چرا خداوند در عهد قديم خشم زيادي داشت؟
در پاسخ به سؤال شما دو مقاله از مقالات بسیار که در وب سایت پرپاسخ موجود است را در زیر برای شما می فرستم. لطفا" آنها را با دقت مطالعه کنید.
در محبت مسیحایی،
کشیش ورژ باباخانیان
آیا اخلاقیات عهدعتیق عادلانه است؟
ایراد مهمی که بعضی بر علیه کتابمقدس دارند این است که عهد عتیق خدای خشن مردم خشنی را به تصویر می کشد و پر است از داستانهای وحشتناکی از وقایع بد که توسط مردمی بدنام که نقش اساسی را بازی می کنند، اتفاق می افتد. آیا عهدعتیق از نظر اخلاقی صحیح است؟ ذیلا اشاره خواهیم کرد که چرا اینچنین است: اولا" برای عیسی مسیح به انداره کافی اخلاقی بود. عیسی مسیح حقیقت و ارزش اخلاقی عهدعتیق را در زندگی، ماموریت و تعالیمش پذیرفت. گفته معروف او که: " شنیده اید گفته شده است… اما من به شما می گویم" (متی 6-7 را ببینید.) انتقادی از عهدعتیق یا ضدیت با آن نبود، بلکه احکام آن را معنای عمیقتر می بخشید یا گفته های تحریف شده معمول را اصلاح می کرد. در روزگار عیسی مسیح حکم : " همسایه ات را محبت نما" به معنای " از دشمنت نفرت داشته باش" شده بود، اگرچه عهدعتیق هیچگاه چنین چیزی نگفته بود. عیسی به شنوندگانش یادآوری کرد که در همان فصل (لاویان 19) همچنین گفته شده است: " بیگانگان را مانند خود دوست داشته باشید." که آن را به " دشمنان خود را محبت نمایید" وسعت می بخشد. بنابرین عیسی اخلاقیات عهدعتیق را تائید و تقویت کرد. داستانها اشاره به این دارند که چه اتفاقی افتاد و الزاما" تائید آن واقعه نبود. گاهی اوقات ما اینچنین نتیجه گیری می کنیم که اگر داستانی در کتاب مقدس وجود دارد پس " خواست خدا اینچنین بوده است". اما واقعه نگاران کتاب مقدسی با دنیای واقعی روبرو بودند و آن را چنانکه بود با توجه به تمام فساد و ابهامات سقوط شده آن تشریح کردند. ما هیچ گاه نباید واقع گرایی را با تائیدات اخلاقی اشتباه بگیریم. داستانهای عهدعتیق اغلب ما را به تعجب وامی دارد که خدا چقدر پر از فیض و تحمل است تا هدفش را توسط قومی که از نظر اخلاقی سازش می کردند عملی سازد و از آنها می خواهد که با ارزیابی رفتارشان در قبال معیاری که عهدعتیق مهیا می کند، خود را اصلاح کنند. تسخیر کنعان می بایست خوب فهمیده و درک شود. این واقعه، به درستی، خواننده حساس را ناراحت می کند. ما نمی توانیم وحشت آن را انکار کنیم، اما باید در نظر داشته باشیم که چند دیدگاه ما را کمک خواهد کرد تا آن را از نظر اخلاقی ارزیابی کنیم. · این یک اتفاق محدود بود. داستانهای تسخیر کنعان، قسمت کوچکی از تاریخ طولانی اسرائیل را شرح می دهند. بسیاری از جنگهای دیگر که در عهد عتیق اتفاق افتادند، منشاء الهی نداشتند و حتی بعضی از آنها واضحا" به عنوان اعمال تکبرآمیز و پر از طمع پادشاهان در حملات نظامی محکوم شده اند. · بایستی در نظر داشته باشیم که در آن زمان، در جنگ، اظهارات اغراق آمیز عادی بود. اسرائیل مانند بسیاری از ملتهای شرق نزدیک که سندهای آنها در اختیار ما است، سخن شناسی مخصوصی از جنگ داشتند که گاهی از واقعیت به دور بود. · این جنگها، عمل عادلانه خدا در تنبیه جامعه ای بود که از نظر اخلاقی بسیار سقوط کرده بودند. این تسخیر نباید به عنوان یک قتل عام یا پاکسازی قومی تفسیر شود. شرارت جامعه کنعانی قابل پیش بینی بود(پیدایش 15: 16) و در کلمات اخلاقی و اجتماعی تشریح شده اند (لاویان 18: 24؛ 20: 23؛ تثنیه 9: 5؛ 12: 29-31). این تفسیر در عهد جدید پذیرفته می باشد( برای مثال در عبرانیان 11: 31 از کنعانیان بعنوان " آنانیکه اطاعت نکردند" یاد شده است که دلالت دارد بر اینکه آنان با هشیاری انتخاب کردند که در گناه ادامه دهند- همانگونه که کتاب مقدس در باره همه بشریت آن را تائید می کند). تفاوت فاحش اخلاقی بین وحشیگری اختیاری با میل و اشتیاق و وحشیگری در چارچوب اخلاقی تنبیه وجود دارد(این مسئله چه در جامعه بشری و چه از دیدگاه الهی حقیقت دارد.) این توضیح مسئله را " زیباتر" نمی سازد ولی ارزیابی اخلاقی را بطرز چشمگیری تغییر می دهد. · خدا اسرائیل را نیز تهدید کرد که به همان سرنوشت دچار خواهد شد- و این کار را نیز کرد. در تسخیر کنعان، خدا از اسرائیل استفاده کرد تا بعنوان مامورین اجرای تنبیه بر کنعانیان استفاده شوند. خدا به اسرائیل اخطار داد که اگر مانند کنعانیان رفتار کنند، با آنان مانند دشمنان رفتار خواهد کرد و همان تنبیهی را که در قبال قومهای دیگر اجرا کرد برای قوم اسرائیل نیز خواهد کرد(لاویان 26: 17؛ تثنیه 28: 25-68). در دوران تاریخ طولانی قوم اسرائیل در زمان عهد عتیق، خدا مکررا" این کار را کرد و عدالت بین المللی خود را با تاکیدات اخلاقی اش اجرا کرد. اصلا" مسئله تبعیض وجود نداشت. اگر چیزی اسرائیل را به عنوان قوم برگزیده خدا چنانکه عهدعتیق می گوید بیشتر مورد داوری و تنبیه تاریخی خدا قرار می داد، آنها بیشتر از کنعانیانی که تسخیر کنعان را تجربه کردند، تنبیه می شدند. همه آنانیکه انتخاب می کردند تا به عنوان دشمنان خدا زندگی کنند، نهایتا" با داوری خدا روبرو می شدند. · تسخیر کنعان، نمایش دهنده داوری نهایی بود. مانند داستانهای سدوم و غموره و طوفان نوح، داستان تسخیر کنعان به عنوان واقعه ای نمونه ای در عهدعتیق وجود دارد یا داستانی که سایه اتفاقاتی است که در آینده می بایست به وقوع بپیوندند. کتاب مقدس تائید می کند که نهایتا" ، در داوری آخر، شریران با واقعیت تلخ خشم خدا توسط محروم شدن، تنبیه و خرابی روبرو خواهند شد.اینجاست که عدالت اخلاقی خدا نهایتا" توجیه خواهد شد. اما در بعضی نقاط تاریخ، مانند دوران تسخیر کنعان، خدا قدرت داوری خود را به نمایش می گذارد. داستان راحاب که در وسط داستان تسخیر کنعان قرار دارد نشاندهنده قدرت توبه، ایمان و تمایل خدا در رهایی دشمنانش وقتی حاضر می شوند با قوم خدا متحد شوند، می باشد. اینجاست که راحاب وارد لیست افراد مشهور و با ایمان عهد جدید قرار می گیرد . ( عبرانیان 11: 31؛ یعقوب 2: 25) چشم به عوض چشم، بسیار انسان دوستانه است. متاسفانه این عبارت برای بسیاری خلاصه کننده همه شریعت عهدعتیق و اخلاقیات است. حتی در اینصورت آنها کاملا" اشتباه متوجه می شوند که این عبارت تقریبا" مطمئن هستیم که سمبلیک می باشد و نباید تحت اللفظی برداشت شود و مجوزی برای انتقام بی حد نبود بلکه کاملا" برعکس، این مسئله قاعده قانونی بنیادی نسبیت را برقرار ساخت، یعنی تنبیه نباید بیش از ضربه ای که خورده شده، باشد. بقیه شریعت عهدعتیق، وقتی با اصول قوانین جوامع قدیمی همزمان مقایسه می شود (برای مثال: بابل، آشور و حیتیان)، مخصوصا" برای طبقه ضعیف، فقیر و منزوی (مثلث کلاسیک " بیوه ها، یتیمان و بیگانگان) اجتماع، توجه بشردوستانه زیادی را نشان می دهد. قوانین اسرائیل با اولویت قرار دادن زندگی بشری بر مالکیت مادی و نیازهای بشری در باره حقوق قانونی، انجام می شد. تعجب آور نیست که پس از آن عیسی مسیح (که دقیقا" همان اولویتها را قائل بود) تائید کرد که هیچ انگیزه ای برای از بین بردن شریعت و انبیاء ندارد و بالعکس می خواهد آن را به انجام رساند.
نویسنده مقاله: کریستوفر رایت
مترجم: کشیش ورژ باباخانیان
و مقاله دوم:
آیا خدای عهد عتیق با خدای عهد جدید فرق دارد؟
آیا خدای عهدعتیق با خدای عهدجدید فرق دارد؟ آیا خدا در عهدجدید نسبت به عهدعتیق فرق کرده است؟ آیا خدا عوض شده است؟
اینها سؤالهایی است که در ذهن بسیاری از مسیحیانی که کتابمقدس را مطالعه کردهاند، نقش میبندد. با مطالعه سطحی کتابمقدس، ممکن است این تصور ایجاد میشود که خدا در عهدعتیق خدایی خشن و ستیزهجو و بیرحم بوده که حکم به قتل عام کودکان میداده و احکامی خشن و سختگیرانه وضع میکرده، اما در عهدجدید بهیکباره تبدیل میشود به خدایی مهربان و رحیم که همه کس را میبخشد و بیقید و شرط محبت میکند.
بهنظر بنده چنین تصوری درست نیست. خدا در عهدجدید همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود؛ و خدا در عهدعتیق همانقدر مهربان بوده که در عهدجدید میباشد. نظر راسخ بنده این است که خدا تغییر نکرده، اما این انسان است که تغییر کرده است. برای توضیح این دیدگاه، لازم است به چندین نکته توجه داشته باشیم.
مراقب گفتههای ”شعارگونه“ باشیم
پیش از هر چیز باید مراقب ”شعارها“ در گفتگوها یا گاه حتی در برخی موعظههای واعظین غربی بود. متأسفانه در موعظهها گاه پارهای از تعالیم کتابمقدس چنان خارج از اندازه واقعی خود مورد تأکید قرار میگیرند که شنونده تصور میکند که تمامی تعالیم کتابمقدس در حول و حوش آن نکته میگردد. این امر در خصوص ”محبت خدا“ بهطور خاص صدق میکند. در روزگار ما گاه در موعظههای واعظان غربی بهگونهای بر محبت خدا در مسیح تأکید میشود که صفات دیگر او که همانا عدالت و مکافات الهی باشد رنگ میبازد. متأسفانه بسیاری از این واعظان امروزی موضوع داوری هولناک الهی را که در عهدجدید با همان سختگیری عهدعتیق (یا شاید هم سختگیرانهتر) آشکار شده، پنهان میکنند تا پیامشان با ذائقه مردم- یا شاید هم با نیازهای روانیشان- سازگار گردد. اما باید توجه داشت که واقعیات در عهدجدید به گونهای دیگر است که در این مقاله مختصراً بهشرح آن خواهیم پرداخت.
خدای محبت در عهدعتیق
بر خلاف تصور برخی از مسیحیان، خدا در عهدعتیق نیز خدایی پرمهر میباشد. او با محبت کامل و فقط و فقط از روی رحمت و فیض خود، قومی را انتخاب میکند تا ملت خاص او باشد. این انتخاب نه به دلیل شایستگی این قوم، بلکه صرفاً محض فیض او صورت گرفت.
این خدا با وجود ظاهر سختگیرانه احکامش، در حق این قوم بسیار رئوف و شکیبا بود. او در مقابل کفرگوییهای مکرر و نافرمانیهای متعدد این قوم، ایشان را بالکل از میان نبرد. او با محبت و شکیبایی طی قرنها خطاها و بیمهریهای ایشان را تحمل کرد. کتاب هوشع حکایت از محبت بیقید و شرط خدایی دارد که حاضر است همچون شوهری مهربان، زن خیانتپیشه خود را نزد خود باز گرداند.
کتاب تثنیه که همچون انجیل عهدعتیق است، بیانگر این است که این خدا علیرغم هشدارهای قاطع خود در فصل ۲۸، هیچگاه قوم خود را بهخاطر بیوفایی بالکل از میان نبرد. حتی وقتی نافرمانی قوم به اوج خود رسید، او ایشان را تنبیه کرد، اما فقط برای مدت هفتاد سال. بعد از آن، ایشان را بار دیگر به سرزمین خود باز گرداند. اما او حتی از این نیز جلوتر رفت. وقتی این قوم خاص، مسیحای موعود خود را با شقاوت رد کرد و به مرگ سپرد، باز کماکان خدا بقیتی از این قوم را تا به امروز نگاه داشته است.
آیا باز فکر میکنید خدای عهدعتیق خدایی سختگیر و بیرحم بوده است؟
خدایی بسیار سختگیر در عهدجدید!
چقدر شنیدهایم که در عهدجدید، خدا خدای محبت است. طوری گفته میشود که گویی خدا در عهدجدید کاری جز بخشیدن بدون قید و شرط ندارد. متأسفانه چنین تعلیمی بسیار ناقص است و بسیاری از آیاتی را که بیانگر سختگیری فوقالعاده خدا در عهدجدید میباشد یکسره نادیده میگیرد.
سختگیری خدا را از همان آغاز انجیل مشاهده میکنیم. به پیام یحیای تعمیددهنده توجه کنید: ”الحال تیشه بر ریشه درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که ثمره نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.“ در چند آیه پیش از این، او خطاب به فریسیان و صدوقیان فرمود: ”ای افعیزادگان، که شما را اعلام کرد که از غضب آینده بگریزید؟“ اولاً او فریسیان را بدون تعارف و در نهایت سختگیری، ”افعیزاده“ خواند، و ثانیاً خبر از ”غضب آینده“ داد.
یا به فرمایش سختگیرانه سلطان محبت در موعظه بالای کوه توجه بفرمایید: ”نه هر که مرا ’خداوند، خداوند‘ گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آنکه اراده پدر مرا که در آسمان است بجا آورد. بسا در آن روز مرا خواهند گفت: ’خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوت ننمودیم و به اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟‘ آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که ’هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید!‘“ مخاطبین مسیح در این آیات، در واقع کسی نیست جز آنانی که او را در این جهان خدمت مینمایند، اما طبق احکام او زندگی نمیکنند. مسیح در روز داوری به آنان خواهد فرمود که ”هرگز ایشان را نشناخته است“؛ او ایشان را ”بدکار“ میخواند!
مسیح در فصل ۱۳ انجیل لوقا، خطاب به کسانی که گزارشی در باره کشته شدن برخی از جلیلیان به او دادند، بدون هیچگونه تعارفی و با نهایت سختگیری، چنین فرمود: ”شما را میگویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.“ سپس حکایت درختی را بازگو کرد که میوه نمیآورد. عاقبت آن درخت قطع شدن و سوخته شدن در آتش بود.
راه مسیح، راهی است دشوار و درِ آن نیز تنگ است و یابندگان آن نیز کماند (متی ۷:۱۳-۱۴).
شما تا بهحال چند موعظه در باره سختگیری خدا و غضب او و این فرمایشهای مسیح شنیدهاید؟ تا بهحال چند بار هشدار شنیدهاید که ”اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد“؟ تعداد این موعظهها را با تعداد موعظههایی که در باره محبت و بخشش خدا شنیدهاید، مقایسه کنید. پاسختان قطعاً شما را به تعجب وا میدارد، اینطور نیست؟
آیا فراموش کردهاید که همین خدای محبت، چگونه بدون هیچگونه چشمپوشی و ترحمی، حنانیا و صفیره را بهخاطر یک دروغ فوراً میکشد (اعمال ۵)؟ آیا هنوز هم فکر میکنید خدای عهدجدید با خدای عهدعتیق فرق دارد؟
هشدار در مورد عضب آینده در رسالات نیز بهفراوانی یافت میشود که ذکر آنها در این مقاله مختصر نمیگنجد. فقط کافی است فرمایش نویسنده رساله به عبرانیان را نقل قول کنیم که میفرماید: ”افتادن به دستهای خدای زنده چیزی هولناک است“ (عبرانیان ۱۰:۳۱)؛ و نیز: ”خدای ما آتش فروبرنده است“ (۱۲:۲۹). پطرس رسول نیز در مورد خطاکاران میفرماید: ”زیرا هر گاه خدا بر فرشتگانی که گناه کردند، شفقت ننمود، بلکه ایشان را به جهنم انداخته، به زنجیرهای ظلمت سپرد تا برای داوری نگاه داشته شوند…“ (دوم پطرس ۲:۴). متأسفانه جمله پطرس رسول حالتی نیمهتمام دارد، اما مقصود او این است که اگر خدا بر این فرشتگان شفقت نفرمود، چقدر بیشتر بر بشری که فیض او را رد میکند. آیا مجازاتهای هولناک کتاب مکاشفه را به یاد دارید؟
پولس رسول بدون ترحم کسانی را که مسیح را دوست ندارند، لعنت میکند؛ میفرماید: ”کسی که خداوند را دوست ندارد، ملعون باد!“ (اول قرنتیان ۱۶:۲۲، هزاره نو). در غلاطیان نیز با سختگیری کامل میفرماید: ”اگر کسی انجیلی غیر از آنچه پذیرفتید به شما موعظه کند، ملعون باد!“ و باز: ”در خصوص آنان که شما را مشوش میسازند، کاش که کار را تمام میکردند و خود را یکباره از مردی میانداختند“ (غلاطیان ۱:۹ و ۵:۱۲، هزاره نو).
توجه به چند نکته اساسی
تا اینجا دیدیم که خدا چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید، هم مهربان است و هم سختگیر، گرچه بهتر است بهجای کلمه ”سختگیر“ از واژه ”عادل“ یا ”منصف“ استفاده کنیم. اما نکاتی که تا اینجا ذکر کردیم، پاسخ بسیاری از سؤالات را نمیدهد، بلکه فقط نشان میدهد که خدا تغییری نکرده است. هنوز سؤالاتی از این دست مطرح است: چرا مردان خدا در عهدعتیق مرتکب اعمال و رفتاری میشدند که در عهدجدید بهسختی نکوهش شده است؟ چرا خدا به قوم اسرائیل اجازه داد تا برخی از ملتها را بهکلی از میان ببرند؟ چرا خدا دستور داد که کودکان و نوزادان و حتی حیوانات بعضی از قومها را قتل عام کنند؟ چرا خدا در عهدعتیق شریعتی سختگیرانه به قوم اسرائیل داد، اما در عهدجدید هیچ حکمی جز محبت به خدا و به همنوع نیامده است؟ و سؤالات دیگری از این دست.
برای روشن شدن موضوع، لازم است با صبر و حوصله نکات زیر را مطالعه بفرمایید. توجه داشته باشید که برای دستیابی به پاسخی جامع، باید همه نکات زیر را یکجا در کنار هم قرار دهید و همه آنها را بهصورت یک مجموعه مد نظر قرار دهید.
مکاشفه تدریجی و پیشرونده خدا
نکته بسیار مهمی که در کتابمقدس مشاهده میشود، این است که خدا اراده خود را بر انبیا بهیکباره و در یک مقطع زمانی مکشوف نکرد. درکی که ابراهیم از خدا و اراده او داشت، از شکلی بسیار ابتدایی برخوردار بود. برای مثال، میبینیم که او با خواهر ناتنی خود ازدواج میکند، امری که بعداً در شریعت موسی حرام شد. یا میبینیم که نوه او، یعقوب، دروغ میگوید، فریب میدهد، و در رفتارش با اقوام دیگر بیرحمی و شقاوت نشان میدهد.
اما وقتی به دوره موسی میرسیم، مشاهده میکنیم که خدا اراده خود را بسی کاملتر از گذشته بر بشر مکشوف میسازد. در شریعت موسی، مسأله پاداش و مکافات بهگونهای بارز مطرح میشود. تندرستی و کامیابی نتیجه اطاعت از خدا است، اما بیماری و فقر پیامد نااطاعتی است.
اما وقتی به دوره انبیا میرسیم، مشاهده میکنیم که جنبههای جدیدی از اراده خدا بر بشر مکشوف میشود. در کتابهای نبوتی، مسأله محبت بیقید و شرط خدا بهشکلی واضحتر پدیدار میگردد. در آنها، خدایی را میبینیم که بهجای توجه به مناسک و رسوم خشک مذهبی، به رحم و شفقت و عدالت اجتماعی نظر دارد.
و از همه مهمتر، موضوع پاداش اطاعت و مکافات نااطاعتی که در شریعت موسی با حالتی زمینی یا این-دنیایی مطرح شده بود، جای خود را به این اندیشه میدهد که اطاعت از خدا همیشه منجر به تندرستی و کامیابی نمیگردد، و نااطاعتی نیز همیشه بیماری و فقر و شکست در پی ندارد. این مفاهیم را بهروشنی در کتاب ایوب و مزامیر مشاهده میکنیم. ایوب بیآنکه مرتکب نااطاعتی شده باشد، رنج فراوان میبرد. در مزامیر نیز بارها سرایندگان لب به شکایت میگشایند که چرا بیسبب رنج میکشند، و چرا شریران کامیاباند و سعادتمند (برای مثال مزمور ۷۳).
پس ملاحظه میفرمایید که عهدعتیق فرایندی تکاملی را طی میکند. تمام عهدعتیق را نمیتوان با یک دید نگاه کرد. خودِ عهدعتیق حاوی مراحل مختلف و پیشرونده مکاشفه الهی میباشد. اما این مکاشفه فقط در عهدجدید است که به اوج میرسد. اوج مکاشفه خدا، خداوند ما عیسی مسیح است. به همین جهت، یوحنا میفرماید که ”شریعت بهوسیله موسی عطا شد، اما فیض و راستی بهوسیله عیسی مسیح رسید“ (یوحنا ۱:۱۷).
بنا بر این، باید دقیقاً به موضوع مکاشفه تدریجی و پیشرونده کتابمقدس توجه داشت. عهدعتیق غنچه است و عهدجدید گل شکفته! از عهدعتیق نباید انتظار اصول اعتقادی و اخلاقی عهدجدید را داشت.
خدا با انسان مدارا میکند
توجه به مکاشفه تدریجی و پیشرونده، ما را به درک نکتهای هدایت میکند که توجه به آن در درک مطالب کتابمقدس، خصوصاً عهدعتیق اهمیتی حیاتی دارد. آن نکته این است که خدای ما با انسان مدارا میکند. او در هر زمان، خود را بهگونهای آشکار میسازد که در فهم بشر بگنجد. به همین جهت است که او تمامی اراده خود را بهیکباره به ابراهیم یا موسی مکشوف نکرد، بلکه این کار را در طول زمان انجام داد.
در واقع باید گفت که خدا با بشر مدارا کرده است. خدا اراده خود را بهفراخور درک بشر آشکار فرموده و با شرایط فرهنگی او انطباق داده است. به عبارتی روشنتر، خدا با انسان همانگونه رفتار کرده که پدر یا مادر با فرزند خود رفتار میکنند. هیچ پدر یا مادری با فرزند خردسال خود با زبان بزرگسالان سخن نمیگوید و مطالبی را با او در میان نمیگذارند که خارج از فهم او باشد. اما بهتدریج که او بزرگ میشود، هم مسؤولیت بیشتری به او میدهند، و هم مطالب را با زبانی دیگر با او در میان میگذارند. کودک تماماً به والدین خود وابسته است و بدون آنان کاری نمیتواند بکند. والدین نیز به او ”وعده“ میدهند که هر چه نیاز داشته باشد، به او بدهند. اما همین کودک وقتی به سن بزرگسالی رسید، رابطهای متفاوت با والدین خود برقرار میسازد، رابطهای مبتنی بر درک متقابل. کودک دیگر والدین خود را بهخاطر نیازهایش دوست ندارد، بلکه آنان را بهخاطر وجود خودشان دوست میدارد. در ضمن، او نیازهای خود را خودش تأمین میکند و مانند دوران کودکیاش، چشم به ”وعدههای“ دوران طفولیت خود نمیدوزد. او میداند که این وعدهها مربوط به آن دوره بوده است.
عین همین نکته در تاریخ روحانی بشریت رخ داد. دوره موسی را میتوان به دوره طفولیت روحانی قوم اسرائیل تشبیه کرد. خدا دقیقاً مانند پدری مهربان، به او ”وعده“ میدهد که بهشرط اطاعت، ”همه چیز“ به او بدهد. میفرماید که اگر قوم اسرائیل اطاعت کنند، زندگی و خانواده و مزرعه و سرزمینشان را برکت دهد. در ضمن، خدا احکام خود را بهگونهای به ایشان داد که برایشان قابل هضم و قابل اجرا باشد، همان کاری که والدین با فرزند خود انجام میدهند. اگر مادری به فرزند خود بهخاطر رفتار خوب یا نمرات خوب در درسها، شکلات میدهد، در بزرگسالی دیگر این کار را نمیکند؛ فرزند هم چنین انتظاری ندارد. یا اگر مادری فرزند خردسال خود را بهخاطر رفتار بد در انباری خانه حبس میکند، در بزرگسالی دیگر چنین نمیکند! خدا در دوره شریعت موسی دقیقاً با قوم اسرائیل چنین رفتار میکند. به همین جهت است که در شریعت موسی، عمل خدا با انسان و وعدههای او، تماماً حالتی زمینی و این-دنیایی دارد، و مطلقاً سخنی از پاداش یا مکافات اخروی و ابدی در میان نیست. علت این نیست که ابدیت در دستور کار ”خدای عهدعتیق“ وجود نداشت؛ علت این است که قوم اسرائیل هنوز آمادگی درک چنین مطالبی را نداشت. خدا میبایست با وعده ”شکلات“ یا تهدید ”انباری خانه“ با آنان سخن گوید.
خدا با درک بشر و با فرهنگ او مدارا میکرده است. به همین جهت، ابراهیم، طبق رسم روزگار خود، با خواهر ناتنی خود ازدواج کرد و خدا او را برای این کار گناهکار نشمرد. یعقوب، این پاتریارخ بزرگ، وقتی پسرانش مردمان شکیم را قتل عام کردند، بهجای اینکه بهخاطر مرگ بیگناهان غمگین باشد، این دغدغه را دارد که نکند اقوام مجاور از او انتقام بگیرند. به همین سبب است که قوم اسرائیل در جنگهای خود با اقوام مجاور قساوت نشان میدادند و از این امر مطلقاً دچار عذاب وجدان نمیشدند. علت همه این است که خدا در آن دورانها با طفولیت روحانی قوم اسرائیل مدارا میکرده است.
شاهد بارز بر این مدعا، تعلیم خداوند ما عیسی مسیح در خصوص طلاق است. طلاق در عهدعتیق امری بدیهی فرض شده و تنها حکمی که در مورد آن داده شده، در تثنیه ۲۴:۱-۴ یافت میشود. این حکم نیز بهمعنی مجوز طلاق نیست، بلکه میگوید که اگر کسی زنش را طلاق داد و آن زن با در دست داشتن طلاقنامه، با مرد دیگری ازدواج کند، و آن مرد نیز او را طلاق دهد یا بمیرد، آن زن دیگر نمیتواند به شوهر اول خود بر گردد. در روزگار عیسی، برخی از مفسران یهود این را مجوزی برای طلاق دادن تلقی میکردند. وقتی فریسیان در این مورد از عیسی سؤال کردند، عیسی به ایشان فرمود که طلاق جز بهعلت زنا مجاز نیست. فریسیان پرسیدند: ”پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند؟“ عیسی در پاسخ فرمود: ”موسی بهسبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.“ پاسخ عیسی بسیار مهم است. اولاً میفرماید که مجوز موسی بهسبب سنگدلی قوم اسرائیل بوده است؛ این درست همان نکتهای است که ما در اینجا بیان کردیم، یعنی اینکه خدا با انسان مدارا میکند، حتی با سنگدلی او، و رفتار او را تحمل میکند و احکام خود را با توجه به آن تنظیم میکند. ثانیاً مسیح فرمود که ”در ابتدا چنین نبود“، یعنی اینکه اراده خدا از اول این نبود که مرد و زن از هم جدا شوند. در عهدعتیق خدا با انسان مدارا میکرد، اما مسیح آمد تا احکام خدا را به صورت اصلیاش باز گرداند.
در دوره عهدجدید، خدا با بشر مانند بزرگسال رفتار میکند. دوره طفولیت روحانی سپری شده و دوره بزرگسالی و رابطه و درک متقابل فرا رسیده است.
شکل بخشیدن به وجدان مذهبی و اخلاقی بشر
امروزه درک بشر به جایی رسیده که نمیتواند وجود خدایان متعدد را تصور کند. بشر امروزه یا به خدای واحد اعتقاد دارد یا اصلاً به هیچ خدایی اعتقاد ندارد. حتی مذاهبی نظیر هندوئیزم و مرام بودا نیز بهشکلی خود را با اندیشه خدای واحد انطباق میدهند. اما در روزگاران گذشته چنین نبود. حتی رومیهای متمدن و با فرهنگ نیز نمیتوانستند تصور کنند که فقط یک خدا و یک خالق وجود داشته باشد.
باور به خدایی واحد
از تاریخ عمومی جهان چنین بر میآید که پیش از ظهور ادیان توحیدی-ابراهیمی، بشر همواره به وجود خدایان متعدد اعتقاد داشته است. برای هر پدیدهای خدایی متصور بود. از ماجراهای مربوط به پاتریارخها (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) چنین استباط میکنیم که ایشان نیز بر این تصور بودند که خدایان مختلفی وجود دارند، اما یَهْوِه را خدای خاص خودشان تلقی میکردند، خدایی نادیده و برتر. این امر بهطور بارز در حکم اول ”ده فرمان“ مشهود است. میفرماید: ”من هستم یَهْوِه، خدای تو… تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد… زیرا که من یهوه… خدای غیور هستم.“ (یعنی خدای ”حسود“). برای قرنها، قوم اسرائیل بر این باور بودند که هر قومی خدایی دارد، اما خدای ایشان یهوه میباشد. به همین دلیل است که میبینیم ایشان بهمحض اینکه با غیبت طولانی موسی مواجه شدند، بتی ساختند (که مظهر یکی از خدایان مصر بود) و آن را پرستیدند. در نظر آنان تا این دوره، یهوه فقط یکی از خدایان بود. و باز به همین دلیل است که قوم اسرائیل در سرزمین کنعان، هر گاه با خشکسالی مواجه میشدند، به بعل، خدای حاصلخیزی روی میآوردند. یهوه برای آنان خدای ملی بود، اما باور داشتند که خدایان دیگری نیز متعلق به اقوام دیگر وجود دارند و صاحب قدرت میباشند، مثلاً قدرت باراندن باران.
رویدادهای متقدم عهدعتیق این احساس را به خواننده میدهند که گویی یهوه میکوشد ثابت کند که از خدایان دیگر برتر است. این رویدادها گویی مبارزه یهوه با این خدایان است بهمنظور اثبات برتری خود. موسی در دربار فرعون چوبدست خود را با قدرت یهوه مار ساخت؛ اما جادوگران مصری نیز به کمک ”خدایان“ خود چوبدست خود را مار ساختند (که طبق عهدجدید میدانیم آنها چیزی جز ریاستهای عالم تاریکی نبودند، یعنی ارواح پلید قدرتمند). ماجرای ایلیا و انبیای بعل نمونهای دیگری از این مبارزه است. ایلیا نگفت که بعل مطلقاً وجود ندارد. هدف او این بود که ثابت کند یهوه خدای حقیقی است و قدرتش بسی فراتر از بعل است. کاهنان بعل نیز دعوت ایلیا به مبارزه را قبول کردند، چرا که میدانستند بعل قبلاً برای آنان معجزه کرده است. نکته مهم این بود که در آن روز خاص، بعل در مقابل یهوه ناتوان ماند.
قرنها طول کشید تا مفهوم خدای یگانه در اندیشه یهودیان شکل گرفت. این حقیقت بهطور خاص در نوشتههای انبیا تجلی یافته است، خصوصاً در بخشهای متأخر کتاب اشعیا. در این کتابها میبینیم که یهوه بهروشنی اعلام میدارد که فقط و فقط او خدا است؛ فقط او است که ”صانع نیکی و بدی“ است. قوم یهود فقط بعد از دوره تبعید بود که یهوه را همچون خدایی یگانه و خالق عالم هستی پذیرفتند و یکبار و برای همیشه یگانهپرست شدند. و در عهدجدید مکشوف شده که ”خدایان دیگر“ همه فرشتگان شیطان هستند.
لذا عهدعتیق را میتوان کتابی درسی تلقی کرد که میکوشد ”بهتدریج“ اندیشه یگانه بودن خدا را در ذهن بشر شکل ببخشد. این امر قرنهای متمادی طول کشید. کاری بود بس دشوار که امروز برای ما بدیهی جلوه میکند. اما در آن روزگاران مطلقاً بدیهی نبود. خدا در عهدعتیق، با مدارا و شکیبایی، میرفت که اصول اعتقادی درست را در ذهن بشر حک کند.
آموزش اخلاقیات
همین امر در خصوص اصول اخلاقی نیز صادق است. اخلاقیات مبتنی بر رحمت و بخشش و گذشت، مفاهیمی هستند که فقط در عهدجدید مکشوف شدهاند. این اخلاقیات نه فقط با تفکر انسان در آن روزگاران منافات داشت، بلکه امروزه نیز با تفکر انسان مدرن منافات دارد! در روزگاری که شریعت موسی شکل میگرفت، قوم اسرائیل فاقد اصول اولیه اخلاقی بود. مفاهیمی همچون درستکاری و گذشت و رحمت و انصاف هنوز در وجدان ایشان شکل نگرفته بود. شریعت موسی برای اولین بار، کوشید این مفاهیم را در وجدان قوم اسرائیل حک کند، حتی بهشکل ابتدایی آن. در روزگاری که قربانی کردن فرزندان برای جلب رضایت خدا امری پذیرفته شده بود، چه انتظاری میبایست از اخلاقیات جامعه داشت؟ اگر والدین به فرزندان خود رحم نداشتند، آیا انتظار داریم که به بزرگسالان ترحم نشان میدادند؟ به این ترتیب، شریعت موسی برای نخستین بار، میکوشد وجدان اخلاقی قوم اسرائیل را حساس سازد. تحقق این امر نیز قرنهای متمادی طول کشید.
خدایی که اراده خود را ”بهتدریج“ و بهشکلی پیشرونده بر انسان مکشوف میسازد، خدایی که با قوه درک و فهم بشر مدارا میکند- مانند والدینی شکیبا و مهربان- قدم به تاریخ بشر گذاشت و کوشید تا اصول اعتقادی و اخلاقی را ”بهتدریج“ در ذهن و وجدان بشر شکل بخشد. این اصول اعتقادی و اخلاقی در عهدجدید و در خداوند ما عیسی مسیح به اوج رسید و شکلی دائمی و جهانشمول یافت.
به این ترتیب، آیا باید از شریعت موسی، و از زندگی انبیای متقدم، انتظار اخلاقیاتی پیشرفته را داشت؟ آیا اکنون با توجه به همین نکات، میتوان ملاحظه کرد که خدا تغییر نکرده، بلکه این انسان است که تغییر کرده و رشد یافته است، آن هم در اثر قرنها شکیبایی خدا و کار او؟
تفاوت مخاطبین عهدعتیق و عهدجدید
نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشت، مخاطبین عهدعتیق است. در عهدعتیق، خصوصاً در شریعت موسی، مخاطب خدا یک ”مملکت“ است. مملکت نیز نیاز به قوانین دارد. اما مخاطب عهدجدید ”کلیسا“ است، یعنی ”جامعهای روحانی“ متشکل از افرادی که تولد تازه یافتهاند و در چارچوب قوانین کشورهای مختلف زندگی میکنند، نه یک کشور با قوانین الهی. احکام عهدعتیق احکامی است برای مملکتداری و اداره یک جامعه در تمامی ابعاد آن؛ احکام عهدجدید بیشتر فردی است و مربوط به رابطه انسان با خدا و رابطه هر فرد با اطرافیان خود.
به همین دلیل است که در عهدعتیق به احکامی بر میخوریم که در ظاهر با احکام اخلاقی عهدجدید تناقض دارد. برای قاتلان و زناکاران و کفرگویان مجازات اعدام تعیین شده است. فرزند نامطیع باید اعدام شود. دزد باید به قصاص برسد. کسی که به دیگری لطمه جسمی وارد آورده، باید با لطمهای مشابه قصاص شود. اینها و بسیاری از احکام دیگر مربوط میشود به اداره یک جامعه. اما در عهدجدید احکام ناظر است بر روابط شخصی افراد با هم.
برای روشن شدن بیشتر مطلب، بیایید فرض کنیم که روزی در جایی کشوری مسیحی تشکیل شود و بخواهد قوانین خود را طبق عهدجدید تعیین کند. بهنظر شما در چنین جامعهای اگر کسی آدم کشت، دولت با او باید چه کند؟ اگر کسی دزدی کرد، چه؟ اگر کسی به ناموس دیگری تجاوز کرد، چه؟ اگر دشمنی خارجی به خاک این کشور تجاوز کرد، چه؟ ملاحظه میفرمایید که اداره یک مملکت بر اساس اخلاقیات ”موعظه بالای کوه“ میسر نیست، چون این اخلاقیات اساساً برای اداره جامعه مدنی داده نشده است. خداوند ما عیسی مسیح در مملکتی که در آن قوانین اجتماعی موسی جاری بود، افراد را تشویق میکند که گامی فراتر از ”قوانین“ بروند و از حق خود بگذرند. اگر کسی به مال من تجاوز کرد، قانون مملکت موظف است او را مجازات کند، اما من نیز باید طبق حکم مسیح، از انتقام شخصی چشمپوشی کنم.
توجه به همین نکته بسیاری از مسائل را روشن میکند. احکام شریعت موسی برای اداره یک جامعه داده شده، آن هم جامعهای متعلق به سه هزار سال پیش و تازه در شرایط جغرافیایی سرزمین فلسطین آن روزگار.
برای مثال، حکم دهیک در واقع قانونی اقتصادی بود برای تأمین نیازهای کاهنان و لاویان که در حکم گردانندگان امور اجتماعی بودند، و نیز برای تأمین نیازهای طبقات محروم. بهعبارت دیگر، دهیک در حکم مالیات بر درآمد بود که از یک سو صرف تأمین مالی کارکنان دولتی میشد، و از سوی دیگر صرف برقراری عدالت اجتماعی در حق تنگدستان.
مسأله دشوار قتل عامها
مسأله دیگری که غالباً مطرح میشود، این است که چرا خدا به بنی اسرائیل حکم کرد که بعضی از ملتها را قتل عام کنند، گاه حتی کودکان و حیوانات را. مهم است از یاد نبریم که این امر جز در چند مورد استثنایی رخ نداد. اما به هر حال، چرا خدا چنین حکمی میداد؟
در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت. خدا در همه دورهها ملتهای شریر را مجازات کرده است. نخستین نمونه آن، ویرانی شهرهای سدوم و عموره میباشد (پیدایش ۱۹). در فصل پانزدهم پیدایش، خدا با ابرام (ابراهیم) عهد میبندد که سرزمین کنعان را به نسل او ارزانی دارد، اما اعقاب او میبایست چهارصد سال در مصر به سر ببرند. از آیه ۱۶ چنین بر میآید که ایشان وقتی به سرزمین کنعان باز میگردند تا آن را به تصرف در آورند، باید ملتهای ساکن در آن را از میان ببرند، زیرا گناه ایشان هنوز به کمال نرسیده بوده است. لذا زمانی که بنی اسرائیل بعد از اسارت مصر به کنعان باز میگردند، گناه این ملتها به حد کمال خود رسیده بوده و ایشان میبایست از میان میرفتند، همان گونه که شهرهای سدوم و عموره از میان رفته بودند. فراموش نکنیم که در این دو شهر، همه موجودات به هلاکت رسیدند، چه بزرگسال و چه خردسال، حتی حیوانات. اگر در مورد این دو شهر، خدا مستقیماً از آسمان آتش و گوگرد بارانید و آنها را از میان برد، در مورد ملتهای کنعانی در زمان بازگشت بنی اسرائیل به آنجا، میبایست به دست این قوم ایشان را از میان میبرد. اگر ما از این حکم خدا به بنی اسرائیل ایراد بگیریم، باید از کار او در خصوص سدوم و عموره نیز ایراد بگیریم. ولی معمولاً چنین نمیکنیم، بلکه آن شهرها را سزاوار نابودی میدانیم!
ملتهای ساکن کنعان بسیار شریر و فاسد بودند. ایشان نه تنها بت میپرستیدند، بلکه بخش مهمی از مراسم مذهبی ایشان، زناکاری و همجنسبازی بود. عمل فجیع قربانی کردن کودکان برای خدایان به منظور جلب خرسندی آنها نیز جزئی مهم در عبادات آنان بود. خدا فرصت کافی برای توبه به ایشان داده بود، اما ایشان از کارهای قبیح خود دست نکشیدند. لذا میبایست به مجازات برسند و بالکل ریشهکن شوند. قوم اسرائیل نمیبایست در وسوسه دائمی برای بتپرستی و شرکت در رسوم زناکارانه ایشان قرار میگرفتند. حتی فرزندان ایشان نیز ممکن بود بعدها با خاطرهای که از والدین خود داشتند، باز به این رسوم باز میگشتند.
اما مشکلترین بخش این سؤال، کشتار نوزادان است. نوزادان به چه دلیل میبایست از میان میرفتند؟ این تصور که میشد نوزادان را زنده نگاه داشت، برای مردم روزگار ما بسیار آسان است، چرا که فکر میکنیم ایشان را میتوان در شیرخوارگاهها یا یتیمخانهها نگهداری کرد. اما آیا در آن روزگار چنین امکاناتی وجود داشت؟ یا شاید انتظار داریم که بنی اسرائیل این نوزادان را به فرزندی میپذیرفتند؟ ایشان اگر زنده میماندند، سرنوشتی شومتر از مرگ انتظارشان را میکشید.
اما قابل توجه است که چنین قتل عامهایی همیشه صورت نمیگرفت، یا حتی بهندرت انجام میشد. به هر صورت، بنی اسرائیل این اقوام را بالکل از میان نبردند و تعداد زیادی از ایشان در میان قبایل بنی اسرائیل باقی ماندند و بعدها ایشان را به بتپرستی و زناکاری مربوط به آن کشاندند. همچنین نباید از یاد برد که خدا همواره در طول تاریخ، ملتهای شریر را به طریقهای گوناگون از میان برده است. خدا فقط خدای محبت نیست، بلکه خدای عدالت و انصاف نیز هست و گناه را تحمل نمیکند.
نتیجه
به این ترتیب، مشاهده کردیم که خدا تغییری نکرده است. او همواره خدایی رحیم بوده، اما در ضمن عادل نیز بوده و به همین جهت افراد یا ملتهای گناهکار را مجازات میکرده است. اگر هم در عهدعتیق شاهد رویدادهایی هستیم که با روح عهدجدید مغایرت دارد، باید به نکات اساسی که ذکر شد، توجه کرد.
اما جای تأسف بسیار است که گاه در موعظهها میان رحمت خدا و عدالت و غضب او تعادل برقرار نمیشود. جای تأسف است که برخی از واعظان غربی شعارگونه بر محبت خدا تأکید میکنند، شاید به این دلیل که میخواهند انجیل را ”ساده“ کنند و پیام آن را قابل قبول و جذاب بسازند.
اما واقعیت غیر از این است. بنده بر اساس محتوای کل کتابمقدس، بر این عقیده راسخ هستم که خدا در سراسر کتابمقدس، هم مهربان است و هم در عین حال عادل. او نسبت به نیکوکاران رحیم است و نسبت به ”خودخواهان و منکران حقیقت و شرارت پیشگان“ بسیار سختگیر. کافی است نگاهی به رومیان ۲:۵-۱۱ بیندازید.
اگر تمام نکاتی را که در این مقاله ذکر شد، کنار هم قرار دهیم و با چنین نگرشی عهدعتیق و عهدجدید را با هم مقایسه کنیم، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که خدا تغییری نکرده و اراده او چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید یکسان است.
نویسنده مقاله: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |
پس اگر کودکان دنباله رو پدرانشان می شدند در گناه و اعمال قبیح، چرا دختران باکره را نکشتند و غنیمت بردند؟ در تثنیه این موضوع هست.
و دیگر اینکه چرا خداوند الان تایلند و امثالهم را نابود نمی کند؟ خیلی بدتر از کنعان هستند.
زمانی که قوم یهود به عنوان یک ملت تحت رهبری خدا بودند، خدا به جهت اصلاح قوم خود مستقیماً وارد عمل شد تا از نفوذ اعمال قبیح و گناه آلود قوم های اطراف قوم اسرائیل جلوگیری کند. این اقدام خدا متعلق به آن زمان بود و امروزه خدا بر مملکت خاصی سلطنت نمی کند بلکه بر قلبهای تمام کسانی که به عیسی مسیح ایمان می آورند و روش عملکرد خدا در قبال گناه و فساد توسط کلیسایش اعمال می شود و آن هم نه به صورت رساندن جزا بلکه به صورت نشان دادن رحمت و بخشش خود می باشد. البته زمان داوری نیز خواهد رسید.