ادامه فصل پنجم: آیا شهادت شاهدان رستاخیز مسیح قابل اعتماد است؟
معیار هیوم برای قابل اعتماد بودن
دیوید هیوم که شاید بتوان وی را بزرگترین شکاک عصر جدید نامید، اصلی ترین معیار را که به نظر وی برای بررسی قابل اعتماد بودن شواهد ضروری است، اینگونه تعریف کرده است: «ما در مورد هر موضوعی وقتی دچار شک و تردید میشویم که شواهد مربوطه، متناقض یکدیگر یا اندک ماهیتی مشکوک داشته باشند، وقتی در آنچه ادعا می کنند، ذینفع باشند یا شهادتشان توأم با شک و تردید یا همراه با ادعاهای بیش از حد تعصبآمیز باشد».[40]
موارد فوق را به طور کلی می توان در چهار سؤال زیر بررسی نمود: آیا شواهد با یکدیگر متناقض هستند؟ آیا شواهد کافی وجود دارد؟ آیا شاهدان حقیقت را میگویند؟ آیا عاری از تعصب هستند؟
اجازه دهید شهادتهای عهدجدید در مورد رستاخیز عیسی مسیح را با معیار هیوم بیازماییم.[2] شواهد حاکی از آن است که در شهادت شاهدان تناقضی وجود ندارد. هرکدام از نویسندگان عهدجدید بخشی مهم و مکمل از کل داستان را بیان می کنند. مسیح در زمان حکومت پنطیوس پیلاتس در اورشلیم مصلوب شد (حدود سال 30 میلادی).
او می گفت که پسر خدا است و برای اثبات ادعای خود معجزاتی به عمل آورد. وی مصلوب شد و پس از حصول اطمینان از مرگش او را دفن کردند، ولی سه روز بعد، قبرش خالی بود. مهمتر از هم، در طی یک ماه، چندین بار خود را در هیئتی جسمانی که جای میخهای صلیب بر آن مشهود بود، به گروه های زیادی از مردم ظاهر نمود.
او واقعیت جسمانی خود را به آنان ثابت نمود و چنان ایشان را متقاعد ساخت که آن مردمان مشکوک با شجاعتی بی نظیر، در همان شهر شروع به موعظه در مورد رستاخیز کردند و در نتیجه آن هزاران نفر از یهودیان به مسیح ایمان آوردند.
البته باید گفت که برخی تفاوت های جزئی در روایات انجیل وجود دارد. یک روایت (متی 28: 5) می گوید در کنار قبر عیسی یک فرشته بود ولی یوحنا می گوید دو فرشته بودند (یوحنا 20: 12). در مورد چنین اختلافاتی باید به دو نکته توجه کنیم: اول اینکه این موارد متناقض هم، بلکه با هم متفاوت هستند، یعنی با هم ناسازگاری ندارند.
متی نمی گوید که «تنها و تنها» یک فرشته بود، در این صورت تناقض به وجود می آمد. قانون ساده هماهنگی این است که «وقتی دو باشد، لاجرم یک نیز هست».[3] دوم اینکه تفاوت در شهادت، دقیقاً همان چیزی است که از شاهدان معتبر و مستقل انتظار می رود. هر قاضی زیرک و نکته بینی که شهادتی یکسان از چندین شاهد مختلف بشنود، شهادت های آنان را بی ارزش می شمارد، چراکه احتمال می دهد تبانی و ائتلاف کردهاند.
عهدجدید شامل 27 کتاب است و همانطور که قبلاً اشاره شد این 27 کتاب توسط 9 شخص مختلف نوشته شده اند که همه آنها یا شاهدان عینی یا معاصر وقایعی بودهاند که دست به نگارش آنها زدند. شش مورد از این کتابها در خصوص موضوع معجزات عهدجدید نقشی اساسی دارند (متی، مرقس، لوقا، یوحنا، اعمال رسولان و اول قرنتیان) و همه آنها به معجزه رستاخیز شهادت می دهند.
به علاوه، امروزه حتی محققین منتقد نیز اذعان دارند که این کتابها متعلق به قرن اول میلادی و اکثر آنها قبل از سال 70 میلادی نوشته شده اند، یعنی زمانی که معاصران مسیح هنوز در قید حیات بودند. در واقع همه محققین تصدیق می کنند که رساله اول به قرنتیان توسط پولس رسول و در حدود سالهای 55 یا 56 میلادی، تنها دو دهه بعد از مرگ و رستاخیز مسیح نوشته شده است.
این نکته به چند دلیل، شهادتی بسیار قوی در مورد حقیقت رستاخیز عیسی مسیح میباشد. این متن، سندی بسیار قدیمی است که اندکی بیش از دو دهه پس از خود واقعه نوشته شده است. توسط کسی نوشته شده که خود عیسای رستاخیزکرده را به چشم دیده بود (اول قرنتیان 8:15؛ ر. ک. اعمال رسولان باب 9). به حدود 500 نفر که شاهد عینی رستاخیز مسیح بودهاند، اشاره می کند (اول قرنتیان 6:15).
همچنین اشاره می کند که اکثر این شاهدان در زمان نگارش این نامه هنوز زنده بودهاند و بدین وسیله امکان تشخیص صحت و سقم شواهد مربوط به رستاخیز مسیح به خوبی فراهم می شد.
عده کمی به این واقعیت معترض هستند که عهدجدید به خاطر تأکید مسیح بر محبت (متی 36:22-37) و نیز موعظه سر کوه (متی باب های 5-7) بنیانگذار یکی از بزرگ ترین استانداردهای اخلاقی شناخته شده برای انسان است. شاگردان وی در نوشتههای خود همین تعلیم را تکرار می کردند (ر. ک. رومیان 1:13؛ اول قرنتیان باب 13؛ غلاطیان باب 5).
علاوه بر این، زندگی آنان تجسم کامل تعلیم اخلاقیشان بود و بیشترشان به خاطر تعالیمی که در مورد مسیح میداند حتی جان خود را از دست دادند (دوم تیموتائوس 6:4-8؛ دوم پطرس 14:1) و این بدون شک نشانهای مسلم بر صداقت آنان بود.
علاوه بر این تعلیم که حقیقت، امری الهی است (رومیان 9:12)، به روشنی پیدا است که نویسندگان عهدجدید در مورد بیان این حقیقت در نوشتههای خود بسیار محتاط بودند.
پطرس می گوید: «ما در پی افسانه های جعلی نرفتیم» (دوم پطرس 16:1) و پولس با تأکید سفارش می کند: «به یکدیگر دروغ مگویید» (کولسیان 9:3) نویسندگان عهدجدید مردان صادقی بودند که بیشترشان با اشتیاق خود برای مردن به جهت حقیقتی که نوشته بودند، بر شهادت خود مهر حقیقت زدند.
وقتی بیانات نویسندگان عهدجدید را در کنار کشفیات مورخان و باستانشناسان بگذاریم، صحت و دقت آنان بیشتر به اثبات میرسد. نلسون گلوگ، باستانشناس برجسته از تحقیقات خود اینگونه نتیجه گرفته است: «با قاطعیت تمام میتوان گفت که هیچکدام از یافتههای علم باستانشناسی با اشارات کتاب مقدس منافات ندارد.
تا آنجا که نتایج کشفیات باستانشناسی بررسی شده، مطالب تاریخی کتاب مقدس را چه در کلیات و چه در جزئیات تأیید می کند».[4] میلار باروس، در کتاب «این سنگها چه میگویند؟» نوشته است: «بسیاری از باستانشناسانی که تجربه کاوش در فلسطین را داشتهاند، در مقابل کتاب مقدس سر تعظیم فرود میآورند».[5]
کلیفورد ویلسون، درکتاب خود «صخرهها، آثار باستانی و اعتبار کتاب مقدس» نکات بیشتری در خصوص معتبر بودن کتاب مقدس از دیدگاه تاریخی بیان می کند.[6] در حقیقت هیچ دلیلی وجود ندارد که نویسندگان عهدجدید را به دروغگویی در نوشتههای خود یا تحریف عمدی وقایع متهم کنیم.
اگر در دادگاه از آنها خواسته می شد که «سوگند بخورید که حقیقت را بگویید، تمام حقیقت و چیزی جز حقیقت نگویید» شهادت آنان توسط هر هیئت منصفه بیطرفی در جهان به عنوان شهادتی معتبر پذیرفته می شد.
خلاصه اینکه همانطور که جان مونتگومری، استاد بلندپایه کرسی حقوق دانشگاه هاروارد نتیجه گرفته است، شهادت آنان عاری از هرگونه سوگندشکنی و دروغگویی است.[7]
به دلایلی چند، باور به شهادتهای عهدجدید در مورد معجزات و مخصوصاً رستاخیز مسیح، زمینه لازم را جهت باور به وقایعی که به آنها شهادت می دادند، فراهم نمی کرد.
اول، خود حواریون مسیح، شهادت دیگران در مورد رستاخیز مسیح از مردگان را باور نکردند. وقتی زنان از ملاقات با مسیح زنده سخن گفتند، «ایشان سخنان زنان را هذیان پنداشته، باور نکردند» (لوقا 11:24). حتی زمانی که بعضی از شاگردان با چشم خود مسیح را دیدند «دیرفهم برای ایمان آوردن» بودند (لوقا 25:24).
در حقیقت وقتی عیسی به ده نفر از شاگردان ظاهر شد و جای زخمهای صلیب را به آنها نشان داد «ایشان هنوز از شادی و حیرت نمیتوانستند باور کنند» (لوقا 41:24) و حتی پس از اینکه غذا خوردن عیسی را دیدند و قانع شدند، یکی از ایشان به نام توما که غایب بود به مخالفت برخاست که تا انگشت خود را در جای میخهای دست عیسی نگذارد، ایمان نخواهد آورد (یوحنا 25:20).
دوم، عیسی نه تنها بر ایمانداران ظاهر شد، بلکه خود را به بیایمانان نیز آشکار نمود. او بر برادر ناتنی خود که بی ایمان بود، ظاهر شد (یوحنا 5:7؛ اول قرنتیان 7:15). در حقیقت او خود را بر بزرگترین شخص بی ایمان آن روزگار که یک یهودی فریسی به نام شائول طرسوسی بود، ظاهر نمود (اعمال باب 9).
اگر عیسی تنها خود را بر ایمانداران یا دوستداران خود آشکار می نمود، طرح این اتهام معقول بود که شهادت آنان از روی تعصب و جانبداری بوده است، ولی قضیه درست برعکس این بود.
سوم، کسانی که به رستاخیز مسیح شهادت می دادند، نه تنها هیچ منفعت شخصی از شهادت خود به دست نمی آوردند، بلکه در واقع برایشان به بهای رنج و جفای بسیار و حتی به قیمت جانشان تمام می شد (اعمال باب های 4، 5، 8). واقعیت امر این است که اکثر رسولان به خاطر ایمانشان شهید شدند. یقیناً، انکار رستاخیز عیسی مسیح، برای آنان حاوی منافع شخصی زیادی بود، با این وجود آنان به ایمان خود شهادت دادند و تا پای جان از آن دفاع کردند.
چهارم، در نظر نگرفتن شهادت شاگردان عیسی به این بهانه که خودشان از پیروان مسیح قیام کرده بودند، مانند بی توجهی به شهادت یک شاهد عینی قتل است به این دلیل که وقوع قتل را با چشم خود دیده است! در چنین حالتی، شهادت فرد همراه با تعصب و جانبداری نیست، بلکه متعصب کسانی هستند که شهادت آنان را نمی پذیرند.
[40] Hume, 120.
[2] برای مطالب بیشتری درباره این موضوع رجوع کنید به فصل چهارم و
N. L. Geisler and T. Howe, When Critics Ask (Wheaton: Victor Books, 1992).
[3] See N. L. Geisler and T. Howe, When Critics Ask (Wheaton: Victor Books, 1992), chapter 1.
[4] Nelson Glueck, Rivers in the Desert: A History of the Negev (New York: Farrar, Traus and Cudahy, 1959), 31.
[5] Millar Burrows, What Mean These Stones? (New Haven: American Schools of Oriental research, 1941), 1.
[6] Clifford A. Wilson, Rocks, Relics and Biblical Reliability (Grand Rapids: Zondervan Publishing Co., 1977).
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |