تبدیل به شباهت عیسی- فصل دوم: نقطۀ آغاز احیاء و شفا
فصل دوم
نقطۀ آغاز احیاء و شفا
سفر خود را با ابراهیم شروع میکنیم، چون نقشۀ الهی برای رهایی بشر با ابراهیم آغاز میشود. وقتی صفحات اول عهد جدیدمان را باز میکنیم، اولین کلماتی که میخوانیم این است: ” کتاب نسب نامۀ عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم”. فوراً نسب نامه اینچنین شروع میشود: ” ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد.” پس دیگر شکی دربارۀ اهمیت نقش ابراهیم باقی نمیماند. و مهمتر از همه این که اسم او بیشتر از تمام شخصیتهای عهد عتیق بر لبان عیسی مسیح قرار داشت: «پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید» (یوحنا ۸: ۵۶و۵۸).
همه چیز با ابراهیم شروع شد، او نقطۀ آغاز همهچیز در نقشۀ خدا و رهایی بشر است. پولس رسول به ما میگوید که او پدر همۀ آنانی است که ایمان میآورند (رومیان ۴: ۱۱). توجه کنید که نه آدم بلکه ابراهیم پدر ایمانداران نامیده شده، چون آدم فقط نقطۀ آغازین گناه در جامعه بشری است چون بعد از او، گناه سلطنت کرد.
البته از بین کسانی که پس از آدم آمدند، بعضی نیز بودند که همچون نوری رو به رشد در تاریکی درخشیدند. هابیل شخص نیکی بود و قربانیهایی مطابق اراده و خواست خدا گذرانید، اما او این قربانیها را فقط برای خود گذرانید. او آنکسی نبود که بهطور اخص در رابطه با نقشه و هدف خدا انتخاب یا آماده شده باشد. خنوخ نیز با خدا راه میرفت و از این دسته به شمار میآمد و نوح نیز به همین ترتیب. هیچکدام از این سه نفر به طور خاص برای احیای آن چه توسط آدم از دست رفته بود، انتخاب نشده بودند.
هابیل، خنوخ و نوح، هر سه خدا را میپرستیدند. ابراهیم چنین نبود، او بتپرست بود. امور روزگار از بد به بدتر تبدیل شده بود و به جایی رسیده بود که ساکنین اور کلدانیان و سایر شهرهای اطراف آنها بتپرست بودند. و ابراهیم و ناحور و پدرشان تارح در این مورد مستثنی نبودند. آنها «خدایان غیر را عبادت میکردند» (یوشع ۲۴: ۲). ابراهیم بهخودیخود ازنظر اخلاقی به هیچ عنوان با هیچکدام از آن سه مردِ پیش از خود یعنی نوح، خنوخ و هابیل برابری نمیکرد. طبیعت او در همان سطح آدم و یا قائن پس از سقوط بود. اما با این همه، او نقطۀ آغازین در احیای الهی بود.
خدا توسط هیچکدام از افرادی که پیش از ابراهیم بودند، تصمیم به رفع وضعیتی که توسط گناه ایجاد شده بود، نکرد. ابراهیم همان شخص مورد نظر بود که خدا به وسیلۀ او این کار را برای بار نخست عملی ساخت.
خدا از زمان آدم تا ابراهیم، از طریق مردان مختلف بهعنوان افرادی مستقل، اینجا و آنجا عمل کرد. اما در ابراهیم پا را فراتر گذاشت و شروع به رفع مسئلۀ گناه در نسل بشر کرد. تمام حرکتهای خدا در خنثیسازی نتایج سقوط آدم، از ابراهیم شروع شد.
نجات و رهایی بشر توسط مسیح کامل و تمام شد، اما نباید فراموش کنیم که نجات با ابراهیم شروع شد. مسیح مرکز و قلب نقشۀ رهاییبخش خدا است. مسیح در نقطۀ اصلیِ مسیر احیا و بهبود است، مسیری که ملکوت خدا در پری خود قرار دارد و ابراهیم در نقطۀ آغازین این مسیر است و ابراهیم نه به خاطر خودش بلکه به خاطر نسلش بود که دعوت و انتخاب شده بود. او خوانده نشد که فقط ظرف برگزیدهای برای خدا باشد و با یک وضعیت اسفبار روبرو شود و حاصل این عمل فقط به خودش بازگردد. این نکته بسیار حائز اهمیت است که دریافت فیض و رحمت با انتقال فیض دو مسئلۀ کاملاً متفاوت هستند.
وقتی بشر سقوط کرد، خدا فوراً وارد عمل نشد. در زمان نوح، او دنیا را داوری کرد، اما هیچ حرکتی برای رهانیدن آن نکرد. او چنین کاری نکرد بلکه از زمان ابراهیم شروع به رفع اصل این مسئله کرد. از ابراهیم دعوت به عمل آمد تا خدا بهوسیلۀ او مسئلۀ حادّ گناه را برطرف سازد.
درست در همان آغازِ دعوت خدا از ابراهیم، هدف او را به وضوح میتوانیم مشاهده کنیم: «و خداوند به ابرام گفت: “از ولایت خود، و از مولد خویش و از خانۀ پدر خود بهسوی زمینی که به تو نشان دهم بیرون شو، و از تو امتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم، و نام تو را بزرگ سازم، و تو برکت خواهی بود. و برکت دهم به آنانی که تو را مبارک خوانند، و لعنت کنم به آن که تو را ملعون خواند. و از تو جمیع قبایل جهان برکت خواهند یافت”» ( پیدایش ۱۲: ۱-۳). نکته این جاست که از ابراهیم برای یک میراث دعوت شده بود و آنچه در اینجا اهمیت دارد مسئلۀ سرزمین است. از او دعوت به عمل آمد که به امّتی عظیمی تبدیل شود. همانطور که ملاحظه میکنید ما در این جا هم شاهد مسئلۀ قوم و ملت خاصی هستیم. جمیع ملتهای جهان میبایست توسط او برکت یابند و صدالبته این نکته بیانگر جنبۀ اخلاقی خواندگی او بود.
در کل کار خدا برای قومش به تصاحب یک سرزمین ربط دارد. اگر قوم خدا وفادار بودند، آن زمین به آنها تعلق میداشت و در غیر این صورت آن را از دست میدادند. تمام دشمنان میبایست از آن سرزمین اخراج میشدند و آنها باید این سرزمین را برای خدا اشغال میکردند. مسئلۀ سرزمین، نقطۀ مرکزی طرز تفکر عهد عتیق است. خدا در پی سرزمینی مختص خود است. آنچه اهمیت داشت تسخیر کل کرۀ زمین نبود. در زمان سقوط آدم و حوا، خدا زمین را از دست داد و نیز مسئله آسمان هم نبود اگرچه هرگز مشکل و مسئلهای در مورد آسمان وجود نداشت! به یقین یک روز نوبت احیای کل زمین نیز فرا میرسد. خدا خواهان تصاحب تمام زمین است و در تحقق پادشاهی نهایی او این مسئله در نهایت جامۀ عمل خواهد پوشید. اما تا آن زمان، او در پی یک سرزمین است. او خواهان سرزمینی است که با آن شروع به ادعای مالکیت کند. این سرزمین به او تعلق دارد. حداقل این تنها جایی است که خدا میتواند خود را آشکار سازد و آوازش شنیده شود و قوانین خود را به مردم عطا کند. قدم اول، تصاحب یک سرزمین و هدف نهایی تصاحب کل زمین بود!
خدا هنوز هم سرزمینی دارد، اگرچه به یک قطعۀ مشخص تعلق ندارد. این سرزمین درگذشته تمام پادشاهی اسرائیل و قلمرو آن بود و امروزه همان کلیساست. یعنی هر جا که کلیسا ازنظر جغرافیایی قرار دارد، چه در انطاکیه، تسالونیکی یا افسس. هنوز هم بحث اصلی سرزمین است، چون بدن مسیح در آن جا مستقر است. کار احیای خدا از یک قطعه زمین شروع میشود. بنابراین هر ایمانداری میتواند برای خدا و نقشۀ او درجایی که زندگی یا کار میکند، بایستد و صاحب و نگهدارندۀ آن قلمرو برای خدا باشد.
احیای کل زمین در زمان حال، به بهبود و شفای تمام این زمینها مربوط است. تا زمانی که قوم خدا در سرزمین خود ساکن بودند، خدا «مالک آسمان و زمین» نامیده میشد و وقتی آنها سرزمینشان را از دست دادند او تنها «خدای آسمان» نامیده میشد. برای نمونه: وقتی ملکیصدق پس از جنگ با پادشاهان، با ابراهیم ملاقات کرد، ابراهیم پیش از آن در سرزمین ساکن بود. پس به همین خاطر به پادشاه سدوم میگوید: «دست خود را به یهوه خدای تعالی، مالک آسمان و زمین، برافراشتم» (پیدایش۱۴: ۲۲). اما زمانی فرارسید که اسرائیل سرزمینش را از دست داد. پس نحمیا چنین مینویسد: «به حضور خدای آسمانها روزه گرفته، دعا نمودم» (نحمیا ۱: ۴). چون آنها دیگر در سرزمینشان نبودند. بنابرین زمین ازنظر خدا ازدسترفته محسوب میشد.
بنابراین هدف خدا سرزمین بهخودیخود نبود بلکه مقصود اصلی او تصاحب کل زمین است. خدا در نهایت رؤیای بسیار عظیمتری دارد. فرمایش مسیح این است: «خوشابه حال حلیمان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.» این کرۀ زمین ما که در پایان این عصر به طور کامل به خدا تعلق خواهد گرفت، امروز توسط حلیمان باز پس گرفته میشود. به همان شکل که در عهد عتیق سرزمین اسرائیل قطعهای بود ازآن چه خدا به وسیلۀ آن مدعی تصرف کل زمین بود، در عهد جدید بخشهای گوناگونی که فرزندان خدا در آنها ایستادهاند، قطعهای از حق حاکمیت او بر تمام زمین هستند. خدا از ما میخواهد که نهفقط انجیل را موعظه کنیم و کلیسای او را بنا و تقویت کنیم، بلکه به طور اخص برای او در این زمین بایستیم. کلمۀ مترادف “سرزمین” در عهد جدید، اصطلاحی است که در اناجیل بارها با آن روبرو میشویم: ” ملکوت (یا سلطۀ) آسمان”. سرزمین اسرائیل مکانی بر این زمین بود که حکم خدا در آن اجرا میشد، مکانی که او بر آن اقتدار داشت. وقتی عهد جدید از ملکوت آسمان سخن به میان میآورد، مقصود آن محدودهای بر زمین است که امروزه حکومت و سلطۀ خدا بر آن قرار دارد. امروزه سؤالی که باید از خود بکنیم این است: آیا آسمان بر کلیسا حکومت و سلطنت میکند؟ آنچه مسلّم است غیر از کلیسا، او در هیچ جای دیگر سلطه ندارد.
امیدوارم با من موافق باشید که این بیشتر یک مسئلۀ فردی است. این دعوتی است از فرزندان خدا در مکان و جایی مشخص، تا با تسلیم شدن به حکومت و سلطۀ او بایستند و توسط آنها خدا بر آن مکان حکومت و سلطنت کند. مسئله فقط موعظۀ انجیل نیست بلکه حضور پادشاهی یا ملکوت نیز هست. انجیلِ فیض برای نجات و رهایی گناهکاران است. انجیل ملکوت این هدف را دنبال میکند که زمینی را که حق قانونی خداست دوباره برای او پس بگیرد. تا زمانی که کار ما بر زمین چنین اثری نداشته باشد، از هدف و مقصود خدا کوتاه آمدهایم.
خدا مدتزمان طولانی سپری کرد تا ابراهیم را در سرزمین وعده مستقر سازد. به محض این که ابراهیم مسیر کوتاهی را طی کرد و آن زمین را ترک کرده، به مصر یا جرار رفت، ازنظر اخلاقی شکست خورد. اغلب ما این داستانها را روحانیزه میکنیم و از آنها درسهایی تحت عنوان قدم شخصی ابراهیم با خدا تعبیر میکنیم. اما این خطر وجود دارد که با این کار، مسئلۀ بسیار مهمی را نادیده بگیریم. نکته این جاست که چون هدف خدا این بود که کل زمین از آن او باشد، بنابرین طالب آن سرزمین بود.
در ضمن نکتۀ دوم این است که دعوت ابراهیم نه فقط مسئلۀ یک قطعه زمین بود بلکه یک ملت یا قوم نیز بود: «از تو امتی عظیم پیدا کنم». این انگیزۀ خدا در دعوت از این مرد بود که از دنیای بتپرست میآمد.
از زمان آدم، شرایط بسیار تغییر کرده بود. آدم داوری و تنبیه شد و همانطور که به ما گفته شده، مسئلۀ زمین به طور کلی برای او دیگر اهمیت نداشت. تنها درخواستی که از نسل او شد، زندگی خداپسندانه به شکل فردی بود. بعضی از آنها در جستجوی خدا بودند و برخی نیز خیر. با ظهور نسل نوح، چیز دیگری معرفی میشود، در قانونی که بهطور خاص در پیدایش ۹: ۳-۶ آمده، به مردم این فرصت داده شد تا اینکه یا تحت قانون خدا با یکدیگر همکاری و همیاری کنند و یا جدا از او اقدام به چنین کاری کنند. از آن زمان به بعد انسان بخشی از یک تشکیلات شد. بابِل بزرگترین دستاورد بشر در یک سازماندهی است که به دست بشر شکل گرفت و نقطۀ مقابلِ بدن مسیح قرار دارد.
در دوران آدم و نوح، خدا با تمام دنیا مشغول بود. این تمام بشریت بود که در آدم از باغ عدن اخراج شد و در زمان طوفانُ تمام دنیا تحت داوری خدا قرار گرفت. اینها نتایج فلاکتبار سقوط بشر بود. اما باز به زمان ابراهیم برگردیم که خدا شروع به کاری میکند که نتایج سقوط را خنثی و باطل سازد. او چگونه به این هدف خود نائل میآید؟ او بدون تمایل تمام دنیا، آنها را به طرف خود جمع نمیکند. او به ایجاد یک قوم پرداخت تا توسط آنها بتواند دنیا را دوباره به چنگ آورد. ابراهیم، ابتدای انتخاب خداست و از او تنها این دعوت به عمل نیامد که سرزمینی را برای خدا مدعی شود بلکه برای خدا امّت یا قومی را به دست آورد.
بخش اعظم عهد عتیق صرف داستان قوم خدا بر زمین میشود. آیا الآن به این مسئله دقت میکنید که خدا قومی بر زمین دارد؟ فرض کنید که ما با تجارتی مشغول هستیم که منافعی در تمام دنیا دارد. آیا با اطمینان خاطر نخواهیم گفت: «من کسی را در توکیو یا مانیل دارم؟» و با این گفته منظورمان این است که نمایندهای از ما در آن شهرها وجود دارد. این دقیقاً آن چیزی است که خدا در قوم خود بر زمین میکند و از این قوم به همین شکل یاد میکند. به محض این که اسرائیل به خدا پشت کرد و بهسوی بُتها مایل شد، مقام و موقعیت خود را بهعنوان قوم خدا از دست داد و خدا هم متقابلاً قومش را از دست داد. «زمین از خداوند برگشته، سخت زناکار شدهاند… او را لوعمی بخوان زیرا که شما قوم من نیستید و من (خدای) شما نیستم» (هوشع ۱: ۲و۹). شاید آنها گناهان دیگری میکردند و به عنوان مردمی گناه کار محسوب میشدند؛ اما هنوز قوم خدا باقی میماندند. اما وقتی در بت پرستی سقوط کردند، دیگر قوم او نبودند. زیرا او منکر آنها شده بود و آنها را از خود راند.
قوم اسرائیل میبایست برای خدا شاهدان باشند. قومی که حضور خدا را تجلیل کند و ارج نهد. هر جا اسرائیل حضور داشت، یهوه نیز آن جا بود. هرگاه دشمنی بر آنها هجوم میآورد، آن دشمن با خدا طرف بود. هر رفتاری که با اسرائیل میشد در حقیقت مستقیم متوجه خود خدا بود. تا وقتی که اسرائیل با خدا راست بود، موقعیت بی نظیری داشت، جدا و نیز برتر از دیگر ملل بود. اما به محض تمایل آنها به بتپرستی، جایگاه خود را نزد خدا از دست دادند. امروز هر جا خدا قومی دارد، شاهدانی هم دارد: و هر جا قومی ندارد، فاقد شاهدان هست.
دعوت ابراهیم خصوصیت خاصی دارد، یعنی خصوصیتی بینظیر در عهد عتیق. هیچچیز با آن قابل مقایسه نبود، چون این اولین عکسالعمل مهم خدا در برابر سقوط بشر بود. این نقطۀ شروع پاسخ او به مشکل گناه بود. ابراهیم میبایست خدا را به عنوان رهانندهای که مردم را از دنیای بتپرستی به ایمان بر خدا دعوت مینمود، معرفی میکرد.
اما کلیسا امروزه چه نقشی دارد؟ کلیسا قوم خدا است یا به قول اعمال رسولان ۱۵: ۱۴ «قومی به جهت نام او است». همانگونه که خدا در گذشته هدف و نقشۀ خود را به ابراهیم بخشید، امروز همه چیز را به کلیسایش سپرده.
بنابرین صرفاً موعظۀ انجیل برای نجات افراد کافی نیست. البته این کار هم باید بشود و هر کدام از ما باید مردم را فرداً فرد، از دنیا به سوی ایمان به عیسای مسیح صید کنیم؛ اما نباید از انگیزهای که پشت این مسئله وجود دارد، نادیده بیانگاریم. مسئله فقط این نیست که یک گناهکار نجات یابد و به مکان امن و رضایت بخشی وارد شود بلکه خدا خواهان قومی برای خود است که در برابر دیگران به او معترف باشند. هر فرزند خدا که از خدا مولود شده، بایستی جای خود را در این جماعتی که شاهد اوست، پیدا کند. چون خدا امروزه با ملل دیگر به طور مستقیم وارد عمل نشده، بلکه توسط کلیسایی که بدن او است. پس امروز آستینهای خود را بالا بزنیم و مأموریتی که به آن خوانده شدهایم، جامۀ عمل بپوشاینم. خدا دوست دارد که ما جای خود را در چنین مأموریتی پیدا کنیم.
کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”
نوشتۀ واچمن نی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |