شعری از بزرگمهر وزیری: ای وطن
ای وطن ! با من بگو : تو چیستی؟
خاک مائی ؟ مَردمی ؟ یا کیستی؟
ای وطن ! ای جنبش رگ های من
ای همه پیدا و ناپیدای من
ای وطن ! نامت طلوع زندگیست
روشن از تو شعلۀ پایندگیست
ای وطن ! تو همان تاکی و ما آن شاخه ها
شاخه ها از تاک ها مانده جدا
ای وطن ! آهنگ مرگت کرده اند
چون درختی برگ برگت کرده اند
ای وطن ! رنجور و گریان آمدی
ای وطن ! سر در گریبان آمدی
ای وطن ! ای خسته از تقدیرها
ای وطن ! برپای تو زنجیرها
ای وطن ! داغ شقایق بر دلت
می چکد خون از تن بی حاصلت
ای وطن ! ای سرو زخمین بلند
از چه بینم این چنینت مُستمند
ای وطن ! در چنگ دُژخیمان اسیر
کِی بر آید از تو فریاد و نفیر
ای وطن ! دستی برآر از آستین
جنبشی کن ، روی آزادی ببین
ای وطن از خواب تنهائی بخیز
چشم بگشا ، با سیاهی در ستیز
ای وطن ! تو آن نگین خاتَمی
چندگاهی بر کَف اهریمنی
دل قَوی دار و ز غم آزاد باش
لب گشا و خود همه فریاد باش
بانگ آزادی برآید از لبت
شعله می خیزد ز جان پُرتَبت
صدهزاران کاوۀ دیوان ستیز
سر برآوردند همچون رَستخیز
کاوِگان فریاد پیروزی دهند
چون فریدون بانگ بهروزی دهند
باز دیوان را به زندان می کنند
خانۀ ابلیس ویران می کنند
شعری از: بزرگمهر وزیری
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |