آیا تمامی مذاهب اساساً یکسان نیستند؟
قرنها از حکایتی بسیار قدیمی که منشأ آن از {مکتب} بودا یا جین است، برای روشن کردنِ آن حقیقت غایی که در ادیان بشر مطرح است، استفاده میشده است. چند مرد کور به سمت حیاط راجا (پادشاه) روانه میشوند که در آنجا با یک فیل روبرو میگردند. یکی از آنها عاج فیل را لمس کرد و نتیجه گرفت که به نیزه شباهت دارد. دیگری پای فیل را لمس کرد و گمان کرد که فیل به شباهت یک درخت است و آن دیگری به پهلوی فیل ضربه زد و فکر کرد که به دیوار شباهت دارد و به همین شکل سایرین نیز چیزهایی گفتند. راجا این واقعه را دید و به بالکن خویش درآمد و کوران را گفت که هر یک از آنها تنها با قسمت کوچکی از آن مجموعه عظیم رودررو شدهاند. روش دورههای قیاس شناسی بر این منوال است که سنتهای مذاهب مختلف دنیا، همه بر سر تنها یک جنبه خاص از واقعیت نهایی اختلاف دارند و همگی نسبت به تصویر کلی کور هستند، اما این دست همه مذاهب هست که حقیقت اصلی را لمس میکند. درکِ مطالبۀ چنین رویکردِ وحدت بخشی، برای طیف گستردهای از باورهای دینی ساده است. در پس تمامی این موارد میبینیم که مدعیان انحصارطلبی که به نظر میرسد در پی حقیقت دین باشند، خود ریشۀ بسیاری از خشونتها و رنجهای بسیار در دنیا هستند. همۀ این موارد از سوی معتقدان به یک سنت است که با سایر سنن در ستیز هستند (گاهاً برای قرنها). اگر مذاهب در اصل و ریشه یکی هستند یا اینکه هریک به دنباله اتمام دیگری میآید، پس هیچ دلیلی قابل قبولی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. ازقضا، این حکایت عاملی را در آن بناکرده است که در تفاسیر سنتی خیلی پررنگ نیست، اما مهمترین موضوع در داستان همین است: مردان کور از چه طریق حقیقت را در خصوص رویارویی خود با فیل، کشف میکنند؟ این از بالا به آنها الهام میشود. راجا از بالکن خود به بیرون قدم گذارد و از چشمانداز متعالی خود و با حس دستنخوردۀ بیناییاش، با آنهایی که از تجربه تصویر کلی قاصر بودند ارتباط برقرار نمود. سؤال عمیقتر در دنیای واقعی که از این حکایت بیرون میآید این است که کجاست آن "راجای" ما که میتواند همه چیز را ببیند و حقیقتی را که از دیدگاه محدود ما قابل دسترس نیست، برایمان آشکار سازد؟ اگر کلامی از بالا نیست که به ما بگوید، تمامی مذاهب اساساً یکسان هستند، نتیجه گیری از این، کار درستی نیست، زیرا شواهد به شدت علیه آن بر روی هم انباشته شده است. اگرچه یک شخص میتواند باورها و عادات رایج را از هم تمیز دهد، اما برخی از اختلافهای میان سنتها، هنوز شاق و آشتی ناپذیر هستند. بهعنوانمثال، مورمونیسم، بودیسم، و مسیحیت را بر سر پرسش بحرانی حقیقت غایی، مقایسه نمایید. کتاب مورمون میآموزد که واقعیت غایی یا ماده است یا فیزیکی، حتی خدا و ارواح نیز اشیاء مادی هستند، جزء اصلی ماده برای همیشه وجود داشته است. بودائیهای ماهایانا معتقدند که حقیقت غایی، پوچی (سونایاتا) یا کمتر بودن (نیسواب هاوا) است؛ که این نه خداست، نه ماده، نه روح، نه خویشتن. در مقابل مسیحیان حقیقت غایی را در خدا میبینند، که ابدی و در سه شخص تثلیث است که همۀ چیزهای دیدنی را از فیزیکی و غیر فیزیکی از هیچ ساخته است. با هر مقیاس اندازهگیری کنیم، میبینیم که تفاوت فاحش است. ایدههای متضادی که با مسائل دیگری آمیخته میگردند، مطرح میشوند. انسان چیست؟ وجود ما به چه علت است؟ چه چیزی خوب است؟ چرا درد و رنج وجود دارد؟ تاریخ از کجا میآید؟ چگونه به نجات و روشنگری برسم؟ با توجه به واگرایی عمیق در پرسشهایی این چنین بیانتها، جای هیچ تعجب نیست اگر وحدت اساسی میان تمامی ادیان، درواقع یک آرزوی ناب یا امیدی مقدس باشد. درواقع اگر "راجا" آن را به ما نگوید تضادهای بزرگی که بین ادیان مهم وجود دارد، میتواند مغلوب گردد و این اندیشه که همه ادیان یکسان هستند، دیگر قابل دفاع نخواهد بود. کنایه دیگر این حکایت که در اینجا ارائه شده، دلیل عمده برای این باور است که واقعاً یک راجایی هم وجود دارد که به نوع بشر صحبت کرده و آن چشمانداز متعالی را که ما برای شناخت حقیقت بدان نیاز داریم، به ما داده است. عیسی مسیح یکی از چهرههای افراطی در تاریخ ادیان سنتی است که در آن، او تنها رهبری است که ادعا نمود خدای ابدی است در جسم بشر. او از ابتدا تا انتها را میداند و از عمق تمایلات بلند مذهبی همه مردم آگاه است. او با صراحت گفت که تنها یک خدا و تنها یک منبع رستگاری وجود دارد و آن خودش یعنی عیسی مسیح بود. علاوه بر این ( نکتهای بسیار حائز اهمیت)، عیسی ما را با "ایمانِ کور" بهعنوان تنها وسیله برای این که بدانیم ادعاهای او درست هستند، رها ننمود. در عوض، او صحت ادعاهای خود را عیناً از طریق قیام پرشکوهش از مردگان یعنی معجزه مرکزی تاریخ بشر تصدیق نمود. حقیقتاً پادشاه از بالا سخن گفته است. همه ادیان یکسان نیستند، و اگرچه ما همه در گناه کوریم، هنوز میتوانیم کلام منجی را بشنویم که فرمود، "آنکه گوش دارد، بشنود" این است بانگ "پادشاه".
نویسنده: کریگ جی هیزن
ترجمه: کورش پرتوی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |
از اینکه با متانت ومنطق پاسخگوی پرسشگران هستید سپاسگزارم