چرا عیسی مسیح بی نظیر است؟
مقدمه
حدود 2000 سال پیش، عیسی مسیح با تولد در خانواده ای یهودی پا به عرصه وجود نهاد. او در کشوری کوچک و در خانواده ای تنگدست به دنیا آمد. او 33 سال زندگی کرد، ولی فقط 3 سال آخر زندگی خود را به خدمت و مأموریت روحانی پرداخت.
با وجود این، همۀ افراد در تمام نقاط دنیا او را می شناسند و به یاد دارند. تاریخی که هر روز روی روزنامه ها مشاهده می کنیم و یا تاریخ نشری که روی کتب دانشگاهی ثبت می شود (1) بر این حقیقت صحه می گذارد که عیسی مسیح فردی بی نظیر می باشد.
مورخ مشهور، "اچ.جی.ولز" (H.G. Wells )، در پاسخ به این سؤال که "چه کسی بیش از همه تاریخ بشریت را تحت تأثیر خود قرار داد؟" می گوید: "اگر ما عظمت و اهمیت شخصیت های مختلف را بر اساس معیارهای تاریخی بسنجیم، مطمئناً عیسی مسیح در صدر این ارزیابی قرار خواهد گرفت."
مورخ دیگری به نام "کنت اسکات لاتورت" (Kenneth Scott Latourette) می گوید: " این حقیقت که [عیسی مسیح بیش از هر فرد دیگری توانسته است تاریخ بشری را تحت تأثیر خود قرار دهد] در طی قرون متمادی بارها به اثبات رسیده است و این تأثیر نه تنها مقطعی نبوده، بلکه تا به امروز نیز ادامه پیدا کرده و حتی افزایش نیز یافته است."
"ارنست رنان" (Ernest Renan) چنین می گوید: "عیسی مسیح بزرگترین شخصیت مذهبی تاریخ بشری می باشد. زیبایی او ابدی و سلطنتش بی پایان است. او از هر لحاظ بی نظیر است و هیچ کس را نمی توان با او مقایسه کرد. اگر مسیح را از تاریخ بشری حذف کنیم، آنگاه تاریخ نیز معنا و مفهوم خود را از دست خواهد داد."
چرا عیسی مسیح بی نظیر است؟
اخیراً در شهر لوس آنجلس با عده ای گفتگو می کردم و این سؤال را خطاب به ایشان مطرح کردم که: "به نظر شما عیسی مسیح کیست؟" پاسخی که آنها به سؤال دادند این بود: "او یک رهبر مذهبی بزرگ می باشد." اگر چه با آنها موافقم ولی معتقدم که مسیح بیش از یک رهبر مذهبی است.
این سؤال که "عیسی مسیح کیست؟" باعث شقاق و جدایی افراد در طی قرون متمادی شده است. چرا این فرد باعث بوجود آمدن اختلاف و جدایی شده است؟ چرا نام عیسی مسیح بیش از نام سایر رهبران مذهبی باعث رنجش و ناراتی افراد می شود؟ چرا زمانی که در مورد خدا سخن می گوییم هیچ کس ناراحت نمی شود ولی به محض اینکه نام عیسی مسیح را به زبان می آوریم آنها سعی می کنند بلافاصله سخنان ما را قطع کنند و یا حالت تدافعی به خود بگیرند؟ زمانی که در لندن بودم با یکی از رانندگان تاکسی در مورد مسیح سخن گفتم، ولی بلافاصله سخن مرا قطع کرد و گفت:"من دوست ندارم در مورد مسائل مذهبی، به خصوص عیسی مسیح، صحبت کنم."
وجه تمایز عیسی با سایر رهبران مذهبی در چیست؟ چرا شنیدن نام بودا و کنفوسیوس باعث ناراحتی افراد نمی شود؟ به نظر می رسد که علت آن این باشد که هیچ یک از این اشخاص ادعای الوهیت نکردند، ولی عیسی مسیح ادعا کرد که خداست. و همین امر مسیح را از سایر رهبران مذهبی متمایز می گرداند.
دیری نپایید که افراد متوجه ادعاهای حیرت آور عیسی شدند. بدیهی بود که او با این ادعاها خود را بالاتر از نبی یا معلم روحانی می دانست. او به وضوح ادعای الوهیت کرد. او خود را تنها راه تقرب به خدا می دانست و تنها راه نجات و تنها کسی که می توند گناهان انسان ها را بیامرزد.
پذیرش این امر برای بسیاری از افراد دشوار می نماید. ولی آنچه حائز اهمیت است پذیرش یا عدم پذیرش ما نیست، بلکه ادعایی است که عیسی مسیح در مورد خود می کند.
کتب عهد جدید در این خصوص چه می گویند؟ ما اغلب مطالبی را در مورد "الوهیت مسیح" می شنویم و همۀ آنها نشان از این حقیقت دارند که مسیح خداست.
"ای.اچ.استرانگ" (A.H. Strong) در کتاب خود تحت عنوان "الهیات نظام مند" خدا را این چنین توصیف می کند: "خدا روحی است نامحدود و کامل که همه چیز از او به وجود آمده، در او تداوم می یابد و به سوی او نیز باز خواهد گشت." (1) این تعریف مورد قبول تمام ادیان معتقد به خدا مانند اسلام و یهودیت می باشد. ایمان به خدا، تعلیم می دهد که خدا روحی شخصی است و تمام جهان صنعت دست اوست. خدا هم اکنون نیز بر جهان حکمفرمانی می کند و آن را پا بر جا نگه می دارد. ولی خدا باوری مسیحی، جمله ای نیز به این تعریف می افزاید که: "عیسای ناصری خدای مجسم می باشد."
"عیسی مسیح" در واقع یک اسم و لقب است. نام Jesus(2) از کلمه یونانی Jeshua یا Joshua مشتق شده است که به معنی "یهوه نجات دهنده است" می باشد. لقب Christ(3) از واژه یونانی Messiah (که عبری آن Mashiach می باشد- دانیال 9: 26) مشتق شده است که به معنای "مسح شده" می باشد. این نام نشان می دهد که عیسی مسیح همان پادشاه موعود و کاهنی است که در نبوت های عهد عتیق به او اشاره شده است. ما با دانستن این حقیقت می توانیم درک درستی از عیسی مسیح و مسیحیت داشته باشیم.
عهد جدید آشکارا مسیح را خدا می خواند. اسامی ای که در عهد جدید در مورد مسیح به کار برده شده اند از جمله اسامی ای هستند که فقط می توان آنها را خطاب به خدا به کار برد. به عنوان مثال می توان به تیطس 2: 13 اشاره کرد که می گوید: "و آن امید مبارک و تجلی جلال خدای عظیم و نجات دهنده خود ما عیسی مسیح را انتظار کشیم." (یوحنا 1: 1؛ عبرانیان 1: 8 ؛ رومیان 9: 5؛ اول یوحنا 5: 20-21 را با یکدیگر مقایسه کنید.) عهد جدید خصوصیاتی را به مسیح نسبت می دهد که مختص خدا هستند، مانند قائم به ذات بودن ( یوحنا 1: 4؛ 14: 6)، حضور مطلق (متی 28: 20؛ 18: 20)، علم مطلق ( یوحنا 4: 16؛ 6: 64؛ متی 17: 22-27)، قدرت مطلق (مکاشفه 1: 8؛ لوقا 4: 39-55؛ 7: 14-15؛ متی 8: 26-27) و منشأ حیات ابدی بودن (اول یوحنا 5: 11-12 و 20؛ یوحنا 1: 4).
در مورد عیسی مسیح نیز پرستشی انجام شد که فقط شایسته خدا می باشد. عیسی مسیح در متی
4: 10 می گوید: " زیرا مکتوب است که [خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.] "عیسی مانند خدا مورد پرستش قرار گرفت (متی 14: 33؛ 28: 9) و حتی گاهی نیز حکم شده است که او را مانند خدا پرستش کنیم (یوحنا 5: 23 مقایسه شود با عبرانیان 1: 6؛ مکاشفه 5: 8-14).
اکثر پیروان مسیح از یهودیان با ایمان بودند که به خدای واحد اعتقاد داشتند. اگر چه آنها یکتا پرست بودند ولی عیسی مسیح را به عنوان خدای مجسم پذیرفتند.
پذیرش الوهیت مسیح، پرستش عیسای ناصری و خداوند خواندن او برای پولسی که به طور کامل با تعالیم یهودی آشنایی داشت، بسیار دشوار می نمود. ولی علی رغم این امر پولس، مسیح خداوند را پذیرفت و او با به زبان آوردن این جمله که: "پس نگاه دارید خویشتن و تمامی آن گله را که روح القدس شما را بر آن اسقف مقرر فرمود تا کلیسای خدا را رعایت کنید که آن را به خون خود خریده است." (اعمال 20: 28) بره خدا [عیسی مسیح] را خدا خواند.
زمانی که عیسی از پطرس پرسید "مرا که می دانید؟" او اعتراف کرد که: "تویی مسیح، پسر خدای زنده" (متی 16: 16 ) و عیسی نیز با گفتن : "خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است." (متی16: 17) پاسخ او را تأیید کرد و اعلام کرد که خدا این حقیقت را بر او مکشوف کرده است.
حتی مرتا، از پیروان عیسی، نیز اعتراف کرد که: "… من ایمان دارم که تویی مسیح پسر خدا…" (یوحنا 11: 27) نتنائیل نیز که معتقد بود امکان ندارد چیز خوبی از ناصره بیرون آید نیز خطاب به عیسی گفت: "…تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیل هستی!" (یوحنا1: 49)
استیفان نیز در هنگام سنگسار شدن گفت: "ای عیسی خداوند، روح مرا بپذیر." (اعمال 7: 59) نویسنده رساله عبرانیان نیز در مورد مسیح می نویسد: "ای خدا تخت تو تا ابدالآباد است" (عرانیان 1: 8). هنگامی که یحیی تعمید دهنده مسیح را تعمید داد: "روح القدس به هیأت جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد. و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم." (لوقا 3: 22)
همچنین می توان به اعتراف توما که به قیام مسیح از مردگان شک داشت نیز اشاره کرد. طرز فکر او نیز احتمالاً همانند طرز فکر تحصیل کردگان امروزی بود. او گفت: "تا … انگشت خود را در جای میخها نگذارم … ایمان نخواهم آورد." من احساس توما را درک می کنم، چون نمی توان بدون گواه و مدرک قانع کننده باور کرد که فردی از میان مردگان برخاسته و ادعای الوهیت کند. هشت روز پس از اینکه توما نظر خود را در حضور شاگردان دیگر اعلام کرد " ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت: <سلام بر شما باد.> پس به توما گفت: <انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی ایمان مباش بلکه ایمان دار. > توما در جواب وی گفت: <ای خداوند من و ای خدای من.> عیسی گفت: <ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشا بحال آنانی که ندیده ایمان آورند.> (یوحنا 20: 26-29) مسیح اعتراف توما را مورد تقدیر قرار داد ولی او را به خاطر بی ایمانی اش سرزنش کرد.
ممکن است مخالفین الوهیت مسیح در بیان اعتراض خود بگویند: "تمام نقل قول های مذکور در مورد الوهیت مسیح مربوط به اطرافیان او هستند و ما به هیچ وجه از خود عیسی نقل قول نکرده ایم." انتقادی که اکثر مخالفین مطرح می کنند این است که ممکن است افرادی که در زمان مسیح می زیسته اند مانند بسیاری از ما دچار اشتباه و سوء تفاهم شده باشند. به عبارت دیگر ممکن است مسیح واقعاً ادعای خدایی نکرده باشد.
ولی شخصاً معتقدم که مسیح ادعای خدایی کرده است و در واقع این اعتقاد از عهد جدید نشأت گرفته است. اشارات متعددی وجود دارند و مفهوم آنها نیز کاملاً واضح و روشن می باشد. تاجری که به منظور تحقیق در مورد الوهیت مسیح به مطالعۀ دقیق کتاب مقدس پرداخته بود، پس از خاتمۀ مطالعاتش اظهار کرد: "اگر فردی پس از مطالعۀ کتاب مقدس نتیجه بگیرد که مسیح ادعای خدایی نکرده است مانند فردی است که زیر نور آفتاب بایستد و ادعا کند که خورشید را نمی بیند."
در انجیل یوحنا شاهد درگیری عیسی با برخی از یهودیان هستیم. عیسی در روز سبت مرد افلیجی را شفا داده بود و به او گفته بود تا بسترش را بردارد و برود و همین امر باعث خشم واعتراض برخی از یهودیان شده بود. عیسی در پاسخ به اعتراض آنها گفت: "<پدر من تا کنون کار می کند و من نیز کار می کنم.> پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سبت را می شکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا می ساخت." (یوحنا 5: 16-17)
حال ممکن است بگویید این جمله که: "پدر من تا کنون کار می کند و من نیز کار می کنم" به هیچ وجه نشان دهندۀ الوهیت مسیح نیست. زمانی که ما متنی را مورد مطالعه قرار می دهیم باید به زبان، فرهنگ و بخصوص افرادی که در آن مطرح شده اند، توجه کنیم. در مورد آیات فوق فرهنگ مربوطه فرهنگ یهودی است و افرادی که در آن مطرح شده اند رهبران مذهبی یهود می باشند. حال ببینیم که آنها در حدود 2000 سال پیش، با توجه به فرهنگ خود، سخنان عیسی را چگونه استنباط کردند. " پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سبت را می شکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا می ساخت" (یوحنا 5: 17). چرا رهبران یهود چنین واکنش شدیدی را نشان دادند؟
چون عیسی نگفت "پدر ما" بلکه "پدر من" و سپس افزود "تا کنون کار می کند." عیسی با به کار بردن این دو عبارت و مقایسه خویشتن با پدرش در واقع خود را با خدا هم تراز ساخت و کارش را با کار خدا برابر دانست. یهودیان هرگز خطاب به خدا نمی گفتند: "پدر من" بلکه "پدر من که در آسمان هستی." ولی عیسی از این قاعده پیروی نکرد. یهودیان با شنیدن عبارت "پدر من" از زبان مسیح نمی توانستند سخنان او را به گونه ای دیگر استنباط کنند. به علاوه عیسی گفت که او نیز همزمان با خدا مشغول به کار است و بدین شکل به آنها نشان داد که پسر خداست. به دنبال این ادعای عیسی، نفرت و انزجار علمای یهود از او افزایش یافت و آنها در جستجوی بهانه ای بودند تا مسیح را متهم کرده و به قتل برسانند.
عیسی نه تنها ادعا کرد که با خدا، پدرش، هم تراز است، بلکه ادعا کرد که او و پدر یکی هستند. در هنگام عید تجدید در اورشلیم، عده ای از رهبران یهود از مسیح پرسیدند که: "آیا تو مسیح هستی؟" و عیسی در پاسخ به آنها گفت: "من و پدر یک هستیم" (یوحنا 10: 30)." آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی بدیشان جواب داد: <از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدام یک از آنها مرا سنگسار می کنید؟> یهودیان در جواب گفتند: <به سبب عمل نیک، تو را سنگسار نمی کنیم، بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی.>" ( یوحنا 10: 31-33)
ممکن است تعجب کنید که چرا آنها چنین واکنش تندی را نسبت به این ادعای مسیح نشان دادند. با مطالعۀ نسخۀ یونانی عهد جدید علت این امر مشخص می شود. محقق و دانشمند یونانی "ای.تی.رابرتسون" (A.T. Robertston) می نویسد: "واژۀ "یک" در زبان یونانی از لحاظ جنسیت نه تنها مذکر نیست، بلکه خنثی است و واژۀ "یک" بر یکی بودن شخصیت یا هدف دلالت ندارد، بلکه به یکی بودن ذات و طبیعت اشاره می کند. " او می افزاید که به زبان آوردن این جمله نقطۀ اوج ادعای مسیح در مورد رابطۀ خود و پدرش می باشد. و همین امر باعث برافروخته شدن خشم غیر قابل کنترلی در فریسیان شد. (2)
بدیهی است که افرادی که سخنان عیسی را شنیدند کاملاً متوجه شدند که عیسی ادعای الوهیت کرده است. "لئون موریس" (Leon Morris) مدیر دانشکده "ریدلی" (Ridley) در شهر "ملبورن" (Melbourne) می نویسد: "این امکان وجود داشت که یهودیان سخنان عیسی را کفر تلقی کرده و خود اقدام به مجازات او بکنند، چون در شریعت یهود مکتوب است که مجازات کفرگویی سنگسار شدن می باشد (لاویان 24: 16). ولی آنها نمی خواستند عیسی مسیح را مطابق با مراحل قانونی معمول مجازات کنند. چون خشم و غضب آنها به قدری شدید بود که می خواستند خود هم قاضی محکمه باشند و هم مأمور اجرای حکم." (3)
آنها عیسی را به اتهام "کفرگویی" به سنگسار شدن تهدید کردند. یهودیان تعالیم مسیح را کاملاً درک می کردند ولی باید پرسید که آیا آنها در مورد صحت و سقم ادعاهای او نیز می اندیشیدند؟
عیسی مکرراً خود را هم ذات خدا می خواند. او با شهامت اعلام کرد: "… هر گاه مرا می شناختید پدر مرا نیز می شناختید. " (یوحنا 8: 19)؛ "کسی که مرا دید فرستندۀ مرا دیده است." (یوحنا 12: 45)؛ "هر که مرا دشمن دارد پدر مرا نیز دشمن دارد." (یوحنا 15: 23)؛ "تا آنکه همه پسر را حرمت بدارند، همچنان که پدر را حرمت می دارند، و کسی که به پسر حرمت نکند، به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است" (یوحنا 5: 22). این سخنان نشان از این حقیقت دارند که عیسی نه تنها خود را بیش از انسانی معمولی می دانست، بلکه خود را هم تراز و مساوی با خدا معرفی می کرد. افرادی که ادعا می کنند تنها تفاوت عیسی با سایرین این است که او از رابطه ای صمیمانه تر و نزدیکتر با خدا برخوردار بود مجبورند تا در مورد این سخن عیسی به تفکر بپردازند: "کسی که به پسر حرمت نکند، به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است."
روزی در دانشگاه "وست ویرجینیا" (West Virginia) در حال سخنرانی بودم که یکی از اساتید حاضر در آنجا سخن مرا قطع کرد و گفت: "تنها انجیلی که در آن مسیح ادعای الوهیت کرده است انجیل یوحناست و این انجیل پس از سه انجیل دیگر نوشته شده است. او افزود که در انجیل مرقس که اولین انجیل می باشد، هرگز چنین ادعایی به عیسی نسبت داده نشده است." با شنیدن سخنان او متوجه شدم که او یا انجیل مرقس را نخوانده و یا توجه کافی به آن مبذول نداشته است.
برای پاسخ گویی به او به انجیل مرقس اشاره کردم. در این انجیل عیسی ادعا کرد که می تواند گناهان افراد را بیامرزد. "عیسی چون ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت: <ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.>" (مرقس 2: 5 همچنین مراجعه شود به لوقا 7: 48-50). بر اساس شریعت یهود تنها خدا قادر است گناهان را بیامرزد. اشعیا 43: 25 نیز این امتیاز را فقط برای خدا قایل شده است. کاتبان پرسیدند: "چرا این شخص چنین کفر می گوید؟ غیر از خدای واحد، کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟ " (مرقس 2: 7). عیسی در پاسخ به آنها گفت: "کدام سهل تر است؟ مفلوج را گفتن گناهان تو آمرزیده شد؟ یا گفتن برخیز و بستر خود را برداشته بخرام؟
بر اساس تفسیر "وایکلیف" (Wycliffe)، این سؤال "سؤالی بی پاسخ می باشد. به زبان آوردن این جملات کار ساده ای است ولی انجام دادن آنها قطعاً نیازمند قدرت الهی می باشد. افراد فریبکار مطمئناً فقط این جملات را به زبان می آورند، ولی عیسی نه تنها آنها را به زبان آورد بلکه انجام داد. او با شفا دادن مرد افلیج نشان داد که می تواند گناهانش را نیز بیامرزد." (4) ولی رهبران مذهبی یهود او را به کفرگویی متهم کردند. "لوئیز اسپری چفر" (Lewis Sperry Chafer) می نویسد: "هیچ کدام از انسان های خاکی قدرت و اقتدار لازم برای آمرزش گناهان را ندارند. هیچ کس نمی تواند گناهانمان را بیامرزد مگر فردی که در مقابل او گناه ورزیده ایم. زمانی که عیسی گناهان افراد را می بخشید قطعاً از اختیار و اقتداری انسانی استفاده نمی کرد. از آنجایی که هیچ کس جز خدا نمی تواند گناهانمان را بیامرزد، می توان نتیجه گرفت که چون عیسی گناهان را می آمرزید پس خداست." (5)
بخشش گناهان تا مدتها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و من نمیتوانستم آن را به خوبی درک کنم. روزی در کلاس فلسفه، در پاسخ به سؤالی که در مورد الوهیت مسیح بود آیات فوق را از انجیل مرقس نقل قول کردم. یکی از استادیاران با نتیجه گیری ای که کرده بودم مخالفت کرد. او گفت من نیز می توانم فردی را ببخشم ولی این امر بدین معنا نیست که من خدا هستم. زمانی که داشتم به سخنان او گوش می دادم ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد و پی بردم که چرا رهبران مذهبی چنین واکنش شدیدی را نسبت به اظهارات عیسی نشان دادند. ممکن است فردی در مقابل شما خطایی انجام داده باشد و سپس به خاطر این خطا از شما عذرخواهی کند و شما نیز به او بگویید: "تو را می بخشم." ولی به یاد داشته باشید که فقط شما می توانید او را ببخشید چون او در مقابل شخص شما این گناه و خطا را انجام داده است و هیچ کس دیگری نمی تواند به جای شما او را ببخشد. ولی اگر کمی دقت کنید می بینید که فرد افلیج در مقابل خدا گناه ورزیده بود و عیسی به واسطۀ اختیار و اقتداری که دارا بود به او گفت که گناهانش آمرزیده شد. بله، ما می توانیم افرادی را که در مقابل ما گناه ورزیده اند را ببخشیم ولی هرگز نمی توانیم افرادی را که در مقابل خدا مرتکب گناه شده اند را بیامرزیم. فقط خدا می تواند چنین افرادی را عفو کند و این در واقع همان کاری بود که مسیح انجام داد.
البته واکنش یهودیان نسبت به ادعاهای جسورانۀ نجاری از اهالی ناصره نباید زیاد هم باعث تعجب ما شود. مسیح در بخشش گناهان افراد در واقع امتیازی را به کار می برد که مختص خدا بود.
همچنین، در انجیل مرقس شاهد محاکمۀ عیسی هستیم (14: 60-64). عیسی به این دلیل که ادعا ی الوهیت کرده بود مورد محاکمه قرار گرفت "پس رئیس کهنه از آن میان برخاسته، از عیسی پرسیده، گفت: <هیچ جواب نمی دهی؟ چه چیز است که اینها در حق تو شهادت می دهند؟> اما او ساکت مانده، هیچ جواب نداد. باز رئیس کهنه از او سؤال نموده، گفت: <آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟> عیسی گفت: <من هستم، و پسر انسان را خواهید دید که بر طرف راست قوت نشسته، در ابرهای آسمان می آید.> آنگاه رئیس کهنه جامه خود را چاک زده، گفت: <دیگر چه حاجت به شاهدان داریم؟ کفر او را شنیدید! چه مصلحت می دانید؟> پس همه بر او حکم کردند که مستوجب قتل است."
در ابتدا، عیسی به سؤال رئیس کهنه پاسخ نداد، ولی او مجدداً سؤال خود را تکرار کرد و عیسی مجبور شد پاسخ دهد (و من از این امر بسیار خشنودم!) عیسی در پاسخ به این سؤال که: "آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟" گفت: "من هستم."
با بررسی شهادت مسیح مشخص می شود که او ادعا کرد: 1) پسر خدای متبارک است، 2) فردی است که بر طرف راست قوت می نشیند و 3) در ابرهای آسمان می آید. هر یک از این موارد به نوعی با وعدۀ آمدن مسیح موعود در ارتباط هستند و هر یک از آنها نیز تأثیر به سزایی بر جای گذاردند. شورای سنهدرین، محکمۀ یهود، تمام این ادعاها را مورد توجه قرار داد و رئیس کهنه با چاک زدن جامۀ خود گفت: "دیگر چه حاجت به شاهدان داریم؟" آنها نیازی به شهادت شهود نداشتند، چون عیسی ادعاهای خود را صراحتاً بیان کرده بود. او به خاطر سخنانش مجرم شناخته شد.
"رابرت اندرسون" (Robert Anderson) می گوید: "اظهارات شهود متخاصم قانع کننده ترین مدرک جهت متهم کردن مسیح به شمار می رفت و البته اقدامات دشمنان عیسی نیز این حقیقت را به اثبات رساند که عیسی ادعای الوهیت کرده بود. ما باید به یاد داشته باشیم که یهودیان انسان های بی تمدن و ناآگاهی نبودند بلکه از فرهنگی غنی برخوردار بوده و کاملاً پایبند اصول مذهبی خود بودند. به خاطر این اتهام بود که شورای سنهدرین، شورای رهبران مذهبی یهود که غمالائیل و پولس طرسوسی نیز از اعضای آن بودند، با اکثریت قاطع حکم مرگ عیسی را صادر کرد." (6)
بدیهی است که این همان شهادتی بود که عیسی می خواست در موردش بدهند. سران یهود با شنیدن پاسخ عیسی چنین استنباط کردند که او ادعای خدایی کرده است. پس دو امکان وجود داشت : یا عیسی کفر می گفت و یا حقیقتاً خدا بود. کفرگویی عیسی برای سران یهود به قدری محرز بود که آنها به راحتی حکم مصلوب شدن وی را صادر کردند و با کنایه گفتند: "بر خدا توکل نمود … زیرا گفت پسر خدا هستم!" (متی 27: 43)
"اچ.بی.سووت" (H.B. Swete) در مورد اهمیت پاره کردن جامۀ رئیس کهنه توسط خودش میگوید: "شریعت یهود، رئیس کهنه را از پاره کردن جامه خود در هنگام بروز مشکلات شخصی و خصوصی باز می دارد (لاویان 10: 6؛ 21: 10) ولی به او حکم شده است که هر گاه در مسند قضاوت شاهد کفرگویی فردی باشد باید جامۀ خود را به نشانۀ انزجار پاره کند. نگرانی رئیس کهنه نیز دیگر از بین رفته بود. از آنجایی که خود زندانی خویشتن را متهم ساخته بود، دیگر مدرک قانع کننده و قابل قبول دیگری مورد نیاز نبود." (7)
همانطور که می بینید محاکمۀ مسیح یک محاکمۀ معمولی نبود. حقوقدانی به نام "ایروین لینتون" (Irwin Linton) می گوید: "محاکمه عیسی یک محاکمه بی نظیر بود، چون بر خلاف معمول مسیح به خاطر اعمالش مورد محاکمه قرار نگرفت بلکه به خاطر هویتش. اتهام عیسی، اعتراف و شهادت او، عملکرد او در محکمه، بازجویی والیان رومی و نوشته ای که بر بالای صلیب او نصب شده بود، همه نشان از این حقیقت داشتند که مسیح به خاطر هویت و مقامش مورد محاکمه قرار گرفت. <به نظر شما مسیح کیست و فرزند چه شخصی است؟>" (8)
قاضی ای به نام "گینور" (Gaynor) که از اعضای هیأت قضات نیویورک بود در مورد محاکمه عیسی اظهار داشت که کفرگویی اتهامی بود که قبل از شورای سنهدرین به او نسبت داده شد. او افزود: "راویان چهار انجیل صراحتاً بیان می کنند که عیسی به خاطر کفرگویی مورد اتهام و محاکمه قرار گرفت: …عیسی ادعا می کرد که دارای قوت مافوق طبیعی می باشد که این ادعا از سوی یک انسان کفرگویی محسوب می شود (9) (یوحنا 10: 33). [البته "گینور" به ادعای "الوهیت مسیح" اشاره می کند نه به سخنی که در مورد هیکل گفت.]
در اکثر محاکمه ها افراد به خاطر اعمالشان مورد محاکمه قرار می گیرند، ولی مسیح به خاطر هویتش مورد محاکمه قرار گرفت.
محاکمۀ مسیح بهترین مدرکی است که ثابت می کند مسیح ادعای الوهیت کرده است. و البته قضات این محکمه نیز کاملاً به این امر واقف بودند. به علاوه، دشمنان مسیح نیز در روز مصلوب شدن وی اعتراف کردند که او خدای مجسم می باشد. "همچنین نیز رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاکنان می گفتند: <دیگران را نجات داد، اما نمی تواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم! بر خدا توکل نمود، اکنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت پسر خدا هستم!>" (متی 27: 41-43).
برگرفته از کتاب بیش از یک نجار
نوشته: جاش مک داول (از مدافعین ایمان مسیحی)
ترجمه: آربی مسروپی
______________________________
(1) منظور تاریخ میلادی است که مبنای آن تولد عیسی مسیح می باشد .م.
(2) عیسی (3) مسیح
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |