زندگی، تفسیر یک فلسفه نیست بلکه پژواک تولد تازه است!
زندگی، تفسیر یک فلسفه نیست بلکه پژواک تولد تازه است!
کاش عجله ای برای رسیدن ها نبود تا لحظه های بودن را زندگی کنیم.
کاش به جای نسیۀ خوشبختی از دکان تخیل، با نقد واقعیت زندگی کنیم.
کاش به جای نگرانی از جدا شدن ها، از با هم بودن ها لذت ببریم.
کاش خودمان خودمان را ببینیم تا در حسرت دیده شدن نباشیم.
کاش خودمان فریاد درون مان را بشنویم تا از نشنیده شدن رنج نبریم.
کاش خودمان عاشق باشیم تا منتظر نباشیم عاشق مان بشوند.
کاش خودمان هستی را تحقیق کنیم تا گرفتار تقلید کلیشه ها نباشیم.
کاش فکر نداشتن هایمان تبدیل به تمرکز بر روی داشتن هایمان بشود.
کاش آن قدر در خودمان حس احترام داشته باشیم که برای یک جرعه احترام و یک ذرّه توجه و تأیید، چشم مان به دست سلیقه و مزۀ دهن دیگران نباشد.
آن وقت معجزۀ تبدیل “کرم پیله زنده ماندن” به “پروانه زندگی کردن” را تجربه خواهیم کرد و فارغ از هرگونه اظهار نظر آدم های زمینی، بر فـراز آسمان رؤیاهایمان به پرواز در می آییم و خودمان را زندگی می کنیم.
این یعنی تولدتازه یافتن. تولدی که تا صورت نگیرد زندگی هرگز آغاز نمی شود. زیرا زندگی تفسیر یک فلسفه نیست. زندگی پژواک تولد تازه است!
پس اگر کسی در مسیح باشد تولد تازه ای است. چیزهای کهنه درگذشت. اینکه همه چیز تازه شده است. (دوم قرنتیان 5: 17)
جليل سپهر
@jalilsepehr
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |