کتاب افسانۀ معجزات قرآن: فصل چهارم-درآوردن منظورهای شگفت از مسائل بیربط (قسمت چهل و سوم)
کتاب افسانۀ معجزات قرآن: فصل چهارم-درآوردن منظورهای شگفت از مسائل بی ربط
(قسمت چهل و سوم)
فصل چهارم: درآوردن منظورهای شگفت از مسائل بیربط
خصوصیت اول در متون ادبی زمانی بحرانی تر می شود که مسائل اعتقادی هم وارد میدان شوند و چون قرآن یک کتاب دینی و اعتقادی نیز هست علاوه بر حسن تعلیلها، تشبیهات و ایهامات، از نقطه ها و تشدیدهای آن نیز منظوری ساخته می شود و لباس معجزه می پوشد. مثال می گویند بسم الله الرّحمن الرّحیم سه تشدید دارد و این سه تشدید یک رمز بزرگ است. اگر رحمن را به صورت رحمان بنویسیم »بسم الله الرّحمان الرّحیم» می شود 20 حرف و اگر سه تشدید را بر آن اضافه کنیم می شود 23 حرف. این23 ،رمزی است از 23 سال نبوّت پیامبر در مکه و مدینه. همین آقایانی که قبلاً روی مضرب 19 مانور می دادند و با نوشتن رحمان به صورت رحمن (حذف یک الف) می گفتند بسم الله الرّحمان الرّحیم نوزده حرف دارد اکنون اینجا رحمن را دوباره به رحمان تبدیل کرده اند تا معجزه سازی دیگری بکنند. خودتان قضاوت کنید.
آری با عینک خرافات، بدیهی ترین مسائل نیز در قرآن خارق العاده به نظر می رسند و بی ربط ترین موضوعات به یکدیگر ربط پیدا می کنند. بدیهی ترین موضوعات مانند مرگ انسان بر اثر قطع شاه رگ گردن (حاقه، 46 )که با کمال تأسف حتی یک پزشک مسلمان به دیدۀ اعجاب به آن می نگرد و می گوید قرآن از کجا می دانست با قطع شاهرگ، انسان می میرد؟!!! و بی ربط ترین موضوعات مثل خراب شدن مسجد ضرار در سورۀ توبه که آن را به برج های دوقلوی یازده سپتامبر در آمریکا نسبت می دهند و می گویند یک پیشگویی خارق العاده است.
مصیبت متون دینی به اینجا ختم نمی شود مصیبت بزرگترش این است که هرگاه برای توجیه قضیه ای دلیل کم باشد یا دلیلی پیدا نشود تخیل را در لباس عقل وارد میدان می کند تا دلیلی بسازد آنگاه شخص تا آنجا پیش می رود که خودش هم دروغ خودش را باور می کند و دلایل هر چند سخیف دیگران را نیز تحقیق نکرده می پذیرد و در انبار اعتقاداتش ذخیره می سازد. به عنوان مثال وقتی می بیند آیه ای که آن را به یازده سپتامبر تعبیر می کنند در جزء یازدهم و سورۀ نهم قرار دارد، برای زیباتر جلوه دادن قضیه می گوید کلمة 2001 سوره نیز هست و درحزب 21 قرار گرفته زیرا ماجرا در قرن 21 و سال 2001 اتفاق افتاده در حالی که آیة مزبور در حزب 41 است و کلمة 2001 نیز هرگز صحیح در نمی آید و …
متون ادبی به لحاظ دور بودن از مغناطیس اعتقاد، مشکل نوع دوم یعنی درآوردن منظورهای شگفت از مسائل بی ربط را ندارند و مشکلشان بیشتر در فهمیدن منظور اصلی گوینده از لا به لای تشبیهات و استعارات آن است، لکن متون دینی هم با مشکلات متون ادبی شریکند و هم مشکلات خاصی را دارند که متون ادبی ندارند. برای مثال در ساختن یک شعر ممکن است مشکل قافیه به وجود بیاید. شاعر با کلمه ای هر چند نامربوط به مفهوم شعر، مشکل قافیه را حل می کند ولی این کلمة بی ربط باعث ایجاد توجیه و تفسیر های شگفت نمی شود اما اگر همین مسأله در یک متن دینی اتفاق بیفتد باعث صدها گونه تفسیر و توجیه می گردد. برای این موضوع مثالی کاملاً عامیانه می آوریم تا ببینید حتی اتفاقی ترین و بی ربط ترین اشعار عامیانه را نیز می توان به علم نسبت داد.
گاهی در بین مردم عوام دیده می شود که می خواهند یک جمله را به صورت شعر دربیاورند لذا می کوشند تا برای آن قافیه بسازند. بدین منظور اگر دو کلمۀ هم قافیه و مربوط به موضوع شعر پیدا کنند که هیچ؛ وگرنه یک کلمة دیگر را که فقط هم قافیه با موضوع است و هیچ ربطی به اصل موضوع ندارد در جمله جایگزین می کنند تا شعر درست شود.
برای مثال یک تماشاچی فوتبال نشسته در باشگاه را در نظر بگیرید که از طرز کار داور بسیار خوشش آمده برای همین می خواهد داور را تشویق کند و فریاد بزند ماشالله داور، ولی هر چقدر فکر می کند کلمه ای مرتبط با ورزش نمی یابد که آن را با کلمه ی داور هم قافیه کند تا شعر درست شود. ناچار مصرعی کاملاً نامربوط با موضوع ورزش ولی هم قافیه با کلمه ی داور به اول آن اضافه می کند و فریاد می زند شیر و سماور ، ماشالله داور . به یقین مصرع اول این شعر کوچک ترین ربطی با مصرع دوم آن ندارد و فقط به خاطر درست درآمدن آهنگ شعر به اول آن اضافه شده. از آنجا که این حرف در یک بافت کاملاً نامربوط به دین (یعنی باشگاه فوتبال) زده شده و گوینده اش نیز فقط یک جوان معمولی اهل فوتبال است هیچ کس به فکر نمی افتد تا برای این سخن او تفسیر بنویسد تا کشف کند چه رابطۀ اسرارآمیزی میان داور و سماور وجود دارد زیرا این جمله را یک حرف کاملاً ساده می بیند. ولی بالفرض اگر همین شعر در قرآن یا یک کتاب دینی دیگر می بود آن وقت کارخانۀ بزرگ تفسیر به کار می افتاد.
برای مثال می گفتند: این جمله بیان گر یک راز بزرگ علمی است که اخیراً کشف شده. سماور کنایه از خوردن چای می باشد. (وسیلة درست کردن چای ) جملة ماشالله داور نیز یک جملة تشویقی برای داور است که نشان از هوشیاری و سر حال بودن داور دارد زیرا اگر هوشیارانه داوری نمی کرد مورد تشویق قرار نمی گرفت. امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که نوشیدن چای باعث آرامش اعصاب و زدودن خستگی و خواب و در نتیجه هوشیاری و سرحال شدن انسان می شود زیرا ماده ای به نام نیکوتین دارد. پس این شعر یک معجزۀ علمی است که به وجود نیکوتین در چای اشاره می کند.
به طوری که ملاحظه فرمودید از نامربوط ترین شعرهای عوامانه نیز می توان معجزات علمی ساخت، درحالی که گویندۀ شعر منظوری جز قافیه دار کردن شعر نداشت. شبیه همین مسأله در قرآن فراوان وجود دارد. قرآن نیز یک متن ادبی است با مفاهیم دینی. آیات پر از قافیه در سوره های مکی (نجم، تکویر، تین، قمر، طو، غاشیه و…) گواه این مطلب است. اگر قرآن، شعر یا متن ادبی نبود نباید مانند شاعران از قافیه و دیگر آرایه های ادبی استفاده می کرد. محمد نیز مانند شاعران هرجا که در ساختن قافیه گیر کرده، یا از خودش قافیه سازی نموده، یا کلمات را اندکی تغییر داده تا قافیه جور در بیاید مثل: تبدیل کلمات مغرب به مشرقین و مغربین یا تبدیل عبارت طور سینا به طورسینین به خاطر هم قافیه شدن با بلدالامین:
(پاورقی 50): البته گاهی مواقع نیز پیش آمده که هیچ قافیه ای پیدا نشده و حتی با تغییر دادن کلمه نیز نتوانسته قافیه سازی بکند برای همین یا از قافیه های معیوب استفاده کرده یا اصلاً از خیر قافیه گذشته و کلمات بدون قافیه بکار برده است مثل کلمۀ تقویم در آیه 4 سورۀ تین. تمام آیات این سوره به حرف نون ختم می شوند ولی در آیة چهارم نتوانسته قافیة نون درست کند برای همین از خیر قافیه گذشته و کلمۀ تقویم به کار برده است.
والتین والزیتون (1) وطورسینین (2) وهذا البلدالامین (3)
و یا آوردن کلمة رجع به خاطر هم قافیه شدن با کلمة صدع در آیات 11 و 12 سورۀ طارق:
والسماء ذات الرجع (11) والارض ذات الصدع (12)
در تنگنای قافیه کافی است شاعر کلمه ای پیدا کند که کوچک ترین ربط یا شباهتی به اصل موضوع داشته باشد آن وقت آن را در شعرش استفاده می کند یا اگر نشد قدری آن را تغییر می دهد تا مشکل قافیه برطرف شود. پیامبر نیز در سورۀ طارق می خواهد به زمین دارای گیاه و آسمان دارای باران سوگند بخورد ولی دو کلمة هم قافیه برای این توصیف پیدا نمی کند لذا از تمام کلماتی که معنای گیاه می دهند واژۀ صَدع را بر می گزیند سپس آمدن باران را به بازگشت دادن آسمان (بازگشت بخار به صورت آب) یعنی ارجاع تعبیر می کند و چون ارجاع با صدع، هم آهنگ نیست آن را تبدیل به رَجع می کند تا مشکل حل شود و می گوید ذات الرجع. موضوع به همین سادگی است ولی چون رنگ دینی دارد صدها مفسر و جغرافی دان را در یافتن منظورش به حدس و گمان افکنده طوری که هر کس آن را به چیزی نسبت می دهد. یکی لایة اُزون را از آن استخراج می کند. یکی تروپوسفر را و آن دیگری یونوسفر را و مثل قیف و بیل، علم ها در آن می بینند یا مثل شیر سماور رابطه ها از آن کشف می کنند و می گویند امروزه علم آن ها را ثابت کرده است. بنابراین آن را در کتاب ها می نویسند و خوانندگانشان از حیرت، نعره های مستانه می زنند و حالی خوش می رود.
(پاورقی 51): ضرب المثلی است معروف در ادبیات که می گوید در تنگنای قافیه خورشید خُر می شود. برای مثال گاهی شاعر در ساختن قافیه گیر می کند و خورشید را خور می نویسد و چون قافیه در مصرع اول کلمۀ سر می باشد مجبور می شود برای درست در آمدن آهنگ قافیه با کلمة سر، کلمة خور را خر تلفظ کند و بگوید ماه و خُر(خور) مثال:
یکایک به ذلت نهادند سر کدر شد ز کردارشان ماه و خُر (خُر: خورشید)
برگرفته از کتاب افسانۀ معجزات قرآن
نوشتۀ بهزاد پوربیات
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |