کتاب مقدس

آیا نظریه ی بیگ بنگ و تکامل با کتاب مقدس مطابقت دارد؟ چگونه توجیه می کنید؟

رای بدهید

سه مقاله را در پاسخ به سؤال شما در زیر می فرستم. لطفا به دقت آنها را مطالعه بفرمایید:

رأی دادگاه علیه فرضیه تکامل

در سمیناری که در دانشگاه شیکاگو در زمینۀ مورفولوژی تکاملی برگزار شد، دانشمند برجسته‌، دکتر پاترسون‌، سؤال ساده‌ای مطرح کرد: "آیا در اینجا کسی هست که بتواند در مورد تکامل‌، نکته‌ای قطعی و ثابت‌شده را عنوان کند؟" سکوتی طولانی بر فضای تالار حکمفرما شد. سرانجام شخصی از گوشه‌ای گفت‌: "من یک چیز را با قطع و یقین می‌دانم‌: اینکه تکامل را نباید در مدارس تدریس کرد!"

با اینکه بسیاری از مردم عادی بر این باورند که تکامل پدیده‌ای علمی و اثبات‌شده می‌باشد، واقعیت این است که بعد از گذشت ۱۵۰ سال‌، تکامل فرضیه‌ای است اثبات‌نشده و بدون سندیت‌. در واقع باید گفت که قرائن و شواهد بسیاری‌ تکامل را رد می‌کنند.

فرضیۀ تکامل که نخستین بار توسط چارلز داروین در کتابش به‌نام "اصل انواع‌" مطرح شد، این نظر را پیش می‌نهد که موجودات زنده از اَشکال ساده نظیر باکتری‌، به اَشکال پیچیده‌تر نظیر انسان تکامل یافته‌اند. این تحول و تکامل زاییدۀ تصادف بوده است‌؛ نخستین مولکول نیز در اثر تصادم اتم‌ها در یک ملغمۀ ابتدایی به‌وجود آمده است‌. نتیجۀ این امر پیدایی موجودات زنده بوده است‌.

نابسندگی شواهد و دلایل‌

تأثیر و نفود فرضیۀ تکامل را نمی‌توان دست‌کم گرفت‌؛ این فرضیه طرز تفکر انسان‌ها را دربارۀ جهان و وجود خودشان دگرگون کرده است‌. اما اکنون بعد از گذشت ۱۵۰ سال‌، تکامل هنوز در سطح یک فرضیه باقی مانده است‌، و هنگامی‌که شواهد و دلایل مطرح‌شده را موشکافانه بررسی می‌کنید، پی می‌برید که چقدر نابسنده و غیرقطعی هستند.

فسیل‌ها تکامل را اثبات نمی‌کنند

"فسیل‌ها گواه بر تکامل می‌باشند!" این ادعایی بوده که دانشمندان با صدایی بلند عنوان می‌کردند. اما مشکلی که در مورد فسیل‌ها وجود دارد، این است که میان حیواناتی که فسیل‌ها گواه بر وجود آنها هستند، و حیوانات همنوعشان در عصر ما، هیچ فسیلِ میانی وجود ندارد، گویی حیوانات اولیه ناگهان به‌صورت حیوانات امروزی تحول و تکامل یافته‌اند. داروین نیز خود متوجۀ این نقصان در فرضیۀ خود بود، اما بر این باور بود که یک روز فسیل‌های میانی یافت خواهند شد. هنوز بعد از گذشت ۱۵۰ سال‌، فسیلی دال بر وجود حیوانات میانی و در حال تکامل یافت نشده است‌.

دانشمندان معتقد به تکامل برای رفع این نقیصه‌، این نظر را مطرح کردند که تحول با چنان سرعتی رخ داد که فسیلی از آنها باقی نمانده است‌. طبعاً دلیل و مدرکی علمی در این زمینه وجود ندارد.

"هومولوژی‌" تکامل را اثبات نمی‌کند

هومولوژی نظریه‌ای است که معتقد است‌ ارگانیزم‌های زنده‌ای که از ساختاری همسان برخوردارند، از یک اصل واحد ناشی شده‌اند و به این ترتیب این نظریه‌، تکامل را اثبات می‌کند.

مشکل در اینجاست که نمونه‌های فراوانی با این نظریه تناقض دارند. به‌عنوان مثال‌، بافت کلیوی جانداران را در نظر بگیرید. کلیه‌های ماهی دارای شکل جنینی کاملاً متفاوتی با خزندگان و پستان‌داران می‌باشند. ممکن نیست که آنها از یک ساختار ناشی شده باشند.

یا به دستگاه گوارش توجه کنیم‌. اگر همۀ جانداران از یک اصل ناشی شده‌اند، تکامل و تحول این دستگاه در جانداران مختلف نیز می‌بایست یکسان باشد. اما عکس این صادق است‌. کوسه‌، قورباغه‌، خزندگان‌، و پرندگان‌، دارای دستگاه گوارشی‌ای هستند که به‌گونه‌ای متفاوت تحول یافته‌اند. نمونه‌های بسیار دیگری می‌توان برای این امر آورد.

زائده‌ها تکامل را اثبات نمی‌کنند

تکامل‌گرایان بر این نظر پا می‌فشردند که بدن جانداران دارای اندام‌هایی است که امروز دیگر کاربردی ندارند. اندام‌هایی مثل آپاندیس و لایه‌های نیمه‌کروی در چشم زائده نامید شده‌اند زیرا در زمان داروین تصور می‌شد که اینها بلامصرف می‌باشند. طبق این نظریه‌، این اندام‌ها در دوره‌های اولیۀ هستی کاربردی داشته‌اند، اما به‌تدریج که انسان خود را با محیط سازگار ساخت‌، کاربرد خود را از دست دادند. به‌عقیدۀ این دسته از دانشمندان‌، آنها اکنون شاهدی هستند بر آنچه قبلاً بودیم‌.

باز در این مورد هم شواهد، علیه این نظریه هستند. تمام آنچه که زائده نامیده شده‌، امروز نیز کاربردی مفید دارند. آپاندیس در واقع غده‌ای است لنفاوی‌، و لایه نیمه‌کروی نیز همچون یک قاشقک‌، اشیاء خارجی را از داخل چشم جمع‌آوری می‌کند. بسیاری از ما شنیده‌ایم که انسان قبلاً دُم داشته است‌. این حرف خنده‌دار است‌. ستون فقرات انسان دارای ۳۳ مهره است‌. هیچ شاهدی بر این مدعا وجود ندارد که او قبلاً ۳۴ مهره داشته است‌. فردی به‌اسم هِکل بود که نظریه دم انسان را پیش نهاد؛ او بعدها توسط دانشگاه خودش محکوم به تقلب شد!

زیست‌شناسی مولکولی بیش از سایر عوامل‌، تکامل را رد می‌کند!

چیزی به‌ نام شکل ساده حیات وجود ندارد

در روزگار داروین این عقیده رواج داشت که حیات از اَشکال ساده‌تر به‌سوی اشکال پیچیده‌تر حرکت می‌کند. علم امروزه ثابت کرده است که چیزی به‌نام "شکل سادۀ حیات‌" وجود ندارد. حتی ساده‌ترین سلول باکتری به‌گونه‌ای باورنکردنی پیچیده است‌. آنچه که سلول‌های ساده نامیده می‌شود، شامل DNA و RNA و پروتئین می‌باشد که به یکدیگر وابسته و مرتبط هستند. در واقع‌، تمام سیستم‌های بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی به یکدیگر وابسته می‌باشند. لذا این تصور تکامل‌گرایان که اندام‌ها به‌گونه‌ای مستقل تحول می‌یابند، پذیرفتنی نیست‌.

اَشکال میانی وجود ندارد

نه فقط فسیل‌های میانی یافت نشده‌، بلکه زیست‌شناسی مولکولی نیز با قطعیت ثابت کرده که در سطح بیوشیمی نیز شکل میانی وجود ندارد.

به‌این ترتیب‌، مثلاً پروتئین‌ها هیچگاه از یک مرحله تا مرحله دیگر تحول نمی‌یابند، بلکه همیشه از نوع تا نوع دیگر تحول پیدا می‌کنند. پروتئین‌ها از اسید آمینه درست شده‌اند. اگر آنها مانند مهره‌های رنگی در یک گردنبند تصور کنیم، طبق نظر تکامل‌گرایان‌، پروتئین وقتی به انواع پیشرفته‌تر تبدیل شود، باید مهره‌ای به این "گردنبند" پروتئین اضافه شود. بنابراین‌، باید طبعاً انتظار داشت که در جانداران پیشرفته‌تر، مهره‌های بیشتری بر گردنبند پروتئینی وجود داشته باشد. اما در عمل اینطور نیست‌. مثلاً بیایید انسان را با دو نوع ماهی مقایسه کنیم (با توجه به اینکه ماهی در طرح تکاملی‌، پیش از انسان به‌وجود آمده است‌): ماهی بدون آرواره (که در سیر تکامل بسیار قدیمی‌تر است‌) و ماهی آرواره‌دار که جدیدتر است‌. با کمال تعجب می‌بینیم که پروتئین موجود در هموگلوبین انسان به پروتئین ماهی بدون آرواره بیشتر شبیه است تا به ماهی آرواره‌دار، در حالیکه طبق نظر تکامل‌گرایان می‌بایست عکس این باشد.

سه میخ واپسین بر تابوت تکامل‌

۱- عدم قطعیت در اثبات شواهد

همۀ شواهدی که مخالفین تکامل در دست دارند، تکامل را رد می‌کند. اما هیچیک از شواهدی که طرف‌داران تکامل می‌کوشند ارائه دهند، قطعیت ندارد زیرا هیچگاه نمی‌توان آنها را در سیر طولانی تکامل اثبات کرد. مثلاً نمی‌توان یک باکتری و یک ماهی را گرفت و گفت که آنها به مراحل مختلف تکامل تعلق دارند، زیرا طبق نظر تکامل‌گرایان‌، حیات از ۳۰۰ میلیون سال پیش آغاز شده‌، و در این مدت هم باکتری تحول یافته و هم ماهی‌. هیچکس نمی‌تواند بگوید که باکتری ساده قبلاً چطور بوده‌، چون باکتری هم مانند ماهی تحول یافته است‌. این فرض که باکتری موجود ساده‌تری است‌، بی‌اساس است‌.

۲- نظم هرگز از بی‌نظمی ناشی نشده‌

طبق نظر تکامل‌گرایان‌، نظم از بی‌نظمی اولیه به‌وجود آمده است‌. این ادعا کاملاً برخلاف قانون دوم ترمودینامیک است که می‌گوید هر سیستمی به‌سوی بی‌نظمی و اضمحلال فزاینده پیش می‌رود. این اصطلاحات بسیار علمی می‌باشند، اما ما خودمان در زندگی روزمره شاهد آن هستیم‌. هیچ استثنای شناخته‌شده‌ای در مورد این قانون وجود ندارد. اما تکامل‌گرایان می‌کوشند تمام نظریه خود را بر یک استثناء استوار سازند.

۳- تصادفی استهزاءآمیز

فرضیه تکامل، پیدایی حیات را یک تصادف می‌داند. از نظر آماری پیدایی حیات در اثر تصادف امری محال است‌. مثلاً در مورد پروتئینی که در هموگلوبین وجود دارد، این احتمال که اسیدهای آمینه به‌طرزی درست ترکیب شوند، ۱ در ۱۰ به توان ۱۶۷ می‌باشد، چیزی که از نظر ریاضی غیرممکن است‌. تازه این فقط در مورد پروتئین موجود در هموگلوبین است‌.

کاهن اعظمِ تکامل‌، ریچارد داوکینز، خودش پذیرفته که "هر سلول شامل اطلاعات کدبندی‌شدۀ دیجیتالی است که اطلاعات موجود در آن‌، بیشتر از مجموعۀ سی جلدی دائرۀ‌المعارف بریتانیکا است‌." او این را می‌پذیرد، با این‌حال معتقد است که باید انتظار داشت که افراد هوشمند باور کنند که کتاب پرحجمی چون دائرۀ‌المعارف بریتانیکا در اثر یک تصادف به‌وجود آمده باشد!

فرضیۀ تکامل در دادگاه دانش محکوم است‌. ما مسیحیان می‌توانیم مطمئن باشیم که تعلیم کلام خدا در مورد خلقت بسی متقاعدکننده‌تر از فرضیۀ تکامل است‌. معتقدین به خلقت الهی نباید منتظر کشف فسیل‌های میانی باشند زیرا مخلوقات هر یک در نوع و جنس خود آفریده شده‌اند (پیدایش ۱:‏۲۱و ۲۴ و ۲۵). معتقدین به خلقت الهی انتظار دارند که برای هر نوع و هر جنس از جانداران‌، ژن خاص خود آنها یافت شود. ایشان به بعضی از اندام‌های انسان به‌عنوان زائده نگاه نمی‌کنند. ایشان از پیچیدگی سلول‌ها آشفته‌خاطر نمی‌شوند بلکه از مهارت و عظمت خالقی که آنها را ساخته است در حیرت می‌افتند‌. و سرانجام‌، معتقدین به خلقت نیازی ندارند که منتظر تصادف و شانس شوند، زیرا می‌دانند که "در ابتدا خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید.

دکتر پل راجرز

مقاله دوم: 

نگاهی نقدگونه به آراء داروین به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال انتشار کتاب "منشاء موجودات"

داروین: برکت یا لعنت؟

نویسنده: تیمور شاهینی

از مسیحیان بپرسید در مورد قانون جاذبه نیوتن یا کشف پنیسیلین توسط الکساندر فلیمینگ یا نظریه نسبیّت آلبرت انیشتین چه نظری دارند، و جز تحسین برای این مردان نابغه‌ که با علم خود دنیا را مکان بهتری ساخته‌اند نخواهید شنید. اما نظرشان را در مورد چارلز داروین (۱۸۸۲-‏‏‏‏‏ ۱۸۰۹) و نظریه تکامل او جویا شوید، و خواهید دید که واکنش‌ها از خصمانه تا تحسین‌آمیز متفاوت است. در واقع بسیاری از مسیحیان خودشان هم نمی‌دانند چه نوع واکنشی باید در قبال نظریه تکامل داروین داشته باشند، و مطمئن نیستند که آیا داروین و فرضیاتش مایه برکت است یا اسباب لعنت.

مشکل تا اندازه‌ای بر می‌گردد به ابهام در برخی تعاریف. بعضی‌ها تکامل را با نوعی نگرش "علمی" در مورد منشاء عالم هستی که منکر وجود خداست مترادف می‌دانند. بنا بر این تعریف، تکامل مساوی است با الحاد، و از این رو طبیعی است که فرضیه داروین لعنتی بیش نباشد. اما این تصور درست نیست، چون داروین هیچ‌گاه در مورد منشاء عالم هستی یا چگونگی آغاز حیات بر کره زمین اظهار نظر نکرد. داروین گرچه فردی لاادری‌گرا (agnostic) بود، یعنی در مورد امکان وجود خدا اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد (و نه آنکه منکر وجود او باشد)، دوستان مسیحی بیشماری داشت که یکی از آنها همسر خودش بود. داروین همیشه برای مسیح و مسیحیان احترام فراوان قائل بود و هیچ‌گاه احتمال حضور وجودی الهی در پس عالم هستی را انکار نمی‌کرد. در واقع او خطاب به دوستی می‌نویسد: «به هیچ‌وجه نمی‌توانم پیدایش عالم هستی را صرفاً نتیجه تصادفی کور بدانم…»۱

یکی دیگر از ابهامات موجود در مورد داروین به تأکید او بر فرایند "انتخاب طبیعی" به‌عنوان آنچه عامل روند تکامل است برمی‌گردد. به همین جهت نظریه او را مسبب پیدایش مکتب "داروینیسم اجتماعی" و تلاش برای "اصلاح نژاد" می‌دانند که هیتلر کوشید در سال ۱۹۳۹ در آلمان پیاده کند. اگرچه بانی تفکر "اصلاح نژاد" را عموماً سِر فرانسیس گالتون (Sir Francis Galton) می‌دانند که پسر عموی داروین بود، خود چارلز داروین هیچ‌گاه بر چنین تفکری صحه نگذاشت. او در نامه‌ای خطاب به پسر عمویش می‌نویسد که گرچه دستگیری از ضعفا برای روند انتخاب طبیعی مضر است، اما کمک نکردن به آنها با غریزۀ دلسوزی و شفقت که "رفیع‌ترین جنبه طبیعت انسان است"۲ منافات دارد. اگر عقاید داروین را با "داروینیسم اجتماعی" هم‌طراز بدانیم طبیعی است که نوعی لعنت به‌نظر خواهد آمد، اما این دو گرچه تشابهاتی با هم دارند، درست نیست که نظرات داروین و "داروینیسم اجتماعی" را یکی بدانیم.

و بالاخره باید به ابهام دیگری اشاره کرد که طرف مقابل قضیه است. داروین گفته معروفی دارد به این مضمون که "منقار چلچله‌ها طوری شکل گرفته که با محیط زیست‌شان تطابق داشته باشد". برخی مسیحیان چنین نظری را صحه گذاردن بر نوعی تکامل جزئی و محلی می‌دانند، یعنی بوجود آمدن تغییراتی کوچک و محدود در برخی گونه‌ها. و از آنجا که چنین ایده‌ای به‌خوبی با این باور مسیحی همخوانی دارد که علم باید ما را در شناخت بهتر نحوۀ عملکرد خدا در جهان خلقت یاری دهد، این‌ گروه از مسیحیان ساده‌لوحانه چنین نتیجه می‌گیرند که نظریات داروین جز برکت نیست. حال آنکه داروین از چیزی بس فراتر از تکاملی جزئی و محلی سخن می‌گفت. او به تکاملی جهان‌شمول در مقیاسی بسیار وسیع معتقد بود که به موجب آن تمام انواع مختلف موجودات زنده از طریق فرایند "انتخاب طبیعی" در طول مدت زمانی بسیار دراز همگی از منشائی واحد تکامل یافته‌اند. داروین این نظریه را به تفصیل در کتاب خود تحت عنوان "در باب منشاء پیدایش موجودات از طریق انتخاب طبیعی، یا بقای نژاد بر‌تر در نبرد برای حیات" که در سال ۱۸۵۹ منتشر شد، شرح داده است. او بعدها در کتاب مهم دیگری به‌نام "هبوط انسان و انتخاب جنسی" که در سال ۱۸۷۱ منتشر شد، نظریه چگونگی پیدایش انسان را بیشتر بسط داد و نتیجه گرفت که نوع بشر از حیوانات تکامل یافته است.

اکنون که از انتشار کتاب "منشاء موجودات" درست ۱۵۰ سال می‌گذرد، در مجموع می‌توان گفت که مسیحیان هنوز دقیقاً نمی‌دانند چگونه باید عقاید مطرح شده در آن را ارزیابی کنند، و بین اینکه نظریه تکامل برکت است یا لعنت سردرگمند. چنین سردرگمی‌ای علی‌رغم این واقعیت است که با گذشت هر سال شواهد و مدارک علمیِ بیشتری در تأیید نظریات داروین یافت می‌شود، تا بدان‌جا که امروزه اکثر دانشمندانی که از نزدیک با مباحث مرتبط به تکامل نظیر "زیست‌شناسی مولکولی" (Molecular Biology) در ارتباط هستند، آراء داروین را همان‌قدر درست می‌دانند که قانون جاذبه نیتون را. تحقیقات این دانشمندان فراوان است. در این فرصت اندک کافی است تنها به این نظر داروین اشاره کنیم که می‌گفت کرۀ زمین در مدت زمانی بسیار طولانی شکل گرفته و به‌صورت امروزی در آمده است. امروزه اکتشافات زمین‌شناسی نشان داده است که قدمت زمین بیش از چهار میلیارد سال است. همچنین اکتشافات فسیلی در مناطق مختلف کره زمین ثابت کرده است که نخست اشکال ساده‌تر حیات پدید آمد و سپس اشکال پیچیده‌تر حیات. فسیل‌هایی نیز کشف شده است که حکایت از وجود مراحل انتقالی در حیات برخی موجودات زنده دارد. تحقیقات به‌عمل آمده بر روی ویژگی‌های آناتومی برخی از موجودات نظیر پای نهنگ یا دم انسان همگی نشان داده‌اند که چنین ویژگی‌هایی موروثی است، که خود مؤید نظریه تکامل است. از همه مهم‌تر پیشرفت‌های عظیمی است که از زمان داروین در علم ژنتیک حاصل شده و تمامی یافته‌های ژنتیکی بر نظریات داروین مهر تأیید زده‌اند. به‌عنوان مثال، پژوهشگران درست همان‌طور که داروین پیش‌بینی کرده بود، در دهه ۱۹۶۰ کد ژنتیکی جهان‌شمولی را کشف کردند که ثابت می‌کند همه موجودات زنده دارای منشاء واحدی هستند.۳

با اینحال علی‌رغم اینکه جامعه علمی اغلب با صدایی رسا در تأیید داروین سخن ‌گفته است، نظریات وی هنوز بسیاری از مسیحیان را ناخرسند می‌سازد زیرا با روایت آفرینش در کتاب‌مقدس که به موجب آن خدا تمامی موجودات، و از جمله انسان را، یکی پس از دیگری و به‌طور کامل خلق کرد در تضاد است. مسیحیانی که با دیدگاه داروین مشکل دارند عموماً بر دو نوعند. نوع اول کسانی هستند که اغلب خودشان هم اهل علم و تحقیق‌اند و فرضیه تکامل را قبول دارند. این عده معتقدند فرضیه تکامل با کتاب پیدایش مغایرت خاصی ندارد زیرا کتاب پیدایش هیچ‌گاه با این قصد نوشته نشد که گزارشی علمی در مورد چگونگی آغاز جهان باشد. این گروه در تأیید دیدگاه خود حتی به گفته‌های پدران برجسته کلیسا نظیر اریجن و آگوستین استناد می‌کنند.۴ به اعتقاد این عده خدا در سراسر روند تکامل دخیل بوده و نتیجه کار را هدایت و کنترل ‌کرده است. او به‌ویژه در فرایند تکامل انسان مداخله کرده است تا صورت خود را بر انسان نقش کند. خلاصه آنکه خدا کماکان خالق جهان آفرینش است، منتهی برای آفرینش از شیوۀ تکامل استفاده کرد. این عده از مسیحیان اذعان دارند که داروین دانشمند برجسته‌ای بود و نظریاتش در بسیاری از زمینه‌ها به‌خصوص در حیطۀ علم ژنتیک برکتی بزرگ بوده است.

با این‌حال بسیاری دیگر از مسیحیان (و نیز خیلی از مسلمانان) با داروین موافق نیستند. اگرچه برخی از این مسیحیان افراد دانش‌پژوهی هستند که می‌کوشند با استناد به دلایل علمی نظریه تکامل را رد ‌کنند و در عوض بر مفهوم "صانع مدبر" تأکید ورزند، دلیل اصلی مخالفت مسیحیان، چه دانش‌پژوه و چه افراد عادی، مبنایی الاهیاتی دارد. به ‌اعتقاد این گروه از مسیحیان فرضیه تکامل از سه جهت با مسیحیت در تضاد است:

نخست، شهادت آفرینش: کتاب‌مقدس به‌صراحت می‌گوید که «آسمان‌ها جلال خدا را بیان می‌کنند» (مزمور ۱:۱۹) و از این رو هیچ کس در روز داوری بهانه‌ای نخواهد داشت: «زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنی خدا، یعنی قدرت سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهان مخلوق به‌روشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست» (رومیان ۱:‏۲۰). البته مسیحیانی که نظریه تکامل را قبول دارند می‌گویند این نظریه به هیچ وجه منکر این گفته‌های کتاب‌مقدس نیست. اما متأسفانه موضوع به این سادگی‌ها نیست، زیرا تکامل منکر آن است که خدا در طراحی و شکل‌ بخشیدن به موجودات جهان هیچ‌گونه نقشی داشته است. نقش خدا صرفاً این بود که فرایند تکامل را برگزیند، که غیرمسیحیان خواهند گفت بدون دخالت خدا نیز به هر حال انجام می‌شد. بنابراین تمامی جلال از آن فرایند تکامل خواهد بود و نه از آن خدا. خلاصه آنکه از نظر بسیاری از مسیحیان، فرضیه تکامل شهادت آفرینش را مخدوش می‌سازد. تا پیش از ظهور داروین کلیسا همیشه می‌توانست به گلی زیبا اشاره کند و بگوید زیباییِ گل خود گواه وجود خداست. اما از سال ۱۸۵۹ بسیاری در پاسخ می‌گفتند: «گل به‌راستی زیباست، اما زیبایی‌اش نتیجه تکامل است و ربطی به خدا ندارد!»

ایراد دوم، مسئلۀ اقتدار و سندیت کتاب‌مقدس است. نه تنها در فصل اول پیدایش، بلکه در مزامیر و ایوب و حتی در عهدجدید نیز به‌صراحت به ما گفته می‌شود که خدا تک تک موجودات را "موافق جنس‌شان" آفرید. خدا خالق و روزی‌رسان تمام موجودات جهان است، و همگی را نیک و کامل آفرید. مسیحیان موافق با فرضیه تکامل در پاسخ خواهند گفت که دیدگاه نویسندگان کتاب‌مقدس درباره کره زمین و عالم هستی مدت‌هاست که از اعتبار افتاده و خلاف آن ثابت شده است. به‌عنوان مثال نویسندگان کتاب‌مقدس تصور می‌کردند افلاک درست آن سوی ابرها قرار دارد. بنابراین بهتر آن است که اجازه دهیم کتاب‌مقدس صرفاً نحوه ایجاد ارتباط با خدا را به ما یاد دهد و برای سر در آوردن از چند و چون کار دنیا از علم کمک بخواهیم. روایت پیدایش را نباید تحت‌الفظی تعبیر کرد و واقعیت محض دانست، و لزوماً نباید باور داشته باشیم که موجودات جهان همگی یک به یک به دستور خدا به‌وجود آمدند. صرفاً کافی است خدا را دستی غائی که در پس همه چیز است بدانیم. ولی این پاسخ برای بسیاری از مسیحیان قانع‌کننده نخواهد بود، زیرا خواهند پرسید: «اگر نتوان در مورد مسئلۀ مهمی چون آفرینش به کتاب‌مقدس اعتماد کرد، چرا باید در مورد سایر مسائل آن را موثق دانست؟»

و سرانجام آخرین و پیچیده‌ترین مشکلی که فرضیه تکامل ایجاد می‌کند، مربوط به ماهیت انسان و موضوع نجات است. تعلیم مسیحیت راستین این است که انسانی تاریخی به‌نام آدم به‌ صورت خدا آفریده شد (پیدایش ۲۶:‏۱)، به این خاطر از ارزش‌هایی ویژه برخوردار گشت، و چنانچه از میوه درخت حیات می‌خورد می‌توانست به‌طور بالقوه برای همیشه زیست کند. اما در عوض او و همسرش گناه و مرگ را وارد این جهان کردند. بنابراین لازم شد عیسی مسیح با مرگ خود بر صلیب اسباب نجات دنیا را فراهم سازد. فرضیه تکامل از اساس با چنین روایتی مخالف است. از نظر تکامل، چیزی به اسم آفرینش اولین زن و مرد معنا ندارد بلکه آدمیان به‌تدریج و در خلال اعصار در نتیجه تکامل تدریجی موجوداتی ابتدایی و اولیه به‌‌وجود آمده‌اند. انسان به‌ خودی خود و به‌طور ذاتی دارای هیچ ارزش خاصی نیست، و مرگ نیز بر اثر گناه وارد جهان نشد بلکه از میلیاردها سال پیش در دنیا وجود داشت. چنین نگرشی از نظر بسیاری از مسیحیان با نقشه و برنامه نجات در مسیحیت آنگونه که به‌عنوان مثال در رومیان فصل ۵ یا اول قرنتیان فصل ۱۵ شرح داده شده است، کاملاً در تضاد است. مسیحیان معتقدند عیسی مسیح به این جهان آمد تا انسانی را که به شکل خدا آفریده شده است، از قید گناه و موت که به‌خاطر آدم وارد دنیا شد نجات بخشد. اما در نظریه تکامل انسان به‌صورت خدا آفریده نشده، آدم افسانه‌ای بیش نیست، و مرگ نیز همواره وجود داشته است. مسیحیانِ معتقد به تکامل در پاسخ می‌گویند که در مقطعی خاص از روند تکامل، درست زمانی که انسان در حال تکامل یافتن از میمون‌ها بود (آن هم احتمالاً در آفریقا و نه در بین‌النهرین)، خدا وارد عمل شد و نقش خود را بر این مخلوق جدید حکاکی کرده، بدو روح بخشید و او را قادر ساخت خوب و بد را از هم تشخیص دهد و دست به انتخاباتی اخلاقی زند. اما انسان طریق بدی را برگزید و از این رو کار نجات‌بخش مسیح لازم گردید. چنین استدلالی گرچه ممکن است برای برخی قانع‌کننده باشد و بدین ترتیب فرضیه تکامل و این تعلیم کتاب‌مقدس را که انسان به‌صورت خدا آفریده شد کنار هم آورَد، اما هنوز موضوع مرگ در نتیجه گناه را لاینحل باقی می‌‌گذارد.

هرچند اگر از این مسیحیان خواسته شود در مورد نظریات داروین رأی صادر کنند احتمالاً واژه لعنت را به‌کار نخواهند برد، اما اکثراً در این مورد متفق‌‌القول خواهند بود که داروین حقایق ایمان مسیحی را مخدوش کرده است. او شهادت آفرینش را مخدوش کرده، صحت و اقتدار کتاب‌مقدس را زیر سؤال برده، و سقوط آدم و نجات در صلیب مسیح را افسانه جلوه داده است.

و اما در پاسخ به موارد بالا طرفداران فرضیه تکامل، اعم از مسیحی و غیرمسیحی، حق دارند بپرسند: چگونه است که حقایق علمی می‌تواند حقایق الاهیاتی را مخدوش سازد؟ چگونه می‌توان به روایت پیدایش در مورد آفرینش اعتقاد داشت در حالی که تمام شواهد علمی برخلاف آن سخن می‌گوید؟ به این چالش منصفانه دو نوع می‌توان جواب داد. یکی اینکه علم را به‌کلی رد کنیم. به‌عنوان نمونه، آن دسته از مسیحیان مخالف تکامل که به "آفرینش‌گرایان"۵ (creationists) معروفند می‌کوشند شواهد علمی مربوط به تکامل را یک به یک رد کنند. مشکل چنین رویکردی این است که تعداد دانشمندانِ براستی ذی‌صلاحی که به‌کلی با نظریات داروین مخالف باشند بسیار اندک است. به‌عبارت دیگر، کمتر دانشمندی است که استدلالات علمی آفرینش‌گرایان مسیحی را جدی بگیرد. این موضوع مسیحیان را با معضلی مواجه می‌سازد، و آن اینکه اکثر دانشمندان نظریه تکامل را قبول دارند و این در حالی است که مسیحیان نمی‌توانند آنچه را آشکارا در کتاب‌مقدس در مورد نحوۀ خلقت انسان آمده است نادیده بگیرند.

اینجاست که شاید پاسخ دوم سودمندتر باشد، و آن اینکه اذعان کنیم ایمان مسیحی پر از ابهام و تناقض است. علاوه بر مسئلۀ تکامل و آفرینش که با تنها ۱۵۰ سال قدمت معضلی نسبتاً تازه است، ایمان مسیحی آکنده است از مسائل پیچیده‌تری نظیر الوهیت و انسانیت مسیح، جبر و ارادۀ آزاد، مجازات و هلاکت ابدی، محبت خدا نسبت به همه و در عین حال بیشمار انسان‌هایی که هیچ‌گاه پیام انجیل را نشنیده‌اند، و خیلی سؤالات و ابهامات دیگر. در پاسخ به چنین ابهامات و اختلاف‌نظراتی برخی ممکن است تنگ‌نظرانه و جزم‌اندیشانه حکم دهند که باید تنها از فلان نظر پیروی کرد و مابقی را دور افکند. اما آنان که حکیم‌ترند در مورد چنین مباحثی با پولس رسول هم‌صدا شده، خواهند گفت: «آنچه اکنون می‌بینیم چون تصویری محو است در آینه» (اول قرنتیان ۱۳:‏۱۲). زیرا ما به‌راستی نیز نمی‌دانیم در ابتدای خلقت جهان دقیقاً چه رخ داد، اما فرد مسیحی این را می‌داند که عیسی مسیح در قلبش چنان کار عظیمی انجام داده و خود را به‌گونه‌ای چنان ملموس بر او مکشوف ساخته است که وی آماده است تعالیم ایمان مسیحی در مورد شهادت آفرینش، صحت کتاب‌مقدس، به‌ شباهت خدا آفریده شدنِ انسان و سقوط و نجات او را کاملاً باور داشته باشد و هم‌زمان با خوشحالی اذعان کند که نمی‌داند چرا در این برهۀ خاص از زمان، دانشمندان بر ایده تکامل مهر تأیید می‌زنند. صِرف اینکه فرد مسیحی قادر به درک برخی ابهامات ایمان مسیحی نیست باعث نمی‌شود که وی بر آن اصولی که قادر به درک‌شان است پافشاری نکند.

و اما نکته‌ای که تمام مسیحیان باید در سفر روحانی خود به‌خوبی درک ‌کنند این است که برخلاف اغلب دیگر مسائل، وقتی موضوع محوری عیسی مسیح به میان می‌آید نمی‌توان حد وسط را در پیش گرفت و اعلام بی‌طرفی کرد. شخص یا باید مانند نیقودیموس در انجیل یوحنا به‌سوی نور بیاید، و یا مانند پیلاطس یا یهودای اسخریوطی طریق ظلمت و تاریکی را پیشه کند. در مسیحیت بی‌طرفی معنا ندارد.

اینجاست که شخص داروین در مقام یک انسان به‌عنوان هشداری برای ما عمل می‌کند. افراد هم‌عصر او وی را فردی مبادی آداب، مهربان و سخاوتمند توصیف کرده‌اند، یعنی دقیقاً همان ویژگی‌هایی که از فردی فرهیخته و متشخّص در دوران ویکتوریا انتظار می‌رفت. داروین اگرچه فردی ملحد و خداستیز نبود، اما لااِدری‌گرا بود و به‌رغم فراوانی نور در اطرافش، در مورد وجود نور اظهار بی‌اطلاعی کرد و راه میانه را در پیش گرفت. داروین در دورانی می‌زیست که مسیحیت راستین به یُمن واعظین برجسته‌ای چون چارلز اسپرجن و ویلیام بوث به‌خوبی در انگلیس در حال گسترش بود. خود او مدتی در دانشگاه کمبریج الاهیات مسیحی خوانده بود و همسرش مسیحی مؤمنی بود، و با این حال تصمیم گرفت در مورد مسئله مهم پذیرش یا عدم پذیرش عیسی مسیح مردد بماند

و بی‌طرفی پیشه کند. رویکرد داروین هشداری است برای همه ما، زیرا زندگی تمام ابنای بشر، هر قدر هم که ادعای بی‌طرفی داشته باشند، در نهایت به‌سوی تاریکی یا روشنایی در حرکت است. دانشمندی که در آزمایشگاه خود سرگرم آزمایش است ممکن است زندگی و نظریات داروین را برکتی بزرگ برای بشریت بداند، اما مردم عادی ممکن است در این مورد چندان مطمئن نباشند. زیرا همانطور که ملاحظه کردیم با استناد به نام داروین و نظریات او بود که تفکر موسوم به "اصلاح نژاد" پا گرفت -‏‏‏‏‏ تفکری که مروج اصلی آن پسر عموی خود داروین بود و بعدها نازی‌های آلمان با استناد به آن صدها هزار یهودی را در کوره‌های آدم‌سوزی کشتند. نیز نظریات او بود که زمینه‌ساز این ادعای مارکس شد که "تاریخ یکسره سرگذشت نبرد طبقات است" -‏‏‏‏‏ ایده‌ای که به‌صورت شالودۀ مرام کمونیسم درآمد و آن همه فجایع را باعث گردید. وجه مشترک هر دوی این ایده‌ها، بی‌اعتنایی کامل به حیات بشری بود. جنایات کمونیست‌ها و هیتلر گرچه به احتمال زیاد خود داروین را منزجر می‌ساخت، اما واقعیت این است که مارکس و هیتلر هر دو عقاید خود را از بطن نظریات وی استخراج کردند.۶ دلیلش هم این است که بر اساس فرضیه تکامل، ارزش یک انسان تنها در قوی‌تر بودن او از دیگران است. انسان در این جهان‌بینی از لحاظ ارزشی تفاوت خاصی با حیوانات ندارد. درست است که خود داروین منکر وجود خدا نبود، اما دشمنان کلیسا نظیر ریچارد داوکینز (Richard Dawkins) در روزگار ما، با استناد با نظریات اوست که می‌گویند "به احتمال زیاد" خدایی وجود ندارد، و بدین گونه میلیون‌ها نفر را که چه بسا می‌توانستند با نگاه به طبیعت به آفریدگار آن پی ببرند، منحرف می‌سازند. مشکل می‌توان چنین نفوذ مخربی را "برکت" دانست، و این خود هشداری است برای همه ما که مواظب خطر "بی‌طرفی" در قبال عیسی مسیح باشیم. انسان یا در صف پیروان عیسی است یا بر ضد او. راه وسطی وجود ندارد.

آری، زندگی داروین در بهترین حالت نشان می‌دهد که وقتی کسی مسیح را به‌عنوان دوست خود رد می‌کند، سرانجام آلت دست دشمنان او قرار می‌گیرد.

 

−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−

پاورقی:
1 Darwin, Francis & Seward, A. C. eds. 1903. More letters of Charles Darwin. A record of his work in a series of hitherto unpublished letters. London: John Murray. Volume 1
2 Darwin, C. R. 1871. The descent of man, and selection in relation to sex. London: John Murray. Volume 1 page 182
3 DNA
۴یکی از بهترین نمونه‌های چنین رهیافتی را در نوشته‌های دکتر دنیس الکساندر شاهدیم که مسیحی بسیار مؤمن و معتقدی است. به‌عنوان مثال:
http://www.eauk.org/resources/idea/bigquestion/archive/2005/bq7.cfm
یا
http://campaigndirector.moodia.com/Client/Theos/Files/RescuingDarwin.pdf
۵ در اینترنت، سایت‌های متعددی از سوی مسیحیان "آفرینش‌گرا" راه‌اندازی شده است که یکی از جالب‌ترین‌شان وب سایت زیر است:
http://www.answersingenesis.org
۶ مارکس در سال ۱۸۶۱ خطاب به لاسال (Lassalle) چنین نوشت: «نظرات داروین بی‌نهایت مهم است و برای مقصود من بسیار مفید، زیرا برای نبرد طبقاتی در تاریخ، مبنایی علمی -‏‏‏‏‏ طبیعی فراهم می‌کند.» مراجعه کنید به:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1861/letters/61_01_16.htm
در مورد یکی از نمونه‌های تأثیر داروین بر هیتلر نیز مراجعه کنید به:
Hitler's Secret Conversations: 1941-‏‏‏‏‏1944_, translated by Norman Cameron and R.H. Stevens, with an introductory essay "The Mind of Adolf Hitler" by H.R. Trevor-‏‏‏‏‏Roper (NY: Farrar, Straus and Young), 597pp

منبع دو مقاله بالا: وب سایت www.kalameh.com

و مقاله سوم:

کتاب مقدس دربارة پیدایش و تکامل چه می گوید؟

 هدف این جواب بحث علمی دربارة پیدایش و تکامل نیست. ما توصیه می کنیم که برای بحث علمی دربارة پیدایش و یا بحث برخلاف تئوری تکامل به جواب های در قسمت پیدایش رجوع کنید. هدف این مقاله این است که بر اساس کتاب مقدس توضیح بدهیم که اصلا چرا بحث پیدایش یا تئوری تکامل وجود دارد. رومیان 1: 25 می گوید "ایشان حق خدا را بدروغ مبدل کردند و عبادت و خدمت نمودند مخلوق را بعوض خالقیکه تا ابدالاباد متبارک است آمین." یک عامل کلیدی در بحث این است که اکثر دانشمندان که به تئوری تکامل اعتقاد دارند به خدا اعتقاد ندارند. بعضی از آنها هستند که به نوعی از تکامل خدایی اعتقاد دارند و بعضی این دید را از خدا دارند که خدا وجود دارد اما در امور دنیا دخالت نمی کند و همه چیز دورة طبیعی خود را می گذراند. بعضی دیگر از آنها هستند که خالصانه به اطلاعات نگاه می کنند و به این نتیجه می رسند که تئوری تکامل با اطلاعات موجود قابل تطبیق تر است، اما بهر حال اینها درصد کمی از دانشمندان هستند که تئوری تکامل را تشویق و ترغیب می کنند. بیشتر دانشمندان طرفدار تئوری تکامل فکر می کنند که حیات بدون هیچگونه دخالت نیرویی برتر در جریان است. تکامل در لغت یعنی علم طبیعی. در بی ایمانی به خدا باید توضیحی بغیر از وجود یک آفریننده وجود داشته باشد – که دنیا و حیات چطور بوجود آمد. اگر چه ایمان به یک نوعی از تکامل حتی قبل از چارلز داروین هم بوده، اما او اولین شخصی بود که طرحی قابل توجه برای مراحل تکامل درست کرد – انتخاب طبیعی. داروین زمانی خود را مسیحی می خواند، اما بخاطر وقایع ناگواری که در زندگی او اتفاق افتاد بعدها مسیحیت و وجود خدا را انکار کرد. تئوری تکامل بوسیلة کسی تدوین شد که به وجود خدا اعتقاد نداشت. هدف داروین این نبود که ثابت کند خدا نیست، بلکه این یکی از نتایجی است که خود بخود از این تئوری گرفته می شود. تئوری تکامل یک روش حمایت از بی خداییست. دانشمندانی که به تئوری تکامل عقیده دارند احتمالا نمی گویند که هدف آنها بیان یک تئوری برای منشا حیات و در نتیجه پایه ای برای رد وجود خداست، اما بر اساس کتاب مقدس این دقیقا هدف وجود تئوری تکامل است. کتاب مقدس به ما می گوید، "احمق در دل خود می گوید که خدایی نیست" (مزمور 14: 1 ، 53: 1). کتاب مقدس همچنین می گوید که مردم برای باور نکردن خدا بعنوان خالق هیچ بهانه ای ندارند. "زیرا که چیزهای نادیدة او یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم بوسیلة کارهای او فهمیده و دیده می شود تا ایشانرا عذری نباشد" (رومیان 1: 20). بر اساس کتاب مقدس، هر کس که وجود خدا را انکار کند احمق است! معنی حماقت کمبود هوش و اطلاعات نیست. بیشتر دانشمندانی که به تکامل عقیده دارند افرادی بسیار باهوش هستند. حماقت یعنی قادر نبودن به استفادة صحیح از اطلاعات. امثال سلیمان 1: 7 به ما می گوید "ترس یهوه آغاز علم است، لیکن جاهلان حکمت و ادب را خوار میشمارند." دانشمندان طرفدار تکامل پیدایش را مسخره می کنند و خالقی مافوق طبیعی را که در آزمایشات علمی نمی گنجد غیر علمی می دانند. آنها می گویند برای اینکه بتوانیم به چیزی "علمی" بگوییم باید قادر باشیم که آنرا مشاهده کرده روی آن آزمایش کنیم، و باید طبیعی باشد. پیدایش در لغت یعنی "مافوق طبیعی." خدا و چیزهای مافوق طبیعی نمی توانند مشاهده یا آزمایش شوند (در اینباره بحث طولانیست)، بنابراین، پیدایش و یا طرح هوشمندانه نمی تواند علم بحساب بیاید. البته تئوری تکامل هم نمی تواند مشاهده یا آزمایش شود، اما بنظر نمی آید این برای طرفداران تکامل مشکلی باشد. در نتیجه، همة اطلاعات با از پیش شکل گرفتن، از پیش فرض شدن و از پیش قبول شدن تئوری تکامل غربال شده، بدون اینکه عقاید دیگر در نظر گرفته شوند. بهر حال، منشا دنیا و منشا حیات را نمی توان مشاهده یا امتحان کرد. علی رغم منشا پیدایش و منشا تئوری تکامل هر دو آنها سیستمهایی بر اساس ایمان هستند. هیچکدام را نمی توان امتحان کرد چون ما نمی توانیم به بیلیونها یا هزاران سال برگردیم و منشا دنیا و یا حیات را در دنیا مشاهده کنیم. دانشمندان طرفدار تکامل منشا علمی پیدایش را با دلایلی رد می کنند که همان دلایل آنها را وادار می کند که تکامل را هم رد کنند. حداقل درمورد منشا، همانقدر که پیدایش در تعریف "علم" آنها نمی گنجد تکامل هم در این تعریف قرار نمی گیرد . تصور می شود که تکامل تنها توضیحی در بارة منشا دنیا است که می توان آنرا آزمایش کرد. بنابراین تنها تئوریی است که می توان آنرا "علمی" تلقی کرد. این حماقت است! دانشمندانی که از تئوری تکامل حمایت می کنند یک تئوری قابل توجه منشا دنیا را رد می کنند بدون اینکه حتی صادقانه چیزهای مثبت آنرا امتحان کنند، تنها به این دلیل که در تعریف غیر منطقی و کوچک آنها از "علم" نمی گنجد. اگر پیدایش حقیقت است، پس یک خالق وجود دارد که ما باید به او حساب پس بدهیم. تئوری تکامل به کسانی که به خدا ایمان ندارند اساسی می دهد که توضیحی برای منشا حیات بدون وجود خدایی خالق داشته باشند. تئوری تکامل نیاز به وجود خدایی را که در جریان دنیا دست دارد انکار می کند. "تئوری تکامل"، "تئوری پیدایش" است برای مذهب بی خدایی. براساس کتاب مقدس انتخاب واضح است. ما می توانیم به کلام خدای قادر و دانا اعتماد کنیم و یا می توانیم توضیح غیر منطقی و غلط "علمی" نادانان را باور نماییم.  

منبع: www.gotquestions.org

شاد و پیروز و سربلند باشید.

 

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO