» بود (پیدایش ۱۴: ۱۴). چون ابراهیم اول از همه خود را فتح کرده بود، پس در این مرحله نیز فاتح حقیقی بود. در او هیچ خودخواهی نبود و هنوز در حبرون یعنی محل مشارکت قرار داشت و همه جزو برادرانش بودند؛ حتی لوط که برای هیچ و پوچ زندگی میکرد و به جز امیال خودش هیچکس دیگر برایش اهمیتی نداشت. تنها کسانی میتوانند جنگ روحانی را به خوبی بجنگند که مانند ابراهیم در موقعیت حبرون قرار داشته باشند.
وقتی لوط از دست پادشاهان مهاجم رهایی یافت، هیچ تغییری در او دیده نمیشود. او باز هم فوری به سدوم بازمیگردد. اما این پیروزی ربطی به دگرگونی در لوط نداشت، بلکه اهمیت آن در براندازی پادشاهان دیده میشود. قدرت آنها شکسته شد و این مهمترین چیز بود. تا زمانی که دشمن ما شکست خورده است، نیازی به این نیست که نگران برادران خود باشیم که آیا آنها با تجربۀ شکست دشمن «رشد میکنند» یا خیر. آنچه اهمیت دارد این است که شخصی که در زحمت افتاده، هر اندازه که در گذشته به من آسیب رسانده باشد، باز هم برادر من است که در خداوند به او عشق میورزم و هنوز هم او را دوست دارم و برایش دعا میکنم و در صورت داشتن هر نیازی، در اسرع وقت به کمک او میشتابم. این جاست که برای نخستین بار شخصیت ابراهیم واقعاً درخشان است. امیدوارم خدا درسی را که ابراهیم برای ما دارد، به هر یک از ما بیاموزد.
خیلی راحت است که پیروز شویم و پس از آن که دیگران را نجات دادهایم، به خود ببالیم و خود را حق به جانب بدانیم و با ترشرویی به برادر خود بگوییم: «به تو نگفتم!» یا این که از اطرافیانمان انتظار پاداش و تشویق داشته باشیم و در آرزوی دریافت مدال افتخار باشیم. و درست به همین خاطر تعجبآور نیست که در چنین آزمایشی شخص دیگری نیز وجود دارد.
ابراهیم در راه بازگشت از شکست مهاجمان، توسط پادشاه سدوم ملاقات شد که با پاداشی سخاوتمندانه نزد او آمده بود و این پاداش تمام اموالی بود که در جنگ بازیافت شده بود. اما ابراهیم درس خود را پیشاپیش یاد گرفته بود که منبع تأمین نیازهای او در جای دیگری است. منبع خیر و برکت او کسی بود که در آسمان سکونت داشت. جایگاه او برایش کاملاً روشن بود و آن را هنوز هم حفظ میکرد و آن این بود که به جز خدا، هیچکس نمیتوانست چیزی به او ببخشد. و این خصلت او نشاندهندۀ کار بزرگ خدا در او بود. شاید در شرایطی باشیم که خدا ما را در اطمینان قرار داده باشد و هیچ چیز نتواند به ما آسیبی برساند، اما آیا این را هم میدانیم که هیچ کس نمیتواند به ما کمک کند مگر کسی که خدا فرستاده باشد؟ ابراهیم قسمت اول را نشان داد و اکنون با اطمینانِ تمام به دومین قسمت هم عمل کرد. «دست خود را به یهوه خدای تعالی، مالک آسمان و زمین، برافراشتم، که از اموال تو رشتهای یا دُوّال نعلینی برنگیرم، مبادا گویی «من ابراهیم را دولتمند ساختم» (پیدایش ۱۴: ۲۲و۲۳).
عبارت «یهوه خدای تعالی، مالک آسمان و زمین» در این آیه چشمگیرترین عبارت است؛ مخصوصاً دو واژۀ آخر آن. این کلمات قبلاً برای اولین بار از زبان ملکیصدق، پادشاه سالیم شنیده شده بود و حال این کلمات به شهادت ابراهیم تبدیل شدهاند. خدا صاحب زمین است. ملکیصدق قبل از پادشاه سدوم به دیدن ابراهیم آمده بود و آن هم نه در کوه بلکه در درّه، یعنی محل آزمایشها! او با نان و شراب به استقبال ابراهیم آمده بود یعنی نان حیات (یوحنا فصل ۶) و شراب تازۀ ملکوت (یوحنا فصل ۲) که نماد کفایت کامل ما در خودِ عیسای مسیح است و ابراهیم پس از ملاقات با ملکی صدق به عنوان مردی که همۀ نیازهایش رفع شده، به دیدار پادشاه سدوم آمد. آن زمینی که ابراهیم با پادشاه سدوم ایستاده بود، ملعون شده بود و شاید تاریکترین نقطۀ زمین به حساب میآمد، اما با اینحال ابراهیم با اقتدار، خدا را مالک آسمان و زمین اعلام میکند. اکنون خدا مردی را در زمین داشت. این اتفاق باعث شد که خدا صاحب مردی در این زمین شود.
این حقیقت بینظیر که زمین مورد سؤال قرار گرفت؛ ما را به خاتمۀ این بخش از داستان رهنمون میشود. ابراهیم با به خطر انداختن جان خود، بر پادشاهان مهاجم پیروز شده بود و لوط را نجات داد. اینجا بود که انگیزههای واقعی او مورد آزمایش قرار گرفت. لطفاً دقت کن: اگر ذرّهای حیله یا نقشه یا انگیزۀ دنیوی در تو وجود دارد، نمیتوانی برای خدا بجنگی. اگر ابراهیم در برابر پیشنهاد پادشاه سدوم تسلیم میشد، سقوط اخلاقی بزرگتری از شکست او در برابر پادشاهان مهاجم در انتظار او میبود. اما برای ابراهیم این مسئله حل شده بود و اینجاست که خدا مرد مورد نظر خود را پیدا کرده بود. ابراهیم در سرزمین خود مدعی زمین برای خدا شده بود.
تعجبآور نیست که خدا دوباره با ابراهیم صحبت میکند: «بعد از این وقایع، کلام خداوند در رؤیا، به ابرام رسیده، گفت: ای ابرام مترس، من سپر تو هستم، و اجر بسیار عظیم تو» (پیدایش ۱۵: ۱). خدا برای تسلی دادن ابراهیم و بخشیدن اطمینان خاطر به او، دوباره با او صحبت میکند. راستی چه نیازی به این کار برای قهرمان ایمانی چون ابراهیم وجود داشت. چون ابراهیم به هر حال یک انسان بود و پیروزی او از نوع بشر معمولی بود و نه بشری خارقالعاده. دریافت نان و شراب از ملکیصدق، باعث شد که او پاداش پیشنهادی پادشاه سدوم را راحتتر رد کند. وقتی پس از هیجانات بدست آمده از این پیروزی، دوباره به خانه برگشت، میتوانست به این فکر بیفتد که چقدر دشمن برای خود تراشیده. همیشه وقتی خدا میگوید: «نترس»، علتی برای ترس وجود دارد. «من سپر تو هستم»، هیچکس نمیتواند به تو آسیبی برساند. «من اجر تو هستم» و مقصود خدا از اجر و پاداش، یک شیء نبود بلکه عنوانی بود که به خودِ خدا اشاره داشت، یعنی من برای تو کافی هستم. هر آنچه از دست دادهای در من به دست آوردهای و حتی بس بیشتر از آن را!
اما ابراهیم چنین پاسخ داد: «مشکل من به این راحتی نیست! خداوندا آیا متوجه نیستی؟ مسئله این نیست که از این پادشاهان میترسم یا طمع پاداش را دارم. مسئلۀ من مسئلۀ داشتن یک پسر است. هیچ چیز به درد من نمیخورد مگر داشتن یک پسر». در این درخواست مجدد ابراهیم از خدا، خواننده میتواند درد جانکاه ابراهیم را در سخنانش حس کند: «ابرام گفت: ای خداوند یهوه، مرا چه خواهی داد، و من بیاولاد میروم، و مختار خانهام، این العاذار دمشقی است؟ و ابرام گفت: اینک مرا نسلی ندادی، و خانهزادم وارث من است» (پیدایش ۱۵: ۲-۳).
آیا خدا از این که ابراهیم پسری میخواست، خبر نداشت؟ البته که خبر داشت. اما در اینجا نکتۀ مهمی وجود دارد. خدا از من و تو میخواهد به معنای واقعی دوستان او باشیم و وارد افکار او شویم و آن چیزی را که او مایل به بخشیدن آن است با هوشیاری از او بطلبیم. ابراهیم به خوبی میدانست که تا زمانی که او پسری نداشته باشد، نقشۀ خدا بر زمین عملی نمیشود. او باید وارثی داشته باشد که از صُلب او متولد شده، و نه غلامی که خریداری شده. خدا قبلاً این حقیقت را به او نشان داده بود و اکنون نوبت ابراهیم بود که به خدا یادآور شود که چه چیزی باید اتفاق بیفتد! این گفتگو، مصاحبتی دوستانه و صمیمی بین ابراهیم و خدا بود.
خدا با یک پاسخ قوی به او اطمینان میبخشد: «این وارث تو نخواهد بود، بلکه کسی که از صُلب تو درآید، وارث تو خواهد بود.» سپس او را زیر آسمان پر از ستاره آورد و فرمود: «اکنون به سوی آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، هر گاه آنها را توانی شمرد. ذرّیت تو چنین خواهد بود» (پیدایش ۱۵: ۴و۵). اینجاست که به ما گفته شده: «ابراهیم به خداوند ایمان آورد، و او، این را برای وی عدالت محسوب کرد» (پیدایش ۶: ۱۵). این اولین اشاره به مسئلۀ ایمان است.
ما قبلاً دیدیم که اساسیترین واقعیت این است که هدف خدا تنها توسط آنانی که از خدا مولود شدهاند تحقق مییابد. خدا در جستجوی گروهی از کسانی است که ایمان آوردهاند و نگاهشان به آسمان دوخته شده. اما برای شروع کار خود در چنین شرایطی، حتی به یک نفر هم قانع است. خدا تمام هدف خود را به ابراهیم نشان داده بود و او با دل و جان آن را پذیرفته بود. خدا شروع کار خود را در او میدید.
اینجاست که بار دیگر خدا تأکید میکند که هدف او با ابراهیم رابطۀ مستقیمی با بازپسگیری زمین داشت: «من هستم یهوه که تو را از اور کلدانیان بیرون آوردم، تا این که زمین را به ارثیت، به تو بخشم». و ابراهیم با یک سؤال به خدا پاسخ داد که: «ای خداوند یهوه، به چه نشان بدانم که وارث آن خواهم بود؟» این سؤال او ناشی از بیایمانی نبود، بلکه میخواست در این مورد از خدا بیشتر بشنود و به نمایندگی ما روش دریافت میراث را یاد بگیرد. و همینجاست که رؤیای او در هنگام خوابی عمیق و یک شب زندهداری طولانی به همراه تقدیم قربانی شروع میشود. اصل و جوهر پاسخ خدا به ابراهیم به جایی مربوط است که قدرت خدا عمل میکند. روش خدا، شاهراه صلیب بود. یعنی طریق مرگ. حیوانات قربانی میبایست دو شقّه میشدند. بازیابی زمین به فدا کردن یک جان بستگی داشت. ما هرگز نمیتوانیم به اهمیت صلیب مسیح به طرزی شایسته پی ببریم. صلیب برای مسیح به معنای فدا کردن جان خود به نمایندگی ما بود و تا زمانی که صلیب در ما هم عمل نکند و حاضر به فدا کردن زندگی خود نباشیم، نمیتوانیم پیروز و سربلند بر زمین بایستیم. تا وقتی که اول از همه، صلیب کار خود را در ما به کمال نرساند، نمیتوانیم سربازان صلیب باشیم.
برای کار خدا، کافی نیست که فقط جوانانی غیور و واعظان خوب انجیل باشیم و یا حتی اطلاعات کافی از کتاب مقدس داشته باشیم. خدا از ظرفهای پاک استفاده میکند و نه وسایل بزرگ یا زیرک یا پرکار. خدا پاکی خالص میطلبد و نه آمیزش با هر چیز دیگری (با یعقوب ۳: ۸-۱۲ مقایسه کنید). خدا از پیامهای تحسین برانگیز و مخصوصاً آماده شدۀ خادمینش استفاده نمیکند بلکه پیامهایی که آمیخته به یک زندگی پاک و مقدّس هستند به همین خاطر باید ارزشهای صلیب را به خوبی بدانیم. این مرگ مسیح است که در زندگی مردم عمل میکند و چنین روح پاکی را تولید میکند. و پاکی و خلوص، منجر به نور و روشنایی میشود. ابراهیم «تاریکی ترسناک سختی» را تجربه کرد (پیدایش ۱۵: ۱۲). وقتی به هدف مقدسی که برای آن خوانده شدهایم مینگریم و سپس نگاهی به خود میاندازیم، متوجه این حقیقت میشویم که ما نیز کاملاً نابود شدهایم. یأس و درماندگی پطرس را وقتی تعداد زیادی ماهی صید شد به خاطر دارید؟ او به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند از من دور شو زیرا مردی گناهکارم!» (لوقا ۵: ۸). وقتی این حقیقت را درک کنم که این کار خیلی مقدستر از آن است که من به آن دست بزنم، آنگاه تبدیل به شخص مفیدی خواهم شد و فراموش نکنیم که مسیری که ما را به آن نقطه میرساند از مرگ عبور میکند. اما زیبایی کار در این است که این مسیری است که با مسیح همراه هستیم و به «اموال بسیار» منتهی میشود! (پیدایش ۱۵: ۱۴)
کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”
نوشتۀ واچمن نی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |