تبدیل به شباهت عیسی- فصل سوم: دعوت خدا و پاسخ ما به آن
فصل سوم
دعوت خدا و پاسخ ما به آن
کارهای خدا در این عصر میتوانند به دو صورت نمایش داده شوند، کار مستقیم خدا بر اساس نقشه و هدف ازلی و ابدی او، و کار رهاییبخش نجات او. این دو جنبه در مکاشفۀ کتاب مقدس به شدت وابسته به هم هستند. شاید بتوانیم بین آنها تمییز و تشخیص قائل شویم، اما این دو از هم جداییناپذیر هستند. کار احیاء و بازیابی خدا شامل هر دو، یعنی رهایی از گناه، و تأکید مجدد بر هدف ازلی و ابدی او برای انسان میشود.
حتی وقتی خدا با قدم اول یعنی عادل شمردگی ما شروع به عمل میکند، همیشه هدفی را در نظر دارد. به همین علت در غلاطیان ۳: ۸ به ما گفته شده: «و کتاب، چون از پیش میدید که خدا اقوام خدانشناس را به واسطۀ ایمان عادل خواهد شمرد، به ابراهیم پیش از انجیل بشارت داده، گفت: «جمیع ملتها در تو برکت خواهند یافت.»
ابراهیم اولین انسانی بود که خدا از او دعوت به عمل آورد. او دعوت شد، چون انتخاب شده بود. خدا همیشه به همراه دعوت از ما، انتظار پاسخ دارد. و او به هیچ دلیل دیگری به جز این که خدا چنین صلاح دید، انتخاب نشد.
در کتاب پیدایش خدا سه نوع کار را شروع میکند، با آدم و خلقت او، با نوح پس از طوفان و با ابراهیم هنگام دعوت از او. نوح با دنیای جدیدی روبرو شد که باید بر آن حکومت کند. نسل او شاهد شکلگیری زندگی سازمان یافتۀ اجتماعی میان انسانها بود. قانونگذاری خدا توسط نوح چنین بود که به این دنیای جدید، حالت اخلاقی ببخشد، یعنی چیزی که مردم روی زمین از آن روی گردان شده بودند.
کار ابراهیم فرق داشت. او خوانده نشده بود که برای ملل این جهان قانون و مدیریت تعیین کند. بالعکس او میبایست به تمام دنیا پشت میکرد. پیش از این وطنی برای خود داشت، و نیز خویشانی داشت که آن ها را نیز باید ترک میکرد. او خانهای داشت که باید رهایش میکرد «زان رو که چشمانتظار شهری با بنیاد بود، که معمار و سازندۀ آن خداست» (عبرانیان ۱۱: ۱۰). او شهری برای سکونت نداشت و مسافری بیش نبود. برخلاف نوح، نیازی نبود که او چیزی را بنیاد نهد و یا توسعه بخشد. نوح وظیفهای داشت که باید انجام میداد و آن برقراری نظم و ارائۀ راهنماییهای الهی به دنیا بود. ابراهیم در طول تمام عمرش چیزی به دنیا نداد. او تنها مسافری بود که از آن گذر میکرد. او اساساً به آسمان وصل بود.
ابراهیم خوانده شده بود که از دنیا بیرون بیاید. «به ایمان، ابراهیم چون خوانده شد، اطاعت نمود و بیرون رفت به سمت آن مکانی که میبایست به میراث یابد. پس بیرون آمد و نمیدانست به کجا میرود» (عبرانیان ۱۱: ۸). در زندگی ابراهیم دعوتی جز بیرون آمدن وجود ندارد. او در دنیایی که نظم و قانون بر آن حکمفرما بود و فرهنگی پیشرفته داشت و دارای فضایل و مهارتهای زیاد بود زندگی میکرد و به آن افتخار نیز میکرد. در چنین حالتی دعوت شد تا از اینگونه دنیایی خارج شود و نقشۀ خدا را عملی سازد. این همان دعوت الهی است. در ارتباط مستقیمی که نوح با دنیا داشت هیچ امر اشتباهی وجود نداشت که آن را رشد و توسعه بخشد. این روشی بود که خدا برای نوح تعیین کرده بود. اما وقتی این کار نتیجهای نداد، خدا عزم خود را جزم کرد تا با اقدامی بلندمدت به بهبود بپردازد. این بار او با دعوت ابراهیم شروع کرد اما نه به منظور پیشرفت جهان، بلکه ترک آن!
امروز خدا به روش ابراهیم عمل میکند و نه به روش نوح. در اور کلدانیان خدا دنیا را فراموش نکرد و به حال خود رها نکرد، بلکه میخواست از طریق ابراهیم با آن برخورد کند و دیگر هرگز به طور مستقیم وارد عمل نشود. خدا توسط همین یک نفر با تمام دنیا مشغول کار میشد. ابراهیم ظرفی بود که حکمت، قدرت و فیض خدا به او افاضه شده بود تا به وسیلۀ او خدا دَرِ برکات را به طرف همۀ مردمان بگشاید.
حال، شاید از خود بپرسیم آیا لازم بود شخصی به عنوان ظرفی در دستان خدا، به شناخت خدا برای دستیابی به چنین امر مهمی انتخاب شود؟ زیرا مسئولیتی که بر دوش این شخص بود، فوقالعاده بود. از دید انسان فانی کلّ نقشۀ خدا برای بشر به ابراهیم بستگی داشت. ابراهیم میتوانست آن را پیاده کند یا باعث سقوط آن شود. به این خاطر است که تعجبی ندارد که ابراهیم میبایست از این همۀ آزمایشها و زحمتها عبور میکرد تا به شناخت خدا برسد، به حدّی که مردم از «خدای ابراهیم» یاد کنند و خدا هم خود را با چنین نامی معرفی کند که عاری از هر گونه خطای اخلاقی باشد.
دیدیم که ابراهیم پدر همۀ کسانی است که ایمان دارند. این سخن جالب توجهی است چون به ما ثابت میکند که تمام اصول روحانی بر مبنای تولد است و نه موعظه. مردم با شنیدن بعضی آموزهها و یا گذراندن بعضی دورههای تعلیمی عوض نمیشوند. آنها با تولد تبدیل میشوند. اولین کاری که خدا کرد این بود که مردی را انتخاب کرد که ایمان آورد و از او بسیاری زاده شدند. وقتی با کسی که ایمان آورده و نجات یافته روبرو میشوی، متوجه این نکته میشوی که او چیزی دارد که تو نداری و آن چیز فقط یک سری اطلاعات نیست بلکه یک زندگی جدید است. او از نو مولود شده است. خدا بذر زنده ای را در زمین قلب او کاشته است. آیا این بذر زنده را در خود داریم؟ اگر داریم، میبایست فرزندان به دنیا بیاوریم. پولس از پسرانش در ایمان حرف میزد. او فقط واعظ یا مشاور آنها نبود بلکه پدر روحانی آنها بود.
ملل جهان به وسیلۀ ابراهیم برکت یافتهاند، نه به خاطر شنیدن آموزهای جدید بلکه به خاطر دریافت حیاتی نو. اورشلیم جدید شاهد برکت کامل ملل خواهد بود. این افتخاری بود که نصیب ابراهیم شد تا آن را شروع کند.
داستان ابراهیم طبیعتاً به دو بخش تقسیم میشود: دعوت یا خواندگی او (پیدایش فصل ۱۱ الی ۱۴) که در آن موضوع سرزمین، محور اصلی است و سپس نسل او (پیدایش فصل ۱۵ الی ۲۴) که البته اسحاق در آن نقش اصلی را ایفا میکند. پس ما با اولی شروع میکنیم:
زمانی میتوانیم دعوت ابراهیم را بهخوبی درک کنیم که آن را در جایگاه صحیح آن ببینیم «خدای ذوالجلال بر پدر ما ابراهیم ظاهر شد وقتی که در جزیره بودُ قبل از توقفش در حرّان» (اعمال رسولان ۷: ۲). نمرود، آن شورشگر مقتدر، پادشاهی خود را در بابل مستقر کرده بود. پیروان او برج عظیم خود را در سرزمین شنعار بنا کرده بودند و سپس پراکنده شده بودند. ملتها در همه جا نه فقط خدا را ترک کرده بودند بلکه چنان که دیدیم، بت پرست نیز شده بودند. تمام دنیا خدایان کاذب را پرستش میکردند، و خانوادۀ ابراهیم نیز از این قاعده مستثنی نبود. ابراهیم در این امر با هابیل و خنوخ و نوح خیلی فرق داشت. چنین به نظر میرسد که این سه مردِ نامبرده، مردانی استوار و قوی بودند که با تمام اطرافیان خود تفاوتی عمده داشتند. آنها برخلاف جریان، حرکت میکردند و تسلیم نمیشدند. ابراهیم چنین نبود. او مانند تمام اطرافیانش شخص بتپرستی بود. در چنین شرایطی او با اطرافیانش فرقی نداشت؟
کار خدا با چنین مردی شروع شد. پر واضح است که او هیچ لیاقتی نداشت و این شخصیت پاک و یا تصمیم اخلاقی راسخ او نبود که باعث انتخاب شدن او شد، بلکه خدا سرچشمۀ این انتخاب بود. خدا خودش خواست که او را انتخاب کند. ابراهیم شخصیت پدرگونۀ خدا را آموخت و چنین درسی، اهمیت زیادی داشت. اگر ابراهیم مانند بقیه نبود، بنابرین بعد از دعوت خدا، میتوانست به عقب نگاه کند و شرایط جدید خود را با بعضی از تفاوتهای اساسی کنونی خود مقایسه کند.
این را یاد بگیرید که پذیرای حاکمیت خدا باشید و در خشنودی و رضایت خدا شادی کنید. این درس اولی بود که ابراهیم یاد گرفت. به خصوص این درس که خدا، و نه خودش، سرآغاز همهچیز است. نجات ما تماماً از جانب خداست و هیچ ثوابی در ما وجود ندارد که او ما را به خاطر آن رهایی بخشد. و همانطور که این حقیقت در بارۀ نجات ما صحّت دارد، در مورد همۀ چیزهای دیگر که از آن ناشی می شود نیز صادق است. اگر سرچشمۀ حیات ما خداست، همۀ چیزهای دیگر نیز همینطور است. هیچچیز از ما شروع نمیشود.
از اعمال رسولان فصل هفتم متوجه میشویم که خدا ابراهیم را زمانی که هنوز در اور کلدانیان زندگی میکرد و هنوز به حرّان نرسیده بود، خواند. استیفان در محضر شورای یهود سخنانش را با بیان این واقعیت آغاز میکند که: «ای مردان، و ای برادران، و پدران، گوش فرا دهید؛ خدای ذوالجلال بر پدر ما ابراهیم ظاهر شد، وقتیکه در بینالنهرین بود، قبل از توقّفش در حَرّان.» همین کافی بود. مردی که شاهد جلال و شکوه خدا است، کاملاً واقف است که میبایست به این شکوه و عظمت پاسخ مثبت دهد. او کار دیگری نمیتواند بکند. استیفان خودش وقتی این سخنان را به زبان میآورد در وضعیت سختی قرار داشت، اما در پایان تجربۀ طاقتفرسای او، به ما در آیۀ ۵۵ گفته شده: «امّا او، پُر از روح القدس به آسمان چشم دوخته، جلال خدا را دید، و عیسی را به دست راست خدا ایستاده». همان خدای پرشکوه که در آغاز به ابراهیم ظاهر شده بود، در پایان نیز خود را به استیفان نشان داد. و در نهایت، خوردن ضربۀ یک یا دو سنگ، کمتر یا بیشتر، برای کسی که جلال خدا را دیده، اهمیتی ندارد.
علت اصلی دعوت ابراهیم و حتی پاسخ او به این دعوت، خودِ خدا بود. وقتی جلال خدا را ببینی و ایمان آوری، تو هم همان کار را میکنی. بنابرین وقتی ابراهیم از جانب خدا دعوت شد، به خاطر ایمان یعنی همان ایمان به خدای جلال است که اطاعت کرد و اور کلدانیان را ترک نمود.
شاید میگویی ایمان من خیلی کوچک است و هرگز نمیتوانم به اندازۀ ابراهیم ایمان داشته باشم!
این جاست که پیدایش فصل ۱۱ به یاری ما میشتابد. اگر شهادت استیفان در اعمال رسولان نبود، هیچگاه پی نمیبردیم که وقتی خدا ابراهیم را خواند، او هنوز در اور کلدانیان سکونت داشت. اگر تنها گزارش کتاب پیدایش را در اختیار داشتیم، برداشت دیگری داشتیم. در پیدایش ۱۱: ۳۱ چنین میخوانیم: «تارَح پسر خود اَبرام، و نوۀ خود لوط، پسر هاران، و عروس خود سارای، زن پسرش اَبرام را برداشت؛ با ایشان از اور کَلدانیان بیرون شدند، تا به سرزمین کنعان داخل شوند؛ و به حَران رسیده، در آن جا توقف نمودند.» روشن است که وقایع ذکر شده در این آیه، پس از دعوتی که در اعمال رسولان ۷: ۲ و عبرانیان ۱۱: ۸ آمده، رخ دادهاند. او دعوت خدا را شنیده بود و ایمان آورده بود، اما به ما گفته میشود که این تارح بود که او را از اور بیرون آورد. ایمان ابراهیم در ابتدای کار تا این حد بود. او کشورش را ترک کرد، اما همۀ خویشاوندان خود را ترک ننمود بلکه بخشی از آن را و از خانۀ پدریاش هیچ کس را ترک نکرد. این پدرش بود که او را مجبور به حرکت کرد. ما دقیقاً نمیدانیم این مسئله چطور رخ داد، اما همان کسی که هیچ دعوتی نداشت، کسی شد که آنها را وادار به حرکت کرد و آن که دعوت شده بود، از عقب پدرش راه افتاد!
نوح، خانوادهاش را به همراه خود وارد کشتی نمود یعنی زنش، همۀ پسرانش و زنان پسرانش را. خدا به او چنین فرموده بود و او نیز دقیقاً همان را مو به مو اطاعت کرد، چون در آن موقع شرایط فرق داشت. کشتی، نمادی از نجات است و نجات، همگانی است و پذیرای همه است. هر تعدادی که به عیسی ایمان بیاورند، ما شادی ما به همان اندازه بیشتر می شود. اما این که ابراهیم، والدین و نوۀ والدین خود یعنی لوط را به همراه خود برُد، کاملاً اشتباه بود. چون این جا مسئله فرق میکرد و هدف خدا این نبود که افراد به منظور نجات، جمع شوند. دعوت ابراهیم این بود خودش به تنهایی ظرفی برگزیده برای اجرای نقشه و هدف خدا باشد. هدفی خدا این بود که کل خانوادههای زمین برکت بیابند. هیچ کس از او نخواسته بود که کسانی را که برای این مقصود انتخاب نشده بودند با خود به یدک بکشد. ابراهیم ایمان آورد، اما اشتباه متوجه شده بود؛ بنابراین ایمان او ناقص بود. به کلامی دیگر او یک ایمان دار خارق العاده ای نبود، بلکه شخصی بود مثل همۀ ما!
در طول این ماجرا، ابراهیم توسط پدرش تا بخشی از مسیر کنعان را آمد، و سپس در آن جا متوقف شدند: «به حران رسیده، در آنجا توقف نمودند». او دعوت خدا را شنیده بود، اما برای هدف این دعوت، ارزشی قائل نشد و هیچ دلیل قانع کنندهای ندید که این سفر را به تنهایی طی کند. همین مسئله روشن میکند چرا وقتی خدا در زندگی ما کار میکند، شروع به گِلِه و شکایت میکنیم. بازهم به خاطر داشته باشید که این تاریخ زندگی مردی نیست که باید نجات مییافت، بلکه مسئلۀ مهم این است که او باید تبدیل به ظرفی برای عزّت میشد. هیچ ظرف گرانبها و با ارزش یا هر وسیلۀ دیگر که با مهارت ساخته شده، بدون پرداخت بهای سنگین خلق نمیشود. برای تولید کالاهای بیکیفیت که ارزش کمی دارند بهای کمی نیز پرداخت میشود. لطفاً کاری که خدا با ما دارد اشتباه نگیر. خدا میخواست توسط ابراهیم کار کاملاً تازه را در رابطهاش با انسان شروع کند، اما ابراهیم متوجه این حقیقت نشده بود. ما هم دقیقاً نمیدانیم خدا با ما چه میخواهد بکند. اگر خدا از آزمایشها و زحمات بخصوصی استفاده میکند، مطمئن باش برای رسیدن به هدف خاصی است. کسی که امیدش بر راستی خدا است، نیازی نمیبیند بپرسد چرا؟
پس ابراهیم از سرزمین کلدانیان بیرون آمد و در حرّان متوقف شد. او با خود چنین فکر کرد که همین قدر که نصف راه را آمده، کافی است. اما دوران توقف در حرّان دوران تلف شده بود. معنی اسم تارح یعنی «درنگ» یا «تلف کردن وقت». سالهای عمر تارح تمام شد و این سالها، دورانی بود که خدا هیچ کاری نکرد.
پس ازآن خدا وقتی ابراهیم هفتاد و پنج ساله بود، برای دومین بار دعوت کرد: «از سرزمین خویش و از نزد خویشان خود و از خانۀ پدرت بیرون بیا و به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد، برو» (پیدایش ۱۲: ۱). ابراهیم تا این لحظه اطاعت کاملی نشان نداده بود اما جلال بر نام خدا! خدا این مرد را رها نکرد: «پس، از سرزمین کلدانیان روانه شده، در حَران ساکن شد: و ازآن جا، بعد از وفات پدرش، او را کوچ داد، به سوی این سرزمین که شما الآن در آن ساکنید.» (اعمال رسولان ۷: ۴) با چشمانی اشکآلود خدا را برای این حقیقت شکر میکنیم. در حران همه چیز متوقف میشود، اما هیچ چیز با ارزشتر از پایداری خدا نیست. همین باعث مسیحی بودن ما و ادامه دادن راهمان است. استقامت و پایداری پر از صبر خدا با ابراهیم، او را به سوی کنعان آورد. امروز خجالت نکشیم و اعتراف کنیم که در این زندگی که به دعوت خدا پاسخ مثبت دادهایم، هیچ چیز از آن، هنر ما نیست، بلکه همه چیز از خداست.
امکان داشت که در حران برای همیشه بمانیم، اما پافشاری خدا ما را رها نمیکند. این چه فیض بینظیری است که حتی پس از سالهای تلف شدۀ حران، ابراهیم هنوز میتوانست «پدر آنانی که ایمان آوردهاند» باشد. «و اَبرام زن خود سارای، و برادرزادۀ خود لوط، و همۀ اموالش که اندوخته بود را با اشخاصی که در حَران پیداکرده بودند، برداشت؛ و رهسپار سرزمین کنعان شدند؛ و به سرزمین کنعان رسیدند» (پیدایش ۱۲: ۵). خدا فرموده بود: «به زمینی که تو را نشان دهم، برو.» (اعمال رسولان ۷: ۳). و اکنون بعد از همۀ این رویدادها، موفق شد وارد کنعان شود. ورود ابراهیم به این سرزمین اهمیت زیادی داشت. مسئله به هیچ عنوان این نبود که ابراهیم صاحب قلمرو خاصی شود، چون در واقع او صاحب هیچ چیز نبود، بلکه قدرت خدا بود که تمام سرزمین را از آن خود میکرد و هرجایی که خدا با قدرتش تصرف میکرد، همان جا ابراهیم صاحب میراثی میشد.
امروز هم خدا به همین صورت با ما کار میکند، چون نکتۀ مهم این جاست که میراث ما زمینی است که تصاحب میکنیم و برای خدا آن را حفظ میکنیم. ما از طرف خدا در هر موقعیتی که به ما بخشیده شده، خوانده شدهایم تا حکومت آسمان را در آن جا مستقر سازیم و هر جا که ملکوت آسمان اثرگذار است، همانجا میراث ما است. تأسف آور است که قوم خدا امروزه نمیداند چگونه از قدرت خدا بر زمین استفاده کند. آنها از نجات فردی به خوبی شناخت دارند، اما از حاکمیت کامل خدا بیخبرند، درحالی که میراث ما کاملاْ به این واقعیت بستگی دارد. نمیتوانیم میراثمان را از قدرت خدا جدا کنیم. تا زمانی که خدا حاکم و مسلط نشده و دشمنانش سرنگون نشدهاند، به ما میراثی تعلق نمیگیرد. معمای شمشون را به یاد آور: «از خورنده خوراک بیرون آمد و از زورآور شیرینی بیرون آمد» (داوران ۱۴: ۱۴). پس از کشتن شیر است که جای عسل را پیدا میکنیم.
پادشاهی آسمان به این معناست که از یک سو خدا پادشاه است و با این که تمام ظواهر برعکس این حقیقت را نشان میدهد، اما باز هم او پادشاه است و تسلط کامل بر زمین دارد. و از سوی دیگر به این معناست که او به ما تعلق دارد. این خدا، خدای ما است از حال تا ابدالآباد. آیا این را می دانیم که وقتی امروز چنین واقعیتی را در جایی که او ما را قرار داده، با ایمان میپذیریم، یعنی چه؟
«و اَبرام در آن سرزمین تا مکان شِکیم، تا وادی موره پیش رفت. و در آن وقت کنعانیان در آن سرزمین بودند» (پیدایش ۱۲: ۶). اسامی این مکانها جالب توجه است: «شکیم» یعنی «شانه» و میتوان آن را به معنای «اطاعت» دانست. «موره» یعنی «معلم» و میتواند به معنای شناخت و آگاهی باشد. تعجبآور است که این دو ایده در این آیه تأکید شده، چون عیسی خود نیز فرمود: «اگر کسی بخواهد ارادۀ او را به جا آورد، دربارۀ این تعلیم خواهد دانست، که آیا از خدا است، یا آن که من از خود سخن میرانم» (یوحنا ۷: ۱۷). ما با اطاعت است که به شناخت میرسیم و بقیۀ چیزها فقط اطلاعات محض است. با انجام دادن ارادۀ او متوجه خواست او میشویم. در این مرحله ابراهیم به سرزمین وارد شد و در این جا است که او متوجه علت مسئله شد.
چون این جا بود که خدا به او ظاهر شد تا به او اطمینان خاطر دهد که مسیر را درست آمده: «به ذریت تو این زمین را میبخشم.» تمام این زمین میراث او بود و نه ذرّهای کمتر از آن. و در این مرحله برای اولین بار به ما گفته شده که ابراهیم برای خداوندی که به او ظاهرشده بود، مذبحی بنا کرد و قربانی گذرانید. اینها مذبحهای قربانی سوختنی بودند و نه قربانی گناه، این قربانیهای سوختنی بیانگر تسلیم کامل ابراهیم به خدا بود. تنها زمانی که شخص خدا را دیده میتواند به چنین کاری دست بزد. اما همانگونه که دربارۀ ابراهیم شاهد هستیم، دیدن او، حتی اگر برای یک بار باشد، باز هم کافی است و در چنین شرایطی است که همۀ چیزهایی که داریم از ما برداشته میشود.
ابراهیم برای استراحت به شکیم نیامد. «سپس از آن جا به ناحیۀ کوهستانی که در شرق بیتئیل است کوچ کرد و خیمۀ خویش را بر پا داشت، به گونهای که بیتئیل به جانب غرب و عای به جانب شرق آن بود. او در آنجا مذبحی برای خداوند ساخت و نام خداوند را خواند.» (پیدایش ۱۲: ۸). این دومین مذبح است. ابراهیم مذبح اول را وقتی خدا را در حین ورود به کنعان دید، بر پا نمود و تسلیم او شد. اما دومین مذبح را در جایی بنا کرد که محل سکونتش را ساخت و خیمهاش را در آن جا برپا نمود. با این کار او اعتراف کرد که خدا او را به این جا آورده تا استراحت کند.
وقتی پس از عزیمتش به مصر برگشت، به محل دومین مذبحش آمد. اینجا در جایی بود که خواست خدا بود. این بیعانهای بود که به انجام رسیدن همۀ هدف خدا را تضمین میکرد. خیمۀ او بین بیتئیل و عای برپا شده بود. در این جا نیز اسامی این دو محل از اهمیت خاصی برخوردارند. بیتئیل یعنی «خانۀ خدا» و عای یعنی «تودۀ خرابیها». محل سکونت او بین بیتئیل که طرف غرب بود و عای که طرف شرق بود، قرار داشت. به خاطر بسپارید که بعدها در تاریخ اسرائیل خیمۀ شهادت به طرف شرق باز میشد تا وقتی کسی وارد آن میشد روی او به طرف غرب باشد. در اینجا یعنی در محل سکونت ابراهیم، اگر کسی رویش به طرف خانۀ خدا بود، پشت او به تودۀ خرابیها بود.
این امر برای ما با خود درسی به همراه دارد. عای به ما یادآور میشود که خلقت کهنه تحت محکومیت قرار دارد. بیتئیل و نه عای، جایی بود که باید ابراهیم در آن ساکن شود (پیدایش ۱۳: ۳). مکانی که توسط او قدرت خدا در تمام سرزمین احساس میشود. و بیت ئیل، خانۀ خداست که در عهد جدید، به کلیسا یا بدن مسیح اشاره دارد. یعنی تنها یک نفر به تنهایی نمیتواند حاکمیت برتر آسمان را بر زمین برقرار سازد؛ بلکه تنها آن بدن، یعنی مشارکت ایمانداران مسیح میتواند موفق به انجام این کار شود. اما برای رسیدن به چنین جایی باید تودۀ خرابیها را در پشت سر خود رها کنیم! ما ملکوت آسمان را زمانی بر زمین میآوریم که توانایی و قدرت طبیعیمان در پای صلیب نابود شده باشد و بهعنوان شخصی جدید در مسیح، در اتحاد با او زیست کنیم. این همان شهادت کنعان است.
کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”
نوشتۀ واچمن نی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |