لحظۀ خداحافظی
لحظۀ خداحافظی
۲۳ سپتامبر ۱۹۹۴
ساعت 3/5 صبح بود از کوچههای خلوت و خیابانهای ساکت و فروشگاههای بسته و پارکهای خالی و خانههایی که ساکنانش همه در خواب بودند با سکوتی تحمیل شده درحالی که مثل ماتم زدهها به جلوی ماشین خیره شده بودم عبور کردیم.
وقتی به میدان شهیاد رسیدیم اشک سردی که عصارۀ قلب فشرده شدهام بود گونههایم را خیس کرد انگار برای اولین بار داشتم مزه تلخ رفتن را حس میكردم. هواپیما از روی باند فرودگاه مهرآباد حرکت کرد و در همان لحظه از یک شهروند به مهاجری که هنوز مقصدی ندارد تبدیل شدم.
حس مسافری را داشتم که با ارزشترین وسیلهاش جا مانده
حس فرزندی که مادرش سرپرستیاش را به خانوادۀ دیگری میسپرد
حس نهالی که از ریشه جدا شده تا به تنۀ دیگری قلمه بزنند
حس پرندهای که نه بخاطر فصل بلکه بخاطر قصد شکارچی مجبور به ترک آشیانه است
حس همۀ آنهایی که تمام سهمیهشان از وطن مهاجرتی اجباری به دیاری نامعلوم است.
امروز ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴ سی سال از آن لحظه میگذرد. آنچه در این سی سال دوری مرا به ادامۀ زندگی امیدوار کرد و آشیانۀ درهم پاشیدهام را دوباره ساخت، حضور وفادارانۀ عیسای مسیح خداوندم بود. خداوندی که ما را در هیچ مکان و زمان و شرایطی فراموش و ترک و رها نمیکند.
او وعده داده که خیمههای افکنده شدۀ همۀ کسانی که به او توکل کنند را دوباره برپا کرده و دیوارهای درهم شکستهاش را تعمیر و خرابیهایش را بازسازی میکند (عاموس ۱۱:۹).
من امروز بعد از سی سال شهادت میدهم که خداوند وفادار است. خداوندی که خیمۀ داود را برپا نمود درهمۀ ۱۰۹۵۰ روز این سی سال با امانت برای من و خانوادهام ایستاد و نگذاشت اگرچه خیمه و آشیانهام فرو ریخت امید و ایمانم فرو ریزد.
اگر چه مهاجرین اجباری از اسب افتادهاند ولی از اصل نیفتادهاند. اگرچه از خانأ پدری دورند ولی مهر خانۀ پدری از قلبشان دور نیست. اگرچه مانند ظرف شکسته هر تکۀ دل و فکر و روح و احساس و خاطرههایشان به جایی پرت شده ولی روزی به هم خواهند پیوست.
روزی شاید نه ما ولی نسلهای بعد از ما بدون تردید سربلندی و شکوه و عظمت از دست رفته و آشیانۀ درهم ریخته شدۀ مام وطن را خواهند دید. آمین.
جلیل سپهر
@jalilsepehr
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |