من مسلمان بودم و دارم راجع به ادیان تحقیق می کنم. می خواستم بدونم که تو اسلام گفته فقط یک خدای واحد وجود داره اما توی مسیحیت میگن که سه تا خدا داریم و این برای من جای سواله که چطور بپذیرم که پدر و پسر و رح القدس هر سه کاملا خدا هستند اگه میشه بهم کمک کنید چون خیلی گیج شدم و آیا اگر سه تا خدا باشه آیا اینا به تناقض نمیخورند توی خلقت و باقی امور؟
در پاسخ به سؤال شما مقالات زیادی در وب سایت پرپاسخ موجود است که بنده چند تا از آنها را برایتان کپی کرده در زیر برایتان می فرستم و امیدوارم با مطالعه آنها به پاسخ سؤالتان دست یابید:
دفاعیه ای بر آموزه کتاب مقدس تثلیث
از آنجا که هم مسلمانان و هم مسیحیان قبول دارند که حداقل یک شخص در خدا وجود دارد، شخصی که مسیحیان او را «پدر» می نامند و از آنجا که قبلاً در خصوص ایمان مسیحی در مورد عیسی مسیح صحبت کردیم و نشان دادیم که او خدای پسر است، حال تنها به ذکر نکاتی در خصوص روح القدس خدا اکتفا می کنیم.
همان الهام الهی که بیانگر الوهیت مسیح است و او را پسر خدا معرفی می کند، از روح القدس به عنوان شخص سوم تثلیث اقدس سخن می گوید. او نیز در ذات با پدر و پسر یکی است و در عین حال شخصی متمایز است. الوهیت روح القدس به روش های مختلفی آشکار شده است.
اول، او خدا نامیده شده است (اعمال 3:5-4). دوم، دارای صفات الهی نظیر حضور و قدرت مطلقه (رجوع کنید مزمور 7:139-12) و دانایی کامل است (اول قرنتیان 10:2-11). سوم، در کار آفرینش عالم با خدای پدر بود (پیدایش 2:1). چهارم، در امر نجات بشر با دو شخص دیگر الوهیت فعال است (یوحنا 5:3-6؛ رومیان 9:8؛ تیطس 5:3-7). پنجم، همراه با دو شخص دیگر الوهیت، تحت «نام» واحد خدا ذکر شده است (متی 18:28-20 و بالاخره اینکه در دعاهای برکت نام روح القدس همراه با پدر و پسر برده می شود (دوم قرنتیان 14:13).
روح القدس نه تنها الوهیت دارد، بلکه از شخصیت منحصر به فرد خود برخوردار است. او در ذات با خدا یکی است ولی شخصیت متمایزی دارد. این استدلال که روح القدس شخص متمایزی است از حقایق مسلم زیر نشأت گرفته است:
با ضمیر شخصی «او» نام برده می شود (یوحنا 26:14؛ 13:16). اعمالی انجام می دهد که تنها اشخاص می توانند، مانند تعلیم دادن (یوحنا 26:14؛ اول یوحنا 27:2)، ملزم کردن به گناه (یوحنا 7:16-8) و محزون شدن از گناهان ما (افسسیان 30:4) و بالاخره اینکه روح القدس دارای تمام ویژگی های شخصیتی یعنی ادراک (اول قرنتیان 10:2-11)، اراده (اول قرنتیان 11:12) و احساس است (افسسیان 30:4).
این حقیقت که اشخاص تثلیث نه یکی، بلکه متمایز هستند، از این واقعیت به خوبی پیدا است که هر شخص به صورتی متمایز با دیگران ذکر شده است. به عنوان مثال، پدر و پسر در صحبتی مکالمه گونه با هم سخن می گویند و طی آن پسر خطاب به پدر دعا می کند (یوحنا باب 17).
به هنگام تعمید پسر، پدر از آسمان درباره او صحبت می کند (متی 15:3-17) در حقیقت روح القدس نیز در همین واقعه حضور دارد و این نشان می دهد که سه شخص متمایز اما با یک ذات واحد وجود دارند و این نشان می دهد که سه شخص متمایز اما با یک ذات واحد وجود دارند.
به علاوه، این حقیقت که سه نام جداگانه دارند (پدر، پسر و روح القدس) بیانگر این است که یک شخص نیستند، همچنین هر یک از اشخاص تثلیث اعمال خاصی انجام می دهند که ما را در شناخت آنها کمک می کنند. برای مثال، پدر نقشه نجات را کشیده (یوحنا 16:3؛ افسسیان 4:1)، پسر با صلیب (یوحنا 4:17؛ 30:19؛ عبرانیان 2:1) و رستاخیز خود آن را به انجام می رساند (رومیان 25:4؛ اول قرنتیان 1:15-6) و روح القدس آن را در زندگی ایمانداران بکار می گیرد (یوحنا 5:3؛ افسسیان 30:3؛ تیطس 5:3-7). پسر مطیع پدر است (اول قرنتیان 3:11؛ 28:15) و روح القدس پسر را جلال می دهد (یوحنا 14:16).
آموزه تثلیث را نمی توان با استدلال های بشری اثبات نمود و تنها منبع ما برای شناخت آن، همان چیزی که در الهام خاص خدا (در کتاب مقدس) آمده است. بهرحال، این موضوع که تثلیث ماورای استدلال های بشری است، به این معنی نیست که برخلاف عقل و منطق می باشد و برخلاف باور محققان مسلمان، غیرعقلانی یا متناقض نیست.
قانون فلسفی عدم تناقض بیانگر این است که چیزی نمی تواند در آنِ واحد و به یک مفهوم، هم راست باشد و هم دروغ. این قانون، اصل اساسی بنیادین تفکرات منطقی است و آموزه تثلیث نیز این این اصل مستثنی نیست.
این نکته را بهتر از هر روشی می توان با این موضوع نشان داد که تثلیث چه چیزی نیست تثلیث باور به خدایی واحد و در عین حال و به همان مفهوم، باور به خدایی در سه شخص نیست، چراکه در این صورت تناقض خواهد بود، بلکه این باور است که خدا سه شخص در یک ذات است.
این موضوع ممکن است پیچیده و رازگونه باشد، اما تناقض نیست، یعنی ممکن است درک کامل آن ماورای قدرت استدلال و فراتر از عقل و منطق بشر باشد، ولی هیچ ضدیتی با توانایی منطق انسان برای درک تدریجی آن ندارد.
همچنین تثلیث باور به وجود سه ذات در یک ذات یا سه طبیعت در یک طبیعت نیست چراکه این نیز تناقض خواهد بود، بلکه طبق ایمان راسخ مسیحیان، تثلیث یعنی وجود سه شخص در یک ذات و این تناقض نیست زیرا قائل به تمایز بین شخص و ذات است.
تثلیث شخص1 (پدر)
ذات (خدا) شخص3 شخص2 (روح القدس) (پسر) |
یا طبق قانون عدم تناقض، وقتی خدا وحدت و در عین حال کثرت است، این وحدت و کثرت از یک مقوله نیستند. خدا در مفهوم ذات واحد است و در مفهوم شخص کثرت دارد. بنابراین آموزه تثلیث هیچ گونه ضدیتی با قانون عدم تناقض ندارد.
شاید شکلی که مشاهده می کنید، به عنوان الگویی از تثلیث ارائه شده شما را در فهم منطقی آن کمک کند. وقتی می گوییم خدا یک «ذات» و سه «شخص» است منظورمان این است که در او یک «هویت» و سه «نفر» وجود دارد.
توجه کنید که سه شخص در یک ذات با هم شریک هستند. بنابراین خدا در «هویت» وحدت و در شخص کثرت دارد.
خدا در جوهر خود واحد اما از نظر رابطه سه است. وحدت به ذات خدا اطلاق می شود و کثرت به سه شخص او. این کثرت رابطه هم درونی است و هم بیرونی. در تثلیث، هر شخص با شخص دیگر ارتباطی منحصر به فرد دارد. برای مثال، پدر به عنوان پدر با پسر ارتباط دارد و پسر به عنوان پسر با پدر در ارتباط. روابط درونی و بیرونی آنها دقیقاً همان چیزی است که تثلیث را شکل می دهد. همچنین پدر، روح القدس را می فرستد و روح القدس به پسر شهادت می دهد (یوحنا 26:14).
مشارکت این سه شخص در یگانگی الوهیت، تعیین کننده نقش هر کدام از آنها است. هر یک رابطه ای متمایز با دیگری دارد، ولی همه در یک ذات شریک هستند.
هیچ تعریف و توصیفی در خصوص تثلیث کامل نیست، اما بعضی بهتر و دقیق تر از بقیه هستند و قبل از هر چیز باید از برخی مثال ها و توصیفات نامناسب اجتناب نمود. تثلیث هیچ شباهتی به زنجیری با سه حلقه ندارد چراکه در اینجا از سه جزء جداگانه جداشدنی صحبت می شود، در حالی که خدا نه جدا است و نه جداشدنی.
همچنین خدا مانند هنرپیشه ای نیست که به ایفای سه نقش متفاوت در یک نمایشنامه بپردازد، زیرا خدا در آن واحد سه شخص است و نه یک شخص که سه نقش متفاوت را پشت سر هم ایفا نماید. همچنین خدا شبیه سه حالت جامد، مایع و گاز در آب نیست، زیرا آب معمولاً در آنِ واحد نمی تواند به هر سه حالت وجود داشته باشد، اما خدا همیشه و در آنِ واحد سه شخص است.
این شکل برخلاف دیگر مثال ها و تعریف های نامناسب، حداقل تداعی کننده سه خدا نیست، هرچند این نیز تا حدودی بازتاب بدعت دیگری به نام «مودالیسم» یا «وجه گرایی» است.
پدر
خدا روح القدس پسر نیست |
نیست |
نیست |
هست |
هست |
هست |
اکثر تصورات نادرست از تثلیث به آنجا ختم می شوند که اعتقاد به سه شخص در الوهیت را با سه خدایی همسان می پندارند. مقایسه هایی که بهتر ارائه شده اند و ارزش مطالعه را دارند، در عین قائل بودن وحدت، بیانگر کثرت نیز هستند که در اینجا به چند مورد از آنها که در این تعریف جای می گیرند، اشاره می کنیم.
بیان ریاضی تثلیث. همانطور که در بالا اشاره شد، خدا شبیه 1 به توان 3 است. توجه کنید ک هرچند در اینجا از سه شخص صحبت می شود اما یک هستند و نه سه و این دقیقاً همان چیزی است که در تعریف تثلیث الوهیت می گوییم، یعنی سه شخص که یک خدای واحد هستند.
پدر
طبیعت الهی روح القدس پسر |
طبیعت انسانی |
البته هیچ توصیفی از تثلیث نمی تواند کامل باشد، اما این مثال نشان می دهد که در یک رابطه جدایی ناپذیر چگونه امکان دارد در آنِ واحد هم سه و هم یک وجود داشته باشد. از این دیدگاه، این مثال می تواند توصیف خوبی از تثلیث باشد.
بیان هندسی تثلیث. شاید پرکاربردترین و معمول ترین مثال برای توصیف تثلیث شکل مثلث باشد. فراموش نکنید که هرچند یک مثلث وجود دارد اما سه
شخص1 (پدر)
ذات1 (طبیعت الهی)
شخص3 شخص2 (روح القدس) (پسر)
ذات2 (طبیعت انسانی) |
زاویه دارد که هرکدام جدایی ناپذیر و هم وجود هستند که با فقدان یکی، بقیه وجود و معنی خود را از دست می دهند.
به این مفهوم، مثلث تصویر مناسبی برای تعریف تثلیث می باشد و با در نظر داشتن این اصل که «در مثل مناقشه نیست» نیاز چندانی به گفتن این مطلب احساس نمی شود که مثلث محدود است و خدا نامتناهی و از این رو این مثال نیز هرچند ناقص است اما در راستای هدف ما برای تشریح راز بیکران خدا می تواند مفید باشد.
همچنین با افزودن یک دایره در کنار زاویه معرف پسر که با آن مماس است (ولی تداخلی در آن ندارد) می توان اندکی از راز خدا را به واسطه دو طبیعت الهی و انسانی در شخص عیسی مسیح دریافت.
لازم به اشاره است که مسیح یک شخص (زاویه سمت چپ پایین مثلث) اما دارای طبیعت است. طبیعت الهی او مثلث و طبیعت انسانی او دایره مماس بر آن است، یعنی این دو طبیعت در یک شخص متحد هستند.
در این رابطه باید اشاره نمود که دو روش دیگر وجود دارد که هیچ کدام بیانگر رابطه بین دو طبیعت مسیح نیستند و مسیحیان اصول گرا این دو توصیف را بدعت می دانند.
بدعت مونوفیزیت |
طبیعت الهی |
طبیعت انسانی |
بدعت نسطوری |
طبیعت الهی |
طبیعت انسانی |
بدعت مونوفیزیت |
طبیعت الهی |
طبیعت انسانی |
در شکل سمت راست که دایره با مثلث همپوشانی دارد با بدعت مونوفیزیت (تک ذاتی) مواجه هستیم که دو طبیعت الهی و انسانی مسیح را با هم قاطی کرده و این نه تنها بدعت، بلکه بی معنی نیز هست، چراکه طبیعت الهی مسیح نامتناهی، اما طبیعت انسانی وی محدود است و محدود نامتناهی یا فانی جاودانی بودن، غیرممکن است.
شکل دوم که دایره و مثلث هیچ تماسی با هم ندارد، بیانگر بدعت نسطوری است که نسطوریوس، اسقف کلیسای سریانی شرق تعلیم می داد و معتقد به وجود دو شخص و در عین حال دو طبیعت در مسیح بود. با این تعریف، پس وقتی مسیح جان خود را بر صلیب فدا کرد، نه پسر خدا، شخص الهی تثلیث، بلکه تنها عیسی مسیح به عنوان یک انسان بود که برای ما مرد.
در این صورت قربانی کفاره کننده مسیح هیچ ارزش الهی نداشت و نمی توانست برای بخشش گناهان بشر کافی و کامل باشد. نجات ما تنها در صورتی میسر می شود که شخص واحدی که هم خدا است و هم انسان، برای ما مصلوب شده باشد. زیرا اگر مسیح هم انسان هم خدا نباشد، نمی تواند موجب آشتی خدا و انسان گردد.
اما تعلیم صریح کتاب مقدس این است: «خدا واحد است و در میان خدا و انسان متوسطی است، یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد» (اول تیموتائوس 5:2).
از آنجا که مسیح یک شخص و دو ذات است، هرگاه سؤالی در مورد او مطرح می شود، باید آن را به دو قسمت تفکیک نمود و هر یک را مطابق دو طبیعت وی پرسید. برای مثال، آیا او خسته می شد؟ جواب این است که به عنوان خدا، خیر و به عنوان انسان، بلی.
آیا مسیح گرسنه می شد؟ در طبیعت الهی اش، خیر و در طبیعت انسانی، بلی. آیا مسیح مرد؟ آری در طبیعت انسانی خود مرد، اما در طبیعت الهی اش از ازل تا به ابد زنده است. آنکه مرد نه الوهیت وی، بلکه طبیعت انسانی شخصی بود که هم خدا و هم انسان است.
وقتی همین منطق را در مورد دیگر سؤالات الهیاتی که مسلمانان مطرح می کنند، بکار ببریم، به جواب هایی از این دست خواهیم رسید. آیا عیسی همه چیز را می دانست؟ به عنوان خدا، آری چون خدا دانای کل است و به عنوان انسان، خیر زیرا گفت که از زمان بازگشت خود خبر ندارد (متی 36:24) و هنگامی که هنوز کودک بود، همه چیز را نمی دانست: «در حکمت ترقی می کرد» (لوقا 52:2).
سؤال دیگری که مسلمانان غالباً مطرح می کنند این است که آیا عیسی می توانست گناه کند؟ پاسخ همان است: به عنوان خدا نمی توانست گناه کند، ولی به عنوان انسان می توانست (اما نکرد). خدا نمی تواند گناه کند. برای مثال کتاب مقدس می گوید: «ممکن نیست خدا دروغ بگوید» (عبرانیان 18:6؛ رجوع کنید تیطس 2:1).
با این وصف، عیسی «آزموده شده در هر چیز به مثال ما بدون گناه» (عبرانیان 5:4). می توان گفت که او هرچند هرگز گناه نکرد (دوم قرنتیان 21:5؛ اول پطرس 19:1؛ اول یوحنا 3:3) اما در معرض وسوسه قرار گرفت و از این رو برایش ممکن بود که گناه کند، چراکه در غیر این صورت، وسوسه هایش حالتی بازی گونه پیدا می کرد.
عیسی از قدرت اختیار و انتخاب برخوردار بود، به این معنی که در انتخاب های اخلاقی اش می توانست به خلاف آن عمل کند، یعنی وقتی تصمیم گرفت که گناه نکند (که همواره همین طور بود) می توانست به عنوان انسان گناه کند (اما نکرد).
تفکیک سؤالات مربوط به مسیح به دو بخش و ارجاع آنها به دو طبیعت وی، بسیاری از معماهای الهیاتی را حل خواهد کرد و در غیر این صورت همچنان به صورت راز باقی خواهند ماند. فایده دیگر این روش آن است که از مطرح شدن ادعاهای مبنی بر تناقض در ایمان مسیحی از طرف مسلمانان و دیگر بی ایمانان جلوگیری خواهد نمود.
بیان اخلاقی تثلیث. توصیفی که آگوستین قدیس مطرح کرده اهمیت بسیاری در روشن ساختن موضوع تثلیث دارد. کتاب مقدس می گوید «خدا محبت است» (اول یوحنا 16:4). اما همین محبت، در خود نوعی تثلیث دارد، زیرا مستلزم محبت کننده، محبت شوند و رابطه محبت آمیز بین این دو است و به عبارت شاعرانه، هر عاشقی را معشوقی باید که روح عشق در آنان حکمفرما بوَد.
اگر این فرمول را به تثلیث الهی اطلاق کنیم، خدا محب است، پسر محبوب و روح القدس روح محبت و با این وجود، محبت یگانه و سه در یک است. این توصیف نیز مستلزم وجود شخصی است، زیرا محبت ویژگی است که تنها از اشخاص ناشی می شود.
بیان انسان شناختی. از آنجا که انسان به صورت و شباهت خدا آفریده شده (پیدایش 27:1) تعجب آور نیست که در وجود خود واجد برخی شباهت ها با تثلیث باشد. اول اینکه تمایل داریم از تقسیم انسان به سه بخش (بدن، جان و روح) به عنوان توصیفی مناسب برای تثلیث تبری جوییم.
حتی اگر این توصیف درست باشد (و بسیاری از مسیحیان این موضوع را به خاطر اعتقاد به تقسیم انسان به دو بخش جسمانی و روحانی قبول ندارند) بازهم توصیف مناسبی نیست. جسم و جان می توانند و در حقیقت به هنگام مرگ از هم جدا می شوند (دوم قرنتیان 18:5؛ فیلیپیان 23:1؛ مکاشفه 9:6)، اما طبیعت و اشخاص تثلیث جدایی ناپذیرند.
اگر بخواهیم از طبیعت انسانی مثال بزنیم، بهترین مثال همان است که قبلاً در مورد رابطه بین ذهن، ایده های ذهنی و بیان این ایده ها از طریق کلمات اشاره کردیم. به روشنی پیدا است که نوعی یگانگی بین این سه وجود دارد بدون اینکه آنها را یکی بدانیم. به این مفهوم، می توان این مثال را برای تثلیث بکار برد.
توصیفات اسلام از کثرت در وحدت. شاید بهترین تعریف از کثرت در الوهیت از دیدگاه مسلمانان، همان طور که قبلاً (در فصل 5) اشاره کردیم، رابطه بین قرآن و خدا باشد. طبق تعریف یوسف ابیش، محقق و صاحب نظر مسلمان، قرآن «بیان اراده خدا است. اگر می خواهید آن را با چیزی در مسیحیت بسنجید، باید آن را فقط با خود مسیح مقایسه کنید. مسیح بیان خدا در میان انسانها و مکاشفه اراده الهی بود و قرآن نیز دقیقاً همین است».[18]
مسلمانان اصول گرا بر این باورند که قرآن ازلی و نامخلوق است و با این وجود خود خدا نیست، بلکه بیان فکر خدا و همانند او جاودانی است. بدون شک در اینجا با نوعی کثرت در وحدت مواجه هستیم، چیزی که خدا نیست و با این حال با خدا یکی است.
در حقیقت، خود همین موضوع که محققان مسلمان قرآن را با ایمان مسیحی مبنی بر الوهیت مسیح مقایسه می کنند، بیانگر ارزش این توصیف است. زیرا مسلمانان به دو وجود ابدی و نامخلوق که تنها یکی از آنها خدا است، اعتقاد دارند و مسیحیان به سه شخص ابدی و نامخلوق و تنها یک خدا معتقدند.
به علاوه، برخی به این حقیقت اشاره می کنند که محمد در آن واحد پیامبر، شوهر و رهبر بود. پس چرا مسلمانان آموزه کثرت نقش ها (اشخاص) را در الوهیت انکار می کنند؟ در حالی که خود نظام اسلام مبین کثرت در وحدت است، اما وقتی به موضوع الوهیت می رسند، برایشان غیرمنطقی و نامفهوم می شود! پس به این ترتیب هیچ دلیلی وجود ندارد که مسلمانان آموزه تثلیث را به بهانه غیرمنطقی بودن، رد کنند.
خلاصه
آموزه مسیحی تثلیث بزرگترین تفاوت بین اسلام و مسیحیت است. مسلمانان ایراد می گیرند که این موضوع نه از کتاب مقدس است و نه مفهوم و منطقی. با این وجود دیدیم که برای اثبات دیدگاه خود در خصوص ادعای اول، متون کتاب مقدس را از زمینه اصلی آن بیرون کشیده و دست به تحریف آن می زنند و برای اثبات ادعای دوم نیز نه تنها تمایزات روشن منطقی، بلکه باور خود در خصوص رابطه قرآن با خدا را رد می کنند.
خلاصه اینکه هیچ دلیل قانع کننده ای برای رد آموزه تثلیث وجود ندارد. به علاوه، همان طور که در فصل پنجم آمد، شواهد مسلمی ارائه دادیم که مسیح در حقیقت پسر خدا است. بنابراین ایمان مسیحی به سه شخص در الوهیت، با غنای منطق خود در خصوص رابطه درونی بین اشخاص در الوهیت و نیز رابطه بیرونی با مخلوقات خدا، برتری بی چون و چرایی بر یکتاپرستی منجمد و انعطاف ناپذیر اسلامی دارد.
[18] Yusuf K. Ibish in an article entitled, ‘The Muslim Lives by the Qur’an,’ cited by Charis Waddy, in The Muslim Mind (London/ New York: Longman, 1976),14.
نویسندگان: نورمن گایسلر و عبدالصلیب
کتاب پاسخ به اتهام
و مقاله بعدی:
درک اشتباه مسلمانان از مفاهیم فلسفی تثلیث اقدس
درک اشتباه مسلمانان از مفاهیم فلسفی
متفکرین مسلمان علاوه بر درک اشتباه خود از نص صریح کتاب مقدس، به مطرح نمودن ایرادات فلسفی در خصوص آموزه تثلیث پرداخته اند. این ایرادات و ابهامات را نیز بایستی به طور کامل برطرف نمود تا آنان بتوانند تعلیم کتاب مقدس در مورد سه شخص در یگانگی خدا را درک کنند.
تکیه بر وحدانیت خدا، اساس دیانت اسلام است، چنانکه یکی از صاحب نظران مسلمان در این خصوص می گوید: «در حقیقت، اسلام همانند دیگر ادیان قبل از خود که هنوز اصالت و پاکی خویش را از دست نداده بودند، چیزی جز اعلام یگانگی خدا نیست و پیامش نیز دعوت به تصدیق این یگانگی است».[1]
نویسنده مسلمان دیگری می گوید: «یگانگی اللّه، برجسته ترین ویژگی اسلام است و اسلام خالص ترین شکل یکتاپرستی، یعنی پرستش اللّه که نه زاییده شده و نه می زاید و نه در الوهیتش شریکی دارد. اسلام این باور را به صریح ترین کلمات و عبارات تعلیم می دهد».[2]
به خاطر همین تأکید انعطاف ناپذیر بر یگانگی خدا است که در اسلام، «شرک» یا شریک قائل شدن برای خدا بزرگترین گناه محسوب می شود. قرآن به صراحت و سختگیری می گوید: «خدا هرکه را بر او شرک آرد، نخواهد بخشید و جز شرک (گناهان دیگر) را برای هرکه مشیتش تعلق گیرد، می بخشد و هرکه به خدا شرک آرد، سخت گمراه شده و (از راه نجات و سعادت) دور افتاده است» (نساء 116). بهرحال، همانطور که در ادامه خواهیم دید، این نوع برداشت چیزی جز درک اشتباه از یگانگی خدا نیست.
هم اسلام و هم مسیحیت به وحدانیت خدا در ذات اعتراف دارند، اما موضوع مورد مناقشه این است که آیا امکان «کثرت» اشخاص در این ذات «واحد» وجود دارد؟ نارسایی موجود در باور اسلام در مورد خدا، تا حدودی ناشی از درک اشتباه آن از یکتاپرستی مسیحی است.
بسیاری از مسلمانان، دیدگاه مسیحیت در مورد خدا را چنان بد فهمیده اند که به جای یگانه پرستی آن را سه گانه پرستی تصور می کنند و این نیز ناشی از درک اشتباه آنان از ذات تثلیث است. مسیحیان نه به سه خدا، بلکه تنها به یک خدا ایمان دارند و این را به روشنی می توان هم در متون کتاب مقدس و هم در بیان الهیاتی این آموزه مشاهده کرد.
کتاب مقدس با تأکید بسیار اعلام می کند که «یهوه خدای ما، خدای واحد است» (تثنیه 4:6). هم عیسی (مرقس 29:12) و هم حواریون او، این اظهار ایمان را در عهدجدید تکرار کرده اند (اول قرنتیان 4:8، 6). اعتقادنامه های مسیحیان اولیه از یگانگی مسیح در «ذات» یا «جوهر» با خدا سخن می گویند.
به عنوان مثال، در اعتقادنامه مشهور به آتناسیوس می خوانیم: «ما خدای واحد را در تثلیث و تثلیث را در وحدانیت می پرستیم، سه شخص متمایز تثلیث که در یک ذات با هم شریک هستند». بنابراین مسیحیت شکلی از یکتاپرستی است که نه به سه خدا بلکه تنها و تنها به خدای واحد ایمان دارد.
بسیاری از مسلمانان ایراد می گیرند که آموزه تثلیث بسیار پیچیده است. با این وجود خود فراموش می کنند که حقیقت همواره آسان نیست. همانطور که سی. اس. لوئیس آن را به شایستگی چنین تعریف کرده است: «اگر مسیحیت ساخته و پرداخته انسان بود، البته می توانستیم آن را ساده تر بسازیم، ولی اینطور نیست. ما نمی توانیم با کسانی که دست به اختراع ادیان می زنند، در موضوع «سادگی» رقابت کنیم. وقتی موضوع حقیقت در میان است چگونه چنین چیزی امکان دارد؟ یقیناً می توان به سادگی دست یافت اگر حقایقی نباشند که ما را نگران خود سازند».[3]
حقیقتی که مسیحیان با آن روبرو شدند و آنها را به تعریف دقیق آن واداشت، البته همان ادعای عیسای ناصری مبنی بر الوهیت خود بود (رجوع کنید به فصل 5). این موضوع مسیحیان اولیه را به لزوم وجود کثرت در الوهیت خدا و از آنجا به آموزه تثلیث هدایت نمود، چراکه خود عیسی همانی نبود که به عنوان پدر از او نام می برد و خطاب می کرد.
پس مسیحیان ایمان دارند و مسلمانان انکار می کنند که در این خدای واحد، سه شخص وجود دارد. این موضوع در اینجا صورتی فلسفی به خود می گیرد و یکی از جوانب آن را می توان با اصطلاحات ریاضی تشریح کرد.
محققان مسلمان بر عدم امکان تثلیث از دیدگاه ریاضی تأکید بسیار دارند. صرفنظر از هر چیز، آیا غیر از این است که 3=1+1+1؟ چنانچه به همین ترتیب عمل کنید، یقیناً حاصلی جز این به دست نخواهد آمد، ولی مسیحیان اصرار دارند که این روش، راه غلطی برای درک آموزه تثلیث است. اگر اصراری بر استفاده از ریاضی باشد، باید گفت که تثلیث الوهیت بیشتر شبیه 1=1×1×1 است.
به عبارت دیگر ما جمع نمی بندیم، بلکه یک خدا را در سه شخص ضرب می کنیم، یعنی خدای واحد در سه شخص متجلی شده، نه اینکه سه بخشی یا سه برابر باشد. ذات یگانه خدا در سه شخص متمایز متجلی شده است. بنابراین در خصوص درک تثلیث، دیگر از دیدگاه ریاضی هیچ موضوع پیچیده تری از فهمیدن 1 به توان 3 وجود ندارد.
اصلی ترین نکته ای که مسلمانان را از درک تثلیث باز می دارد، تفکر نوافلاطونی در خصوص یگانگی است. فلوطین، فیلسوف قرن دوم میلادی که تأثیری ژرف بر اندیشه های قرون وسطی نهاد، خدا (غایت) را واحد می دانست، یگانگی مطلقی که در آن هیچ کثرتی نمی گنجد.
این «واحد» مطلقاً چنان ساده است که حتی نمی توانست خود را بشناسد، چراکه خودشناسی متضمن نوعی تمایز «شناسنده» و «شناخته شده» بود. خودشناسی تنها زمانی می توانست روی دهد که به سطح پایین تری (در Nous یا ذهن) بیاید تا خود را بازتاب دهد و از این رو خود را بشناسد.
در نظر فلوطین، خود «واحد» ماورای شناخت، ماورای آگاهی و حتی ماورای وجود بود و سادگی آن چنان تفکیک ناپذیر که در خود فاقد ذهن، فکر، شخصیت یا آگاهی بود. خلاصه اینکه عاری از هر چیز حتی وجود بود.
بنابراین شناخت او ممکن نبود مگر به واسطه اثرات آن که به هر حال شباهتی به خودش نداشت.[4]
تشخیص شباهت های موجود بین فلسفه فلوطین و باور اسلام در مورد خدا چندان مشکل نیست (رجوع کنید به فصل 1) و در عین حال به راحتی می توان اشکالات موجود در آن را دید. این دیدگاه معتقد به نوعی یگانگی انعطاف ناپذیر د رخدا و آن هم تنها به قیمت شخصیت واقعی خدا است.
در عین حال بر نوعی سادگی اصرار دارد و در این راه تنها به نادیده گرفتن تعریف خدا اکتفا می کند.
به طور خلاصه، این دیدگاه با تنزل دادن خدا به نوعی یگانگی عقیم، ما را با تفکری مرده و تهی در خصوص الوهیت تنها می گذارد. کاردینال ژوزف راتزینگر این نکته را به درستی تشریح کرده است:
هیچ کس هرگز بدون ارتباط و بدون تعریف نمی تواند شخص باشد. هیچ کس با فردیت خود هرگز شخصیت نخواهد بود. این نکته از قبل در کلماتی که موضوع شخص را تعریف نموده و توسعه داده اند به روشنی هویدا است. واژه یونانی Prosopon که معادل کلمه «شخص» در زبان ما از آن مشتق شده به صورت تحت اللفظی به معنی «نگاه به سوی» می باشد و با پیشوند Pros (به سوی) حاوی ایده ارتباط به عنوان بخشی از ماهیت آن است… پس تعریف اصلی موضوع شخص، به فرارفتن از فردیت اشاره می کند.[5]
برای مسلمانان، خدا نه تنها وحدانیت بلکه فردیت نیز دارد، ولی این دو مفهوم به هیچ وجه یکی نیستند. داشتن وحدانیت بدون فردیت امکان پذیر است، چراکه در وحدت امکان کثرت هست.
در حقیقت، این دقیقاً همان تعریف تثلیث است، یعنی سه شخص متمایز در یک ذات واحد، مقایسه ویژگی های انسان می تواند در توصیف بهتر این مطلب ما را یاری دهد.
ذهن، افکار و سخنان بشر با هم متحد هستند، اما به صورت انحصاری فردیت نیستند، چراکه با هم تفاوت دارند. به همین نحو، مسیح می تواند دارای همان ذات خدا باشد بدون اینکه خود شخص خدا باشد.
در این ارتباط، یکتاپرستی اسلامی کثرت را به قصد اجتناب از دوگانه پرستی فدا می کند. اسلام برای اجتناب از پذیرش هرگونه شریک برای خدا، تا آنجا پیش می رود که هرگونه کثرت شخص در خدا را انکار می نماید. اما همان طور که ژوزف راتزینگر نوشته است، «ایمان به تثلیث که بیانگر کثرت در وحدانیت خدا است، تنها راه برای محو نهایی شرک و چند خداپرستی است.
آموزه تثلیث تنها راه ممکن برای توضیح کثرت در کنار وحدانیت است و تنها از طریق آن می توان اساسی معتبر برای کثرت یافت. خدا فوق از فرد و جمع قرار دارد و او هر دو مقوله را درنوردیده است.[6]
[1] Abdel Haleem Mahmud, The Creed of Islam (Lahore, Pakistan: Islamic Publications Ltd., 1978), 20.
[2] Alhaj A. D. Ajijola, The Essence of Faith in Islam (Lahore, Pakistan: Islamic Publications Ltd., 1978), 55.
[3] C. S. Lewis, Mere Christianity (New York: the Macmillan Co., 1943), 145.
[4] Plotinus, The Enneads, trans. Stephen MacKenna (London: Faber and Faber Ltd., 1966) I,6; III, 8-9; VI, 8,18.
[5] Joseph Ratzinger, Introductions to Christianity, trans. J. R. Foster (Now York: The Seabury Press, 1979), 128-29.
[6] Ibid.
نویسندگان: نورمن گایسلر و عبدالصلیب
و یک مقاله دیگر از مقاله های بسیار دیگر وب سایت پرپاسخ:
تثلیث از دیدگاه کتاب مقدس چه معنایی دارد؟
حساس بودن موضوع مسیحیان در باره خدا چه اعتقادی دارند؟ آیا به سه خدا قائلند؟ آیا معتقدند که خدا همسری اختیار کرد و صاحب فرزندی شد به نام عیسی مسیح؟ آیا خدا شریکی برای خود اختیار کرده است؟ تثلیث چیست؟ موضوع تثلیث و پسر خدا بودنِ عیسی مسیح از حساسترین و بحثانگیزترین موضوعات کتابمقدس و مسیحیت میباشد. بسیاری به هنگام تشریح این دو عقیدت، کوشیدهاند آنها را به گونهای شرح دهند که برای ذهن بشری، موجه و منطقی و قابل قبول باشد. توضیح، نه اثبات اما در این مقاله، قصد نداریم تثلیث یا پسر خدا بودنِ عیسی را اثبات کنیم و نشان دهیم که چنین اعتقادی منطقی است. ما فقط خواهیم کوشید این موضوعها را آنطور تشریح کنیم که در کتابمقدس و اعتقادنامههای مسیحی آمده است. قصد ما آشنایی خوانندگان عزیز با اندیشه و دیدگاه مسیحیت است، نه اثبات موضوع و جَدَل در مورد آن. ضرورت پذیرش ناتوانی بشری یقین و اعتقاد ما این است که درک ذات الهی فقط به کمک خود او امکانپذیر است، و گرنه نباید از مغز چند صد گرمی انسان که مخلوق دست خداست، انتظار برود که خالق خود را بشناسد، همانگونه که کامپیوتر، علیرغم تواناییهای خارقالعادهاش، قادر به درک ذات سازندهاش نمیباشد. ترتیب موضوعات این مقاله در این مقاله، نخست اعتقاد مسیحیان را در خصوص وحدانیت خدا و تثلیث تشریح کنیم و آن را تا آنجا که ممکن است روشن سازیم. سپس شرح خواهیم داد که چرا عقیده به تثلیث شکل گرفت. پس از آن، با تشریح بخشهایی از کتابمقدس، توضیح خواهیم داد که منظور مسیحیان از «پسر خدا بودنِ» عیسی مسیح چیست. آیا مسیحیان به «یک خدا» اعتقاد دارند؟ پیش از بحث در خصوص «تثلیث» و «پسر خدا بودنِ عیسی مسیح» لازم است بر اعتقاد مسیحیت به خدای واحد تأکید بگذاریم. در عهدعتیق در کتابمقدس همه صفاتی که ادیان ابراهیمی برای خدا قائل شدهاند، تأئید شده است که مهمترین آنها، وحدانیت یا یگانگی خداست. آیههای متعددی، چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید، وحدانیت خدا را با قاطعیت اعلام میدارد. یکی از این آیات، در تورات موسی یافت میشود که در واقع در حکم «شهادتین» یهودیان میباشد. در عصری که تمام ملل دنیا پرستش خدایان متعدد را امری بدیهی میپنداشتند، موسی به قوم اسرائیل چنین فرمود: «ای اسرائیل، بشنو! یهوه خدای ما، یهوه واحد است. پس یهوه، خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوت خود محبت نما» (تثنیه ۶:۴ و ۵) . در کتاب اشعیای نبی نیز که حدود ۷۰۰ سال پیش از مسیح نوشته شده، خداوند چنین میفرماید: «خداوند، پادشاه اسرائیل… که ولی ایشان است چنین میگوید: من اول هستم و من آخر هستم، و غیر از من خدایی نیست» (اشعیا ۴۴:6). در عهدجدید اندیشه یکتا بودن خدا توسط عیسی مسیح و رسولان او در عهدجدید نیز مورد تأکید قرار گرفته است. عیسی مسیح در بحثی که با یکی از فقهای یهود داشت، این موضوع را تأکید کرد؛ ماجرا به این شکل بود: «و یکی از کاتبان چون مباحثه ایشان را شنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که "اول همه احکام کدام است؟" عیسی او را جواب داد که "اول همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است. و خداوند خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوت خود محبت نما که اول از احکام این است"…» (انجیل مرقس ۱۲:29-30). پولس، رسول برجسته مسیح نیر چنین فرموده است: «ما را یک خدا است، یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم، و یک خداوند، یعنی عیسی مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم» (اول قرنتیان ۸:6). در این زمینه، در کتابمقدس آیات بیشماری هست که بهخاطر محدودیت زمان، از نقل آنها خودداری میکنیم. بنابراین، مطابق تعلیم صریح کتابمقدس، بدون هیچگونه تردیدی، خدا یکی است و خدای دیگری جز او وجود ندارد. کسی را نیز در جلال خود شریک نمیسازد. پس اعتقاد به تثلیث چیست؟ پس اگر مسیحیان فقط به یک خدا قائلند، عقیدت «تثلیث» چیست؟ چرا مسیحیان معتقدند که عیسی مسیح و روحالقدس نیز از ذات الهی برخوردارند؟ آیا این بدان معنی نیست که سه خدا وجود دارد، یعنی پدر و پسر و روحالقدس؟ تعریف "علمی" تثلیث پیش از آنکه «تثلیث» را به زبانی ساده تعریف کنیم و توضیح دهیم، لازم است نخست تعریف «علمی» آن را ارائه دهیم. این تعریف «علمی» مورد قبول تمامی فرقههای مسیحی است و مرجع نهایی اعتقاد مسیحیان در خصوص این موضوع میباشد. اصطلاح «تثلیث» از کلمه عربی «ثَلاثَه» به معنی «سه» میآید . بنابراین، تثلیث یعنی «سه بخش کردن… قائل به سهگانگی (در اُلوهیت) شدن ». در کتاب فرهنگ لغات کتابمقدس در مورد تثلیث آمده، نقل میکنیم؛ این فرهنگ، تثلیث را در سه عبارت ساده، اینچنین توضیح میدهد: «1- خدایی نیست جز یکی؛ ۲- پدر، پسر، و روحالقدس هر یک به طور کامل و ابدی خدا است. 3- پدر، پسر، و روحالقدس هر یک شخص متمایزی میباشد. » اما خدای تثلیث قابل تجزیه نیست، یعنی نمیتوان گفت که خدای پدر یک سومِ تمامیت خداست، و پسر نیز یک سوم و روحالقدس هم یک سوم. اینها تعریف ساده و درضمن رسمی آموزه تثلیث میباشد. اکنون به تعاریف فنیتر که از کتابهای اصول اعتقادات متعلق به فرقههای مختلف مسیحیت اخذ شده، توجه بفرمایید. نخستین تعریف را از کتاب «الهیات مسیحی» نقل میکنیم. این کتاب معرف اعتقادات «آرمینیوسی» از فرقه پروتستان میباشد. در این کتاب، تثلیث چنین تعریف شده است: «در الهیات مسیحی، اصطلاح "تثلیث اقدس" به این معنی است که در خدای واحد، سه شخصیت یا اُقنومِ مشخص وجود دارد که هم ذات بوده و به نام پدر و پسر و روحالْقُدُس معروف اند. ما خدای واحد را که دارای سه اقنوم میباشد، عبادت میکنیم. اعتقادنامه آتاناسیوس این اعتقاد را به این صورت بیان میکند: "ما خدای واحد را که دارای تثلیث میباشد و تثلیث را که دارای وحدت میباشد، عبادت مینماییم. اقانیم ثلاثه از یکدیگر متمایز هستند، ولی ذات الهی را قابل تقسیم نمیدانیم. این سه اقنوم با یکدیگر دارای ابدیت و تساوی همانند میباشند، به طوری که ما وحدانیت کامل را در تثلیث، و تثلیث کامل را در وحدانیت عبادت مینماییم.» تعریف دیگری را از کتاب «خلاصه اعتقادات مسیحی» نوشته عالِم بزرگ الهیات، لوئیس برکوف (۱۸۷۴-۱۹۵۷) نقل میکنیم. این کتاب معرف اعتقادات «کالوینیستی» میباشد (اکثر پروتستانها پیرو این نظام عقیدتی هستند). در این کتاب، عقیدت تثلیث چنین تبیین شده است: «کتابمقدس تعلیم میدهد که خدا در عین حال که واحد است، به صورت سه شخص (یا اقنوم) وجود دارد، یعنی پدر و پسر و روحالقدس… این سه در عین حال، چنان ماهیتی دارند که میتوانند با یکدیگر وارد رابطه شخصی شوند. پدر میتواند با پسر سخن گوید و بالعکس، و هر دو میتوانند روحالقدس را صادر کنند. راز واقعی تثلیث در این است که هر یک از شخصها از تمامی و کل ذات یا جوهر الهی برخوردار است، و اینکه این جوهر الهی خارج و جدا از این شخصها موجودیت ندارد. این سه در ذات، یکی تابع دیگری نیست، گرچه میتوان گفت که به ترتیب موجودیت، نخست پدر قرار دارد، دوم پسر، و سوم روحالقدس. این ترتیب در نقشهای ایشان نیز منعکس میباشد. » در کتاب «اصول اعتقادات کلیسای کاتولیک» نیز تثلیث اینچنین تبیین شده است: «اصل جزمی تثلیث اقدس: تثلیثْ واحد است. ما قائل به سه خدا نیستیم، بلکه به یک خدای واحد در سه شخص، یعنی «تثلیثِ هم ذات». شخصهای الهی در الوهیتِ یکتا شریک نیستند، بلکه هر یک از آنها، خدای کامل است: "پدر همانی است که پسر است، و پسر همانی است که پدر است، و پدر و پسر همانی هستند که روحالقدس است، یعنی در طبیعت خود، یک خدای واحد." هر یک از این سه شخص همین واقعیت است، یعنی ذات، جوهر، یا ماهیت الهی. » تعریف و توضیح ساده بهعبارتی ساده، مسیحیت به یک خدای واحد عقیده دارد. اما این خدای واحد در درون خود دارای سه «شخص» میباشد، یعنی پدر و پسر (عیسی مسیح) و روحالقدس. این هر سه شخص به یک اندازه «خدا» هستند؛ هیچیک از دیگری «بیشتر» یا «کمتر» خدا نیست. اما این سه شخص، «سه خدا» را تشکیل نمیدهند، بلکه یک خدای واحد را. درضمن، هر یک از این سه شخص، برای خود وجودی مستقل است، یعنی اینکه «پدر» نه پسر است و نه روحالقدس. «پسر» نیز نه پدر است و نه روحالقدس. «روحالقدس» نیز نه پدر است و نه پسر. همچنین باید تذکر داد که منظور از تثلیث این «نیست» که خدا گاه خود را به صورت «پدر» متجلی میساخت، گاه به صورت «پسر» و گاه به صورت روحالقدس. وحدانیت و تثلیث: یک تناقض؟ تعریف وحدانیت خدا در کتابمقدس برای پاسخگویی بهتر به این سؤال، نخست باید تعریف «وحدانیت» خدا را در کتابمقدس مشخص کرد. در کتابمقدس، واحد بودنِ خدا در مقابل تعدد و کثرت خدایان بت پرستان و شیطان پرستان قرار داشت. ایشان قائل به خدایان متعددی بودند که هر یک بخشی از عالم هستی را آفریده بود و بر آن حاکمیت داشت. این خدایان به خاطر منافع خود اغلب با هم در تخاصم بودند و بشر و طبیعت نیز از نزاع میان آنها دچار مصائب میشد. این موضوع به تفصیل در مقاله A-1مورد بحث قرار گرفته است. اعتقاد به این حقیقت که تمامی عالم هستی با تمامی جزئیات آن را فقط یک خدا به تنهایی آفرید، برای نخستین بار در دین یهود مکشوف گشت؛ این ایمان فقط در میان قوم یهود حاکم بود و بس. با ظهور مسیحیت، این اعتقاد برای نخستین بار به نقاط مختلف جهان برده شد. جالب است بدانیم که وقتی مسیحیان اعتقاد به خدای یگانه را در امپراطوری روم ترویج میدادند، رومیها و یونانیهای چندگانه پرست ایشان را متهم به «الحاد» میکردند، چون منکر وجود خدایان متعدد بودند! بدینسان، وحدت خدا در کتابمقدس، در نقطه مقابلِ تعدد خدایان متخاصم و بوالهوس بت پرستان قرار داشت. یعنی کتابمقدس میگفت که منشأ و مقدراتِ عالم هستی در دست «یک نظام» یا «یک حکومت» یا «یک خدا و خالق» قرار دارد، نه چندین «حکومت» یا «خدا». فقط یک «حکومت» در عالم هستی! شاید یک مثال ناقص به درک مطلب در چارچوب تاریخیاش کمک کند. هر کشوری را یک حکومت واحد اداره میکند که بر تمامی شئون آن کشور حاکمیت دارد. اما اگر در اثر مسائل سیاسی، کشور دچار بحران گردد و مدعیان مختلف بر بخشهای مختلف مملکت حکمرانی کنند، آنگاه دیگر نمیتوان گفت که آن کشور دارای یک حکومت واحد است. یا در کشورهایی که به صورت ملوک الطوایفی اداره میشدند، حکومت واحدی وجود نداشت. اما باز گردیم به کشورهایی که در آنها حکومتی واحد وجود دارد. آیا منظور از وحدت حکومت یعنی اینکه تمام امور را یک شخص واحد انجام میدهد و اداره میکند؟ طبعاً چنین نیست. در بطنِ یک حکومت و دولتِ واحد، ارگانهای مختلفی وجود دارد، اما اینها همه هدف و اراده و برنامه مشترکی را دنبال میکنند. اعتقاد به خدایان متعدد مشابه حکومت ملوک الطوایفی است، یعنی هر بخش از عالم خلقت را یکی از خدایان اداره میکند! اما در اعتقاد تک خدایی، اعتقاد بر این است که یک نظام حکومتی، یا یک وجود، یا یک ارگان، خالق تمامی هستی است و بر امور آن حاکمیت دارد. یک «حکومت» متشکل از سه «شخص» با چنین توضیحی، شاید ذهن ما نسبت به مسأله وحدانیت خدا در مسیحیت اندکی روشن تر شده باشد. در مسیحیت وقتی میگوییم خدا یکی است، منظورمان همین است که در پاراگراف پیشین ذکر کردیم. اما این به آن معنا نیست که این خدا لزوماً در وجود یگانه خود دارای کثرت نیست. مسیحیت در مورد وجود خدا، به کثرت در وحدت معتقد است، یعنی یک خدای واحد که از سه شخص تشکیل یافته است. این سه شخص دارای ذات و جوهر یکسانی هستند، و از یک هدف و یک اراده برخوردار میباشند. کار هر «شخص» در تثلیث در تثلیث مقدس، هر یک از سه شخص، کار و نقش خاصی را ایفا میکند. خدای پدر «والد» است؛ «پسر» مولود اوست. پسر از ازلیت از پدر مولود شده است. در آفرینش عالم هستی، خدای پدر «طراح» بود، پسر «مجری طرح»، و روحالقدس «ضامن بقا» یا گرداننده طرحِ اجرا شده میباشد. یعنی طرح را پدر ریخت؛ پسرش عیسی مسیح این طرح را به مرحله اجرا در آورد؛ و روحالقدس حافظ جهان خلقت و ضامن بقای آن میباشد. در امر نجات بشر، طرح را باز پدر ریخت؛ پسر به آمدنش به این جهان آن را به موقع اجرا گذاشت؛ و اینک روحالقدس است که برنامه نجات را در دل انسانها و در این جهان بهعمل میآورد. یکی دو مثال برای روشن شدن موضوع، یکی دو مثال میآوریم. فراموش نکنید که اینها مَثَل هستند و در مثل نیز مناقشه نیست. این مثلها قطعاً ناقصند و تماماً حق مطلب را ادا نمیکنند. درضمن، جزئیات مثلها الزاماً ربطی به اصل موضوع ندارد. فرض کنید خانواده «یوسفی» متشکل از سه عضو است، آقای یوسفی که پدر است، و منوچهر و سعید که دو پسر او میباشند. این سه نفر به یک میزان «یوسفی» هستند؛ منوچهر همانقدر «یوسفی» است که آقای یوسفی و سعید هستند، نه کمتر و نه بیشتر. او از همان «ذات» پدرش و برادرش سعید برخوردار است، و نیز از همان اقتدار. هر که منوچهر را دید، انگار خانواده یوسفی را دیده است. هر چه منوچهر بگوید، همان است که «خانواده یوسفی» میگوید. اما فقط «یک» خانواده یوسفی وجود دارد! حکومت کشوری را در نظر بگیرید. این حکومت متشکل از یک رئیس مملکت است و چند وزیر. آیا به این علت که این حکومت را چند نفر تشکیل میدهند، میتوان گفت که این حکومت واحد نیست؟ نه! درضمن، اگر این حکومت بخواهد با حکومت کشور دیگری مذاکره کند، آیا تمامی اعضای حکومت دست به سفر میزنند و به آن کشور میروند؟ نه! بلکه یکی را از میان خود انتخاب میکنند و به عنوان نماینده به آن کشور میفرستند. هر چه آن نماینده بگوید، همان است که آن حکومت میگوید. و این درست همان چیزی است که در الوهیت رخ داد. خدای یکتا اراده فرمود که برای نجات بشر به کره خاکی بیاید. اما لازم نبود تمامی «حکومت» به زمین بیاید. «مجری طرح» یعنی عیسی مسیح، پسر خدا، انسان شد و به زمین آمد. هر چه «خدا» بود، او نیز «بود». هر که او را دید، خدا را دید. هر چه او گفت، سخن خدا بود. هر که به او ایمان آورد، به خدا ایمان آورد. او ذات خدا بود. او پسر خدا بود! چگونگی شکل گیری آموزه تثلیث برای اینکه ببینیم آموزه و عقیدت تثلیث از کجا آمد و چگونه شکل گرفت، نخست باید اشاراتی را که در کتابمقدس آمده، مطرح کنیم. در کتابمقدس، چه در عهدعتیق (توارت و کتب انبیای یهود) و چه در عهدجدید (انجیل و نوشته های رسولان مسیح)، رویدادها و مطالبی عجیبی ذکر شده است، رویدادهایی حاکی از آن که در مقاطع خاصی از زمان، جلوهای از خدا به صورت قابل رؤیت بر بشر ظاهر شده است، در عین حال که ذات الهی کماکان در تمام عالم هستی وجود داشته است. در واقع مقولهای مطرح میشود که میتوان آن را «تجلی قابل رؤیت خدا» نامید. برای روشن شدن موضوع، فقط به چند نمونه از این رویدادها و مطالب میپردازیم. در عهدعتیق در عهدعتیق گرچه موضوع «تثلیث» به روشنی مکشوف نشده بود، اما رویدادهایی در آن قید شده که برای یهودیان سؤال برانگیز بود، رویدادهایی که طی آنها انسانی بر انبیا یا افراد برگزیده ظاهر میشد و کاری میکرد که آنها یقین بیابند که آن انسان خدا است! علمای یهود برای توجیه این مطلب، آن وجود را «فرشته خاص» خدا میدانستند؛ نه فرشتهای به سان فرشتگان دیگر، بلکه فرشتهای که مظهر ذات خدا بود و میشد او را خدا خواند. بهعنوان مثال، زمانی که یعقوب، نوه ابراهیم، به سرزمین پدری خود باز میگردد، بهخاطر ترسی که از برادر خود در دل داشت، دچار اضطراب و تلاطم روحی میشود. در شب پیش از ملاقات دو برادر، مرد ناشناسی بدون مقدمه قبلی، به سراغ یعقوب میآید و تا پگاه با او کشتی میگیرد. پیش از طلوع آفتاب، آن مرد که هنوز هویتش آشکار نشده، قصد رفتن میکند. اما یعقوب به او میگوید: «تا مرا برکت ندهی، تو را رها نکنم!» آن مرد یعقوب را برکت میدهد و نام او را به اسرائیل تغییر میدهد. یعقوب که عمیقاً تحت تأثیر این رویداد قرار گرفته، میگوید: «خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد!» (پیدایش ۳۲:2۴-۳۰). سالها پس از این ماجرا، وقتی قوم اسرائیل در سرزمین کنعان سکنی گرفته بودند، زن نازایی با مردی مواجه میشود که به او نوید تولد پسری را داد، پسری که برگزیده خدا خواهد بود. شوهر آن زن، از آن مرد نامش را میپرسد. مرد در جواب میگوید: «چرا در باره اسم من سؤال میکنی چونکه آن عجیب است!» شوهر آن زن وقتی در مقام سپاسگزاری از خدا، در حضور آن مرد برای خدا قربانی تقدیم میکند، آن شخص ناگهان در میان آتش و دود قربانی به آسمان بالا میرود. آن زن و شوهر با دیدن این رویداد خارقالعاده، از وحشت بر زمین میافتند. در این لحظه، شوهر به زن خود میگوید: «البته خواهیم مرد زیرا خدا را دیدیم!» در واقع آنها، آن مرد یا آن فرشته را مظهر وجود خدا میدانستند و کتابمقدس نیز این تصور را نفی نمیکند. این ماجرا شباهت زیادی به ماجرای ملاقات یعقوب با آن مرد دارد. وقتی فرزندشان به دنیا آمد، او را «سامسون» نامیدند، همان قهرمان معروف. در قسمتهای دیگر کتابمقدس نیز آیاتی وجود دارد که به شخصی اشاره میکند که الوهیت دارد و مظهر وجود خدا شناخته شده است. به عنوان مثال، در کتاب اشعیای نبی، در مورد مسیحای موعود چنین پیشگویی شده است: «برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود؛ و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سَرور سلامتی خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6). این یکی از عجیب ترین آیههای عهدعتیق میباشد. توجه کنید که در این آیه آمده که این پسر، پادشاه بوده، نامش نیز «خدای قدرتمند» خوانده خواهد شد. عجیب است که یک پسر، «خدا» خوانده شود. به علاوه او «پدر سرمدی» نیز نامیده شده است، یعنی «سرمنشأ ابدیت». تمام این صفات و القاب، صفات خدا هستند که به یک موجود انسانی نسبت داده شده است. جالب اینجاست که این مطالب در کتابی نوشته شده (یعنی عهدعتیق) که شدیداً مروج یکتاپرستی است و بارها مؤکداً اعلام داشته که هیچ موجود دیگری نباید در کنار خدا مورد پرستش واقع شود و خدا هیچگاه کس دیگری را در جلال خود شریک نمیسازد. در عهدجدید موضوع «تجلی قابل رؤیت خدا» در عهدجدید بسیار روشنتر از عهدعتیق مطرح میشود. نخست، پیش از تولد عیسی ناصری، فرشتهای در خواب به یوسف، نامزد مریم، ظاهر میشود و به او میگوید که فرزندی که از مریم به دنیا خواهد آمد، از جانب روحالقدس در بطن مریم قرار گرفته و او همان نجات دهندهای خواهد بود که اشعیا در مورد او پیشگویی کرده و گفته است که نامش «عمانوئیل» خواهد بود، یعنی «خدا با ما» (اشعیا ۷:1۴ و متی ۱:20-2۴). در واقع، لقب عیسی ناصری، «عمانوئیل» بود، زیرا او خدایی بود که «با انسانها» و «در میان انسانها» بود. همین عیسی ناصری، چون رسالت خود را آغاز کرد، در مباحثههایی که با علما و فقهای یهود داشت، خود را «پسر خدا» و «مساوی با خدا» معرفی میکرد . به چند نمونه توجه بفرمایید: روزی عیسی در روز شنبه بیماری را شفا داد. کاهنان یهود به او اعتراض کردند. «عیسی در جواب ایشان گفت: "پدر من تا کنون کار میکند و من نیز کار میکنم." پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سبت را میشکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا میساخت» (انجیل یوحنا ۵:16 و ۱۷). در مباحثه دیگری با سران مذهبی یهود، عیسی فرمود: «من و پدر یک هستیم.» واکنش سران یهود این بود: «آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی بدیشان جواب داد: "از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟" یهودیان در جواب گفتند: "به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمیکنیم بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی!» (یوحنا ۱۰:30-33). و یک بار نیز وقتی در شب آخر با شاگردانش صحبت میکرد، چنین گفت و گویی رد و بدل شد: «عیسی بدو گفت: "من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس جز به وسیله من نزد پدر نمیآید. اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید و بعد از این او را میشناسید و او را دیدهاید." فیلیپس بدو گفت: "ای آقا، پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است." عیسی بدو گفت: "ای فیلیپس، در این مدت با شما بودهام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است؛ پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده؟"» (یوحنا ۱۴:6-9). در صدر مسیحیت از همان آغاز مسیحیت، به گواهی اسناد تاریخی غیرمسیحی، مسیحیان در تجمعات خود، عیسی مسیح را همچون خدا ستایش و نیایش میکردند. آنان طبق تعلیم رسولان مسیح، عیسی را یک وجود الهی میدانستند. شکلگیری آموزه تثلیث پس از عروج مسیح به آسمان پس از مرگ و قیامش، رسولان و بعدها پدران کلیسا با بررسی زندگی و تعالیم او، تحت هدایت روحالقدس به این آگاهی رسیدند که مسیح همان «تجلی قابل رؤیت» خدا در عهدعتیق بوده که در مقطعی خاص از زمان، تن گرفت و انسان شد و در میان ما زیست تا کفاره گناهان ما را بپردازد. آنان ایمان داشتند که عیسی مسیح صاحب الوهیت بود؛ و همیشه با خدا بوده است. اما تبیین و بیان دقیق این موضوع سؤالاتی را بر میانگیخت. آیا مسیح، این «تجلی قابل رؤیتِ» خدا با خدا برابر است؟ آیا با خدا هم ذات است؟ آیا با خدای پدر هم مرتبه است یا پایینتر از او قرار دارد؟ آیا مخلوق است یا مولود، یا اینکه همراه با خدا ازلی است؟ آیا به این ترتیب سه خدا نخواهیم داشت، یعنی پدر و پسر و روحالقدس؟ رابطه این سه با هم چگونه است؟ جمع بندی و بیان و تبیین این اصول کار سادهای نبود. در کتابمقدس حقایق به صورت غیرسیستماتیک و عمدتاً در لابلای رویدادها و تعالیم مختلف ابراز شده بود، حال چگونه میشد تمام آنها را به شکل یک اصل منسجم بیان داشت که هم جامع باشد و هم مانع؟ هم تمامی حقایق کتاب مقدسی را بیان دارد و هم از شرک و چند خدایی به دور ماند؟ هم تمامی مندرجات کتابمقدس را مد نظر داشته باشد و هم پاسخ بدعتکاران را بدهد، بدعتکارانی که پسر خدا را در مرتبهای پایینتر از خدای پدر قرار میدادند؟ در قرون دوم و سوم، علمای الهیات و پدران برجسته کلیسا به تدریج نیاز به تدوین یک آموزه رسمی و جامع را احساس کردند. از اینرو، علمای الهی برجستهای چون ایرِنهئوس، ترتولیان، اُریجن و دیگران، در کتابها و رسالات الهیاتی و فلسفی خود، به تشریح این آموزه بر اساس کتابمقدس و سنت رسولان پرداختند. تا اینکه سرانجام، با برگزاری چند شورای بینالکلیسایی در سدههای چهارم و پنجم میلادی، آموزه و عقیدتی تدوین شد که برای نامگذاری آن، از کلمه «تثلیث» استفاده کردند. برای این منظور، نوشتههای علمای الهی برجسته نیز که از بعضی از آنها نام بردیم، مد نظر قرار داده شد. چند توضیح و تمثیل غلط برخی، برای اینکه تثلیث را توضیح دهند و آن را قابل درک بسازند، دست به ارائه توضیحات، یا بهتر است بگوییم، تمثیلها میزنند. ذیلاً چند مورد از این تمثیلهای غلط را مورد اشاره قرار میدهیم. تمثیل مثلث میگویند همانطور که مثلث دارای سه ضلع است، اما این سه ضلع مجموعاً یک مثلث واحد را تشکیل میدهند، خدا نیز از سه شخص تشکیل شده که با هم یک خدای واحد را بوجود میآورند. در وهله اول، این مثال منطقی به نظر میرسد، اما با تعریفی که از تثلیث به دست دادیم ناسازگار است. در مثلث، هر ضلع بهخودی خود فقط یک "ضلع" است، نه یک مثلث. اما در تثلیث، هر شخص (پدر یا پسر یا روحالقدس) به تنهایی کاملاً ذات الهی دارند و با دو شخص دیگر از نظر ذات الوهی و ابدیت برابرند. ما در واقع، سه مثلث داریم که روی هم یک مثلث را بوجود میآورند و این یک راز است. تمثیل مولکول آب برخی دیگر نیز میگویند که مولکول آب یعنی هاش-دو-اُو، میتواند به سه صورت ظاهر شود، به صورت آب، به صورت بخار، و به صورت یخ. اما در هر سه صورت، همان یک مولکول وجود دارد. و میگویند خدا نیز طبق صلاح دید خود، خود را به صورتهای مختلف نشان میدهد. این تمثیل نیز نادرست است، زیرا در اینجا ما یک مولکول واحد داریم که "بر حسب شرایط محیطی" به صورتهای مختلف ظاهر میشود. آب میتواند تبدیل به بخار یا یخ شود، یخ و بخار نیز همینطور. اما در تثلیث، پدر هیچگاه به صورت پسر ظاهر نمیشود، پسر نیز هرگز به صورت پدر ظاهر نمیشود، و روحالقدس نیز به همین شکل. این سه شخص هیچگاه تبدیل به یکدیگر نمیشوند. درضمن، خدا "بر حسب شرایط" هیچگاه تغییر شکل و صورت نمیدهد و سه شخص الوهی در تثلیث همواره هویت ذاتی خود را حفظ میکنند. تمثیل تخم مرغ بعضی دیگر هم میگویند که تثلیث مانند تخممرغ است. با اینکه تخممرغ از زرده و سفیده و پوسته تشکیل شده، اما کماکان یک تخممرغ است. و میگویند که تثلیث هم به همین صورت است. این تمثیل نیز بسیار نادرست است. در تخممرغ، زرده تخممرغ نیست، سفیده و پوسته هم تخممرغ نیستند. اما در تثلیث، هر یک از سه شخص، به تنهایی کاملاً خدا است. در واقع ما سه تخم مرغ داریم که به گونهای که برای بشر رازگونه است، یک تخممرغ واحد را تشکیل میدهند. تمثیل مردی که نقشهای مختلف دارد عدهای نیز میگویند مثلاً نادر برای فرزند خود پدر است و برای پدر خود پسر است و برای همسر خود، شوهر، و او در "شرایط مختلف" نقشهای مختلفی ایفا میکند. لذا سه شخص تثلیث نیز همینطور هستند. این کاملاً اشتباه است. نادر یک شخص واحد است که برای افراد مختلف فقط "نقشهای" مختلف و روابط متفاوت دارد. در حالیکه در تثلیث ما واقعاً سه شخص داریم. این سه شخص هر یک نقش خاص خود را دارند. خدا در شرایط متفاوت نقشهای متفاوت ایفا نمیکند. خدای واحد از سه شخص الوهی تشکیل شده که هر یک نقش خاص خود را دارند. آیا تثلیث منطقی است آیا تثلیث منطقی است؟ آیا قابل درک است؟ یک نکته مهم را فراموش نکنیم، و آن اینکه ما انسانها مخلوقیم و مخلوق طبعاً قادر به ادراک خالق خود نیست. علاوه بر این، شعور و ادراک ما از پدیدههای اطرافمان، به واسطه یک ارگان ۴۰۰ر۱ گرمی صورت میپذیرد که آن را مغز مینامیم. آیا درست است که انتظار داشت این ارگان کوچک خالق نامتناهی خود را ادراک کند و بر او شعور و وقوف بیابد؟ مثالی بزنیم: جانداران از نظر شعور و ادراک به درجات مختلفی تقسیم میشوند. موجوداتِ با درک محدود قادر به ادراک اموری نیستند که حیوانات با درکی گستردهتر ادراک میکنند. مثلاً ادراک یک مگس از محیط خود با ادراک سگ بسیار متفاوت است. انسان در میان موجودات زنده بالاترین سطح و قدرت ادراک را دارد. با اینحال، در مقایسه با فرشتگان که مخلوقاتی روحانی هستند، درک انسان بسیار محدود است، چه برسد در مقایسه با خدا. این امر حتی در میان انسانها نیز صادق است، یعنی اینکه یک خردسال، قادر در درک اموری نیست که بزرگسالان ادراک میکنند. و امروزه، آن انسان بزرگسال و بالغ که به بالاترین مدارج علمی رسیده است، اذعان میدارد که عالم هستی بسی پیچیدهتر از آن است که میپنداشته است. به عبارتی دیگر، انسان حتی قادر به درک عالم مخلوق نیست، چه برسد به درک وجود خالق خود! لذا اگر تثلیث گاه سؤال برانگیز یا غیر قابل درک مینماید، جای تعجب نیست، چرا که ذات خدا را کدام مخلوق است که بتواند درک کند؟ تثلیث به راستی یک راز است. آن را باید آنگونه که خدا در کلامش مکشوف ساخته بپذیریم. خردمندانه ترین راه برای انسان لذا خردمندانه ترین راه برای انسان این است که در مقابل خدای خود فروتن شود و او را آنطور بپذیرد که او خود را در کلامش مکشوف فرموده است. انسان هیچگاه نخواهد توانست به چگونگی و ماهیت وجود خالق خود وقوف و آگاهی بیابد. اما خالق، تا آنجا که برای درک انسان مقدور بوده، خود را به بشر شناسانده است. او در کتابمقدس، با استفاده از اصطلاحات قابل درک برای بشر، نظیر «پدر»، «پسر»، و «روح مقدس» خود را به صورت تثلیث به انسان مکشوف ساخته است. او وجود خود را فقط تا آن حد بر ما آشکار فرموده که ما قادر به درکش بودیم و لازم بود بدانیم. موضوع مهم دیگر این است که ذات خدا را باید به یاری و مدد خود او بشناسیم، نه با کمک عقلی که حتی قادر به شناخت عالم مخلوق نیست. از اینروست که کلام خدا میفرماید: «خدا این همه را به وسیله روح خود از راه الهام به ما آشکار ساخته است، زیرا روحالقدس همه چیز حتی کنه نیات الهی را کشف میکند… ما در باره این حقایق، با عباراتی که از حکمت انسان ناشی میشود سخن نمیگوییم، بلکه با آنچه روحالقدس به ما میآموزد، و به این وسیله، تعالیم روحانی را برای اشخاص روحانی بیان مینماییم. کسی که روحانی نیست، نمیتواند تعالیم روح خدا را بپذیرد، زیرا به عقیده او این تعالیم پوچ و بیمعنی هستند. و در واقع، چون تشخیص این گونه تعالیم محتاج به بینش روحانی است، آنها نمیتوانند آن را درک کنند» (رساله اول قرنتیان ۲:10-1۴، ترجمه مژده برای عصر جدید). ب: پسر خدا، چند توضیح از کتابمقدس پس از پرداختن به موضوع تثلیث، اینک میتوانیم توضیحات بیشتری در باره عیسی مسیح بدهیم و شرح دهیم که منظور مسیحیان از اینکه میگویند «عیسی پسر خداست» چیست. «پسر خدا» چه معنایی دارد؟ آیا منظور این است که خدا همسری اختیار کرد و نتیجه آن تولد عیسی مسیح بود؟ عیسی که بود؟ رابطه او بهعنوان پسر خدا با خدای پدر چه بود؟ برای تشریح این نکته، بهترین راه بررسی بخشهایی از عهدجدید است که مقوله «پسر خدا» را تشریح میکنند. «پسر یگانه ای که در آغوش پدر است…» بحث خود را در خصوص پسر خدا بودنِ عیسی، با نقل یک آیه بسیار مهم از انجیل یوحنا آغاز میکنیم. میفرماید: «خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانه ای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد» (یوحنا ۱:18). در این آیه، سه نکته بسیار مهم نهفته است: نخست اینکه خدا را هیچکس ندیده است. طبق تعلیم کتابمقدس، انسان قادر به دیدن خدا نیست. این خدای نادیده و نادیدنی، وجودی را در آغوش خود دارد که «پسر یگانه» نامیده شده است. خدا در بخش دوم این آیه، «پدر» نامیده شده است. اصطلاح «پسر یگانه» که طبعاً حالتی استعاری و مجازی دارد، به یک حقیقت روحانی بسیار مهم اشاره دارد و آن اینکه این «وجود» که در آغوش پدر است، مخلوق نیست، بلکه مولود است. همانطور که انسان فرزند خود را خلق نمیکند بلکه او را مولود میسازد، «پسر یگانه» نیز مولود خداست، یا به عبارت ساده تر، از ذات خودِ پدر است. هر چه «پدر» هست، او نیز هست؛ همانطور که فرزند انسان نیز انسان است و ذات انسانی دارد و تمام خصوصیات ژنتیکی پدر و مادر را دارا است. بر اساس این آیه، این «پسر یگانه» همواره در «آغوش» پدر است، چرا که در بخش دوم این آیه، فعل به زمان حال به کار رفته است. یعنی هیچ زمانی وجود نداشته که «پسر یگانه» نبوده باشد یا پدر و پسر یگانه بدون وجود یکدیگر و مستقل از هم وجود داشته باشند. اصطلاح «آغوش پدر» نیز که حالتی استعاری و مجازی دارد، بیانگر رابطه حیاتی و تنگاتنگی است که میان «پدر» و «پسر یگانه» برقرار میباشد. و بالاخره، در بخش سوم این آیه میبینیم که گرچه خدا یا پدر را هرگز کسی ندیده و نمیتواند هم دید، اما «پسر یگانهای که در آغوش پدر است»، هم اوست که پدر را بر ما ظاهر میکند. در زبان اصلی انجیل، یعنی زبان یونانی، عبارت «ظاهر کردن» به معنی «تفسیر کردن» است. یعنی «پسر یگانه» وجود خدا را بر ما کشف میکند و آن را برای ما تفسیر و تشریح و معرفی مینماید. به همین جهت، در انجیلها میبینیم که چگونه عیسی مسیح آینه تمام نمای وجود خداست. «و کلمه جسم گردید…» آیه آغازین و معروف انجیل یوحنا نیز به درک بهتر مطلب کمک شایانی میکند؛ میفرماید: «در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود» (انجیل یوحنا ۱:1). و بعد در آیه ۱۴ همان فصل میفرماید: «و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی. و جلال او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر.» این «کلمه» کیست؟ از آیه ۱۴ پی میبریم که «کلمه» همان پسر یگانه خداست. اما چرا پسر یگانه خدا «کلمه» نامیده شده است؟ واژه لوگوس (Logos) در زبان یونانی، به معنی کلمه، سخن، و نیز معرفت و شناخت میباشد. لوگوس نزد یونانیان آن خرد کل بود که در پس جهان هستی وجود داشت و آن را ابقا و حفظ میکرد. یهودیان نیز «حکمت» یا خرد را آن بخش از وجود خدا میپنداشتند که عالم هستی را به وجود آورد. یوحنای رسول تحت الهام روح القدس از همین واژه استفاده میکند تا رابطه عیسی مسیح را با خدا توضیح دهد. «کلمه» از ازل وجود داشت؛ این «کلمه» از همان ازل نزد خدا بود؛ و این «کلمه» خدا بود. به عبارت دیگر، خدا همیشه وجود داشته است، و در بطن او «کلمه» بوده است. این «کلمه» گرچه جزئی از خدا بوده، اما در عین حال، به گونهای از او متمایز است. شاید با یک تمثیل ساده، موضوع روشنتر شود. اگر من در مقابل شما بنشینم و بهجای سخن گفتن با شما، فقط به شما نگاه کنم، آیا قادر خواهید بود بدانید من چه فکر میکنم یا چه میخواهم بگویم؟ قطعاً نه! پس چه باید کرد؟ طبیعی است! باید سخن گفت؛ باید «کلمهای» از دهان من خارج شود تا فکر من به گونهای قابل درک یا «قابل لمس» در آید. در غیر اینصورت، هیچکس نخواهد توانست به فکر من پی ببرد. فکر ما تا زمانی که به صورت «کلمه» در نیاید، برای دیگران قابل درک و دسترسی نخواهد بود. در اینجا نکته ظریفی وجود دارد. آیا در ذهن من، اول «فکر» به وجود میآید و بعد کلام؟ یا هر دو همزمان به وجود میآیند؟ اما سؤال مهمتر این است که آیا اساساً فکر کردن بدون کلمات امکانپذیر است؟ آیا کسی که هیچ زبانی نیاموخته، اصلاً قادر به فکر کردن میباشد؟ گویا نه! پس میتوان گفت که فکر و کلمه گرچه از هم قابل تمایز و تشخیص میباشند، اما از یک ذات و جوهر برخوردارند. تفکر آن فرایندی است که طی آن فکر ما شکل میگیرد؛ کلمات وسایلی هستند که به واسطه آنها تفکر میکنیم. اما علاوه بر این، کلمات وسایلی هستند که فکر ما را به دیگران انتقال میدهند و آن را آشکار میسازند. خدا آن «فکر اعظم»، آن خرد کل میباشد. اما چگونه میتوانیم او را بشناسیم اگر «کلمهای» از او صادر نگردد؟ عیسی آن «کلمهای» بود که از آن خردِ اعظم صادر شد، و به صورت قابل درک و قابل لمس، او را به ما شناسانید. او از آغاز وجود داشت، از همان زمانی که خرد اعظم وجود داشت. هر چه خرد اعظم بود، او نیز بود. این «کلمه» در مقطعی از زمان که آن «خرد اعظم» مقرر فرموده بود، از او صادر شد، و به گونهای که برای بشر خاکی «قابل شنیدن»، «قابل درک»، و «قابل لمس» باشد، ظاهر گردید. همانطور که در یوحنا ۱:۱۴ آمده، «کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی…» بدینسان، هر که این «کلمه»، این «پسر یگانه» را دید، خدا، آن خرد اعظم را دیده است. به همین جهت بود که عیسی به شاگردانش فرمود: «کسی که مرا دید، پدر را دیده است» (یوحنا ۱۴:9). و در جای دیگر فرمود: «من و پدر یک هستیم» (یوحنا ۱۰:30). پرتو جلال خدا و مُهر دقیق وجود او آیههایی در رساله به عبرانیان نیز روشنگر این موضوع میباشد. در آیات اولیه این رساله که یکی از کتب عهدجدید میباشد، چنین میخوانیم: «خدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راههای مختلف به وسیله پیامبران با پدران ما تکلم فرمود. ولی در این روزهای آخر، به وسیله پسر خود با ما سخن گفته است… آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست…» (عبرانیان ۱:1و۳، ترجمه مژده برای عصرجدید). خدا پیش از فرستادن پسرش، از طریق انبیا با بشر سخن میگفت؛ اما وقتی پسرش را فرستاد، به گونهای مستقیم با انسان تکلم کرد، چرا که این پسر «فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود او» میباشد. برای درک مطلب، باید دو اصطلاح «فروغ جلال خدا» و «مظهر کامل وجود خدا» را توضیح دهیم. عیسی «فروغ جلال خدا» بود؛ او پرتوِ خورشید تابناک خدای متعال میباشد. خورشید را چگونه میدیدیم اگر پرتو و اشعه و فروغ او به زمین نمیرسید؟ آیا پرتو خورشید از خود او جداست؟ آیا درخشش خورشید در پرتو و اشعه آن ظاهر نمیشود؟ آیا آن دو، گرچه از یکدیگر قابل تشخیصاند، اما از یک ذات نیستند؟ عیسی «مظهر کامل وجود خدا» بود. این عبارت در متن اصلی یونانی، به طور دقیق تر چنین معنایی میدهد: «او مُهر دقیق وجود خدا بود.» در دوران باستان که امضا مرسوم نبود، افراد مهم انگشتری بر انگشت داشتند که مُهر ایشان بود و با آن اسناد رسمی را مهر میکردند. وقتی مُهر را روی موم فشار میدادند یا آن را بر روی کاغذ میزدند، تصویری عیناً مشابه مهر تولید میشد. عیسی مهر خداست و تصویر دقیق ذات و ماهیت او را منعکس میسازد. «و خدا گفت: روشنایی بشود…» در فصل اول کتاب پیدایش، به هنگام شرح آفرینش جهان هستی، میبینیم که تمامی اجزاء عالم صرفاً با «گفتنِ» خدا خلق شد. خدا کلامی بر زبان آورد و پدیدهها آفریده شدند. اما واقعیت این است که این گفتن یا این کلام خدا، همان کلمهای است که «نزد خدا بود و خدا بود» (یوحنا ۱:1). طرح آفرینش را خدای پدر ریخت؛ پسر یگانه او این طرح را به اجرا در آورد. از اینرو، یوحنای رسول در ادامه آیه نخست انجیلش میفرماید: «همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت» (یوحنا ۱:3). نویسنده رساله به عبرانیان نیز که قبلاً به آن اشاره کردیم، میفرماید: «خدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راههای مختلف به وسیله پیامبران با پدران ما تکلم فرمود. ولی در این روزهای آخر، به وسیله پسر خود با ما سخن گفته است. خدا این پسر را وارث کل کائنات گردانیده و به وسیله او همه عالم هستی را آفریده است. آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست، و کائنات را با کلام پر قدرت خود نگه میدارد» (عبرانیان ۱:1-3). بدینسان، کلمه خدا نه فقط در مقطعی از زمان انسان شد تا نجاتدهنده بشریت گردد، بلکه هم او بود که از جانب خدای پدر، مجری طرح آفرینش بود. افزون بر این، هم اوست که تمام هستی را با کلام پر قدرت خود نگاه میدارد، یعنی عامل بقای حیات و عالم هستی است. اینچنین است معنی پسر خدا بودن عیسی عیسی مسیح از ازل بود؛ از زمانی که خدا بود، او نیز بود. او جزئی از وجود خدا است. نه اینکه دو خدا وجود داشته باشد؛ خدا واحد است و «پسر» در آغوش اوست. این «جزء از وجود خدا» برای زمانی از پدر جدا شد، انسان گردید، به زمین آمد، بر روی صلیب جان سپرد تا کفاره گناهان بشر را بپردازد، و در روز سوم زنده شد، و به آسمان به جایگاه ازلی و ابدی خود بازگشت، به نزد خدای پدر. مسیحیان یک انسان را به مقام خدایی نرساندهاند. این انسان با زندگی و تعالیم و معجزاتش نشان داد که همان کسی است که انبیای عهدعتیق وعدهاش را داده بودند، همان کسی که طبق پیشگوییها «سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و "خدای قدیر" خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6). حتی شاگردانش نیز از ابتدا به این حقیقت پی نبرده بودند. این امر به تدریج بر آنها آشکار شد. عیسی به هنگام شام آخر، به شاگردانش فرمود: «از نزد پدر بیرون آمدم، و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر میروم.» چون این را گفت، شاگردان شاد شده، گفتند: «هان، اکنون علانیه (یعنی آشکارا) سخن میگویی و هیچ مثل نمیگویی! الان دانستیم که همه چیز را میدانی … بدین جهت باور میکنیم از خدا بیرون آمدی!» (یوحنا ۱۶:28-30). یوحنای رسول که آیات فوق را در انجیلش نوشته است، در سالهای واپسین زندگانی، در رساله اول خود با اطمینان مینویسد: «ما دیدهایم و شهادت میدهیم که پدر پسر را فرستاد تا نجاتدهنده جهان بشود» (اول یوحنا ۴:1۴). هم او فصل اول همین رساله را چنین آغاز میکند: «آنچه از ابتدا بود، و آنچه شنیدهایم و به چشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد در باره کلمه حیات. و حیات ظاهر شد و آن را دیدهایم و شهادت میدهیم و به شما خبر میدهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد» (اول یوحنا ۱:1 و ۲). آنچه در انجیل در باره شخصیت و هویت واقعی عیسی مسیح آمده، زاییده توهمات خود عیسی یا احساسات شاگردانش نبود. آنان عمیقاً متقاعد شده بودند که آنچه عیسی در مورد خود فرموده بود، حقیقت داشته است. آیا مقوله «پسر خدا بودن» تعلیم ابداعی عیسی بود علمای دینی یهود نیز در مقابل ادعاهای عیسی، همان مشکلی را داشتند که بسیاری از مردم در هر دورهای داشتهاند. آنان نمیتوانستند ادعاهای او را بپذیرند؛ میپنداشتند که عیسی انسانی است که ادعای خدایی میکند. وقتی عیسی به ایشان فرمود که «من و پدر یک هستیم»، ایشان قصد کردند که او را سنگسار کنند. عیسی از ایشان پرسید: «از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟ یهودیان در جواب گفتند: به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمیکنیم، بلکه به سبب کفر! زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی!» (یوحنا ۱۰:30-33). طبق اناجیل، علت اصلی اعدام عیسی نیز همین ادعای او بود. اما علمای یهود غافل بودند از اینکه درست عکس تصور آنان صادق است: عیسی انسانی نبود که ادعای خدایی میکرد، بلکه وجودی خدایی بود که انسان شده بود! نکته مهم اینجاست که سران یهود باور داشتند که مسیحای موعودشان وجودی الهی خواهد بود؛ اما مشکل آنان با عیسی این بود که ایشان او را آن مسیحای موعود نمیانگاشتند، چرا که انتظار ایشان این بود که مسیحای موعود با شکوه و جلال الهی و قدرتی حاکمانه به ناگاه در مقابل چشمان همه از آسمان نزول کند و قدرت حکومت روم را در هم بشکند و تمام جهان را تحت سلطه قوم یهود در آورد. ج: پاسخ به چند سؤال در رابطه با پسر خدا بودنِ عیسی، گاه مسیحیان و غیرمسیحیان سؤالات متفرقهای مطرح میکنند که ذیلاً به طرح و پاسخگویی آنها میپردازیم: آیا عیسی را مسیحیان به این مقام رساندند بعضی ممکن است تصور کنند که عیسی خودش هیچگاه ادعای الوهیت نکرد، بلکه این پیروانش بودند که او را به این مقام رساندند. به پندار ایشان، عیسی انسان فرهیختهای بود که به کمالات و کرامات دست یافته بود، و چون پیروانش تعالیم و معجزات او را دیدند، بعد از وفاتش به مرور زمان او را به مرتبت الهی رساندند. برای پذیرش چنین تصوری، نخست لازم است که معتقد باشیم که کتابمقدس فاقد اعتبار و اصالت است؛ به عبارت دیگر، مطالب آن بازتاب واقعی و اصیل زندگی و تعالیم عیسی نیست، بلکه ساخته و پرداخته توهمات رسولان او، یا در بهترین حالت، تراوش شیدایی ایشان به مولایشان بود. برای پاسخگویی به این مسأله، شما را به مطالعه بخشهای Aو Bمقالات این کانون دعوت میکنیم. وقتی عیسی روی زمین بود، خدا کجا بود با توجه به تعریفی که از تثلیث به دست دادیم، پاسخ به این سؤال مشخص است. عیسی پسر خدا بود، یا بهعبارت فنی، او دومین اقنوم از تثلیث بود. وقتی پسر خدا انسان شد و بر روی زمین بود، خدای پدر و روحالقدس کماکان در همه جا حضور داشتند. خدا مطلقاً محدود به مکان و زمان نشد. خدا همه جا بود. چرا عیسی دعا میکرد؟ بعضی از مسیحیان که آموزه تثلیث را به درستی درک نکردهاند، تصور میکنند که وقتی میگوییم عیسی خدا بود، منظورمان این است که در دورهای که مسیح بر روی زمین بود، خدا هیچ جای دیگری نبود. پس میپرسند که چرا عیسی دعا میکرد؟ به چه کسی دعا میکرد؟ آیا تظاهر میکرد تا فقط به شاگردانش بیاموزد که ایشان نیز باید دعا کنند؟ عیسی، پسر خدا، جسم شد و به زمین آمد. او انسان شد. در طول آن سالها، پسر خدا هم از الوهیت کامل برخوردار بود و از هم بشریت کامل. او به عنوان بشر نیاز داشت که دعا کند، همانطور که نیاز داشت غذا بخورد و استراحت کند. درضمن، او در مقام پسر خدا، نیاز داشت به پدر مشارکت داشته باشد، همانگونه که در آسمان مشارکت داشت. لذا وقتی عیسی دعا میکرد، واقعاً دعا میکرد. او با پدر خود که در آسمان بود، سخن میگفت. تفاوت معنی کلمات «خدا» و «خداوند» چیست؟ بعضی گمان میبرند که کلمات خدا و خداوند یک معنی میدهند. اما باید دانست که کلمه خداوند در اصل به معنی ارباب و صاحب است. در ادبیات کلاسیک فارسی، کلمه خداوند در همین معنا به کار رفته است. خدا هم خدای ماست و هم خداوند ما. یعنی او هم خالق ماست و هم ارباب و صاحب و مولا و سَروَر ما. در عهدجدید، عیسی مسیح، «خداوند» خوانده شده است. کاربرد این اصطلاح برای مسیح دو معنی میداده است. در وهله اول، همان معنی ارباب و مولا و سَروَر را ادا میکرده است. وقتی رسولان و سایرین او را خداوند صدا میکردند، در واقع او را پیشوا و سرور خود اعلام میکردند. اما، در کابردِ خاصِ کلمه «خداوند» برای مسیح، این اصطلاح به الوهیت او نیز اشاره دارد. در این معنا، این اصطلاح او را «خدا» اعلام میدارد. خاتمه خوانندگان گرامی، گمان نمیکنیم که توضیحات ما پاسخگوی تمامی سؤالات شما بوده باشد؛ چنین ادعایی نیز نداریم. تا آن حد که در توانمان بود، موضوع را بر اساس مندرجات کتابمقدس توضیح دادیم. اما سؤالات شما قطعاً کمکی خواهد بود در تکمیل این مقاله. لذا نظرات و سؤالات خود را حتماً با ما در میان بگذارید.
نویسنده: آرمان رشدی
موفق باشید.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |