کتاب مقدس

انبیاء یا پیامبران کتاب مقدس: داود

رای بدهید

لغت فوق به معنای محبوب می‌باشد. 

داود هشتمین و جوانترین پسر از پسران یسّا از اهالی بیت لحم و از قبیله یهودا بود و به نظر می‌رسد که پدر او مردی فروتن بوده است. از نام مادر وی اطلاعاتی در دست نیست و در جایی نوشته نشده است، اما بعضی ها فکر می‌کنند که مادر وی ناحاش که در دوم سموئیل ۱۷: ۲۵ از او نامبرده شده است، می‌باشد. داود از نظر ظاهر جوانی شاداب، سرخ رو، خوش قیافه و ظریف بود و چشمانی زیبا داشته است (اول سموئیل ۱۶: ۱۲؛ ۱۷: ۴۲). داود در جوانی دارای شغل چوپانی بود و گوسفندان پدر خود را در سرزمین یهودا به چراگاه می‌برد. مبارزه وی با یک شیر و خرس در چراگاه و کشتن آنها، نشان از شجاعت وی داشته است (اول سموئیل ۱۷: ۳۴-۳۵). 
سموئیل به طور ناگهانی و بر اساس راهنمایی خداوند وارد بیت لحم گردید و گوساله‌ای را قربانی کرده و خانواده یسا را نیز برای شرکت و خوردن از گوشت قربانی دعوت کرد و زمانی که داود را نزد او آوردند، توانست تشخیص دهد که داود از طرف خداوند برای پادشاهی بر اسرائیل به جای شائول انتخاب شده است و داود توسط سموئیل با روغن مسح گردید. داود پس از آنکه مسح گردید، دوباره به کار چوپانی خود بازگشت، اما روح خداوند پس از آن بر او قرار گرفت (اول سموئیل ۱۶: ۱۳-۱۴). 
زمانی که بین اسرائیل و فلسطینیان جنگ در گرفت، سه تن از برادران داود به نام، اَلِیآب و اَبِیناداب و شَمّاه در میدان جنگ حضور داشتند. جُلْیات نام مرد مبارزی از شهر جَتّ بود که در اردوی فلسطینیان، فرمانده سپاه بود. وی دارای قامتی بزرگ و غول آسا بود. فلسطیان در میان سُوكُوه و عَزیقَه در اَفَسْدمّیم اردو زده و برای جنگ با اسرائیلیان آماده شدند، جُلْیات فلسطینی آنان را به مبارزه دعوت می‌کرد و هیچکس نبود که قدرت مبارزه با وی را داشته باشد. داود پس از آنکه وارد جبهه جنگ شد، اَلِیآب برادر داود، او را برای حضور در میدان نبرد مورد نکوهش قرار داد. داود نزد شائول رفته و از وی اجازه مبارزه با جُلْیات را گرفته و به جنگ وی رفت. جُلْیات به سبب سنگی که داود توسط فلاخن به سر وی پرتاب کرد، در درّه ایلاه کشته شد و اسرائیلیان پیروز شدند. داود شمشیر جلیات را به معبد خداوند تقدیم کرد. بعد از کشته شدن جلیات به دست داود، و زمانی که سر جلیات در دستش بود، توسط ابنیر فرمانده سپاه، به حضور شائول معرفی گردید. شائول داود را در اورشلیم نگاه داشت و نگذاشت به خانه پدرش برگردد. 
پس از دور شدن روح خدا از شائول، روح پلید بر وی قرار گرفت، این روح برای آزار شائول بر وی قرار می‌گرفت. نزدیکان شائول به او گفتند: اگر اجازه دهی, نوازنده‌ای که در نواختن چنگ ماهر باشد پیدا کنیم تا برایت چنگ بنوازد و تو را آرامش دهد. سپس به دنبال داود فرستادند. روح پلید پس از چنگ نواختن داود، شائول را رها می‌کرد. داود مورد پسند شائول قرار گرفت و یکی از محافظان شائول گردید و پیش او ماند. 
یوناتان پسر شائول از داود خشنود و او را دوست داشت و با داود عهد دوستی بست و ردا و شمشیر و کمان و کمربند خود را به او داد. شائول داود را بر اثر لیاقتش در انجام امور، یکی از فرماندهان سپاه خود کرد. 
پس از جنگ بر جلیات به واسطه سرودی که مردم خواندند و داود را در مرتبه بالاتری در سرود خود قرار دادند، شائول خشمگین شده و به داود حسادت کرد، و از آن روز به بعد از داود کینه به دل گرفت. فردای آنروز زمانی که داود مشغول چنگ زدن برای شائول بود، وی دو بار به طرف داود نیزه پرتاپ کرد که او را بکشد، ولی نیزه ها به داود اصابت نکرد. شائول او را از دربار اخراج و سپس شغل پایین تری در سپاه خود به وی داد. 
داود هر روز بیشتر در نظر مردم مورد تحسین قرار می‌گرفت و شائول بیشتر از قبل دچار هراس می‌گردید. شائول تصمیم گرفت دختر خود میرَب را به داود به زنی بدهد و در اصل می‌خواست او را به جنگ با فلسطینیان بفرستد تا داود کشته شود، اما داود نپذیرفت. پس از چندی به داود گفتند که میکال دختر دیگرش داود را دوست می‌دارد و شائول خوشحال شد، زیرا فرصت دیگری برای کشتن داود به دست فلسطینیان بود. دوباره به داود پیشنهاد دامادی شائول را دادند، اما داود گفت که من پول کافی برای پرداخت مهریه دختر پادشاه ندارم. و شائول شرط آنرا صد قلفة از مردان کشته شده فلسطینیان کرد. داود آنرا پذیرفت و با افراد خود رفته و دویست تن از فلسطینیان را کشته و قلفة آنان را برای شائول آورد و بدین ترتیب میکال را به زنی داود درآوردند و داود داماد شائول پادشاه گردید. داود در نبرد با فلسطینیان بیشتر از سایرین موفق بود و نام او بیشر بر سر زبانها می‌افتاد و میکال نیز او را دوست می‌داشت و این باعث ترس بیشتر شائول و دشمنی او با داود می‌گردید. 
شائول به پسر خود یوناتان و افرادش گفت، که داود را بکشند. یوناتان به داود اطلاع داده و او خود را پنهان کرد. یوناتان پس از گفتگو با شائول، او را از کشتن داود منصرف کرد و داود دوباره به نزد شائول بازگشت. اما پس از چندی دوباره می‌خواست او را با پرتاب نیزه خود بکشد، اما نیزه به داود برخورد نکرد و او فرار کرد. شائول سربازانی را به خانه او فرستاد که زمانیکه از خانه بیرون می‌آید، او را بکشند، اما میکال زن داود، او را با خبر ساخته و داود با کمک میکال از طریق پنجره فرار کرد. 
داود پس از فرار به شهر رامَه به نزد سموئیل رفت و تمام ماجرا را برای سموئیل تعریف کرد و سپس با او به نایوت رفته و در تحت حمایت سموئیل آنجا بماند. شهر رامَه در حدود پنج کیلومتری محل اقامت شائول قرار داشت. شائول سه بار افرادی را جهت کشتن وی به نایوت رامَه فرستاد، اما روح خدا بر آنان قرار می‌گرفت و نمی‌توانستند ماموریت خود را به انجام برسانند. سرانجام خو شائول تصمیم گرفت به نایوت رامَه برود، اما در بین راه روح خدا بر وی قرار گرفت و تا نایوت نبوت می‌کرد، و مردم گفتند: « آیا شائول هم نبی شده است؟ ». گفته می‌شود که مزبور شش، هفت و یازده در این زمان توسط داود سروده شده است. 
داود از شهر رامَه نیز گریخته و به نزد یوناتان آمد و از او خواست که به وی کمک کند تا بداند، آیا شائول هنوز قصد کشتن او را دارد یا خیر؟ یوناتان پس از آگاهی از اینکه شائول همچنان قصد کشتن او را دارد، به داود اطلاع داد، زیرا که با داود دوست بسیار صمیمی بود و با او عهد بسته بود.( سموئیل باب بیست ). 
زمانی که داود از دست شائول فرار می‌کرد، به نوآب نزد اخیملک رفته و گفت شائول مرا جهت انجام کاری مامور کرده است و به نان و سلاح نیاز دارم. اخیملک پنج نان مقدس و شمشیر جُلیات فلسطینی را به وی داد. داود سپس به نزد پادشاه فلسطینیان اَخیش در شهر جَت که مرکز فلطینیان بود، رفت ولی اَخیش وی را نپذیرفت. وی از شهر جَت به غار عَدُلاّم رفته و درآنجا چهارصد نفر به او پیوستند و با آنان به مِصْفَه موآب و نزد پادشاه موآب رفته و برای چندی آنجا بماند و سپس به واسطه سخن جاد نبی، آنجا را ترک کرده و به سرزمین یهودا رفت. 
داود زمانی که شنید فلسطینیان با مردم قَعِیلَه جنک کرده و خرمنهای آنان را غارت می‌کنند، با فلسطینیان وارد جنگ شد و آنان را شکست داد و سپس پس از آگاهی از آمدن شائول به قَعِیلَه، آنجا را ترک کرده و در غارهای کوهی در بیابان زیف زندگی می‌کرد و پس از آگاهی از آمدن شائول به دنبال او به جنگل زیف رفته و در آنجا ساکن شد. داود چون باخبر شد که شائول به آنجا می‌آید، با افرادش به بیابان مَعُون در عَرَبَه واقع در جنوب یهودا رفت و شائول نیز آنان را تعقیب میکرد و داود دیگر راه فراری نداست، ولی در همان حال به شائول خبر دادند که فلسطینیان حمله کرده‌اند و شائول ار تعقیب داود دست برداشت و داود در غارهای عَین جَدی پنهان گردید. 
شائول پس از بازگشت از جنگ با فلسطینیان به تعقیب داود در بیابان عَین جَدی رفت و زمانی که شائول وارد غاری شد، داود و دوستانش در انتهای غار بودند و می‌توانستند شائول را بکشند، ولی داود از کشتن شائول به خاطر اینکه برگزیده خداوند بود، اجتناب کرد. 
پس از مرگ سموئیل، داود و افرادش به بیابان فاران رفته و در آنجا ساکن شدند. نابال گله دار ثروتمندی در جنوب یهودا بود که در مَعُون زندگی می‌کرد. داود زمانی که نابال مشغول چیدن پشم گوسفندانش بود، افراد خود را نزد او فرستاد و گفت زمانی که شبانان تو نزد ما بودند، از آنها حمایت و یکی از گوسفندان تو نیز کم نشد، و حال هر چه می‌توانی برای این افراد به انجام برسان، اما افراد داود با واکنش بد نابال مواجهه شدند و داود با چهار صد نفر تصمیم گرفت به آنجا رفته و تمام خاندان او را از بین ببرد. اما ابیجایل همسر نابال، که زنی زیبا و باهوش بود با هدایایی به استقبال داود شتافته و او را از تصمیمش منصرف نمود. فردای آنروز وقتی نابال از وقایع مطلع شد، سکته کرد و پس از ده روز مرد.داود از ابیجایل خواستگاری کرد، و ابیجایل به همسری داود درآمد. و همراه با زن دیگر داود، در پیش داود ساکن شدند. داود زن دیگری نیز به نام اَخینُوعَمِ یزْرَعیلیه نیز داشت، زیرا شائول دخترش میکال را که زن داود بود به شخص دیگری به نام فَلْطی داده بود. 
شائول دوباره برای یافتن و کشتن داود، با سه هزار نفر به بیابان زیف رفت. ولی زمانی که شائول و سپاهیانش در خواب بودند، داود و ابیشای به محل خواب شائول رفته و ابیشای زمانی که شائول در خواب بود، از داود اجازه خواست که او را بکشد ولی داود او را از کشتن شائول منع کرد و تنها نیزه و سبوی آب شائول را با خود بردند. شائول پس از آگاهی از ماجرا از جنگ با داود منصرف شد و مراجعت کرد. 
داود به دلیل ترس از شائول، با ششصد نفر همراهانش و خانواده آنان به شهر جَتّ در فلسطین و به نزد اَخیش پادشاه آنجا رفت. اَخیش محلی به نام صِقْلَغ را برای سکونت به آنان داد و داود برای یک سال و چهار ماه در انجا ماند و در این مدت با قبایل جَشُوریان و جَرِزّیان و عَمالَقَه در جنگ بود. 
زمانی که داود همراه با اَخیش به جنگ رفته بود، عمالیقی ها به صِقْلَغ حمله کرده و شهر را سوزانده و همه و دو زن داود را نیز به اسیری بردند. داود پس از بازگشت و آگاهی از حمله عمالیقی ها، به تعقیب آنان پرداخته و پس از شکست دادن آنان همه اسیران و غنیمت ها را باز گرداند. 
شائول در حمله فلسطینیان به اسرائیل شکست خورد و خودش و سه پسرش، یوناتان و ابیناداب و مَلْكیشُوع در این جنگ کشته شدند. در سومین روز بازگشت داود به صِقْلَغ از جنگ با عمالقه، شخصی نزد وی آمد و خبر شکست اسرائیل و کشته شدن شائول و یوناتان را به وی داد. داود و همراهانش برای قوم خدا و شائول و یوناتان ماتم گرفته و آن روز را روزه گرفتند. داود برای شائول و یوناتان مرثیه‌ای نوشته و دستور داد در سراسر اسرائیل خواند شود. متن این مرثیه در کتاب یاشَر ثبت شده است. 
پس از مرگ شائول، داود به شهر حَبْرُون رفت و در آنجا وی را به پادشاهی یهودا مسح کردند و داود مدت هفت سال و نیم بر خاندان یهودا در حَبْرُون سلطنت کرد. بعد از مرگ شائول و سه پسرش در جنگ با فلسطینیان، ابنیر، جوانترین و تنها پسر شائول، اِیشْبُوشَت را به مَحْنایم آورده و در آنجا او را پادشاه ساخت. تمامی قبایل اسرائیل به غیر از قبیله یهودا که از داود حمایت می‌کردند، از پادشاهی اِیشْبُوشَت حمایت کردند. 
در بین خاندان شائول و داود همیشه جنگ و نزاع بود. پس از آنکه اِیشْبُوشَت، ابنیر را متهم کرد که با یکی از کنیزان شائول به نام رصفه، دختر آیه، همبستر شده است. ابنیر خشمگین شده و دست از حمایت او برداشته و با قبول درخواست داود و برگردندان میکال زن سابق داود، عهد دوستی و همکاری با او بست. ابنیر هنگام که از حبرون و از نزد داود باز می‌گشت توسط یوآب در دروازه شهر و بدون آگاهی داود، به انتقام خون برادرش عسائیل، که توسط ابنیر در جنگ جبعون کشته شده بود، او را کشت. 
او را در حبرون به خاک سپردند و داود برای او روزه گرفته و نوحه سرایی کرده و از او به عنوان یک مرد و یک سردار بزرگ یاد کرد. 
اِیشْبُوشَت و اسرائیل پس از مرگ انبیر دچار اظطراب گشتند. دو تن از سرداران اِیشْبُوشَت به نامهای بَعْنَه و ریكاب، زمانی که او در خواب بود، وارد خانه شده و او را کشتند و سرش را برای داود بردند، داود هر دوی آنها را به سبب کارشان کُشت و سر اِیشْبُوشَت را در قبر اَبْنیر در حَبْرُون دفن كردند. 
پس از مرگ اِیشْبُوشَت تمامی بزرگان اسرائیل در حَبْرُون جمع شده و داود را به پادشاهی تمامی اسرائیل مسح کردند. داود به مدت سی و سه سال بر یهودا واسرائیل سلطنت کرد. پس از آن داود به اورشلیم که در دست یبوسیان بود حمله کرد و پس از شکست آنان، قلعه صهیون را گرفت و در آنجا ساکن گشت و اورشلیم را پایتخت اسرائیل کرد و شروع به آبادانی شهر نمود. حیرام، پادشاه صور سفیرانی به همراه چوب سرو آزاد لبنان و نجاران و سنگ تراشان برای کمک و ساختن کاخی برای داود، به اسرائیل می‌فرستد. روز به روز بر قدرت داود افزوده می‌شد. فلسطینیان چون شنیدند داود به پادشاهی انتخاب شده، تمام نیروهای خود را برای جنگ با داود گرد آوردند، اما داود با کمک و راهنمایی خداوند، در دو نوبت آنان را شکست داد. 
پس از آوردن صنوق عهد خداوند از فلسطین، آنرا در خانه کوهستانی ابیناداب قرار دادند. تابوت عهد مدت بیست سال در خانه ابیناداب باقی ماند، تا اینکه داود آنرا از آنجا برداشت. زمانی که داود تصمیم به انتقال تابوت عهد خداوند از خانه ابیناداب به اورشلیم گرفت، تمام قوم اسرائیل به بَعْلَه كه همان قریه یعاریم در یهوداست، رفتند. تابوت عهد را بر ارابه‌ای که توسط گاوان کشیده می‌شد قرار داده، و اَخِیو و عُزَّه مسئولیت راندن ارابه را بر عهده داشتند. چون گاوان ارابه می‌لغزیدند، عُزَّه دست خود را به صندوق عهد دراز کرد تا آنرا بگیرد و لی به سبب خشم خداوند در همانجا مُرد. و داود ترسیده صندوق عهد را به خانه عُوْبید اَدُوم جَتّی بردند. پس از سه ماه با قربانی و پایکوبی صندوق عهد را به اورشلیم برده و در خیمه‌ای که داود برایش مهیا کرده بود، قرار دادند. 
داود با فلسطینیان وارد جنگ شده و ایشان را ذلیل و خوار ساخت. موآبیان و اَرامیان و ادومیان را شکست داد و ایشان به داود خراج می‌دادند. داود، هَدَدعَزَر، پادشاه صُوبَه را شکست داد و تُوعِی پادشاه حمات، پس از پیروزی داود پادشاه، بر هَدَدعَزَر، که از دشمنان تُوعِی بشمار می‌آمد، پسرش یورام را با هدایایی از ظروف نقره و طلا و برنج، نزد داود فرستاد تا جویای سلامتی داود و تبریک به وی باشد.خداوند در تمامی جنگها، داود را کامیاب می‌ساخت. 
پس از آنکه امنیت و آرامی در کشور برقرار شد، داود روزی به ناتان نبی گفت که می‌خواهد برای صندوق عهد خداوند معبدی بسازد. اما خداوند به ناتان گفت برود و به داود بگوید که خداوند اجازه ساختن معبد را به او نمی‌دهد، اما خداوند می‌گوید که من یکی از پسرانت را وارث سلطنت تو خواهم کرد و او برای من معبدی خواهد ساخت. 
داود روزی بر بالای پشت بام زنی به نام بَتْشَبَع را دیده و خواستار او گردید. بَتْشَبَع، زن اُوریای حِتِّی یکی از سی سردار شجاع لشکر داود بود. اوریا زمانی که با یوآب در جنگ با بنی عَمّون در رَبَّه بسر میبرد، داود با زن وی بَتْشَبَع همبستر شده و بَتْشَبَع حامله شد. داود با همکاری یوآب، نقشه قتل وی را کشیدند. اوریا را در خط اول جنگ قرار دادند تا کشته شود، داود پس از مرگ اوریا با زن وی بَتْشَبَع ازدواج کرد. خشم خداوند به توسط ناتان نبی به وی گفته شد و داود توبه کرده و خود را آماده برای تاوان گناهش کرد.خداوند پسر اول بتشبع را که حاصل زنا بود، بیمار و درگذشت. پس از آن بتشبع از داود، صاحب چهار پسر به نامهای شِمْعی و شوباب و ناتان و سُلیمان گردید. سلیمان به واسطه بتشبع به پادشاهی رسید، و داود سلیمان را به پادشاهی انتخاب کرد. 
اَبْشالُوم سومین پسر از شش پسر داود بود. ابشالوم دارای خواهر زیبایی به نام تامار بود که با حیله توسط امنون برادر ناتنی ابشالوم مورد تجاوز قرار گرفت. اما داود پادشاه تنها غضبناک شده و از محاکمه او اجتناب کرد. اما ابشالوم از خواهر خود نگهداری کرده و کینه امنون را به دل گرفت. دو سال بعد, ابشالوم در بعل حاصور واقع در افرایم به مناسبت چیدن پشم گوسفندان جشنی بزرگ ترتیب داده و تمام پسران پادشاه را دعوت کرد. و به خادمین خود دستور داد، زمانی که امنون مست گردید او را بکشند و از هیچ چیز نترسند و بدین ترتیب امنون به قتل رسید. و ابشالوم فرار کرده و به تلمای (پسر عمیهود) پادشاه جشور پناه برد و سه سال در آنجا ماند. بعد از سه سال با تدبیر یوآب به اورشلیم بازگشت، اما برای مدت دو سال پدرش را ندید. او با عرابه و پنجاه مرد که پیشاپیش او می‌دویدند، با شکوه بسیار در بین انظار ظاهر گشته و با داوری در شکایات و مشکلات مردم، آنها را بر علیه پادشاه و به نفع خود می‌فریفت. بعد از چهار سال به بهانه ادای نذر در حَبْرُون، از پادشاه اجازه گرفته و به آنجارفت و به دنبال مشاور داود، اَخِیتُوفَلِ جیلونی فرستاده و پس از جلب نظر او ادعای پادشاهی کرد. داود پس از شنیدن این خبر از اورشلیم فرار کرده و ابشالوم وارد اورشلیم گردید و برای پادشاهی مسح گردید. 
ابشالوم نقشه جنگی اَخِیتُوفَلِ را بر علیه داود که می‌توانست موفق باشد، نپذیرفته بلکه گوش به نظر حوشای ارکی داد و جاسوسان داود او را مطلع کرده و مانع پیروزی ابشالوم و کشته شدن داود شدند. افراد داود با سپاهیان ابشالوم در جنگل افرایم وارد جنگ شدند، حدود بیست هزار نفر در این نبرد کشته شدند، و ابشالوم در میان درختان بلوط گرفتار شده و توسط یوآب و سربازان او کشته شد. جنازه او را در گودالی میان جنگل انداخته و روی او را با توده بزرگی از سنگها پوشانیدند. 
داود یوآب را برای سرشماری قوم خداوند فرستاد و خداوند را خشمگین ساخت. جاد، پیام داوری و مجازات خداوند را در مورد سرشماری قوم توسط داود، به او اعلام کرد. وبا بر اسرائیل قرار گرفت و بیش از هفتاد هزار نفر از بین رفتند. جاد از داود خواست تا مذبحی در خرمنگاه اَرُونه یبوسی برای خداوند برپا کند. پس از گذراندن قربانی در این مذبح، وبا از اسرائیل رفع گردید. 
پس از آن زندگی داود در آرامش گذشت. در حدود هشتاد مزبور از مزامیر را داود سروده است. آخرین کلام او وصیت وی به سلیمان بوده است. وی در سن هفتاد سالگی پس از چهل سال و شش ماه سلطنت درگذشت و او را در کوه صیهون، در شهر داود دفن کردند و سلیمان به جای پدرش بر سلطنت قرار گرفت.

  منابع کتاب مقدس:     سموئیل اول باب ۱۶ تا ۳۱ – سموئیل دوم باب ۱ تا ۲۴ – اول تواریخ باب ۱۱ و ۱۶ – پادشاهان اول باب ۲

  سموئیل اول باب ۱۶ آیه ۱ 
۱ و خداوند به سموئیل گفت: «تا به كی تو برای شاؤل ماتم می‌گیری چونكه من او را از سلطنت نمودن بر اسرائیل رد نمودم. پس حقّة خود را از روغن پر كرده، بیا تا تو را نزد یسّای بیت لحمی بفرستم، زیرا كه از پسرانش پادشاهی برای خود تعیین نموده ام.»  

  سموئیل اول باب ۱۶ آیه ۱۱ تا ۱۴ 
۱۱ و سموئیل به یسّا گفت: «آیا پسرانت تمام شدند.» گفت: «كوچكتر هنوز باقی است و اینك او گله را می‌چراند.» و سموئیل به یسّا گفت: «بفرست و او را بیاور، زیرا كه تا او به اینجا نیاید نخواهیم نشست.» ۱۲ پس فرستاده، او را آورد، و او سرخرو و نیكوچشم و خوش منظر بود. و خداوند گفت: «برخاسته، او را مسح كن زیرا كه همین است.» ۱۳ پس سموئیل حُقّة روغن را گرفته، او را در میان برادرانش مسح نمود. و از آن روز به بعد روح خداوند بر داود مستولی شد. و سموئیل برخاسته، به رامه رفت. ۱۴ و روح خداوند از شاؤل دور شد، و روح بد از جانب خداوند او را مضطرب می‌ساخت.  

  سموئیل اول باب ۱۶ آیه ۱۸ تا ۲۲ 
۱۸ و یكی از خادمانش در جواب وی گفت: «اینك پسر یسّای بیت لحمی را دیدم كه به نواختن ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصیح زبان و شخص نیكو صورت است و خداوند با وی می‌باشد.» ۱۹ پس شاؤل قاصدان نزد یسّا فرستاده، گفت: «پسرت داود را كه با گوسفندان است، نزد من بفرست.» ۲۰ آنگاه یسّا یك بار الاغ از نان و یك مشگ شراب و یك بزغاله گرفته، به دست پسر خود داود نزد شاؤل فرستاد. ۲۱ و داود نزد شاؤل آمده، به حضور وی ایستاد و او وی را بسیار دوست داشت و سلاحدار او شد. ۲۲ و شاؤل نزد یسّا فرستاده، گفت: «داود نزد من بماند زیرا كه به نظرم پسند آمد.»  

  سموئیل اول باب ۱۷ آیه ۴ تا ۱۰ 
۴ و از اُردوی فلسطینیان مرد مبارزی مسمی به جُلْیات كه از شهر جَتّ بود بیرون آمد، و قدش شش ذراع و یك وجب بود. ۵ و بر سر خود، خود برنجینی داشت و به زرة فلسی ملبس بود، و وزن زرهاش پنج هزار مثقال برنج بود. ۶ و بر ساقهایش ساقبندهای برنجین و در میان كتفهایش مزراق برنجین بود. ۷ و چوب نیزهاش مثل نورد جولاهگان و سرنیزهاش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او میرفت. ۸ و او ایستاده، افواج اسرائیل را صدا زد و به ایشان گفت: «چرا بیرون آمده، صف آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید. ۹ اگر او بتواند با من جنگ كرده، مرا بكشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بكشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.» ۱۰ و فلسطینی گفت: «من امروز فوجهای اسرائیل را به ننگ می‌آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.»  

  سموئیل اول باب ۱۷ آیه ۱۳ تا ۱۸ 
۱۳ و سه پسر بزرگ یسّا روانه شده، در عقب شاؤل به جنگ رفتند. و اسم سه پسرش كه به جنگ رفته بودند: نخستزاده‌اش اَلِیآب و دومش اَبِیناداب و سوم شَمّاه بود. ۱۴ و داود كوچكتر بود و آن سه بزرگ در عقب شاؤل رفته بودند. ۱۵ وداود از نزد شاؤل آمد و رفت میكرد تا گوسفندان پدر خود را در بیت لحم بچراند. ۱۶ و آن فلسطینی صبح و شام می‌آمد و چهل روز خود را ظاهر میساخت. ۱۷ و یسّا به پسر خود داود گفت: «الا´ن به جهت برادرانت یك اِیفَه از این غلة برشته و این ده قرص نان را بگیر و به اردو نزد برادرانت بشتاب. ۱۸ و این ده قطعة پنیر را برای سردار هزارة ایشان ببر و از سلامتی برادرانت بپرس و از ایشان نشانی‌ای بگیر.»  

  سموئیل اول باب ۱۷ آیه ۲۶ تا ۲۸ 
۲۶ و داود كسانی را كه نزد او ایستاده بودند خطاب كرده، گفت: «به شخصی كه این فلسطینی را بكُشد و این ننگ را از اسرائیل بردارد چه خواهد شد؟ زیرا كه این فلسطینی نامختون كیست كه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورد؟» ۲۷ و قوم او را به همین سخنان خطاب كرده، گفتند: «به شخصی كه او را بكشد، چنین خواهد شد.» ۲۸ و چون با مردمان سخن می‌گفتند، برادر بزرگش اَلِیآب شنید و خشم اَلِیآب بر داود افروخته شده، گفت: «برای چه اینجا آمدی و آن گلة قلیل را در بیابان نزد كه گذاشتی؟ من تكبر و شرارت دل تو را میدانم زیرا برای دیدن جنگ آمده ای.»  

  سموئیل اول باب ۱۷ آیه ۳۴ تا ۳۷ 
۳۴ داود به شاؤل گفت: «بنده ات گلة پدر خود را می‌چرانید كه شیر و خرسی آمده، بره‌ای از گله ربودند. ۳۵ و من آن را تعاقب نموده، كشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته، او را زدم و كشتم. ۳۶ بنده ات هم شیر و هم خرس را كشت؛ و این فلسطینی نامختون مثل یكی از آنها خواهد بود، چونكه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورده است.» ۳۷ و داود گفت: « خداوند كه مرا ازچنگ شیر و از چنگ خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید.» و شاؤل به داود گفت: «برو و خداوند با تو باد.»  

  سموئیل اول باب ۱۷ آیه ۴۲ تا ۵۱ 
۴۲ و فلسطینی نظر افكنده، داود را دید و او را حقیر شمرد زیرا جوانی خوشرو و نیكومنظر بود. ۴۳ و فلسطینی به داود گفت: «آیا من سگ هستم كه با چوبدستی نزد من می‌آیی؟» و فلسطینی داود را به خدایان خود لعنت كرد. ۴۴ و فلسطینی به داود گفت: «نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.» ۴۵ داود به فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می‌آیی، اما من به اسم یهُوَه صبایوت، خدای لشكرهای اسرائیل كه او را به ننگ آورده‌ای نزد تو می‌آیم. ۴۶ و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد كرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهم كرد، و لاشه های لشكر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهم داد تا تمامی زمین بدانند كه در اسرائیل خدایی هست. ۴۷ و تمامی این جماعت خواهند دانست كه خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی‌دهد زیرا كه جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.» ۴۸ و چون فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به مقابلة داود نزدیك شد، داود شتافته، به مقابلة فلسطینی به سوی لشكر دوید. ۴۹ و داود دست خود را به كیسه‌اش برد و سنگی از آن گرفته، از فلاخن انداخت و به پیشانی فلسطینی زد، و سنگ به پیشانی او فرو رفت كه بر روی خود بر زمین افتاد. ۵۰ پس داود بر فلسطینی با فلاخن و سنگ غالب آمده، فلسطینی را زد و كشت و در دست داود شمشیری نبود. ۵۱ و داود دویده، بر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیر او را گرفته، از غلافش كشید و او را كشته، سرش را با آن از تنش جدا كرد. و چون فلسطینیان، مبارز خود را كشته دیدند، گریختند.  

  سموئیل اول باب ۱۸ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و واقع شد كه چون از سخن گفتن با شاؤل فارغ شد، دل یوناتان بر دل داود چسبید، و یوناتان او را مثل جان خویش دوست داشت. ۲ و در آن روز شاؤل وی را گرفته، نگذاشت كه به خانة پدرش برگردد. ۳ و یوناتان با داود عهد بست چونكه او را مثل جان خود دوست داشته بود. ۴ و یوناتان ردایی را كه در برش بود، بیرون كرده، آن را به داود داد و رخت خود حتی شمشیر و كمان و كمربند خویش را نیز. ۵ و داود به هر جایی كه شاؤل او را می‌فرستاد بیرون میرفت، و عاقلانه حركت میكرد؛ و شاؤل او را بر مردان جنگی خود گماشت، و به نظر تمامی قوم و به نظر خادمان شاؤل نیز مقبول افتاد.  

  سموئیل اول باب ۱۸ آیه ۸ تا ۹ 
۸ و شاؤل بسیار غضبناك شد، و این سخن در نظرش ناپسند آمده، گفت: «به داود ده هزاران دادند و به من هزاران دادند. پس غیر از سلطنت برایش چه باقی است؟» ۹ و از آن روز به بعد شاؤل بر داود به چشم بد می‌نگریست.  

  سموئیل اول باب ۱۸ آیه ۱۷ 
۱۷ و شاؤل به داود گفت: «اینك دختر بزرگ خود میرَب را به تو به زنی میدهم. فقط برایم شجاع باش و در جنگهای خداوند بكوش»؛ زیرا شاؤل میگفت: «دست من بر او دراز نشود بلكه دست فلسطینیان.»  

  سموئیل اول باب ۱۸ آیه ۲۰ تا ۲۱ 
۲۰ و میكال، دختر شاؤل، داود را دوست میداشت؛ و چون شاؤل را خبر دادند این امر وی را پسند آمد. ۲۱ و شاؤل گفت: «او را به وی میدهم تا برایش دام شود و دست فلسطینیان بر او دراز شود.» پس شاؤل به داود بار دوم گفت: «امروز داماد من خواهی شد.»  

  سموئیل اول باب ۱۸ آیه ۲۵ تا ۲۹ 
۲۵ و شاؤل گفت: «به داود چنین بگویید كه پادشاه مِهر نمی‌خواهد جز صد قلفة فلسطینیان تا از دشمنان پادشاه انتقام كشیده شود.» و شاؤل فكر كرد كه داود را به دست فلسطینیان به قتل رساند. ۲۶ پس خادمانش داود را از این امر خبر دادند، و این سخن به نظر داود پسند آمد كه داماد پادشاه بشود، و روزهای معین هنوز تمام نشده بود. ۲۷ پس داود برخاسته، با مردان خود رفت و دویست نفر از فلسطینیان را كشته، داود قلفه های ایشان را آورد و آنها را تماماً نزد پادشاه گذاشتند، تا داماد پادشاه بشود. و شاؤل دختر خود میكال را به وی به زنی داد. ۲۸ و شاؤل دید و فهمید كه خداوند با داود است. و میكال دختر شاؤل او را دوست میداشت. ۲۹ و شاؤل از داود باز بیشتر ترسید، و شاؤل همة اوقات دشمن داود بود.  

  سموئیل اول باب ۱۹ آیه ۱ تا ۲ 
۱ و شاؤل به پسر خود یوناتان و به جمیع خادمان خویش فرمود تا داود را بكشند. ۲ اما یوناتان پسر شاؤل به داود بسیار میل داشت، و یوناتان داود را خبر داده، گفت: «پدرم شاؤل قصد قتل تو دارد. پس الا´ن تا بامدادان خویشتن را نگاهدار و در جایی مخفی مانده، خود را پنهان كن.  

  سموئیل اول باب ۱۹ آیه ۶ تا ۱۲ 
۶ و شاؤل به سخن یوناتان گوش گرفت، و شاؤل قسم خورد كه به حیات خداوند او كشته نخواهد شد. ۷ آنگاه یوناتان داود را خواند و یوناتان او را از همة این سخنان خبر داد و یوناتان داود را نزد شاؤل آورده، او مثل ایام سابق در حضور وی می‌بود. ۸ و باز جنگ واقع شده، داود بیرون رفت و با فلسطینیان جنگ كرده، ایشان را به كشتار عظیمی شكست داد و از حضور وی فرار كردند. ۹ و روح بد از جانب خداوند بر شاؤل آمد و او در خانه خود نشسته، مزراق خویش را در دست داشت و داود به دست خود می‌نواخت. ۱۰ و شاؤل خواست كه داود را با مزراق خود تا به دیوار بزند. اما او از حضور شاؤل بگریخت و مزراق را به دیوار زد و داود فرار كرده، آن شب نجات یافت. ۱۱ و شاؤل قاصدان به خانة داود فرستاد تا آن را نگاهبانی نمایند و در صبح او را بكشند. اما میكال، زن داود، او را خبر داده، گفت: «اگر امشب جان خود را خلاص نكنی، فردا كشته خواهی شد.» ۱۲ پس میكال داود را از پنجره فرو هشته، او روانه شد و فرار كرده، نجات یافت.  

  سموئیل اول باب ۱۹ آیه ۱۸ تا ۱۹ 
۱۸ و داود فرار كرده، رهایی یافت و نزد سموئیل به رامه آمده، از هر آنچه شاؤل با وی كرده بود، او را مخبر ساخت، و او و سموئیل رفته، در نایوت ساكن شدند. ۱۹ پس شاؤل را خبر داده، گفتند: «اینك داود در نایوت رامَه است.»  

  سموئیل اول باب ۱۹ آیه ۲۲ تا ۲۴ 
۲۲ پس خود او نیز به رامَه رفت، و چون به چاه بزرگ كه نزد سیخُوه است رسید، سؤال كرده، گفت: «سموئیل و داود كجا می‌باشند؟» و كسی گفت: «اینك در نایوت رامَه هستند.» ۲۳ و به آنجا به نایوت رامه روانه شد و روح خدا بر او نیز آمد و در حینی كه میرفت نبوت میكرد تا به نایوُت رامَه رسید. ۲۴ و او نیز جامه خود را كنده، به حضور سموئیل نبوت میكرد و تمامی آن روز و تمامی آن شب برهنه افتاد، بنابراین گفتند: «آیا شاؤل نیز از جملة انبیاست؟»  

  سموئیل اول باب ۲۰ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و داود از نایوت رامَه فرار كرده، آمد و به حضور یوناتان گفت: «چه كرده ام و عصیانم چیست و در نظر پدرت چه گناهی كرده ام كه قصد جان من دارد؟» ۲ او وی را گفت: «حاشا! تو نخواهی مرد. اینك پدر من امری بزرگ و كوچك نخواهد كرد جز آنكه مرا اطلاع خواهد داد. پس چگونه پدرم این امر را از من مخفی بدارد؟ چنین نیست.» ۳ و داود نیز قسم خورده، گفت: «پدرت نیكو می‌داند كه در نظر تو التفات یافته ام، و میگوید مبادا یوناتان این را بداند و غمگین شود. و لكن به حیات خداوند و به حیات تو كه در میان من و موت، یك قدم بیش نیست.»  

  سموئیل اول باب ۲۰ آیه ۳۰ تا ۳۱ 
۳۰ آنگاه خشم شاؤل بر یوناتان افروخته شده، او را گفت: «ای پسر زنِ كردنكشِ فتنه انگیز، آیا نمیدانم كه تو پسر یسّا را به جهت افتضاح خود و افتضاح عورت مادرت اختیار كرده ای؟ ۳۱ زیرا مادامی كه پسر یسّا بر روی زمین زنده باشد، تو و سلطنت تو پایدار نخواهید ماند. پس الا´ن بفرست و او را نزد من بیاور زیرا كه البته خواهد مرد.»  

  سموئیل اول باب ۲۰ آیه ۴۲ 
۴۲ و یوناتان به داود گفت: «به سلامتی برو چونكه ما هر دو به نام خداوند قسم خورده، گفتیم كه خداوند در میان من و تو و در میان ذریة من و ذریة تو تا به ابد باشد.» پس برخاسته، برفت و یوناتان به شهر برگشت.  

  سموئیل اول باب ۲۱ آیه ۱ تا ۱۵ 
۱ و داود به نُوب نزد اَخِیمَلَك كاهن رفت. و اَخِیمَلَك لرزان شده، به استقبال داود آمده، گفت: «چرا تنها آمدی و كسی با تو نیست؟» ۲ داود به اَخِیمَلَك كاهن گفت: «پادشاه مرا به كاری مأمور فرمود و مرا گفت: از این كاری كه تو را میفرستم و از آنچه به تو امر فرمودم كسی اطلاع نیابد، و خادمان را به فلان و فلان جاتعیین نمودم. ۳ پس الا´ن چه در دست داری؟ پنج قرص نان یا هر چه حاضر است به من بده.» ۴ كاهن در جواب داود گفت: «هیچ نان عام در دست من نیست، لیكن نان مقدس هست، اگر خصوصاً خادمان، خویشتن را از زنان بازداشته باشند.» ۵ داود در جواب كاهن گفت: «به درستی كه در این سه روز زنان از ما دور بودهاند و چون بیرون آمدم ظروف جوانان مقدس بود، و آن بطوری عام است خصوصاً چونكه امروز دیگری در ظرف مقدس شده است.» ۶ پس كاهن، نان مقدس را به او داد زیرا كه در آنجا نانی نبود غیر از نانِ تَقْدِمِه كه از حضور خداوند برداشته شده بود، تا در روز برداشتنش نان گرم بگذارند. ۷ و در آن روز یكی از خادمان شاؤل كه مسمی به دوآغ ادومی بود، به حضور خداوند اعتكاف داشت، و بزرگترین شبانان شاؤل بود. ۸ و داود به اَخِیمَلَك گفت: «آیا اینجا در دستت نیزه یا شمشیر نیست، زیرا كه شمشیر و سلاح خویش را با خود نیاورده ام چونكه كار پادشاه به تعجیل بود.» ۹ كاهن گفت: «اینك شمشیر جُلیات فلسطینی كه در درّة ایلاه كُشتی، در پشت ایفود به جامة ملفوف است. اگر می‌خواهی آن را بگیری بگیر، زیرا غیر از آن در اینجا نیست.» داود گفت: «مثل آن، دیگری نیست. آن را به من بده.» ۱۰ پس داود آن روز برخاسته، از حضور شاؤل فرار كرده، نزد اَخیش، ملِك جَت آمد. ۱۱ وخادمان اخیش او را گفتند: «آیا این داود، پادشاه زمین نیست؟ و آیا در بارة او رقص كنان سرود خوانده، نگفتند كه شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را كشت؟» ۱۲ و داود این سخنان را در دل خود جا داده، از اَخیش، ملك جَتّ بسیار بترسید. ۱۳ و در نظر ایشان رفتار خود راتغییر داده، به حضور ایشان خویشتن را دیوانه نمود، و بر لنگه های در خط میكشید و آب دهنش را بر ریش خود میریخت. ۱۴ و اَخیش به خادمان خود گفت: «اینك این شخص را می‌بینید كه دیوانه است. او را چرا نزد من آوردید؟ ۱۵ آیا محتاج به دیوانگان هستم كه این شخص را آوردید تا نزد من دیوانگی كند؟ و آیا این شخص داخل خانة من بشود؟»  

  سموئیل اول باب ۲۲ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و داود از آنجا رفته، به مغاره عَدُلاّم فرار كرد. و چون برادرانش و تمامی خاندان پدرش شنیدند، آنجا نزد او فرود آمدند. ۲ و هر كه در تنگی بود و هر قرضدار و هر كه تلخی جان داشت، نزد او جمع آمدند، و بر ایشان سردار شد و تخمیناً چهار صد نفر با او بودند. ۳ و داود از آنجا به مِصْفَه موآب رفته، به پادشاه موآب گفت: «تمنّا اینكه پدرم و مادرم نزد شما بیایند تا بدانم خدا برای من چه خواهد كرد.» ۴ پس ایشان را نزد پادشاه موآب برد و تمامی روزهایی كه داود در آن ملاذ بود، نزد او ساكن بودند. ۵ و جاد نبی به داود گفت كه «در این ملاذ دیگر توقف منما بلكه روانه شده، به زمین یهودابرو.» پس داود رفت و به جنگل حارث درآمد.  

  سموئیل اول باب ۲۳ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و به داود خبر داده، گفتند: «اینك فلسطینیان با قَعِیلَه جنگ میكنند و خرمنها را غارت مینماید.» ۲ و داود از خداوند سؤال كرده، گفت: «آیا بروم و این فلسطینیان را شكست دهم؟» خداوند به داود گفت: «برو و فلسطینیان را شكست داده، قَعِیلَه را خلاص كن.» ۳ و مردمان داود وی را گفتند: «اینك اینجا در یهودا می‌ترسیم. پس چند مرتبه زیاده اگر به مقابلة لشكرهای فلسطینیان به قَعِیلَه برویم.» ۴ و داود بار دیگر از خداوند سؤال نمود و خداوند او را جواب داده، گفت: «برخیز به قَعِیلَه برو زیرا كه من فلسطینیان را به دست تو خواهم داد.» ۵ و داود با مردانش به قَعِیلَه رفتند و با فلسطینیان جنگ كرده، مواشی ایشان را بردند، و ایشان را به كشتار عظیمی كشتند. پس داود ساكنان قَعِیلَه را نجات داد.  

  سموئیل اول باب ۲۳ آیه ۱۴ تا ۱۶ 
۱۴ و داود در بیابان در ملاذها نشست و در كوهی در بیابان زیف توقف نمود. و شاؤل همه روزه او را می‌طلبید، لیكن خداوند او را به دستش تسلیم ننمود. ۱۵ و داود دید كه شاؤل به قصد جان او بیرون آمده است. و داود در بیابان زیف در جنگل ساكن بود. ۱۶ و یوناتان، پسر شاؤل، به جنگل آمده، دست او را به خدا تقویت نمود.  

  سموئیل اول باب ۲۳ آیه ۲۴ تا ۲۹ 
۲۴ پس برخاسته، پیش روی شاؤل به زیف رفتند. و داود و مردانش در بیابان مَعُون در عَرَبَه به طرف جنوب صحرا بودند. ۲۵ و شاؤل و مردان او به تفحص او رفتند. و چون داود را خبر دادند، او نزد صخره فرود آمده، در بیابان مَعُون ساكن شد. و شاؤل چون این را شنید، داود را در بیابان مَعُون تعاقب نمود. ۲۶ و شاؤل به یك طرف كوه میرفت و داود و كسانش به طرف دیگر كوه. و داود می‌شتافت كه از حضور شاؤل بگریزد. و شاؤل و مردانش داود و كسانش را احاطه نمودند تا ایشان را بگیرند. ۲۷ اما قاصدی نزد شاؤل آمده، گفت: «بشتاب و بیا زیرا كه فلسطینیان به زمین حمله آورده‌اند.» ۲۸ پس شاؤل از تعاقب نمودن داودبرگشته، به مقابلة فلسطینیان رفت. بنابراین آن مكان را صخرة مَحْلَقُوت نامیدند. ۲۹ و داود از آنجا برآمده، در ملاذهای عَین جَدی ساكن شد.  

  سموئیل اول باب ۲۴ آیه ۱ تا ۷ 
۱ و واقع شد بعد از برگشتن شاؤل از عقب فلسطینیان كه او را خبر داده، گفتند: «اینك داود در بیابان عَین جَدی است.» ۲ و شاؤل سه هزار نفر برگزیده را از تمامی اسرائیل گرفته، برای جستجوی داود و كسانش بر صخره های بزهای كوهی رفت. ۳ و به سر راه به آغلهای گوسفندان كه در آنجا مغارهای بود، رسید. و شاؤل داخل آن شد تا پایهای خود را بپوشاند. و داود و كسان او در جانبهای مغاره نشسته بودند. ۴ و كسان داود وی را گفتند: «اینك روزی كه خداوند به تو وعده داده است كه همانا دشمن تو را به دستت تسلیم خواهم نمود تا هر چه در نظرت پسند آید به او عمل نمایی.» و داود برخاسته، دامن ردای شاؤل را آهسته برید. ۵ و بعد از آن دل داود مضطرب شد از این جهت كه دامن شاؤل را بریده بود. ۶ و به كسان خود گفت: «حاشا بر من از جانب خداوند كه این امر را به آقای خود مسیح خداوند بكنم، و دست خود را بر او دراز نمایم چونكه او مسیح خداوند است.» ۷ پس داود كسان خود را به این سخنان توبیخ نموده، ایشان را نگذاشت كه بر شاؤل برخیزند، و شاؤل از مغاره برخاسته، راه خود را پیش گرفت.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و سموئیل وفات نمود، و تمامی اسرائیل جمع شده، از برایش نوحه گری نمودند، و او را در خانه‌اش در رامه دفن نمودند. و داود برخاسته، به بیابان فاران فرود شد. ۲ و در مَعُون كسی بود كه املاكش در كَرْمَل بود و آن مرد بسیار بزرگ بود و سه هزار گوسفند و هزار بز داشت، و گوسفندان خود را در كَرْمَل پشم می‌برید. ۳ و اسم آن شخص نابال بود و اسم زنش اَبِیجایل. و آن زن نیك فهم و خوش منظر بود. اما آن مرد سختدل و بدرفتار و از خاندان كالیب بود.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۱۲ تا ۱۳ 
۱۲ پس خادمان داود برگشته، مراجعت نمودند و آمده، داود را از جمیع این سخنان مخبر ساختند. ۱۳ و داود به مردان خود گفت: «هر یك از شما شمشیر خود را ببندد.» و هریك شمشیر خود را بستند، و داود نیز شمشیر خود را بست و تخمیناً چهارصد نفر از عقب داود رفتند، و دویست نفر نزد اسباب ماندند.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۲۱ تا ۲۵ 
۲۱ و داود گفته بود: «به تحقیق كه تمامی مایملك این شخص را در بیابان عبث نگاه داشتم كه از جمیع اموالش چیزی گم نشد، و او بدی را به عوض نیكویی به من پاداش داده است. ۲۲ خدا به دشمنان داود چنین بلكه زیاده از این عمل نماید اگر از همة متعلقان او تا طلوع صبح ذكوری واگذارم.» ۲۳ و چون اَبِیجایل، داود را دید، تعجیل نموده، از الاغ پیاده شد و پیش داود به روی خود به زمین افتاده، تعظیم نمود. ۲۴ و نزد پایهایش افتاده، گفت: «ای آقایم، این تقصیر بر من باشد و كنیزت در گوش تو سخن بگوید، و سخنان كنیز خود را بشنو. ۲۵ و آقایم دل خود را بر این مرد بَلِیعال، یعنی نابال مشغول نسازد، زیرا كه اسمش مثل خودش است؛ اسمش نابال است و حماقت با اوست. لیكن من كنیز تو خادمانی را كه آقایم فرستاده بود، ندیدم.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۳۲ تا ۳۳ 
۳۲ داود به اَبِیجایل گفت: «یهُوَه، خدای اسرائیل، متبارك باد كه تو را امروز به استقبال من فرستاد. ۳۳ و حكمت تو مبارك و تو نیز مبارك باشی كه امروز مرا از ریختن خون و از كشیدن انتقام خویش به دست خود منع نمودی  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۳۸ 
۳۸ و واقع شد كه بعد از ده روز خداوند نابال را مبتلا ساخت كه بمرد.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۴۲ 
۴۲ و اَبِیجایل تعجیل نموده، برخاست و بر الاغ خود سوار شد و پنج كنیزش همراهش روانه شدند و از عقب قاصدان داود رفته، زن او شد.  

  سموئیل اول باب ۲۵ آیه ۴۲ تا ۴۴ 
۴۲ و اَبِیجایل تعجیل نموده، برخاست و بر الاغ خود سوار شد و پنج كنیزش همراهش روانه شدند و از عقب قاصدان داود رفته، زن او شد. ۴۳ و داود اَخینُوعَمِ یزْرَعیلیه را نیز گرفت و هردو ایشان زن او شدند. ۴۴ و شاؤل دختر خود، میكال، زن داود را به فَلْطی ابن لایش كه از جَلِّیم بود، داد.  

  سموئیل اول باب ۲۶ آیه ۲ تا ۳ 
۲ آنگاه شاؤل برخاسته، به بیابان زیف فرود شد و سه هزار مرد از برگزیدگان اسرائیل همراهش رفتند تا داود را در بیابان زیف جستجو نماید. ۳ و شاؤل در تل حَخیله كه در مقابل بیابان به سر راه است اردو زد، و داود در بیابان ساكن بود. و چون دید كه شاؤل در عقبش در بیابان آمده است،  

  سموئیل اول باب ۲۶ آیه ۶ تا ۷ 
۶ و داود به اَخِیمَلَك حِتّی و اَبِیشای ابن صَرُویه برادر یوآب خطاب كرده، گفت: «كیست كه همراه من نزد شاؤل به اردو بیاید؟» ابیشای گفت: «من همراه تو می‌آیم.» ۷ پس داود و ابیشای در شب به میان قوم آمدند و اینك شاؤل در اندرون سنگر دراز شده، خوابیده بود، و نیزه‌اش نزد سرش در زمین كوبیده، و اَبنیر و قوم در اطرافش خوابیده بودند.  

  سموئیل اول باب ۲۶ آیه ۱۱ تا ۱۲ 
۱۱ حاشا بر من از خداوند كه دست خود را بر مسیح خداوند دراز كنم. اما الا´ن نیزه‌ای را كه نزد سرش است و سبوی آب را بگیر و برویم.» ۱۲ پس داود نیزه و سبوی آب را از نزد سر شاؤل گرفت و روانه شدند، و كسی نبود كه ببیند و بداند یا بیدار شود زیرا جمیع ایشان در خواب بودند، چونكه خواب سنگین از خداوند بر ایشان مستولی شده بود.  

  سموئیل اول باب ۲۶ آیه ۲۵ 
۲۵ شاؤل به داود گفت: «مبارك باش ای پسرم داود؛ البته كارهای عظیم خواهی كرد و غالب خواهی شد.» پس داود راه خود را پیش گرفت و شاؤل به جای خود مراجعت كرد.  

  سموئیل اول باب ۲۷ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و داود در دل خود گفت: «الحال روزی به دست شاؤل هلاك خواهم شد. چیزی برای من از این بهتر نیست كه به زمین فلسطینیان فرار كنم، و شاؤل از جستجوی من در تمامی حدود اسرائیل مأیوس شود. پس از دست او نجات خواهم یافت.» ۲ پس داود برخاسته، با آن ششصد نفر كه همراهش بودند، نزد اخیش بن مَعُوك، پادشاه جَتّ گذشت. ۳ و داود نزد اخیش در جَتّ ساكن شد، او و مردمانش هركس با اهل خانه اش، و داود با دو زنش اَخینُوعَمِ یزْرَعیلیه و اَبِیجایل كَرْمَلیه زن نابال.  

  سموئیل اول باب ۲۷ آیه ۶ تا ۸ 
۶ پس اخیش در آن روز صِقْلَغ را به او داد، لهذا صِقْلَغ تا امروز از آن پادشاهان یهوداست. ۷ و عدد روزهایی كه داود در بلاد فلسطینیان ساكن بود، یك سال و چهار ماه بود. ۸ و داود و مردانش برآمده، بر جَشُوریان و جَرِزّیان و عَمالَقَه هجوم آوردند زیرا كه این طوایف در ایام قدیم در آن زمین از شور تا به زمین مصر ساكن می‌بودند.  

  سموئیل اول باب ۳۰ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و واقع شد چون داود و كسانش در روز سوم به صِقْلَغ رسیدند كه عَمالَقَه بر جنوب و بر صِقْلَغ هجوم آورده بودند، و صِقْلَغ را زده آن را به آتش سوزانیده بودند. ۲ و زنان و همة كسانی را كه در آن بودند، از خرد و بزرگ اسیر كرده، هیچ كس را نكشته، بلكه همه را به اسیری برده، به راه خود رفته بودند. ۳ و چون داود و كسانش به شهر رسیدند، اینك به آتش سوخته، و زنان و پسران و دختران ایشان اسیر شده بودند. ۴ پس داود و قومی كه همراهش بودند، آواز خود را بلند كرده، گریستند تا طاقت گریه كردن دیگر نداشتند. ۵ و دو زن داود اَخینوعَمِ یزْرَعِیلیه و اَبِیجایل، زن نابال كَرْمَلی، اسیر شده بودند.  

  سموئیل اول باب ۳۰ آیه ۱۶ تا ۱۹ 
۱۶ و چون او را به آنجا رسانید اینك بر روی تمامی زمین منتشر شده، میخوردند و می‌نوشیدند و بزم میكردند، به سبب تمامی غنیمت عظیمی كه از زمین فلسطینیان و از زمین یهودا آورده بودند. ۱۷ و داود ایشان را از وقت شام تا عصر روز دیگر میزد كه از ایشان احدی رهایی نیافت جز چهارصد مرد جوان كه بر شتران سوار شده، گریختند. ۱۸ و داود هرچه عَمالَقَه گرفته بودند، بازگرفت و داود دو زن خود را باز گرفت. ۱۹ و چیزی از ایشان مفقود نشد از خرد و بزرگ و از پسران و دختران و غنیمت و از همة چیزهایی كه برای خود گرفته بودند، بلكه داود همه را باز آورد.  

  سموئیل اول باب ۳۱ آیه ۱ تا ۲ 
۱ و فلسطینیان با اسرائیل جنگ كردند و مردان اسرائیل از حضور فلسطینیان فرار كردند، و در كوه جلبوع كشته شده، افتادند. ۲ و فلسطینیان، شاؤل و پسرانش را به سختی تعاقب نمودند، و فلسطینیان یوناتان و ابیناداب و مَلْكیشُوع پسران شاؤل را كشتند.  

  سموئیل اول باب ۳۱ آیه ۶ 
۶ پس شاؤل و سه پسرش و سلاحدارش و جمیع كسانش نیز در آن روز با هم مردند.  

  سموئیل دوم باب ۱ آیه ۱ تا ۴ 
۱ و بعد از وفات شاؤل و مراجعت داود از مقاتلة عَمالَقَه، واقع شد كه داود دو روز در صِقْلَغ توقف نمود. ۲ و در روز سوم ناگاه شخصی از نزد شاؤل با لباس دریده و خاك بر سرش ریخته از لشكر آمد، و چون نزد داود رسید، به زمین افتاده، تعظیم نمود. ۳ و داود وی را گفت: «از كجا آمدی؟» او در جواب وی گفت: «از لشكر اسرائیل فرار كرده ام.» ۴ داود وی را گفت: «مرا خبر بده كه كار چگونه شده است.» او گفت: «قوم از جنگ فرار كردند و بسیاری از قوم نیز افتادند و مُردند، و هم شاؤل و پسرش، یوناتان، مُردند.»  

  سموئیل دوم باب ۱ آیه ۱۱ تا ۱۲ 
۱۱ آنگاه داود جامة خود را گرفته، آن را درید و تمامی كسانی كه همراهش بودند، چنین كردند. ۱۲ و برای شاؤل و پسرش، یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل ماتم گرفتند و گریه كردند، و تا شام روزه داشتند، زیرا كه به دم شمشیر افتاده بودند.  

  سموئیل دوم باب ۱ آیه ۱۷ تا ۱۸ 
۱۷ و داود این مرثیه را دربارة شاؤل و پسرش یوناتان انشا كرد. ۱۸ و امر فرمود كه نشید قوس را به بنی یهودا تعلیم دهند. اینك در سِفْر یاشَر مكتوب است:  

  سموئیل دوم باب ۲ آیه ۱ تا ۴ 
۱ و بعد از آن واقع شد كه داود از خداوند سؤال نموده، گفت: «آیا به یكی از شهرهای یهودا برآیم؟» خداوند وی را گفت: «برآی.» داود گفت: «كجا برآیم؟» گفت: «به حَبْرُون.» ۲ پس داود به آنجا برآمد و دو زنش نیز اَخینوعَمِ یزْرَعیلیه و اَبِیجایل زن نابال كَرْمَلی. ۳ و داود كسانی را كه با او بودند با خاندان هر یكی بُرد، و در شهرهای حَبْرُون ساكن شدند. ۴ و مردان یهودا آمده، داود را در آنجا مسح كردند، تا بر خاندان یهودا پادشاه شود. و به داود خبر داده، گفتند كه «اهل یابیش جِلْعاد بودند كه شاؤل را دفن كردند.»  

  سموئیل دوم باب ۲ آیه ۸ تا ۱۱ 
۸ اما اَبْنیر بن نیر سردار لشكر شاؤل، اِیشْبُوشَت بن شاؤل را گرفته، او را به مَحْنایم بُرد. ۹ و او را بر جِلْعاد و بر آشوریان و بر یزْرَعِیل و بر افرایم و بر بنیامین و بر تمامی اسرائیل پادشاه ساخت. ۱۰ و اِیشْبُوشَت بن شاؤل هنگامی كه بر اسرائیل پادشاه شد چهل ساله بود، و دو سال سلطنت نمود، اما خاندان یهودا، داود را متابعت كردند. ۱۱ و عدد ایامی كه داود در حَبْرُون بر خاندان یهودا سلطنت نمود، هفت سال و شش ماه بود.  

  سموئیل دوم باب ۳ آیه ۱ 
۱ و جنگ در میان خاندان شاؤل و خاندان داود به طول انجامید و داود روز به روز قوّت می‌گرفت و خاندان شاؤل روز به روز ضعیف می‌شدند.  

  سموئیل دوم باب ۳ آیه ۷ تا ۸ 
۷ و شاؤل را كنیزی مسمی به رِصْفَه دختر اَیه بود. و اِیشْبُوشَت به اَبْنیر گفت: «چرا به كنیز پدرم درآمدی؟» ۸ و خشم اَبْنیر به سبب سخن اِیشْبُوشَت بسیار افروخته شده، گفت: «آیا من سر سگ برای یهودا هستم؟ و حال آنكه امروز به خاندان پدرت، شاؤل، و برادرانش و اصحابش احسان نموده ام و تو را به دست داود تسلیم نكرده ام كه به سبب این زن امروز گناه بر من اسناد می‌دهی؟  

  سموئیل دوم باب ۳ آیه ۱۳ تا ۱۸ 
۱۳ او گفت: «خوب، من با تو عهد خواهم بست ولیكن یك چیز از تو می‌طلبم و آن این است كه روی مرا نخواهی دید، جز اینكه اول چون برای دیدن روی من بیایی میكال، دختر شاؤل را بیاوری.» ۱۴ پس داود رسولان نزد اِیشْبُوشَت بن شاؤل فرستاده، گفت: «زن من، میكال را كه برای خود به صد قلفة فلسطینیان نامزد ساختم، نزد من بفرست.» ۱۵ پس اِیشْبُوشَت فرستاده، او را از نزدشوهرش فَلْطِئیل بن لایش گرفت. ۱۶ و شوهرش همراهش رفت و در عقبش تا حوریم گریه می‌كرد. پس اَبْنیر وی را گفت: «برگشته، برو.» و او برگشت. ۱۷ و اَبْنیر با مشایخ اسرائیل تكلّم نموده، گفت: «قبل از این داود را می‌طلبیدید تا بر شما پادشاهی كند. ۱۸ پس الا´ن این را به انجام برسانید زیرا خداوند دربارة داود گفته است كه به وسیلة بندة خود، داود، قوم خویش، اسرائیل را از دست فلسطینیان و از دست جمیع دشمنان ایشان نجات خواهم داد.»  

  سموئیل دوم باب ۳ آیه ۲۶ تا ۳۱ 
۲۶ و یوآب از حضور داود بیرون رفته، قاصدان در عقب اَبْنیر فرستاد كه او را از چشمة سِیرَه بازآوردند. اما داود ندانست. ۲۷ و چون اَبْنیر به حَبْرُون برگشت، یوآب او را در میان دروازه به كنار كشید تا با او خُفیةً سخن گوید و به سبب خون برادرش عَسائیل به شكم او زد كه مرد. ۲۸ و بعد از آن چون داود این را شنید، گفت: «من و سلطنت من به حضور خداوند از خون اَبْنیر بن نیر تا به ابد برّی هستیم. ۲۹ پس بر سر یوآب و تمامی خاندان پدرش قرار گیرد و كسی كه جَرَیان و برص داشته باشد و بر عصا تكیه كند و به شمشیر بیفتد و محتاج نان باشد، از خاندان یوآب منقطع نشود.» ۳۰ و یوآب و برادرش ابیشای، اَبْنیر را كشتند، به سبب این كه برادر ایشان، عَسائیل را در جِبْعُون در جنگ كشته بود. ۳۱ و داود به یوآب و تمامی قومی كه همراهش بودند، گفت: «جامة خود را بدرید و پلاس بپوشید و برای اَبْنیر نوحه كنید.» و داود پادشاه در عقب جنازه رفت.  

  سموئیل دوم باب ۴ آیه ۵ تا ۸ 
۵ و ریكاب و بَعْنَه، پسران رمّون بَئِیروتی روانه شده، در وقت گرمای روز به خانة اِیشْبُوشَت داخل شدند و او به خواب ظهر بود. ۶ پس به بهانه‌ای كه گندم بگیرند، در میان خانه داخل شده، به شكم او زدند و ریكاب و برادرش بَعْنَه فرار كردند. ۷ و چون به خانه داخل شدند و او بر بسترش در خوابگاه خود می‌خوابید، او را زدند و كشتند و سرش را از تن جدا كردند و سرش را گرفته، از راه عَرَبَه تمامی شب كوچ كردند. ۸ و سر اِیشْبُوشَت را نزد داود به حَبْرُون آورده، به پادشاه گفتند: «اینك سر دشمنت، اِیشْبُوشَت، پسر شاؤل، كه قصد جان تو می‌داشت. و خداوند امروز انتقام آقای ما پادشاه را از شاؤل و ذریه‌اش كشیده است.»  

  سموئیل دوم باب ۴ آیه ۱۲ 
۱۲ پس داود خادمان خود را امر فرمود كه ایشان را كشتند و دست و پای ایشان را قطع نموده، بر بِرْكه حَبْرُون آویختند. اما سر اِیشْبُوشَت را گرفته در قبر اَبْنیر در حَبْرُون دفن كردند.  

  اول تواریخ باب ۱۱ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و تمامی اسرائیل نزد داود در حَبْرُون جمع شده، گفتند: «اینك ما استخوانها و گوشت تو می‌باشیم. ۲ و قبل از این نیز هنگامی كه شاؤل پادشاه می‌بود، تو اسرائیل را بیرون می‌بردی و درون می‌آوردی؛ و یهُوَه خدایت تو را گفت كه: تو قوم من اسرائیل را شبانی خواهی نمود و تو بر قوم من اسرائیل پیشوا خواهی شد.» ۳ و جمیع مشایخ اسرائیل نزد پادشاه به حَبْرُون آمدند وداود با ایشان به حضور خداوند در حَبْرُون عهد بست، و داود را برحسب كلامی كه خداوند به واسطة سموئیل گفته بود به پادشاهی اسرائیل مسح نمودند.  

  سموئیل دوم باب ۵ آیه ۱ تا ۱۱ 
۱ و جمیع اسباط اسرائیل نزد داود به حَبْرُون آمدند و متكلم شده، گفتند: «اینك ما استخوان و گوشت تو هستیم. ۲ و قبل از این نیز چون شاؤل بر ما سلطنت می‌نمود، تو بودی كه اسرائیل را بیرون می‌بردی و اندرون می‌آوردی. و خداوند تو را گفت كه تو قوم من، اسرائیل را رعایت خواهی كرد و بر اسرائیل پیشوا خواهی بود.» ۳ و جمیع مشایخ اسرائیل نزد پادشاه به حَبْرُون آمدند، و داود پادشاه در حَبْرُون به حضور خداوند با ایشان عهد بست و داود را بر اسرائیل به پادشاهی مسح نمودند. ۴ و داود هنگامی كه پادشاه شد سی ساله بود، و چهل سال سلطنت نمود؛ ۵ هفت سال و شش ماه در حَبْرُون بر یهودا سلطنت نمود، و سی و سه سال در اورشلیم بر تمامی اسرائیل و یهودا سلطنت نمود. ۶ و پادشاه با مردانش به اورشلیم به مقابلة یبوسیان كه ساكنان زمین بودند، رفت. و ایشان به داود متكلّم شده، گفتند: «به اینجا داخل نخواهی شد جز اینكه كوران و لنگان را بیرون كنی.» زیرا گمان بردند كه داود به اینجا داخل نخواهد شد. ۷ و داود قلعة صهیون را گرفت كه همان شهر داود است. ۸ و در آن روز داود گفت: «هر كه یبوسیان را بزند و به قنات رسیده، لنگان و كوران را كه مبغوض جان داود هستند (بزند).» بنابرین می‌گویند كور و لنگ، به خانه داخل نخواهند شد. ۹ و داود در قلعه ساكن شد و آن را شهر داود نامید، و داود به اطراف مِلُّو و اندرونش عمارت ساخت. ۱۰ و داود ترقّی كرده، بزرگ می‌شد ویهُوَه، خدای صبایوت، با وی می‌بود. ۱۱ و حیرام، پادشاه صور، قاصدان و درخت سرو آزاد و نجاران و سنگ تراشان نزد داود فرستاده، برای داود خانه‌ای بنا نمودند  

  سموئیل دوم باب ۵ آیه ۱۷ 
۱۷ و چون فلسطینیان شنیدند كه داود را به پادشاهی اسرائیل مسح نموده اند، جمیع فلسطینیان برآمدند تا داود را بطلبند. و چون داود این را شنید به قلعه فرود آمد.  

  سموئیل دوم باب ۵ آیه ۲۵ 
۲۵ پس داود چنانكه خداوند او را امر فرموده بود، كرد، و فلسطینیان را از جِبْعَه تا جازر شكست داد.  

  سموئیل دوم باب ۶ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و داود بار دیگر جمیع برگزیدگان اسرائیل،یعنی سی هزار نفر را جمع كرد. ۲ و داود با تمامی قومی كه همراهش بودند برخاسته، از بَعْلی یهودا روانه شدند تا تابوت خدا را كه به اسم، یعنی به اسم یهُوَه صبایوت كه بر كروبیان نشسته است، مسمی می‌باشد، از آنجا بیاورند. ۳ و تابوت خدا را بر ارابه‌ای نو گذاشتند و آن را از خانة ابیناداب كه در جِبْعَه است، برداشتند، و عُزَّه و اَخِیو، پسران اَبیناداب، ارابة نو را راندند.  

  سموئیل دوم باب ۶ آیه ۶ تا ۷ 
۶ و چون به خرمنگاه ناكون رسیدند، عُزَّه دست خود را به تابوت خداوند دراز كرده، آن را گرفت زیرا گاوان می‌لغزیدند. ۷ پس غضب خداوند بر عُزَّه افروخته شده، خدا او را در آنجا به سبب تقصیرش زد، و در آنجا نزد تابوت خدا مرد.  

  سموئیل دوم باب ۶ آیه ۱۰ تا ۱۵ 
۱۰ و داود نخواست كه تابوت خداوند را نزد خود به شهر داود بیاورد. پس داود آن را به خانة عُوْبید اَدُوم جَتّی برگردانید. ۱۱ و تابوت خداوند در خانة عُوبید اَدوم جَتّی سه ماه ماند؛ و خداوند عوبید اَدوم و تمامی خاندانش را بركت داد. ۱۲ و داود پادشاه را خبر داده، گفتند كه « خداوند خانة عوبید اَدوم و جمیع مایملك او را به سبب تابوت خدا بركت داده است » پس داود رفت و تابوت خدا را از خانة عوبید ادوم به شهر داود به شادمانی آورد. ۱۳ و چون بردارندگان تابوت خداوند شش قدم رفته بودند، گاوان و پرواریها ذبح نمود. ۱۴ و داود با تمامی قوّت خود به حضور خداوند رقص می‌كرد، و داود به ایفود كتان ملبس بود. ۱۵ پس داود و تمامی خاندان اسرائیل، تابوت خداوند را به آواز شادمانی و آواز كَرِنّا آوردند.  

  اول تواریخ باب ۱۶ آیه ۱ 
۱ و تابوت خدا را آورده، آن را در خیمه‌ای كه داود برایش برپا كرده بود، گذاشتند؛ و قربانی های سوختنی و ذبایح سلامتی به حضور خدا گذرانیدند.  

  سموئیل دوم باب ۷ آیه ۱ تا ۲ 
۱ و واقع شد چون پادشاه در خانة خود نشسته، و خداوند او را از جمیع دشمنانش از هر طرف آرامی داده بود، ۲ كه پادشاه به ناتان نبی گفت: «الا´ن مرا می‌بینی كه در خانة سرو آزاد ساكن می‌باشم، و تابوت خدا در میان پرده ها ساكن است.»  

  سموئیل دوم باب ۷ آیه ۱۲ تا ۱۳ 
۱۲ زیرا روزهای تو تمام خواهد شد و با پدران خود خواهی خوابید و ذریت تو را كه از صُلب تو بیرون آید، بعد از تو استوار خواهم ساخت، و سلطنت او را پایدار خواهم نمود. ۱۳ او برای اسم من خانه‌ای بنا خواهد نمود و كرسی سلطنت او را تا به ابد پایدارخواهم ساخت.  

  سموئیل دوم باب ۸ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و بعد از این واقع شد كه داود فلسطینیان را شكست داده، ایشان را ذلیل ساخت. و داود زمام اُمّالبلاد را از دست فلسطینیان گرفت. ۲ و موآب را شكست داده، ایشان را به زمین خوابانیده، با ریسمانی پیمود و دو ریسمان برای كشتن پیمود، و یك ریسمان تمام برای زنده نگاه داشتن. و موآبیان بندگان داود شده، هدایا آوردند. ۳ و داود، هَدَدعَزَر بن رَحُوب، پادشاه صُوبَه را هنگامی كه می‌رفت تا استیلای خود را نزد نهر باز به دست آورد، شكست داد.  

  سموئیل دوم باب ۸ آیه ۵ تا ۶ 
۵ و چون اَرامیان دمشق به مدد هَدَدعَزَر، پادشاه صوبه، آمدند، داود بیست و دو هزار نفر از اَرامیان را بكُشت. ۶ و داود در اَرام دمشق قراولان گذاشت، و اَرامیان، بندگان داود شده، هدایا می‌آوردند، و خداوند، داود را در هر جا كه می‌رفت، نصرت می‌داد.  

  سموئیل دوم باب ۸ آیه ۹ تا ۱۰ 
۹ و چون تُوعِی، پادشاه حمات شنید كه داود تمامی لشكر هَدَدعَزَر را شكست داده است، ۱۰ تُوعِی، یورام، پسر خود را نزد داود پادشاه فرستاد تا از سلامتی او بپرسد، و او را تهنیت گوید، از آن جهت كه با هَدَدعَزَر جنگ نموده، او را شكست داده بود، زیرا كه هَدَدعَزَر با تُوعِی مقاتله می‌نمود و یورام ظروف نقره و ظروف طلا و ظروف برنجین با خود آورد.  

  سموئیل دوم باب ۸ آیه ۱۴ 
۱۴ و در اَدوم قراولان گذاشت، بلكه در تمامی اَدوم قراولان گذاشته، جمیع ادومیان بندگان داود شدند. و خداوند، داود را هر جا كه می‌رفت، نصرت می‌داد.  

  سموئیل دوم باب ۱۱ آیه ۲ تا ۳ 
۲ و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانة پادشاه گردش كرد و از پشت بام زنی را دید كه خویشتن را شستشو می‌كند؛ و آن زن بسیار نیكومنظر بود. ۳ پس داود فرستاده، دربارة زن استفسار نمود و او را گفتند كه «آیا این بَتْشَبَع، دختر اَلِیعام، زن اُوریای حِتِّی نیست؟  

  سموئیل دوم باب ۱۱ آیه ۱۵ 
۱۵ و در مكتوب به این مضمون نوشت كه «اوریا را در مقدمة جنگِ سخت بگذارید، و از عقبش پس بروید تا زده شده، بمیرد.»  

  سموئیل دوم باب ۱۱ آیه ۲۷ 
۲۷ و چون ایام ماتم گذشت، داود فرستاده، او را به خانة خود آورد و او زن وی شد، و برایش پسری زایید. اما كاری كه داود كرده بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.  

  سموئیل دوم باب ۱۲ آیه ۱۵ تا ۱۹ 
۱۵ پس ناتان به خانة خود رفت.و خداوند پسری را كه زن اوریا برای داود زاییده بود، مبتلا ساخت كه سخت بیمار شد. ۱۶ پس داود از خدا برای طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده، تمامی شب بر روی زمین خوابید. ۱۷ و مشایخ خانه‌اش بر او برخاستند تا او را از زمین برخیزانند، اما قبول نكرد و با ایشان نان نخورد. ۱۸ و در روز هفتم طفل بمرد و خادمان داود ترسیدند كه از مردن طفل او را اطلاع دهند، زیرا گفتند: «اینك چون طفل زنده بود، با وی سخن گفتیم و قول ما را نشنید؛ پس اگر به او خبر دهیم كه طفل مرده است، چه قدر زیاده رنجیده می‌شود.» ۱۹ و چون داود دید كه بندگانش با یكدیگر نجوی می‌كنند، داود فهمید كه طفل مرده است، و داود به خادمان خود گفت: «آیا طفل مرده است؟» گفتند: «مرده است.»  

  سموئیل دوم باب ۱۲ آیه ۲۴ 
۲۴ و داود زن خود بَتْشَبَع را تسلی داد و نزد وی درآمده، با او خوابید و او پسری زاییده، او را سلیمان نام نهاد. و خداوند او را دوست داشت.  

  سموئیل دوم باب ۱۳ آیه ۱ تا ۲۲ 
۱ و بعد از این، واقع شد كه اَبْشالوم بن داود را خواهری نیكو صورت مسمی به تامار بود؛ و اَمْنُون، پسر داود، او را دوست می‌داشت. ۲ و اَمْنُون به سبب خواهر خود تامار چنان گرفتار شد كه بیمار گشت، زیرا كه او باكره بود و به نظر اَمْنُون دشوار آمد كه با وی كاری كند. ۳ و اَمْنُون رفیقی داشت كه مسمی به یوناداب بن شَمْعی، برادر داود، بود؛ و یوناداب مردی بسیار زیرك بود. ۴ و او وی را گفت: «ای پسر پادشاه چرا روز به روز چنین لاغر می‌شوی و مرا خبر نمی‌دهی؟» اَمْنُون وی را گفت كه «من تامار، خواهر برادر خود، اَبْشالوم را دوست می‌دارم.» ۵ و یوناداب وی را گفت: «بر بستر خود خوابیده، تمارض نما و چون پدرت برای عیادت تو بیاید، وی را بگو: تمنّا این كه خواهر من تامار بیاید و مرا خوراك بخوراند و خوراك را در نظر من حاضر سازد تا ببینم و از دست وی بخورم.» ۶ پس اَمْنُون خوابید و تمارض نمود و چون پادشاه به عیادتش آمد، اَمْنُون به پادشاه گفت: «تمنّا اینكه خواهرم تامار بیاید و دو قرص طعام پیش من بپزد تا از دست او بخورم.» ۷ و داود نزد تامار به خانه‌اش فرستاده، گفت: «الا´ن به خانة برادرت اَمْنُون برو و برایش طعام بساز.» ۸ و تامار به خانة برادر خود، اَمْنُون، رفت. و او خوابیده بود. و آرد گرفته، خمیر كرد، و پیش او قرصها ساخته، آنها را پخت. ۹ و تابه را گرفته، آنها را پیش او ریخت. اما از خوردنْ ابا نمود و گفت: «همه كس را از نزد من بیرون كنید.» و همگان از نزد او بیرون رفتند. ۱۰ و اَمْنُون به تامار گفت: «خوراك را به اطاق بیاور تا از دست تو بخورم.» و تامار قرصها را كه ساخته بود، گرفته، نزد برادر خود، اَمْنُون، به اطاق آورد. ۱۱ و چون پیش او گذاشت تا بخورد، او وی را گرفته، به او گفت: «ای خواهرم بیا با من بخواب.» ۱۲ او وی را گفت: «نی ای برادرم، مرا ذلیل نساز زیرا كه چنین كار در اسرائیل كرده نشود؛ این قباحت را به عمل میاور. ۱۳ اما من كجا ننگ خود را ببرم؟ و اما تو مثل یكی از سفها در اسرائیل خواهی شد. پس حال تمنّا اینكه به پادشاه بگویی، زیرا كه مرا از تو دریغ نخواهد نمود.» ۱۴ لیكن او نخواست سخن وی را بشنود، و بر او زورآور شده، او را مجبور ساخت و با او خوابید. ۱۵ آنگاه اَمْنُون با شدت بر وی بغض نمود، و بغضی كه با او ورزید از محبتی كه با وی می‌داشت، زیاده بود؛ پس اَمْنُون وی را گفت: «برخیز و برو.» ۱۶ او وی را گفت: «چنین مكن. زیرا این ظلم عظیم كه در بیرون كردن من می‌كنی، بدتر است از آن دیگری كه با من كردی.» لیكن او نخواست كه وی را بشنود. ۱۷ پس خادمی را كه او را خدمت می‌كرد خوانده، گفت: «این دختر را از نزد من بیرون كن و در را از عقبش ببند.» ۱۸ و او جامة رنگارنگ دربر داشت زیرا كه دختران باكرة پادشاه به این گونه لباس، ملبس می‌شدند. و خادمش او را بیرون كرده، در را از عقبش بست. ۱۹ و تامار خاكستر بر سر خود ریخته، و جامة رنگارنگ كه در بَرَش بود، دریده، و دست خود را بر سر گذارده، روانه شد. و چون می‌رفت، فریاد می‌نمود. ۲۰ و برادرش، اَبْشالوم، وی را گفت: «كه آیا برادرت، اَمْنُون، با تو بوده است؟ پس ای خواهرم اكنون خاموش باش. او برادر توست و از این كار متفكر مباش.» پس تامار در خانة برادر خود، اَبْشالوم، در پریشان حالی ماند. ۲۱ و چون داود پادشاه تمامی این وقایع را شنید، بسیار غضبناك شد. ۲۲ و اَبْشالوم به اَمْنُون سخنی نیك یا بد نگفت، زیرا كه اَبْشالوم اَمْنُون را بغض می‌داشت، به علت اینكه خواهرش تامار را ذلیل ساخته بود  

  سموئیل دوم باب ۱۳ آیه ۲۳ 
۲۳ و بعد از دو سال تمام، واقع شد كه اَبْشالوم در بَعْل حاصور كه نزد افرایم است، پشم برندگان داشت. و اَبْشالوم تمامی پسران پادشاه را دعوت نمود.  

  سموئیل دوم باب ۱۳ آیه ۲۸ تا ۲۹ 
۲۸ و اَبْشالوم خادمان خود را امر فرموده، گفت: «ملاحظه كنید كه چون دل اَمْنون از شراب خوش شود، و به شما بگویم كه اَمْنُون را بزنید، آنگاه او را بكشید، و مترسید. آیا من شما را امر نفرمودم؟ پس دلیر و شجاع باشید.» ۲۹ و خادمان اَبْشالوم با اَمْنُون به طوری كه اَبْشالوم امر فرموده بود، به عمل آوردند، و جمیع پسران پادشاه برخاسته، هر كس به قاطر خود سوار شده، گریختند.  

  سموئیل دوم باب ۱۳ آیه ۳۷ تا ۳۸ 
۳۷ و اَبْشالوم فرار كرده، نزد تَلْمای ابن عَمیهود، پادشاه جشور رفت، و داود برای پسر خود هر روز نوحه گری می‌نمود. ۳۸ و اَبْشالوم فرار كرده، به جَشُور رفت و سه سال در آنجا ماند.  

  سموئیل دوم باب ۱۴ آیه ۲۳ تا ۲۵ 
۲۳ پس یوآب برخاسته، به جشور رفت و اَبْشالوم را به اورشلیم بازآورد. ۲۴ و پادشاه فرمود كه به خانة خود برگردد و روی مرا نبیند. پس اَبْشالوم به خانة خود رفت و روی پادشاه را ندید. ۲۵ و در تمامی اسرائیل كسی نیكو منظر و بسیار مَمدوح مثل اَبْشالوم نبود كه از كف پا تا فَرْقِ سرش در او عیبی نبود.  

  سموئیل دوم باب ۱۴ آیه ۲۸ 
۲۸ و اَبْشالوم دو سال تمام در اورشلیم مانده، روی پادشاه را ندید.  

  سموئیل دوم باب ۱۵ آیه ۱ تا ۶ 
۱ و بعد از آن، واقع شد كه اَبْشالوم ارابه‌ای و اسبان و پنجاه مرد كه پیش او بدوند، مهیا نمود. ۲ و اَبْشالوم صبح زود برخاسته، به كناره راه دروازه می‌ایستاد، و هر كسی كه دعوایی می‌داشت و نزد پادشاه به محاكمه می‌آمد، اَبْشالوم او را خوانده، می‌گفت: «تو از كدام شهر هستی؟» و او می‌گفت: «بنده ات از فلان سبط از اسباط اسرائیل هستم.» ۳ و اَبْشالوم او را می‌گفت: «ببین، كارهای تو نیكو و راست است لیكن از جانب پادشاه كسی نیست كه تو را بشنود.» ۴ و اَبْشالوم می‌گفت: «كاش كه در زمین داور می‌شدم و هر كس كه دعوایی یا مرافعه‌ای می‌داشت، نزد من می‌آمد و برای او انصاف می‌نمودم.» ۵ و هنگامی كه كسی نزدیك آمده، او را تعظیم می‌نمود، دست خود را دراز كرده، او را می‌گرفت و می‌بوسید. ۶ و اَبْشالوم با همة اسرائیل كه نزد پادشاه برای داوری می‌آمدند، بدین منوال عمل می‌نمود. پس اَبْشالوم دل مردان اسرائیل را فریفت.  

  سموئیل دوم باب ۱۵ آیه ۷ تا ۱۰ 
۷ و بعد از انقضای چهار سال، اَبْشالوم به پادشاه گفت: «مستدعی اینكه بروم تا نذری را كه برای خداوند در حَبْرُون كرده ام، وفا نمایم، ۸ زیرا كه بنده ات وقتی كه در جشور اَرام ساكن بودم، نذر كرده، گفتم كه اگر خداوند مرا به اورشلیم باز آورد، خداوند را عبادت خواهم نمود.» ۹ پادشاه وی را گفت: «به سلامتی برو.» پس او برخاسته، به حَبْرُون رفت. ۱۰ و اَبْشالوم، جاسوسان به تمامی اسباط اسرائیل فرستاده، گفت: «به مجرد شنیدن آواز كَرِنّا بگویید كه اَبْشالوم در حَبْرُون پادشاه شده است.»  

  سموئیل دوم باب ۱۵ آیه ۱۲ 
۱۲ و اَبْشالومْ اَخِیتُوفَلِ جیلونی را كه مُشیر داود بود، از شهرش، جیلوه، وقتی كه قربانی ها می‌گذرانید، طلبید و فتنه سخت شد. و قوم با اَبْشالوم روزبه روز زیاده می‌شدند.  

  سموئیل دوم باب ۱۵ آیه ۱۳ تا ۱۴ 
۱۳ و كسی نزد داود آمده، او را خبر داده، گفت كه «دلهای مردان اسرائیل در عقب اَبْشالوم گرویده است.» ۱۴ و داود به تمامی خادمانی كه با او در اورشلیم بودند، گفت: «برخاسته، فرار كنیم والاّ ما را از اَبْشالوم نجات نخواهد بود. پس به تعجیل روانه شویم مبادا او ناگهان به ما برسد و بدی بر ما عارض شود و شهر را به دم شمشیر بزند.»  

  سموئیل دوم باب ۱۷ آیه ۱۴ 
۱۴ پس اَبْشالوم و جمیع مردان اسرائیل گفتند: «مشورت حوشای اَرْكی از مشورت اَخیتُوفَل بهتر است.» زیرا خداوند مقدر فرموده بود كه مشورت نیكوی اَخیتُوفَل را باطل گرداند تا آنكه خداوند بدی را بر اَبْشالوم برساند.  

  سموئیل دوم باب ۱۸ آیه ۶ تا ۱۵ 
۶ پس قوم به مقابلة اسرائیل به صحرا بیرون رفتند و جنگ در جنگل افرایم بود. ۷ و قوم اسرائیل در آنجا از حضور بندگان داود شكست یافتند، و در آن روز كشتار عظیمی در آنجا شد و بیست هزار نفر كشته شدند. ۸ و جنگ در آنجا بر روی تمامی زمین منتشر شد؛ و در آن روز آنانی كه از جنگل هلاك گشتند، بیشتر بودند از آنانی كه به شمشیر كشته شدند. ۹ و اَبْشالوم به بندگان داود برخورد؛ و اَبْشالوم بر قاطر سوار بود و قاطر زیر شاخه های پیچیده شدة بلوط بزرگی درآمد، و سر او در میان بلوط گرفتار شد، به طوری كه در میان آسمان و زمین آویزان گشت و قاطری كه زیرش بود، بگذشت. ۱۰ و شخصی آن را دیده، به یوآب خبر رسانید و گفت: «اینك اَبْشالوم را دیدم كه در میان درخت بلوط آویزان است.» ۱۱ و یوآب به آن شخصی كه او را خبر داد، گفت: «هان تو دیده ای؟ پس چرا او را در آنجا به زمین نزدی؟ و من ده مثقال نقره و كمربندی به تو می‌دادم.» ۱۲ آن شخص به یوآب گفت: «اگر هزار مثقال نقره به دست من می‌رسید، دست خود را بر پسر پادشاه دراز نمی‌كردم، زیرا كه پادشاه تو را و ابیشای و اِتّای را به سمع ما امر فرموده، گفت زنهار هر یكی از شما دربارة اَبْشالوم جوان باحذر باشید. ۱۳ والا بر جان خود ظلم می‌كردم چونكه هیچ امری از پادشاه مخفی نمی‌ماند، و خودت به ضد من بر می‌خاستی.» ۱۴ آنگاه یوآب گفت: «نمی توانم با تو به اینطور تأخیر نمایم.» پس سه تیر به دست خود گرفته، آنها را به دل اَبْشالوم زد حینی كه او هنوز در میان بلوط زنده بود. ۱۵ و ده جوان كه سلاحداران یوآب بودند دور اَبْشالوم را گرفته، او را زدند و كُشتند.  

  سموئیل دوم باب ۱۸ آیه ۱۷ تا ۱۸ 
۱۷ و اَبْشالوم را گرفته، او را در حفرة بزرگ كه در جنگل بود، انداختند، و بر او تودة بسیار بزرگ از سنگها افراشتند، و جمیع اسرائیل هر یك به خیمة خود فرار كردند. ۱۸ اما اَبْشالوم در حین حیات خود، بنایی را كه در وادی مَلِك است برای خود برپا كرد، زیرا گفت پسری ندارم كه از او اسم من مذكور بماند، و آن بنا را به اسم خود مسمی ساخت. پس تا امروز یدِ اَبْشالوم خوانده می‌شود.  

  سموئیل دوم باب ۲۴ آیه ۱ تا ۴ 
۱ و خشم خداوند بار دیگر بر اسرائیل افروخته شد. پس داود را بر ایشان برانگیزانیده، گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را بشمار.» ۲ و پادشاه به سردار لشكر خود یوآب كه همراهش بود، گفت: «الا´ن در تمامی اسباط اسرائیل از دان تا بئرشبع گردش كرده، قوم را بشمار تا عدد قوم را بدانم.» ۳ و یوآب به پادشاه گفت: «حال یهُوَه، خدای تو، عدد قوم را هر چه باشد، صد چندان زیاده كند، و چشمان آقایم، پادشاه، این را ببیند. لیكن چرا آقایم، پادشاه، خواهش این عمل دارد؟» ۴ اما كلام پادشاه بر یوآب و سرداران لشكر غالب آمد و یوآب و سرداران لشكر از حضور پادشاه برای شمردن قوم اسرائیل بیرون رفتند.  

  سموئیل دوم باب ۲۴ آیه ۱۰ تا ۱۵ 
۱۰ و داود بعد از آنكه قوم را شمرده بود، در دل خود پشیمان گشت. پس داود به خداوند گفت: «در این كاری كه كردم، گناه عظیمی ورزیدم و حال ای خداوند گناه بنده خود را عفو فرما زیرا كه بسیار احمقانه رفتار نمودم.» ۱۱ و بامدادان چون داود برخاست، كلام خداوند به جاد نبی كه رایی داود بود، نازل شده، گفت: ۱۲ «برو داود را بگو خداوند چنین می‌گوید: سه چیز پیش تو می‌گذارم پس یكی از آنها را برای خود اختیار كن تا برایت به عمل آورم.» ۱۳ پس جاد نزد داود آمده، او را مخبر ساخت و گفت: «آیا هفت سال قحط در زمینت برتو عارض شود، یا سه ماه از حضور دشمنان خود فرار نمایی و ایشان تو را تعاقب كنند، یا وبا سه روز در زمین تو واقع شود. پس الا´ن تشخیص نموده، ببین كه نزد فرستنده خود چه جواب ببرم.» ۱۴ داود به جاد گفت: «در شدّت تنگی هستم. تمنّا اینكه به دست خداوند بیفتیم زیرا كه رحمتهای او عظیم است و به دست انسان نیفتم.» ۱۵ پس خداوند وبا براسرائیل از آن صبح تا وقت معین فرستاد و هفتاد هزار نفر از قوم، ازدان تا بئرشَبَع مُردند.  

  سموئیل دوم باب ۲۴ آیه ۱۷ تا ۱۹ 
۱۷ و چون داود، فرشته‌ای را كه قوم را هلاك می‌ساخت دید، به خداوند عرض كرده، گفت: «اینك من گناه كرده ام و من عصیان ورزیده ام. امّا این گوسفندان چه كرده اند؟ تمنّا اینكه دست تو بر من و برخاندان پدرم باشد.» ۱۸ و در آن روز جاد نزد داود آمده، گفت: «برو و مذبحی در خرمنگاه اَرُونه یبوسی برای خداوند برپا كن.» ۱۹ پس داود موافق كلام جاد چنانكه خداوند امر فرموده بود، رفت.  

  سموئیل دوم باب ۲۴ آیه ۲۴ 
۲۴ و داود در آنجا مذبحی برای خداوند بنا نموده، قربانی های سوختنی و ذبایح سلامتی گذرانید. پس خداوند به جهت زمین اجابت فرمود و وبا از اسرائیل رفع شد.  

  پادشاهان اول باب ۲ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و چون ایام وفات داود نزدیك شد، پسر خود سلیمان را وصیت فرموده، گفت: ۲ «من به راه تمامی اهل زمین می‌روم. پس تو قوی و دلیر باش. ۳ وصایای یهُوَه، خدای خود را نگاه داشته، به طریق های وی سلوك نما، و فرایض و اوامر و احكام و شهادات وی را به نوعی كه در تورات موسی مكتوب است، محافظت نما تا در هر كاری كه كنی و به هر جایی كه توجه نمایی، برخوردار باشی. ۴ و تا آنكه خداوند، كلامی را كه دربارة من فرموده و گفته است، برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خویش را حفظ نموده، به تمامی دل و به تمامی جان خود در حضور من به راستی سلوك نمایند، یقین كه از تو كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند، مفقود نخواهد شد. ۵ « و دیگر تو آنچه را كه یوآب بن صَرُویه به من كرد می‌دانی، یعنی آنچه را با دو سردار لشكر اسرائیل اَبْنِیر بن نیر و عماسا ابن یتَر كرد و ایشان را كشت و خون جنگ را در حین صلح ریخته، خون جنگ را بر كمربندی كه به كمر خود داشت و بر نعلینی كه به پایهایش بود، پاشید.  

  پادشاهان اول باب ۲ آیه ۱۰ تا ۱۲ 
۱۰ پس داود با پدران خود خوابید و در شهر داود دفن شد. ۱۱ و ایامی كه داود بر اسرائیل سلطنت می‌نمود، چهل سال بود. هفت سال در حِبرون سلطنت كرد و در اورشلیم سی و سه سال سلطنت نمود. ۱۲ و سلیمان بر كرسی پدر خود داود نشست و سلطنت او بسیار استوار گردید.

برگرفته از وب سایت: www.razgah.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO