عیسی مسیح- پادشاهی با قوانینی دیگرگون
پادشاهی با قوانینی دیگرگون!
حال فقط یک کار مانده بود که این مدعی جدید انجام دهد، و آن گردآوری قشون و اعلان جنگ به امپراطوری غاصب روم، از میان برداشتنِ ایشان، و برقراری ملکوت و سلطنت الهی بود. آنان هر لحظه منتظر فرمان بسیج این مسیحا بودند. اما هر چه میگذشت، نه فقط از این فرمان خبری نمیشد، بلکه در تعالیمی که این مدعی مقام مسیحایی در خصوص پادشاهی و حکومت خدا میداد، با آنچه که آنان و همۀ یهودیان انتظارش را داشتند، بس متفاوت بود.
حکومت فقرا و افتادگان
او اصول حکومت خدا را اینچنین بیان داشت، حکومتی که او میرفت تا پادشاهش باشد؛ فرمود: «خوشابهحال آنان که فقر روحی خود را میپذیرند؛ خوشابهحال آنان که بهخاطر فقر روحی و گناهان خود ماتم دارند؛ خوشابهحال آنان که میگذارند تا فقر روحی و ضعفهایشان را دیگران نیز ببینند؛ خوشابهحال آنان که رحم میکنند؛ خوشابهحال آنان که ریایی در وجودشان نیست؛ خوشابهحال آنان که صلحجو هستند… زیرا ایناناند که میتوانند وارد حکومت خدا گردند!»
چه اصولی! مگر نه اینکه زورمندان و زورگویان و هر که شمشیر بزند و زور با زور و ستم را با ستم پاسخ دهد، به حکومت خواهد رسید؟
با اسلحۀ محبت و گذشت
اما او فرمود: «با مردم بدکار مقابله به مثل نکنید، بلکه اگر کسی تو را بر یک گونهات سیلی زند، گونه دیگرت را نیز برای او نگه دار! اگر کسی خواهد قبایت را بهزور برباید، عبایت را نیز به او ببخش… دشمنانتان را نیز دوست بدارید؛ اگر کسی شما را ناسزا گوید، برایش دعای خیر کنید؛ اگر کسی شما را لعنت کند، برایش برکت الهی بطلبید، تا بدینسان فرزندان پدر آسمانی خود شوید که نیکان و بدان را به یک سان دوست میدارد! »
این کسی که تمام نشانههای پیشگوییشده را تحقق بخشیده، چگونه قصد دارد حکومتی با اصولی اینچنین برقرار سازد، با اصولی مبتنی بر سادهدلی، افتادگی، صداقت، محبت، گذشت، بخشش، عدم مقابله به مثل، و حتی محبت کردن به دشمن؟ مگر با چنین روحیهای میشد با قشون نیرومند روم مبارزه کرد؟ آیا این اصول عملاً به معنی تسلیم به دشمن و پذیرش حاکمیت او نیست؟ آیا منظور این مدعی پادشاهی این بود که یهودیان عملاً حاکمیت رومیها را بپذیرند؟
فرمانروایی خدمتکاران
در موقعیتی دیگر، به شاگردانش فرمود که در پادشاهی خدا، کسی بزرگ شمرده میشود که دیگران را بیشتر خدمت کند، چنانکه خود پادشاه نیز آمده نه تا خدمت شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را فدای بسیاری سازد (متی ۲۰:26-28). او فرمود که هر که بخواهد وارد این ملکوت و پادشاهی شود، باید آماده باشد که همچون او رسوایی و حتی مرگ را پذیرا شود. راه او راه فداکاری و مرگ است. از ورای مرگ است که پیروزی و رستاخیر فرا میرسد.
راهی که خود پادشاه نیز میبایست میپیمود
در چنین موقعیتهایی بود که عیسی شروع به پیشگویی رنج و رسوایی و مرگ خود به شاگردانش نمود؛ او هر بار اضافه میکرد که در روز سوم پس از مرگش، باز به زندگی باز خواهد گشت.
شاگردان درک نمیکردند
اما شاگردان هیچیک از این مفاهیم را درک نمیکردند. آنان همچون سایر همکیشان و هموطنان خود، به فکر رهایی سیاسی و استقرار حکومت مسیحا بودند، حکومت از نوع حکومتهای دیگر. آنان یقین داشتند که عیسای ناصری همان مسیح موعود است، با اینحال، چیزهایی بود که ایشان هنوز درک نمیکردند.
صحنۀ آخر نمایشنامه
مخالفت روزافزون ملایان یهود
مدتی بدینسان گذشت – بهزعم دانشمندان مسیحی، حدود سه سال و نیم. شهرت عیسی و کارهای حیرتانگیزش نه فقط در میان یهودیان فلسطین، بلکه در سرزمینهای اطراف نیز پیچیده بود. همه از خود سؤال میکردند که آیا عیسای ناصری، با چنین خصائل و سجایایی، و با اینگونه تعالیم صلحجویانه، همان پادشاه خواهد بود یا نه.
در کنار تمام این کارها و سخنان شگفتانگیز، یک جریان تاریک در شرف شکلگیری بود. پیشوایان مذهبی یهود از تعالیم و نحوۀ عمل عیسی مطلقاً خشنود نبودند، چرا که او تمام اصول و سنن و تفسیرهای ساخته و پرداختۀ ایشان را نادیده میگرفت و آنچنان انقلابی عمل میکرد که از یک طرف تحسین مردمِ خسته از تظاهر مذهبی را بر میانگیخت، و از طرف دیگر خشم و نفرت آن پیشوایان ریاکار و مقامپرست و سودجو را. برای مثال، طبق تفسیر علمای دین یهود از حکم تورات، هیچ یهودی اجازه نداشت در روز سَبَّت دست بهکاری بزند، حتی اگر کمک به یک دردمند بوده باشد. اما عیسی در روز سَبَّت بیمارانی را که نزد او میآمدند شفا میداد. با این کار نشان میداد که برداشت و تفسیر آنان از حکم خدا چقدر کوردلانه و تنگنظرانه است، و گاه حتی ریاکارانه. یکبار در مقابل ریاکاری ایشان گفت: «کیست از شما که که الاغ یا گاوش روز سَبَّت در چاهی افتد و فوراً آن را بیرون نیاورد؟» همه اینها جز توطئهچینی پیشوایان یهود برای قتل او نتیجهای در بر نداشت. و عیسی بهخوبی از این امر آگاه بود. اما آنان برای از بین بردنِ او در پی فرصت مناسبی بودند؛ میدانستند که اگر او را در ملأ عام دستگیر کنند، مردم به هواداری از او سر به شورش بر خواهند داشت.
از آخرین نشانهها: ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
عیسی در آغاز بهارِ آخرین سال زندگی زمینی خود، با حواریون، پیروان، و هواداران بیشمار خود، همراه با انبوه زائران یهودی اهل جلیل، بهقصد شرکت در مراسم مقدس عید فِصَح، راهی اورشلیم، مرکز مذهبی یهودیان شد، با اینکه میدانست این آخرین باری خواهد بود که در این مراسم شرکت خواهد جست. پس بهمنظور آنکه در مورد ادعای پادشاهی خود، شکی برای پیروان خود باقی نگذارد، پیش از ورود به اورشلیم، در یک روز یکشنبه، پنج روز پیش از مراسم عید، سوار بر کرۀ الاغی شد و از بلندی مشرف به اورشلیم، بهسوی دروازه شهر بهراه افتاد. پیروانش بههمراه اهالی جلیل که او را پادشاه برحق خود میدانستند، هلهلهکنان او را مشایعت کرده، فریاد کنان بر او درود میفرستادند و میگفتند: «ما را رهایی ده، ای پادشاه اسرائیل! » آنان جامههای خود را در آورده، بر سر راه او میگستردند و شاخههای درخت نخل کنده، در مسیر او میگذاشتند تا از روی آنها بگذرد. با این کار، رسماً او را پادشاه خود اعلام میداشتند .
عیسی با این عمل خود، یکی از پیشگوییهای مهم انبیای یهود در خصوص پادشاه یا مسیحای موعود را تحقق بخشید، آن پیشگویی زکریای نبی را که میفرماید: «ای دختر صهیون، بسیار وجد نما و ای دختر اورشلیم، آواز شادمانی بده! اینک پادشاه تو نزد تو میآید. او عادل و صاحب نجات و حلیم میباشد و بر الاغ و بر کرّه [بچه] الاغ سوار است» (زکریا ۹:9، حدود ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح). شاگردان و پیروان او با دیدن تحقق این پیشگویی، یقین کردند که عیسی همان مسیحای موعود و پسر خدا است.
چون وارد اورشلیم شدند، شهر از این هیاهو آشفته شد. اهالی اورشلیم میپرسیدند: «این کیست؟» و پیروانش و زائران جلیلی میگفتند: «این است عیسای نبی، از ناصره جلیل!»
نظر کاهنان اعظم فوراً جلب شد، همینطور نظر فرماندار نظامی روم مقیم در اورشلیم. رومیها معمولاً از این نوع آشوبها هراس داشتند، چرا که میدانستند میتواند بسیار ساده به یک قیام خونین و غیرقابل مهار بینجامد.
نشانهای دیگر: پاکسازی معبد بزرگ
عیسی مستقیماً به معبد بزرگ رفت، اما این بار نه برای عبادت، بلکه برای تطهیر خانۀ خدا از لوث آنانی که صحن آنجا را تبدیل به تجارتخانه برای فروش حیوانات قربانی کرده بودند، تجارتی که با تقلب و اجحاف بسیار همراه بود. با طناب تازیانهای ساخت و با شهامت دکهها و بساط تاجرانی را که مذهب را وسیلهای برای سودجویی و کسب ثروت ساخته بودند، بر هم ریخت و ایشان را بیرون راند.
اما هیچیک از بزرگان و کاهنان اعظم جرأت دخالت به خود نداد، زیرا میدانستند با محبوبیتی که عیسی در میان تودۀ مردم، خصوصاً مظلومین و ستمدیدگان داشت، هرگونه اقدام خشونتآمیزی منجر به شورش خواهد شد؛ و هرگونه شورشی نیز منجر به دخالت نیروهای نظامی روم خواهد شد که درست در قلعهای در مجاورت معبد بزرگ مستقر بودند. چنین شرایطی قطعاً بهنفع هیأت حاکمۀ یهود نبود که میکوشید رابطۀ مسالمتآمیزی با فرماندار نظامی روم مستقر در اورشلیم داشته باشد.
این اقدام عیسی باز یکی دیگر از نشانههای ظهور مسیحای موعود را تحقق بخشید، چرا که طبق نوشتههای مقدس یهودیان، مسیحا بههنگام ظهور خود، میبایست ناگهان بههیکل درآمده، آن را تقدیس نماید. سران قوم و کاهنان اعظم که از این امور بهخوبی آگاه بودند، نزد او آمدند و پرسیدند که او خود را در چه مقامی میبیند که حق چنین اقدامی را به خود داده است. اما عیسی پاسخ سؤال ایشان را نداد زیرا میدانست که تأثیری بر آنان نخواهد داشت.
فرصت مناسب: دستگیری و محاکمۀ عیسی
چرخ دسیسه برای قتل عیسی دیگر بهحرکت درآمده بود. سران کاهنان میدانستند که دستگیری عیسی در ملأ عام اقدامی است خطرناک. لذا بر آن شدند تا او را زمانی بازداشت کنند که در میان انبوه جماعت نیست. در همین هنگام، یهودا اسخریوطی، یکی از ۱۲ حواری عیسی، بهعلتی که در اناجیل ذکر نشده، نزد سران کاهنان رفت و به آنان پیشنهاد داد که حاضر است در مقابل دریافت وجهی، محلی را که عیسی شبها در آنجا بهسر میبرد، به آنان اطلاع دهد. این واقعه، پنجشنبۀ همان هفته رخ داد.
شب هنگام، عیسی و حواریونش، پس از برگزاری مراسم شام مخصوص عید فصح، راهی باغی در خارج از شهر شدند. مأمورین بهراهنمایی یهودا به آن محل آمده، عیسی را دستگیر کردند و در همان ساعات شب، نزد کاهن اعظم بردند. فوراً جلسهای با حضور تمام اعضای شورای یهود تشکیل شد. عیسی در برابر تمام اتهامات دروغین، چه سیاسی و چه مذهبی که علیه او اقامه میشد، حتی یک کلمه نیز در دفاع از خود بر زبان نراند. سرانجام، کاهن اعظم که دید جلسه محاکمه به بنبست رسیده است، راهی برای محکوم کردن عیسی ندید جز اینکه او را در مقابل سؤالی مستقیم و مشخص قرار دهد. پس او را قسم داد که بگوید که آیا مسیحای موعود، پسر خدای تعالی هست یا نه . عیسی بهپاس قسم کاهن اعظم، به سؤال او پاسخ داد و گفت که همان است که او گفت.
همین برای محکومیت او به اعدام کافی بود، نه آنکه سران کاهنان به آمدن مسیحای موعود و پسر خدا بودنِ او شک داشته باشند، بلکه به این دلیل که آنان نمیتوانستند بپذیرند که «این عیسای ناصری» همان مسیحا باشد. وانگهی، حتی ظهور مسیحایی مطابق انتظار ایشان نیز در راستای منافع و جاهطلبی آنان نبود! ایشان مقام رهبری و منافع ناشی از آن را بیشتر دوست میداشتند تا ظهور پادشاهی که قدرت را از دست ایشان خارج میساخت!
اما چگونه میبایست او را به قتل برسانند که موجب شورش هوادارانش نشود و درضمن، اندک محبوبیت ایشان را نیز از میان نبرد. بهترین راه این بود که پیش از آنکه اهالی اورشلیم و زائران از خواب بیدار شوند، او را با یک اتهامِ سیاسی دروغین، به دست فرماندار رومی، پنطیوس پیلاطُس بسپارند.
بامدادان عیسی در محکمۀ پیلاطس ایستاده بود، با این اتهام که خود را پادشاه یهودیان اعلام کرده و مردم را به شورش دعوت میکند. چنین ادعایی فینفسه خیانت و طغیان علیه امپراطور بود و جزایش اعدام با صلیب بود. اما عیسی در حضور پیلاطُس نیز سکوت کرد، طوری که پیلاطس عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. پیلاطس کاردانتر از آن بود که چنین اتهامی را بپذیرد؛ او با دیدن ظاهر آرام و افتادۀ عیسی، و نیز بر اساس خبرهایی که در بارۀ او شنیده بود، میدانست که این دسیسهای بیش نیست که انگیزهاش صرفاً حسادت و جاهطلبی است. اما سرانجام، تسلیم خواستۀ سران کاهنان شد، چرا که ایشان مستقیماً تهدید کردند که اگر حکم اعدام او را صادر نکند، به امپراطور در روم گزارش خواهند داد که او یک خائن به روم را آزاد کرده است.
اعدام عیسی بر صلیب
بدینسان، عیسی روز جمعه، ساعت ۹ صبح، بیرون از اورشلیم، در محل اعدام مجرمین، بر صلیب میخکوب شد. اعدام با روش صلیب، رنجآورترین نوع مرگ بود. شخص اعدامی را یا به صلیب میخکوب میکردند، یا با طناب به صلیب میبستند. مرگ در اثر خونریزی حادث نمیشد، بلکه در اثر خستگی و از کار افتادنِ تدریجی عضلات قفسه سینه و بند آمدن تنفس، و در نتیجه، خفگی تدریجی؛ این امر ممکن بود چند روز بهطول بینجامد. محکوم را نیز معمولاً کاملاً برهنه بر صلیب میآویختند. تمام اینها سبب شده بود که در آن روزگار، اعدام توسط صلیب ننگآورترین نوع اعدام تلقی شود. طبق قوانین روم، هیچیک از اتباع روم را با صلیب اعدام نمیکردند؛ صلیب فقط مخصوص اهالی سرزمینهای اشغالی بود که هنوز به تابعیت روم پذیرفته نشده بودند و درضمن، جرمشان خیانت یا شورش علیه حکومت روم بود. بدینسان، عیسی بهگونهای ننگآور، همچون یک مجرم سیاسی اعدام شد، مجرمی که ادعای پادشاهی کرده بود.
اما مرگ عیسی بسیار زودتر از حد انتظار فرا رسید. او ساعت ۳ بعد از ظهر همان روز جان سپرد. به روایت انجیل، از ساعت ۱۲ ظهر تا لحظه مرگش، آسمان تاریک شده بود. وقتی روح خود را به دست «پدر» در آسمان سپرد، زمین به لرزه در آمد، طوری که حتی نگهبانان رومی حاضر در محل، وحشت کردند و تصدیق نمودند که او واقعاً مرد عادلی بود.
پیکر مطهر عیسی را یکی از بزرگان یهود که در این دسایس شراکت نداشت، از صلیب بهزیر آورد و در مقبرهای که برای خود ساخته بود، گذارد.
یهود را رسم بود که مردگان خود را نه در زیر خاک، بلکه در اتاقکهایی که در دل صخرهها و کوهها حفر میکردند، قرار دهند و دهانه اتاقک را با سنگی مسدود کنند. جسد را با روغنهای معطر میپوشاندند و آن را در کفن میپیچیدند. کفن کردن در رسم یهود اینچنین بود که پارچهای نوار مانند را از پا بهبالا دور جسد میپیچیدند و بعد جسد را در قسمتهای مختلف با طناب میبستند، طوری که اگر مردهای هم زنده میشد، مطلقاً قادر به هیچ حرکتی نمیبود. روی او را نیز با پارچهای دیگر میپوشاندند. پیکر پاک عیسی را نیز با چنین مراسمی کفن و دفن کردند.
اما چون غروب نزدیک بود و فردای آن روز نیز روز سَبَّت بود، و طبق شریعت دیگر مجاز به کار در آن ساعات غروب نبودند، مالیدن روغنهای معطر به پیکر او بهطور شایسته میسر نشد؛ لذا بر آن شدند که این کار را روز یکشنبه صبح انجام دهند.
تجسم حالت نومیدی، سرخوردگی، و شوک روحی ۱۱ حواری و سایر پیروان عیسی کار دشواری نمینماید. رویدادهای پنجشنبه شب و روز جمعه آنچنان غیرمنتظره و سریع رخ داد که قدرت تجزیه و تحلیل امور و یادآوری پیشگوییهای خودِ عیسی در این زمینه را از ایشان سلب کرده بود. تنها چیزی که آنان در آن لحظات میدیدند، این بود که یگانه امیدشان اینچنین ناگهانی بهقتل رسید، آن هم با چنان وضع خفتباری. امید به رهایی از ظلم و ستم بیگانه و خودی به یکباره نقش بر آب شد.
نوشته: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |