قسمت دوم پیام انجیل: نقشه خدا برای نجات بشر
گناه آدم باید مجازات شود و «انسان» باید بهای آن را بپردازد. خدای پدر برای نجات انسان گناهکار، نقشهای را تدبیر کرد. شخص دوم تثلیث یعنی خدای پسر، داوطلبانه و برای انجام اراده پدر خود در باب نجات انسان، آماده میشود تا این بها را بپردازد و گناه انسان را کفاره کند و بجای انسان مجازات شود. چگونگی اجرای نقشه خدا برای نجات انسان، در طول تاریخ قوم خدا بطور خلاصه بدین شرح است: خداوند نقشه نجات خود را از همان لحظه محکومیت آدم، آغاز میکند و به شیطان میگوید:
(و عداوت در میان تو و زن، و در میان ذُرّیت تو وذریت وی میگذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی کوبید.) پیدایش، فصل 3 ،آیه 15
چنانکه در این آیه مشاهده میکنیم، خداوند اعلام فرمود که از «زن»، انسانی زاده خواهد شد که سرشیطان را خواهد کوبید و به اصطلاح او را شکست خواهد داد. علیرغم اینکه خداوند انسان را از درگاه خود اخراج کرد، اما چون اراده نجات او را داشت او را رها نکرد و به او دستور داد که بارور و کثیر شود و زمین را پر بسازد. اما متأسفانه ذات گناهکار و فاسد شده انسان در همان اولین نسل آدم، خود را نشان داد و اولین قتل در تاریخ انسان در همان اولین نسل آدم بوقوع پیوست. اما انسان که در ابتدای جدایی از خدا عمری طولانیتر داشت، شروع به زاد ولد کرد و بر روی زمین کثیر شدند. اما نسلهای بعدی انسان به سبب ذات و طبیعت فاسد شدهشان، بسیار شرور و گناهکار بودند این خشم خدا را بسیار برانگیخت. و خداوند اراده فرمود که نسل انسان را نابود سازد؛ بجز خانواده یک نفر به نام «نوح» که در زمان خود مردی عادل بود؛ بنابراین خداوند به نوح فرمود که کشتیای بسازد و خود وخانواده خود که جمعاً هشت نفر میشدند (نوح و زنش، سه پسر نوح و زنانشان)در آن قرار بگیرند و همچنین خداوند از هر حیوان یک نر و یک ماده قرار داد تا نابود نشوند و خداوند «طوفان بزرگ» را فرستاد تا تمام زمین را نابود سازد. و خداوند چنین کرد. و بعد از طوفان خداوند به نوح و فرزندانش فرمود که بارور و کثیر شوند و زمین را پر بسازند. اما باز دوباره نسل آنها خیلی زود به بتپرستی و گناهان قبیح از قبیل زنا و قربانی فرزندان در هنگان بتپرستی مبادرت ورزیدند.
در این زمان خدا اراده فرمود تا ملتی ایجاد کند که او را بشناسند و امانتدار احکام و شریعت و فرمانهای او باشند و از این طریق راه را برای آمدن آن نجاتدهنده موعود آماده سازد. برای این منظور، خدا «ابراهیم» را برگزید تا از نسل او این ملت پدید آیند. خدا به ابراهیم که در منطقه «اور کلده» (جایی در عراق امروزی) زندگی میکرد، فرمان داد تا از آنجا خارج شود و به زمین کنعان(اسرائیل امروزی) بیاید. وقتی ابراهیم به آنجا رسید خداوند وعده داد و با او عهد بست که این زمین را به او و نسل او خواهد داد؛ اما اینکار را زمانی انجام میدهد که شرارت و گناه مردم این سرزمین تا به حدی برسد که آنان را از آنجا نابود بسازد و نسل او را بجایشان جایگزین کند؛ همچنین خدا به ابراهیم وعده داد که آن ذریت موعود از نسل او خواهد بود:
(و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت، چونکه قول مرا شنیدی.)پیدایش، فصل 22، آیه 18
(خدا به ابراهیم گفت: «دربارۀ پسر خود و کنیزت، بنظرت سخت نیاید، بلکه هر آنچه ساره به تو گفته است، سخن او را بشنو؛ زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهد شد.) پیدایش، فصل 21، آیه 12
بعد از ابراهیم، خدا همانگونه که وعده داده بود، این عهد را با پسرش اسحاق و سپس با پسر اسحاق، یعقوب(اسرائیل) ادامه داد و بعد از ایشان با فرزندان یعقوب(بنیاسرائیل). به دلیل قحطی، یعقوب و فرزندانش بر طبق همان داستانی که اکثراً میدانید از کنعان مهاجرت کردند و در مصر ساکن شدند و فرعون مصر به دلیل خدمات یوسف، بسیار به فرزندان یعقوب احترام گذاشت و آنان در مصر ساکن شدند. اما بعد از چندین سال سلسلهای دیگر از فراعنه بر روی کار آمدند که با یوسف و خدمات او آشنایی نداشتند و نسل یعقوب(بنیاسرائیل) را به بردگی گرفتند.
بعد از حدود چهارصد سال از ورود بنیاسرائیل به مصر، خداوند اراده فرمود تا بوسیله موسی و هارون، بنیاسرائیل را از مصر خارج کند و آنها را به زمین موعود کنعان بیاورد. بنابراین خداوند با معجزات فراوان و قدرت عظیمش فرعون را مجبور کرد بنیاسرائیل را رها کند و آنها راهی سرزمین موعود شدند. در میان سفر خداوند اراده فرمود تا احکام و شریعت خود را به قوم اسرائیل بدهد و با آنها عهد ببندد که این احکام و شریعت را اجرا کنند. بنابراین خداوند اولین ملت خداپرست و یکتاپرست را ایجاد کرد و به آنان «شریعت» را داد تا اولاً نشان دهد که آنها چقدر گناهکار هستند و از معیارهای خدا چقدر دورند و ثانیاً نشان دهد که برای گناهانشان باید بهایی بپردازند و قربانیای بجای آنان کشته شود تا گناه آنان کفاره شود و ثالثاً راه را برای ورود نجاتدهنده محیا سازد. اکنون گناهان ساکنان کنعان به حدی رسیده بود که خداوند دستور نابودی همه آنها را به بنیاسرائیل بدهد. خداوند پیشتر ازطریق بلایای طبیعی اقوام گناهکار را مجازات و نابود میکرد(مانند شهرهای سدوم و غموره در زمان لوط) اما این بار اراده فرمود توسط قوم خودش این کار را انجام دهد تا به آنان نشان دهد که اگر آنان نیز گناهکار شوند، به همین طور از این سرزمین رانده خواهند شد. اما بنیاسرائیل به سبب نافرمانی از ورود به سرزمین موعود، چهل سال از ورود به سرزمین موعود محروم شدند.
بعد از چهل سال قوم به رهبری «یوشع»، جانشین موسی، وارد سرزمین موعود شدند، اما پس از مدتی برخلاف فرمان خداوند نه تنها همه اقوام ساکن کنعان را نابود نکردند بلکه با آن اقوام وصلت کردند و خدایان آنها را پرستیدند. بعد از این زمان، زمان «داوران» شروع شد. در طول این زمان به سبب گناه بی حد قوم اسرائیل، خداوند اقوامی را بر آنها مسلط میکرد و هنگامی که قوم اسرائیل به خود میآمدند و توبه میکردند، خداوند توسط یک «داور» آنها را نجات میداد. اما بعد از رهایی از دشمن، دوباره روز از نو، روزی از نو؛ دوران «داوران» حدود سیصد سال به طول انجامید تا زمانی که بنیاسرائیل، از خدا پادشاهی طلب کردند و خداوند بوسیله نبی خود «سموئیل» که آخرین داور نیز بود، «شائول» را به پادشاهی قوم اسرائیل برگزید. اما بعدها شائول هم به دلیل گناه از این مقام خلع شد و خداوند «داود» را به پادشاهی برگزید. خداوند به داود وعده میدهد که از نسل او نجاتدهنده را بفرستد و سلطنت او تا ابد ادامه خواهد داشت:
((خدا به داود گفت:) و چون روزهای عمر تو تمام شود که نزد پدران خود رحلت کنی، آنگاه ذریت تو را که از پسران تو خواهد بود، بعد از تو خواهم برانگیخت و سلطنت او را پایدار خواهم نمود. او خانهای برای من بنا خواهد کرد و من کرسی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت. من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود و رحمت خود را از او دور نخواهم کرد چنانکه آن را از کسی که قبل از تو بود دور کردم. و او را در خانه و سلطنت خودم تا به ابد پایدار خواهم ساخت و کرسی او استوار خواهد ماند تا ابدالاباد.) اول تواریخ، فصل 17، آیات11 تا 14
و بعد از داود نیز پسرش «سلیمان» به سلطنت رسید و در زمان «رَحُبعام» پسر سلیمان، حکومت اسرائیل به دلیل گناه سلیمان، دوپاره شد. یک پاره «یهودا» که پادشاهی آن در اختیار «نسل داود» بود یک پاره هم «اسرائیل» که سلسله پادشاهی ثابتی نداشت و پادشاهانی بسیار گناهکار و شرور داشت. در این زمان یعنی از زمان حکومت داود تا از بین رفتن پادشاهی اسرائیل بدست آشور و بعدتر پادشاهی یهودا بدست بابل، که حدود پانصد سال بطول انجامید خداوند با فرستادن انبیاء خود مدام قوم اسرائیل و پادشاهان اسرائیل و یهودا را به پرستش خدا و دوری از گناه و انجام فرامین خدا فرامیخواند. همچنین توسط انبیاء مختلف، خداوند وعده ظهور نجاتدهنده و مسیح را میداد که هم پادشاه بود و هم نجات دهنده؛ اکثر انبیاء قوم اسرائیل در این بازه زمانی ظهور کردند.
اما بعد از اسارت در بابل، خداوند به دست «کورُش» پادشاه هخامنشی، فرصتی دیگر به قوم اسرائیل داد و آنها را بار دیگر به سرزمین اسرائیل بازگرداند، قومی که از این زمان به دلیل از بین رفتن اساس سایر قبایل بجز یهودا، «یهودی» نامیده میشدند. یهودیان مانند زمان گذشته، دیگر پادشاهیِ مستقل و منسجمی نداشتند، اما تحت حکومت امپراطوری هخامنشی، آزادی کامل برای پرستش خدای خود داشتند. یهودیان تصمیم گرفتند که یک بار و برای همیشه بتپرستی و گناهان را ترک کنند و به شریعت موسی پایبند باشند. بعد از نابودی هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی، جانشینان اسکندر به پیروی از او به ترویج و تحمیل پرستش خدایان یونان و اشاعه فرهنگ یونانی و بر سایر اقوام پرداختند. چیزی که به مذاق یهودیان اصلاً خوش نمیآمد و به همین دلیل به شورش و قیام علیه حکومتهای جانشین اسکندر پرداختند. در این بازه زمانی، یهودیان بیشتر متوجه نجاتدهنده و پادشاه و مسیح موعود شدند که خداوند وعده آن را پیشتر داده بود. بعد از شورشها و قیامهای فراوان بالاخره یهودیان توانستند که حکومتی برپا کنند؛ اما این حکومت چندان قدرتمند و مستقل نبود و برای رهایی از دست یونانیان، با رومیان پیمان بستند و بعد از پیروزی رومیان بر یونانیان، تحت حکومت و سلطه رومیان قرار گرفتند.
قبل از میلاد عیسیمسیح، افراد زیادی آمدند که ادعای مسیح بودن را داشتند و یهودیان را به مبارزه با حکومت روم فراخواندند، اما هیچکدام نشانههای مسیح را نداشتند و همه آنان نیز یکی بعد از دیگری کشته میشدند و از یاد میرفتند.
«مسیح» به شخصی گفته میشد که توسط کاهن یا یک نبی برای انجام یک مأموریت، با روغن مقدس مسح میشد. اما این «مسیح موعود» شخصی بود که برای نجات انسانها از گناه و مرگ ابدی از سوی خدا با روحالقدس مسح میشد. حدود 2000 سال پیش، در چنین دوران پر التهابی بود که شخصی دیگر با ادعای مسیحایی قدم به صحنه گذارد. او بر طبق پیشگویی «میکاه نبی» که فرمود:
(و تو ای «بَیتْ لَحَمِ اَفْراتَه» اگر چه در هزارههای یهودا کوچک هستی، از تو برای من کسی بیرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائیل حکمرانی خواهد نمود و طلوعهای او از قدیم و از ایام ازل بوده است.) میکاه، فصل 5، آیه 2
در یک شهر کوچک بهنام «بیتلَحم«، نه چندان دور از اورشلیم، مرکز مذهبی قوم یهود، چشم به جهان گشود. در میان یهودیان، بیتلحم شهری مقدس بود؛ زیرا از همین شهر بود که هزار سال پیش از آن، داود از جانب خدا به پادشاهی بنیاسرائیل منصوب شد. به همین پادشاه بود که خدا وعده داد که سلطنتش تا به ابد برقرار خواهد ماند. و از نسل همین پادشاه بود که خدا از طریق انبیا وعده داد «مسیحا» یعنی پادشاه بزرگ و جاویدان را بفرستد:
(خداوند میگوید: «اینک ایامی میآید که شاخهای عادل برای داود برپا میکنم و پادشاهی سلطنت نموده، به فطانت رفتار خواهد کرد و انصاف و عدالت را در زمین مُجرا خواهد داشت.در ایام وی یهودا نجات خواهد یافت و اسرائیل با امنّیت ساکن خواهد شد و اسمی که به آن نامیده میشود این است: یهوه صدقینو (یهوه عدالت ما).)ارمیا، فصل 23، آیه 5
زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد.ترقّی سلطنت و سلامتی او را بر کرسی داود و بر مملکت وی انتها نخواهد بود تا آن را به انصاف و عدالت از الان تا ابدالاباد ثابت و استوار نماید. غیرت یهوه صبایوت این را بجا خواهد آورد.)اشعیا، فصل 9، آیات 6 و7
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |