چرا از تمام کتابهایی که در قرن اول میلادی نوشته شد تنها کتابهای موجود عهد جدید به رسمیت شناخته شد؟
عدهای از دوستان سؤال میکنند که چرا مسیحیان به این کتابهای خاصی که در عهدجدید آمده و امروز در دسترس است ایمان دارند؟ چرا سایر کتابهایی را که در سدههای اولیۀ مسیحیت تحت عنوان انجیل نوشته شده قبول ندارند؟ از کجا بدانیم اینها درست هستند، نه آنها؟ چرا فقط این کتابها؟
در پاسخ باید به تاریخ سدۀ اول مسیحیت باز گردیم. مسیحیت دینی نیست که بر پایۀ کتاب بنا شده باشد. «کتاب» بنیاد و پایۀ مسیحیت نبود. آنچه بنیاد مسیحیت را تشکیل میداد، موعظه و تعلیم شفاهی رسولان مسیح بود. مسیحیت بر این پایه بنا شد. رسولان به کتابهای عهدعتیق ایمان داشتند (یعنی تورات و مزامیر و نوشتههای انبیا) و علاوه بر آن، بهصورت شفاهی، زندگی و تعالیم مسیح را به نوایمانان تعلیم میدادند. ایشان به سراسر جهان متمدن آن روزگار، یعنی قلمروِ امپراطوری روم و پارس، سفر کردند و در همه جا، کلیساهایی بر اساس این تعلیم شفاهی بنا نمودند و جانشینانی برای خود تعیین کردند. به این ترتیب، ظرف نزدیک به بیست سال پس از قیام و صعود عیسی مسیح، همین تعلیم شفاهی در همۀ نقاط اشاعه یافته بود و از سوی رهبران وفادار و جان بر کفِ کلیساها حفظ میشد.
یکی از علل این که در این بیست سال اولیه کتابی نوشته نشد، احتمالاً این بود که رسولان معتقد بودند مسیح در زمان زندگی ایشان باز خواهد گشت و ملکوت خدا را بر زمین برقرار خواهد ساخت. اما بهتدریج که مسیحیت در نقاط دورافتادهتر رواج مییافت و بازگشت مسیح به تأخیر میافتاد، رسولان بهمنظور حفظ وحدت در تعلیم و هماهنگی آن، ضروری دیدند آن را به نوشته در آورند. گمان میرود نخستین انجیلی که از حالت شفاهی به نوشته در آمد، انجیل مرقس باشد. همزمان با آن، پولس رسول شروع به نوشتن نامههایی به کلیساهای مختلف کرد تا اشکالات رفتاری و مسائل عقیدتی مسیحیان را اصلاح کند. پس از آن، متی و لوقا انجیلهای خود را به نگارش در آوردند. انجیل یوحنا نیز احتمالاً در اواخر سدۀ اول میلادی نوشته شد.
اما این کتابها هنوز به صورت کتاب رسمی و قانونی مسیحیت در نیامده بود. آنها در نقاط مختلف جهان به حالت پراکنده وجود داشتند. از قرن دوم میلادی به بعد بود که پدران کلیسا لازم دیدند این نوشتهها را گرد آورند، چون میدانستند که آنها یادگار کتبی رسولان مقدس عیسی مسیح هستند. لذا ضابطۀ اصلی برای گزینش این کتابها و رد سایر کتب، این بود که اولاً یک رسول آنها را نوشته باشد، و دوم، محتوای آنها با «تعلیم شفاهیای» که ایشان مستقیماً از رسولان دریافت داشته بودند، مطابقت داشته باشد. این دو ضابطه را باید عمیقاً بهخاطر سپرد.
در این فاصله، یعنی در همان قرن اول میلادی، پدران کلیسا نیز دست به نوشتن آثار و رسالاتی زدند که خوشبختانه موجود هستند. محتوای آنها با آنچه در انجیلها و در رسالات رسولان آمده، کاملاً مطابقت دارد. این نوشتهها امروزه به زبانهای غربی موجودند و قابل دسترس میباشند. این نوشتهها نیز در کلیسای اولیه در گردش بودند، اما بهاندازۀ نوشتههای خود رسولان اعتبار نداشتند و جزو کتابهای مقدس بهشمار نیامدند.
در این ضمن، افراد دیگری نیز دست به نوشتن زندگی و تعالیم مسیح زدند. آیات نخستین انجیل لوقا گواه بر این امر میباشد. اما این انجیلها هیچ وقت مورد قبول کلیسا و پدران کلیسا قرار نگرفت، چون مشخص نبود نویسندۀ واقعی آنها چه کسانی هستند. در ضمن محتوای آنها با تعلیم رسولان که شفاهاً سینه به سینه منتقل شده بود هماهنگی نداشت.
به این ترتیب بود که در سدۀ دوم میلادی، فقط همین چهار انجیل و رسالات رسولان مورد قبول واقع شد و رسمیت یافت. پدران کلیسا از آنها بسیار نقل قول کردهاند. در قرن چهارم بود که در شورایی بینالکلیسایی، این ۲۷ کتاب عهدجدید، بهطور رسمی و نهایی مورد تأیید پدران قرار گرفت و امروز نیز در دسترس ما قرار دارد.
نویسنده: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |