آیا خدا برای ایرانیان نقشه خاصی دارد؟
بسیاری از دوستان ایرانی که بینندگان محترم برنامههای ماهوارهایی به اصطلاح مسیحی هستند، از خود میپرسند آیا آنچه در بعضی از برنامههای مختلف میشنویم و میبینیم حقیقت دارد؟ آیا درست است که برخی به اصطلاح کشیشان، واعظین و شبانان میگویند که خداوند نقشهایی خاص برای ایران و ایرانیان دارد؟ آیا هدف خدا از برقراری نظام جمهوری اسلامی این بوده است که ایرانیان خانه و کاشانه خود را ترک کنند ، به غرب مهاجرت نمایند ، در آنجا مسیحی شوند و در روزهای آخر برای ایجاد فرمانروایی عیلامِ بزرگ دوباره به وطن باز گردند؟ آیا اصولاً چنین آموزهایی پایه و اساسِ کتابمقدسی دارد؟
نویسنده معتقد است که هوش و درک والای ایرانی اجازه نخواهد داد عدهایی سودجو که به دنبال کسب منفعت و ایجاد مسیحیت تجاری هستند، در این راستا به مقاصد خود برسند.
پاسخ به سؤالات مطرح شده منفی است. خیر، خدا هیچ گونه نقشه خاصی برای ایران و ایرانیان نداشته و ندارد. نقشه خدا مختص به تمام نژاد بشر از هر قوم و ملت و زبان و گویش و فرهنگ میباشد. خدا همه بندگان خود را دوست دارد و مایل است که تمام آنها در هر نقطه از جهان که هستند، رستگار گردند و از نعمت حیات جاودانی بهرهمند شده، زندگی مبارکی داشته باشند.
انجیل یوحنا باب 3 آیه 16 صحبت از محبت خدا برای تمام جهان میکند به نحوی که عیسی
مسیح مأموریت مییابد که جان خود را فدای تمام انسانها سازد. عیسی مسیح در انجیل متی باب 5 آیه 45 در باره رحمت خدای مهربان فرمود:«زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میباراند.»
پولس رسول در رساله اول تیموتاؤوس باب 2 آیات 3 و 4 میفرماید:«زیرا که این نیکو و پسندیده است در حضور نجات دهنده ما خدا که میخواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند.» و دلیل آن را در رساله به رومیان باب 2 آیه 11 بیان میکند:«زیرا نزد خدا طرفداری نیست.» یکی از رسولان عیسی مسیح به نام پطرس که در خانه مردی غیر یهودی بشارت میداد در قسمتی از سخنرانی خود میفرماید:«فیالحقیقه یافتهام که خدا را نظر به ظاهر نیست، بلکه از هر اُمّتی هر که از او ترسد و اعمال نیکو کند، نزد او مقبول گردد» (اعماال رسولان10: 34- 35).
بله هموطنان عزیز، خدا با ظاهر ما کاری ندارد. برای او هیچ فرق نمیکند که ما ایرانی باشیم یا آمریکایی ، آشوری باشیم یا ارمنی، عرب باشیم یا عجم. او باطن ما را مینگرد و معیار وی در رد یا تأیید صلاحیت ما، واکنشی است که نسبت به محبت بیقیاس او نشان میدهیم.
کتابمقدس تعلیم میدهد که تمام مردم روی زمین در اصل از یک خون ساخته شدهاند:«هر امت انسان را از یک خون ساخت تا بر تمامی روی زمین مسکن گیرند…زیرا که در او زندگی و حرکت و وجود داریم…» (اعمال رسولان17: 26و28).بنا براین، خون ما ایرانیان نمیتواند رنگین تر از خون سیاهپوستانی باشد که در قاره آفریقا زندگی میکنند.
حالا سؤال اینجاست: پس چرا اشخاصی که ادعا میکنند به اصطلاح خادمین عیسی مسیح هستند، و طبیعتاً بایستی اطلاع نسبی از کتابمقدس و نص صریح انجیل عیسی مسیح داشته باشند، ولی در تعالیم خود تأکید بر ممتاز بودن ایرانیان مینمایند؟ واقعیت این است که اوضاع و احوال سیاسی ایران پس از انقلاب اسلامی، و واکنش غرب نسبت به آن، و مخصوصاً جنگ ایران و عراق باعث شد که سیل عظیم مهاجران ایرانی کشورهای اروپایی، آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند را فرو بگیرد. بسیاری از ایرانیان با این هدف که در خارج از مرزهای ایران، زندگی بهتری را تجربه کنند، مجبور شدند با توجه به شرایط مهاجرت در کشورهای غربی و مخصوصاً دریافت کمک از سوی دفاتر سازمان ملل متحد در امور پناهندگان، گزینه تغییر مصلحتی دین را در پیش بگیرند تا کار مهاجرت آنها به آسانی صورت بگیرد.
البته در این میان بودند و هستند کسانی که بر اثر مطالعه و تحقیق، دین مورد علاقه خود را انتخاب کردند و هنوز هم نسبت به آن پایبند میباشند. ولی بسیارند کسانی که مسیحی شدنشان تا مقطع حصول پناهندگی و مهاجرت بود، ولی بعد از دریافت اقامت و حق شهروندی در کشورهای مورد نظر، دیگر ردی از آنها در کلیساها یافت نشد.
فرآیند دیگری که در به اضمحلال کشیده شدن به اصطلاح ایمان این گونه نو مسیحیان کمک شایانی میکند، حمایت مالی برخی کلیساها در غرب است که نا آگاهانه از وجود چنین افرادی در جمع خودشان استقبال مینمایند و همین مسأله باعث شده که گاهی خودرا کاتولیک تر از پاپ بدانند. برخی از نشانههای وجود چنین اشخاصی داشتن روح جاهطلبی، خودنمایی، سرکشی و تفرقه است. در بسیاری موارد بر علیه کشیش و یا رهبران کلیسا طغیان میکنند و خود را برتر از خادمین برگزیده خدا دانسته برای خودشان خارش گوشها فراهم میآورند تا سخنان دلاویز بشنوند. اما دردناک بودن ماجرا به اینجا ختم نمیشود.
آموزه عجیب و غریبی که شاید بتوان گفت بعد از وقوع انقلاب اسلامی برای اولین بار از سوی عدهایی از مسیحیان ایرانی مطرح شد، در واقع سرچشمه بسیاری از تفرقهها در میان کلیساهای ایرانی در سراسر دنیا گردید. متأسفانه بعضی از نو مسیحیان این آموزه را با مذهب سابق خود و نیز اوضاع و احوال سیاسی ایران مخلوط کردند و از آن معجونی ساختند که باب میل ساده لوحان در غرب میباشد.
در واقع میتوان گفت که ارائه این آموزه درکلیساهای غربی پولساز است و از طرفی دیگر خلاء حاصله از غربت غرب را که در زندگی بسیاری از ایرانیان وجود دارد به نحوی ارضا میکند : « یک روز به ایران باز خواهیم گشت.» این آموزه بر اساس تفسیر غلط از کتاب ارمیای نبی باب 49 آیات 34 الی 39 ایجاد شده که شرح آنها چنین است:
«کلام خداوند در باره عیلام که بر ارمیای نبی در ابتدای سلطنت صدقیا پادشاه یهودا نازل شده گفت: یهوه صبایوت چنین میگوید: اینک من کمان عیلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را از چهار سمت آسمان بر عیلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به حدی که هیچ اُمّتی نباشد که پراکندگان عیلام نزد آنها نیایند. و اهل عیلام را به حضور دشمنان ایشان و به حضور آنانی که قصد جان ایشان دارند مشوش خواهم ساخت. و خداوند میگوید که بر ایشان بلا یعنی حدّت خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را بالکل هلاک سازم. و خداوند میگوید: من کرسی خود را در عیلام بر پا خواهم نمود و پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت. لیکن خداوند میگوید: در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد.»
از آنجا که عیلام قسمتی از خاک ایران است، آنها میگویند این عبارت که «کمان عیلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست» و نیز «پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم کرد» دلالت بر سقوط سلطنت 2500 ساله پادشاهی ایران در زمان محمد رضا شاه پهلوی در سال 1979 میلادی میکند. بنا بر گفته آنان، این عبارت که «چهار باد را از چهار سمت آسمان بر عیلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به حدی که هیچ اُمّتی نباشد که پراکندگان عیلام نزد آنها نیایند» اشاره بر روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران دارد که متعاقب آن بسیاری از ایرانیان در چهار گوشه دنیا پراکنده شدند.
آنها مقصود از این عبارت را که «در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد» چنین تعبیر میکنند که در نهایت داوری خدا بر ایران خاتمه خواهد یافت و رژیم کنونی سرنگون خواهد شد. در نتیجه بسیاری از ایرانیان مسیحی به کشورشان بازگشت خواهند کرد و خداوند در ایران تخت سلطنت خود را برقرار خواهد کرد و به بیانی دیگر کشور ایران از قید اسلام رها شده، مسیحی خواهد شد.
اگر شما به تفاسیر معتبر و متن کتابمقدس مراجعه نمایید و کلام خدا را با دقت مطالعه کنید، هرگز چنین برداشتی از کتاب ارمیای نبی نخواهید کرد. البته لازم است کمی هم ازتاریخ فرمانروایی عیلام و اینکه هیچگونه ارتباطی با امپراتوری ماد و فارس نداشته، بلکه حتی قبل از ظهور آن کاملاً نابود شده است، اطلاعاتی در اختیار داشته باشید.
اگر فرض محال را بر این بگذاریم که آن برداشت غلط صحت داشته باشد، طبق این عبارت که میگوید:«اهل عیلام را مشوش خواهم ساخت…و بر ایشان بلا…وارد خواهم آورد…شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را بالکل هلاک سازم» در نتیجه هیچ ایرانی نباید در جهان وجود داشته باشد، چون همه هلاک شدهاند. و ما میدانیم که متفرق شدن ایرانیان در جهان نه تنها بلا و هلاکت نبوده بلکه بسیاری از ایرانیان به پیشرفتهایی در زمینه تحصیل و کسب مدارج عالی علمی، فرهنگی، تجاری و گاهاً مذهبی نیز نائل آمدهاند.
خوب حالا بپردازیم به تفسیر صحیح این قسمت از کتابمقدس: قوم اسراییل بر ضد خدا گناه میکنند و چون از اعمال بد خود در طی سالیان متمادی توبه نمینمایند، خداوند اجازه میدهد که پادشاهان آشوری و بابلی آنها را به اسارت ببرند. اولین مرحله از اسارت قوم یهود از زمان تغلَت فَلاسَر پادشاه آشور(2پادشاهان15: 29) شروع شد و توسط سایر پادشاهان آشوری ادامه پیدا کرد تا اینکه نوبت به نَبوکَدنَصَر یا بُختالنصر(2پادشاهان25) پادشاه بابلی رسید. یکی از سیاستهای پادشاهان آشوری و بابلی، انتقال اهالی ممالک تحت اشغال، به سایر مناطق امپراتوری آنها بود. پادشاهان آشوری دشمن دیرینهایی به نام عیلام داشتند. و در زمانی که بر عیلام مسلط بودند بسیاری از اسیران بنیاسراییل را در شهرهای عیلام از جمله شوش، اسکان دادند. از آنجا که اهالی عیلام از سیاستهای دولت آشور خوششان نمیآمد هر وقت که فرصت مییافتند یهودیان و اهالی سایر ملل را که در سرزمینشان اسکان داده شده بودند جفا میکردند. یکی از فجیعترین اعمالی که اهالی عیلام انجام میدادند، قربانی کردن بچهها در مراسم عبادتی بود. نویسنده شخصاً جای پای کودکان را که بر روی خشتهای اطراف مذبح در معبد چغازنبیل وجود دارد، دیده است.
بالاخره در سال 645 ق.م آشور بانیپال حمله نهایی به عیلام را انجام داد و تمام اهالی آن سرزمین را قتل عام نمود. کتیبه آشور بانیپال در باره فتح و انقراض عیلام چنین میگوید:«تمام خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور عیلام را به تمامی پهنای آن، جاروب کردم . من این کشور را از حَشَم و گوسپند، و نیز از نغمههای موسیقی بینصیب ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.» بنا بر این، تمدن دیرینه عیلام، پس از هزاران سال مقاوت در برابر اقوام نیرومندی چون سومریها، اَکَدیها، بابلیها و آشوریها از دشمن خود آشور شکست خورد و طبق پیشگوییهای انبیایی چون ارمیا و حزقیال از صفحه روزگار محو گردید(حزقیال 32 : 24- 25).
امپراتوری آشور در سال 622 ق.م با مرگ آشور بانیپال از بین رفته منقرض شد و نوبت به امپراتوری بابلیها رسید. بالاخره در سال 538 ق.م کورش کبیر، پادشاه ماد و فارس به تسلط چند هزار ساله نژاد سامیان بر آسیا خاتمه داد و ایرانیان آریایی نژاد فرمانروای آن منطقه شدند.
این عبارت که «در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد» میتواند اشارهایی باشد بر بازگشت یهودیان به سرزمین خودشان؛ زیرا همین عبارت برای اسیران یهودی ساکن در سرزمینهای موآب (ارمیا48: 47) و بنی عمون (ارمیا49: 6) نیز به کار رفته است . یا اینکه دلالت کند بر رفع اسارت از سرزمین عیلام و کامیابی آن سرزمین؛ بدین معنی که آن منطقه در روزهای آخر آباد و حاصلخیز خواهد شد. در حال حاضر منابع عظیم نفت و گاز و خاک مرغوب در عیلام وجود دارد.
این عبارت که «من کرسی خود را در عیلام بر پا خواهم نمود» اشارهایی است به برقراری تخت داوری و مجازات خدا بر ضد عیلام که موجب نابودی کامل اهالی آن سرزمین شد. برای درک بهتر مفهوم بر پا شدن کرسی خداوند میتوانید ارمیا 49: 38 را با ارمیا 1: 14- 16 مقایسه کنید.
نوشتۀ کشیش بانی پال نت نیل
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |