پیام های کشیش جلیل سپهر
شعری در باب جمعۀ صلیب
شعری در باب جمعۀ صلیب
چشمۀ خون ز جلجتا گشته روان بسوی ما
تا سیهی ز ما برد، هم دهد آبروی ما
خشم خدا ز عالمش، می برد این شراب عشق
خلقت تازه داده تا، پر کند این سبوی ما
خون پسر شفاعت ست تا ز گنه جدا شویم
ورنه پدر کجا کند میل و نظر به کوی ما؟
بحر جهان تهی شد از، خصلت و خوی آدمی
دیدن روی آدمی، شد همه آرزوی ما
گم شده آدم از ازل در خود و فکر قاصرش
بره و خون او دهد بر سر جستجوی ما
تشنه جام او اگر وعده خود وفا کند
از می خود به جرعه ای، تازه کند گلوی ما
قدر طریق ما فقط، در گرو صلیب اوست
زین جهت ست صلیب او صحبت و گفتگوی ما
جادۀ همدان- تهران
21 می 1988 میلادی
جلیل سپهر
@jalilsepehr
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |