کتاب مقدس

چرا در کتاب اعداد باب 31 ایات 17 و 18 موسی دستور کشتار می دهد در کل چرا در عهد عتیق این همه دستور کشتار و قتل هست و پر است از احکام خشن و غیر انسانی و وحشتناک مانند خروج باب 21 ایه 17 من چطور می تونم به این کتاب باور داشته باشم؟

5/5 - (3 امتیاز)

مقاله اول در پاسخ به این سؤال:

آیا خدای عهد عتیق با خدای عهد جدید فرق دارد؟

آیا خدای عهدعتیق با خدای عهدجدید فرق دارد؟ آیا خدا در عهدجدید نسبت به عهدعتیق فرق کرده است؟ آیا خدا عوض شده است؟

اینها سؤال‌هایی است که در ذهن بسیاری از مسیحیانی که کتاب‌مقدس را مطالعه کرده‌اند، نقش می‌بندد. با مطالعه سطحی کتاب‌مقدس، ممکن است این تصور ایجاد می‌شود که خدا در عهدعتیق خدایی خشن و ستیزه‌جو و بی‌رحم بوده که حکم به قتل عام کودکان می‌داده و احکامی خشن و سختگیرانه وضع می‌کرده، اما در عهدجدید به‌یکباره تبدیل می‌شود به خدایی مهربان و رحیم که همه کس را می‌بخشد و بی‌قید و شرط محبت می‌کند.

به‌نظر بنده چنین تصوری درست نیست. خدا در عهدجدید همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود؛ و خدا در عهدعتیق همانقدر مهربان بوده که در عهدجدید می‌باشد. نظر راسخ بنده این است که خدا تغییر نکرده، اما این انسان است که تغییر کرده است. برای توضیح این دیدگاه، لازم است به چندین نکته توجه داشته باشیم.

 

 

مراقب گفته‌های ”شعارگونه“ باشیم

پیش از هر چیز باید مراقب ”شعارها“ در گفتگوها یا گاه حتی در برخی موعظه‌های واعظین غربی بود. متأسفانه در موعظه‌ها گاه پاره‌ای از تعالیم کتاب‌مقدس چنان خارج از اندازه واقعی خود مورد تأکید قرار می‌گیرند که شنونده تصور می‌کند که تمامی تعالیم کتاب‌مقدس در حول و حوش آن نکته می‌گردد. این امر در خصوص ”محبت خدا“ به‌طور خاص صدق می‌کند. در روزگار ما گاه در موعظه‌های واعظان غربی به‌گونه‌ای بر محبت خدا در مسیح تأکید می‌شود که صفات دیگر او که همانا عدالت و مکافات الهی باشد رنگ می‌بازد. متأسفانه بسیاری از این واعظان امروزی موضوع داوری هولناک الهی را که در عهدجدید با همان سختگیری عهدعتیق (یا شاید هم سختگیرانه‌تر) آشکار شده، پنهان می‌کنند تا پیامشان با ذائقه مردم- یا شاید هم با نیازهای روانی‌شان- سازگار گردد. اما باید توجه داشت که واقعیات در عهدجدید به گونه‌ای دیگر است که در این مقاله مختصراً به‌شرح آن خواهیم پرداخت.

 

خدای محبت در عهدعتیق

بر خلاف تصور برخی از مسیحیان، خدا در عهدعتیق نیز خدایی پرمهر می‌باشد. او با محبت کامل و فقط و فقط از روی رحمت و فیض خود، قومی را انتخاب می‌کند تا ملت خاص او باشد. این انتخاب نه به دلیل شایستگی این قوم، بلکه صرفاً محض فیض او صورت گرفت.

این خدا با وجود ظاهر سختگیرانه احکامش، در حق این قوم بسیار رئوف و شکیبا بود. او در مقابل کفرگویی‌های مکرر و نافرمانی‌های متعدد این قوم، ایشان را بالکل از میان نبرد. او با محبت و شکیبایی طی قرن‌ها خطاها و بی‌مهری‌های ایشان را تحمل کرد. کتاب هوشع حکایت از محبت بی‌قید و شرط خدایی دارد که حاضر است همچون شوهری مهربان، زن خیانت‌پیشه خود را نزد خود باز گرداند.

کتاب تثنیه که همچون انجیل عهدعتیق است، بیانگر این است که این خدا علی‌رغم هشدارهای قاطع خود در فصل ۲۸، هیچگاه قوم خود را به‌خاطر بی‌وفایی بالکل از میان نبرد. حتی وقتی نافرمانی قوم به اوج خود رسید، او ایشان را تنبیه کرد، اما فقط برای مدت هفتاد سال. بعد از آن، ایشان را بار دیگر به سرزمین خود باز گرداند. اما او حتی از این نیز جلوتر رفت. وقتی این قوم خاص، مسیحای موعود خود را با شقاوت رد کرد و به مرگ سپرد، باز کماکان خدا بقیتی از این قوم را تا به امروز نگاه داشته است.

آیا باز فکر می‌کنید خدای عهدعتیق خدایی سختگیر و بی‌رحم بوده است؟

 

خدایی بسیار سختگیر در عهدجدید!

چقدر شنیده‌ایم که در عهدجدید، خدا خدای محبت است. طوری گفته می‌شود که گویی خدا در عهدجدید کاری جز بخشیدن بدون قید و شرط ندارد. متأسفانه چنین تعلیمی بسیار ناقص است و بسیاری از آیاتی را که بیانگر سختگیری فوق‌العاده خدا در عهدجدید می‌باشد یکسره نادیده می‌گیرد.

سختگیری خدا را از همان آغاز انجیل مشاهده می‌کنیم. به پیام یحیای تعمیددهنده توجه کنید: ”الحال تیشه بر ریشه درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که ثمره نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.“ در چند آیه پیش از این، او خطاب به فریسیان و صدوقیان فرمود: ”ای افعی‌زادگان، که شما را اعلام کرد که از غضب آینده بگریزید؟“ اولاً او فریسیان را بدون تعارف و در نهایت سختگیری، ”افعی‌زاده“ خواند، و ثانیاً خبر از ”غضب آینده“ داد.

یا به فرمایش سختگیرانه سلطان محبت در موعظه بالای کوه توجه بفرمایید: ”نه هر که مرا ’خداوند، خداوند‘ گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آنکه اراده پدر مرا که در آسمان است بجا آورد. بسا در آن روز مرا خواهند گفت: ’خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوت ننمودیم و به  اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟‘ آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که ’هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید!‘“ مخاطبین مسیح در این آیات، در واقع کسی نیست جز آنانی که او را در این جهان خدمت می‌نمایند، اما طبق احکام او زندگی نمی‌کنند. مسیح در روز داوری به آنان خواهد فرمود که ”هرگز ایشان را نشناخته است“؛ او ایشان را ”بدکار“ می‌خواند!

مسیح در فصل ۱۳ انجیل لوقا، خطاب به کسانی که گزارشی در باره کشته شدن برخی از جلیلیان به او دادند، بدون هیچگونه تعارفی و با نهایت سختگیری، چنین فرمود: ”شما را می‌گویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.“ سپس حکایت درختی را بازگو کرد که میوه نمی‌آورد. عاقبت آن درخت قطع شدن و سوخته شدن در آتش بود.

راه مسیح، راهی است دشوار و درِ آن نیز تنگ است و یابندگان آن نیز کم‌اند (متی ۷:‏۱۳-‏۱۴).

شما تا به‌حال چند موعظه در باره سختگیری خدا و غضب او و این فرمایشهای مسیح شنیده‌اید؟ تا به‌حال چند بار هشدار شنیده‌اید که ”اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد“؟ تعداد این موعظه‌ها را با تعداد موعظه‌هایی که در باره محبت و بخشش خدا شنیده‌اید، مقایسه کنید. پاسختان قطعاً شما را به تعجب وا می‌دارد، اینطور نیست؟

آیا فراموش کرده‌اید که همین خدای محبت، چگونه بدون هیچگونه چشم‌پوشی و ترحمی، حنانیا و صفیره را به‌خاطر یک دروغ فوراً می‌کشد (اعمال ۵)؟ آیا هنوز هم فکر می‌کنید خدای عهدجدید با خدای عهدعتیق فرق دارد؟

هشدار در مورد عضب آینده در رسالات نیز به‌فراوانی یافت می‌شود که ذکر آنها در این مقاله مختصر نمی‌گنجد. فقط کافی است فرمایش نویسنده رساله به عبرانیان را نقل قول کنیم که می‌فرماید: ”افتادن به دستهای خدای زنده چیزی هولناک است“ (عبرانیان ۱۰:‏۳۱)؛ و نیز: ”خدای ما آتش فروبرنده است“ (۱۲:‏۲۹). پطرس رسول نیز در مورد خطاکاران می‌فرماید: ”زیرا هر گاه خدا بر فرشتگانی که گناه کردند، شفقت ننمود، بلکه ایشان را به جهنم انداخته، به زنجیرهای ظلمت سپرد تا برای داوری نگاه داشته شوند…“ (دوم پطرس ۲:‏۴). متأسفانه جمله پطرس رسول حالتی نیمه‌تمام دارد، اما مقصود او این است که اگر خدا بر این فرشتگان شفقت نفرمود، چقدر بیشتر بر بشری که فیض او را رد می‌کند. آیا مجازات‌های هولناک کتاب مکاشفه را به یاد دارید؟

پولس رسول بدون ترحم کسانی را که مسیح را دوست ندارند، لعنت می‌کند؛ می‌فرماید: ”کسی که خداوند را دوست ندارد، ملعون باد!“ (اول قرنتیان ۱۶:‏۲۲، هزاره نو). در غلاطیان نیز با سختگیری کامل می‌فرماید: ”اگر کسی انجیلی غیر از آنچه پذیرفتید به شما موعظه کند، ملعون باد!“ و باز: ”در خصوص آنان که شما را مشوش می‌سازند، کاش که کار را تمام می‌کردند و خود را یکباره از مردی می‌انداختند“ (غلاطیان ۱:‏۹ و ۵:‏۱۲، هزاره نو).

 

توجه به چند نکته اساسی

تا اینجا دیدیم که خدا چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید، هم مهربان است و هم سختگیر، گرچه بهتر است به‌جای کلمه ”سختگیر“ از واژه ”عادل“ یا ”منصف“ استفاده کنیم. اما نکاتی که تا اینجا ذکر کردیم، پاسخ بسیاری از سؤالات را نمی‌دهد، بلکه فقط نشان می‌دهد که خدا تغییری نکرده است. هنوز سؤالاتی از این دست مطرح است: چرا مردان خدا در عهدعتیق مرتکب اعمال و رفتاری می‌شدند که در عهدجدید به‌سختی نکوهش شده است؟ چرا خدا به قوم اسرائیل اجازه داد تا برخی از ملت‌ها را به‌کلی از میان ببرند؟ چرا خدا دستور داد که کودکان و نوزادان و حتی حیوانات بعضی از قوم‌ها را قتل عام کنند؟ چرا خدا در عهدعتیق شریعتی سختگیرانه به قوم اسرائیل داد، اما در عهدجدید هیچ حکمی جز محبت به خدا و به همنوع نیامده است؟ و سؤالات دیگری از این دست.

برای روشن شدن موضوع، لازم است با صبر و حوصله نکات زیر را مطالعه بفرمایید. توجه داشته باشید که برای دستیابی به پاسخی جامع، باید همه نکات زیر را یکجا در کنار هم قرار دهید و همه آنها را به‌صورت یک مجموعه مد نظر قرار دهید.

 

مکاشفه تدریجی و پیشرونده خدا

نکته بسیار مهمی که در کتاب‌مقدس مشاهده می‌شود، این است که خدا اراده خود را بر انبیا به‌یکباره و در یک مقطع زمانی مکشوف نکرد. درکی که ابراهیم از خدا و اراده او داشت، از شکلی بسیار ابتدایی برخوردار بود. برای مثال، می‌بینیم که او با خواهر ناتنی خود ازدواج می‌کند، امری که بعداً در شریعت موسی حرام شد. یا می‌بینیم که نوه او، یعقوب، دروغ می‌گوید، فریب می‌دهد، و در رفتارش با اقوام دیگر بی‌رحمی و شقاوت نشان می‌دهد.

اما وقتی به دوره موسی می‌رسیم، مشاهده می‌کنیم که خدا اراده خود را بسی کامل‌تر از گذشته بر بشر مکشوف می‌سازد. در شریعت موسی، مسأله پاداش و مکافات به‌گونه‌ای بارز مطرح می‌شود. تندرستی و کامیابی نتیجه اطاعت از خدا است، اما بیماری و فقر پیامد نااطاعتی است.

اما وقتی به دوره انبیا می‌رسیم، مشاهده می‌کنیم که جنبه‌های جدیدی از اراده خدا بر بشر مکشوف می‌شود. در کتاب‌های نبوتی، مسأله محبت بی‌قید و شرط خدا به‌شکلی واضح‌تر پدیدار می‌گردد. در آنها، خدایی را می‌بینیم که به‌جای توجه به مناسک و رسوم خشک مذهبی، به رحم و شفقت و عدالت اجتماعی نظر دارد.

و از همه مهم‌تر، موضوع پاداش اطاعت و مکافات نااطاعتی که در شریعت موسی با حالتی زمینی یا این-دنیایی مطرح شده بود، جای خود را به این اندیشه می‌دهد که اطاعت از خدا همیشه منجر به تندرستی و کامیابی نمی‌گردد، و نااطاعتی نیز همیشه بیماری و فقر و شکست در پی ندارد. این مفاهیم را به‌روشنی در کتاب ایوب و مزامیر مشاهده می‌کنیم. ایوب بی‌آنکه مرتکب نااطاعتی شده باشد، رنج فراوان می‌برد. در مزامیر نیز بارها سرایندگان لب به شکایت می‌گشایند که چرا بی‌سبب رنج می‌کشند، و چرا شریران کامیاب‌اند و سعادتمند (برای مثال مزمور ۷۳).

پس ملاحظه می‌فرمایید که عهدعتیق فرایندی تکاملی را طی می‌کند. تمام عهدعتیق را نمی‌توان با یک دید نگاه کرد. خودِ عهدعتیق حاوی مراحل مختلف و پیشرونده مکاشفه الهی می‌باشد. اما این مکاشفه فقط در عهدجدید است که به اوج می‌رسد. اوج مکاشفه خدا، خداوند ما عیسی مسیح است. به همین جهت، یوحنا می‌فرماید که ”شریعت به‌وسیله موسی عطا شد، اما فیض و راستی به‌وسیله عیسی مسیح رسید“ (یوحنا ۱:‏۱۷).

بنا بر این، باید دقیقاً به موضوع مکاشفه تدریجی و پیشرونده کتاب‌مقدس توجه داشت. عهدعتیق غنچه است و عهدجدید گل شکفته! از عهدعتیق نباید انتظار اصول اعتقادی و اخلاقی عهدجدید را داشت.

 

خدا با انسان مدارا می‌کند

توجه به مکاشفه تدریجی و پیشرونده، ما را به درک نکته‌ای هدایت می‌کند که توجه به آن در درک مطالب کتاب‌مقدس، خصوصاً عهدعتیق اهمیتی حیاتی دارد. آن نکته این است که خدای ما با انسان مدارا می‌کند. او در هر زمان، خود را به‌گونه‌ای آشکار می‌سازد که در فهم بشر بگنجد. به همین جهت است که او تمامی اراده خود را به‌یکباره به ابراهیم یا موسی مکشوف نکرد، بلکه این کار را در طول زمان انجام داد.

در واقع باید گفت که خدا با بشر مدارا کرده است. خدا اراده خود را به‌فراخور درک بشر آشکار فرموده و با شرایط فرهنگی او انطباق داده است. به عبارتی روشن‌تر، خدا با انسان همانگونه رفتار کرده که پدر یا مادر با فرزند خود رفتار می‌کنند. هیچ پدر یا مادری با فرزند خردسال خود با زبان بزرگسالان سخن نمی‌گوید و مطالبی را با او در میان نمی‌گذارند که خارج از فهم او باشد. اما به‌تدریج که او بزرگ می‌شود، هم مسؤولیت بیشتری به او می‌دهند، و هم مطالب را با زبانی دیگر با او در میان می‌گذارند. کودک تماماً به والدین خود وابسته است و بدون آنان کاری نمی‌تواند بکند. والدین نیز به او ”وعده“ می‌دهند که هر چه نیاز داشته باشد، به او بدهند. اما همین کودک وقتی به سن بزرگسالی رسید، رابطه‌ای متفاوت با والدین خود برقرار می‌سازد، رابطه‌ای مبتنی بر درک متقابل. کودک دیگر والدین خود را به‌خاطر نیازهایش دوست ندارد، بلکه آنان را به‌خاطر وجود خودشان دوست می‌دارد. در ضمن، او نیازهای خود را خودش تأمین می‌کند و مانند دوران کودکی‌اش، چشم به ”وعده‌های“ دوران طفولیت خود نمی‌دوزد. او می‌داند که این وعده‌ها مربوط به آن دوره بوده است.

عین همین نکته در تاریخ روحانی بشریت رخ داد. دوره موسی را می‌توان به دوره طفولیت روحانی قوم اسرائیل تشبیه کرد. خدا دقیقاً مانند پدری مهربان، به او ”وعده“ می‌دهد که به‌شرط اطاعت، ”همه چیز“ به او بدهد. می‌فرماید که اگر قوم اسرائیل اطاعت کنند، زندگی و خانواده و مزرعه و سرزمینشان را برکت دهد. در ضمن، خدا احکام خود را به‌گونه‌ای به ایشان داد که برایشان قابل هضم و قابل اجرا باشد، همان کاری که والدین با فرزند خود انجام می‌دهند. اگر مادری به فرزند خود به‌خاطر رفتار خوب یا نمرات خوب در درسها، شکلات می‌دهد، در بزرگسالی دیگر این کار را نمی‌کند؛ فرزند هم چنین انتظاری ندارد. یا اگر مادری فرزند خردسال خود را به‌خاطر رفتار بد در انباری خانه حبس می‌کند، در بزرگسالی دیگر چنین نمی‌کند! خدا در دوره شریعت موسی دقیقاً با قوم اسرائیل چنین رفتار می‌کند. به همین جهت است که در شریعت موسی، عمل خدا با انسان و وعده‌های او، تماماً حالتی زمینی و این-دنیایی دارد، و مطلقاً سخنی از پاداش یا مکافات اخروی و ابدی در میان نیست. علت این نیست که ابدیت در دستور کار ”خدای عهدعتیق“ وجود نداشت؛ علت این است که قوم اسرائیل هنوز آمادگی درک چنین مطالبی را نداشت. خدا می‌بایست با وعده ”شکلات“ یا تهدید ”انباری خانه“ با آنان سخن گوید.

خدا با درک بشر و با فرهنگ او مدارا می‌کرده است. به همین جهت، ابراهیم، طبق رسم روزگار خود، با خواهر ناتنی خود ازدواج کرد و خدا او را برای این کار گناهکار نشمرد. یعقوب، این پاتریارخ بزرگ، وقتی پسرانش مردمان شکیم را قتل عام کردند، به‌جای اینکه به‌خاطر مرگ بی‌گناهان غمگین باشد، این دغدغه را دارد که نکند اقوام مجاور از او انتقام بگیرند. به همین سبب است که قوم اسرائیل در جنگهای خود با اقوام مجاور قساوت نشان می‌دادند و از این امر مطلقاً دچار عذاب وجدان نمی‌شدند. علت همه این است که خدا در آن دوران‌ها با طفولیت روحانی قوم  اسرائیل مدارا می‌کرده است.

شاهد بارز بر این مدعا، تعلیم خداوند ما عیسی مسیح در خصوص طلاق است. طلاق در عهدعتیق امری بدیهی فرض شده و تنها حکمی که در مورد آن داده شده، در تثنیه ۲۴:‏۱-‏۴ یافت می‌شود. این حکم نیز به‌معنی مجوز طلاق نیست، بلکه می‌گوید که اگر کسی زنش را طلاق داد و آن زن با در دست داشتن طلاق‌نامه، با مرد دیگری ازدواج کند، و آن مرد نیز او را طلاق دهد یا بمیرد، آن زن دیگر نمی‌تواند به شوهر اول خود بر گردد. در روزگار عیسی، برخی از مفسران یهود این را مجوزی برای طلاق دادن تلقی می‌کردند. وقتی فریسیان در این مورد از عیسی سؤال کردند، عیسی به ایشان فرمود که طلاق جز به‌علت زنا مجاز نیست. فریسیان پرسیدند: ”پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاق‌نامه دهند و جدا کنند؟“ عیسی در پاسخ فرمود: ”موسی به‌سبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.“ پاسخ عیسی بسیار مهم است. اولاً می‌فرماید که مجوز موسی به‌سبب سنگدلی قوم اسرائیل بوده است؛ این درست همان نکته‌ای است که ما در اینجا بیان کردیم، یعنی اینکه خدا با انسان مدارا می‌کند، حتی با سنگدلی او، و رفتار او را تحمل می‌کند و احکام خود را با توجه به آن تنظیم می‌کند. ثانیاً مسیح فرمود که ”در ابتدا چنین نبود“، یعنی اینکه اراده خدا از اول این نبود که مرد و زن از هم جدا شوند. در عهدعتیق خدا با انسان مدارا می‌کرد، اما مسیح آمد تا احکام خدا را به صورت اصلی‌اش باز گرداند.

در دوره عهدجدید، خدا با بشر مانند بزرگسال رفتار می‌کند. دوره طفولیت روحانی سپری شده و دوره بزرگسالی و رابطه و درک متقابل فرا رسیده است.

 

شکل بخشیدن به وجدان مذهبی و اخلاقی بشر

امروزه درک بشر به جایی رسیده که نمی‌تواند وجود خدایان متعدد را تصور کند. بشر امروزه یا به خدای واحد اعتقاد دارد یا اصلاً به هیچ خدایی اعتقاد ندارد. حتی مذاهبی نظیر هندوئیزم و مرام بودا نیز به‌شکلی خود را با اندیشه خدای واحد انطباق می‌دهند. اما در روزگاران گذشته چنین نبود. حتی رومیهای متمدن و با فرهنگ نیز نمی‌توانستند تصور کنند که فقط یک خدا و یک خالق وجود داشته باشد.

 

باور به خدایی واحد

از تاریخ عمومی جهان چنین بر می‌آید که پیش از ظهور ادیان توحیدی-ابراهیمی، بشر همواره به وجود خدایان متعدد اعتقاد داشته است. برای هر پدیده‌ای خدایی متصور بود. از ماجراهای مربوط به پاتریارخها (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) چنین استباط می‌کنیم که ایشان نیز بر این تصور بودند که خدایان مختلفی وجود دارند، اما یَهْوِه را خدای خاص خودشان تلقی می‌کردند، خدایی نادیده و برتر. این امر به‌طور بارز در حکم اول ”ده فرمان“ مشهود است. می‌فرماید: ”من هستم یَهْوِه، خدای تو… تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد… زیرا که من یهوه… خدای غیور هستم.“ (یعنی خدای ”حسود“). برای قرن‌ها، قوم اسرائیل بر این باور بودند که هر قومی خدایی دارد، اما خدای ایشان یهوه می‌باشد. به همین دلیل است که می‌بینیم ایشان به‌محض اینکه با غیبت طولانی موسی مواجه شدند، بتی ساختند (که مظهر یکی از خدایان مصر بود) و آن را پرستیدند. در نظر آنان تا این دوره، یهوه فقط یکی از خدایان بود. و باز به همین دلیل است که قوم اسرائیل در سرزمین کنعان، هر گاه با خشکسالی مواجه می‌شدند، به بعل، خدای حاصل‌خیزی روی می‌آوردند. یهوه برای آنان خدای ملی بود، اما باور داشتند که خدایان دیگری نیز متعلق به اقوام دیگر وجود دارند و صاحب قدرت می‌باشند، مثلاً قدرت باراندن باران.

رویدادهای متقدم عهدعتیق این احساس را به خواننده می‌دهند که گویی یهوه می‌کوشد ثابت کند که از خدایان دیگر برتر است. این رویدادها گویی مبارزه یهوه با این خدایان است به‌منظور اثبات برتری خود. موسی در دربار فرعون چوبدست خود را با قدرت یهوه مار ساخت؛ اما جادوگران مصری نیز به کمک ”خدایان“ خود چوبدست خود را مار ساختند (که طبق عهدجدید می‌دانیم آنها چیزی جز ریاست‌های عالم تاریکی نبودند، یعنی ارواح پلید قدرتمند). ماجرای ایلیا و انبیای بعل نمونه‌ای دیگری از این مبارزه است. ایلیا نگفت که بعل مطلقاً وجود ندارد. هدف او این بود که ثابت کند یهوه خدای حقیقی است و قدرتش بسی فراتر از بعل است. کاهنان بعل نیز دعوت ایلیا به مبارزه را قبول کردند، چرا که می‌دانستند بعل قبلاً برای آنان معجزه کرده است. نکته مهم این بود که در آن روز خاص، بعل در مقابل یهوه ناتوان ماند.

قرن‌ها طول کشید تا مفهوم خدای یگانه در اندیشه یهودیان شکل گرفت. این حقیقت به‌طور خاص در نوشته‌های انبیا تجلی یافته است، خصوصاً در بخشهای متأخر کتاب اشعیا. در این کتاب‌ها می‌بینیم که یهوه به‌روشنی اعلام می‌دارد که فقط و فقط او خدا است؛ فقط او است که ”صانع نیکی و بدی“ است. قوم یهود فقط بعد از دوره تبعید بود که یهوه را همچون خدایی یگانه و خالق عالم هستی پذیرفتند و یکبار و برای همیشه یگانه‌پرست شدند. و در عهدجدید مکشوف شده که ”خدایان دیگر“ همه فرشتگان شیطان هستند.

لذا عهدعتیق را می‌توان کتابی درسی تلقی کرد که می‌کوشد ”به‌تدریج“ اندیشه یگانه بودن خدا را در ذهن بشر شکل ببخشد. این امر قرن‌های متمادی طول کشید. کاری بود بس دشوار که امروز برای ما بدیهی جلوه می‌کند. اما در آن روزگاران مطلقاً بدیهی نبود. خدا در عهدعتیق، با مدارا و شکیبایی، می‌رفت که اصول اعتقادی درست را در ذهن بشر حک کند.

 

آموزش اخلاقیات

همین امر در خصوص اصول اخلاقی نیز صادق است. اخلاقیات مبتنی بر رحمت و بخشش و گذشت، مفاهیمی هستند که فقط در عهدجدید مکشوف شده‌اند. این اخلاقیات نه فقط با تفکر انسان در آن روزگاران منافات داشت، بلکه امروزه نیز با تفکر انسان مدرن منافات دارد! در روزگاری که شریعت موسی شکل می‌گرفت، قوم اسرائیل فاقد اصول اولیه اخلاقی بود. مفاهیمی همچون درستکاری و گذشت و رحمت و انصاف هنوز در وجدان ایشان شکل نگرفته بود. شریعت موسی برای اولین بار، کوشید این مفاهیم را در وجدان قوم اسرائیل حک کند، حتی به‌شکل ابتدایی آن. در روزگاری که قربانی کردن فرزندان برای جلب رضایت خدا امری پذیرفته شده بود، چه انتظاری می‌بایست از اخلاقیات جامعه داشت؟ اگر والدین به فرزندان خود رحم نداشتند، آیا انتظار داریم که به بزرگسالان ترحم نشان می‌دادند؟ به این ترتیب، شریعت موسی برای نخستین بار، می‌کوشد وجدان اخلاقی قوم اسرائیل را حساس سازد. تحقق این امر نیز قرن‌های متمادی طول کشید.

خدایی که اراده خود را ”به‌تدریج“ و به‌شکلی پیشرونده بر انسان مکشوف می‌سازد، خدایی که با قوه درک و فهم بشر مدارا می‌کند- مانند والدینی شکیبا و مهربان- قدم به تاریخ بشر گذاشت و کوشید تا اصول اعتقادی و اخلاقی را ”به‌تدریج“ در ذهن و وجدان بشر شکل بخشد. این اصول اعتقادی و اخلاقی در عهدجدید و در خداوند ما عیسی مسیح به اوج رسید و شکلی دائمی و جهان‌شمول یافت.

به این ترتیب، آیا باید از شریعت موسی، و از زندگی انبیای متقدم، انتظار اخلاقیاتی پیشرفته را داشت؟ آیا اکنون با توجه به همین نکات، می‌توان ملاحظه کرد که خدا تغییر نکرده، بلکه این انسان است که تغییر کرده و رشد یافته است، آن هم در اثر قرن‌ها شکیبایی خدا و کار او؟

 

تفاوت مخاطبین عهدعتیق و عهدجدید

نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشت، مخاطبین عهدعتیق است. در عهدعتیق، خصوصاً در شریعت موسی، مخاطب خدا یک ”مملکت“ است. مملکت نیز نیاز به قوانین دارد. اما مخاطب عهدجدید ”کلیسا“ است، یعنی ”جامعه‌ای روحانی“ متشکل از افرادی که تولد تازه یافته‌اند و در چارچوب قوانین کشورهای مختلف زندگی می‌کنند، نه یک کشور با قوانین الهی. احکام عهدعتیق احکامی است برای مملکت‌داری و اداره یک جامعه در تمامی ابعاد آن؛ احکام عهدجدید بیشتر فردی است و مربوط به رابطه انسان با خدا و رابطه هر فرد با اطرافیان خود.

به همین دلیل است که در عهدعتیق به احکامی بر می‌خوریم که در ظاهر با احکام اخلاقی عهدجدید تناقض دارد. برای قاتلان و زناکاران و کفرگویان مجازات اعدام تعیین شده است. فرزند نامطیع باید اعدام شود. دزد باید به قصاص برسد. کسی که به دیگری لطمه جسمی وارد آورده، باید با لطمه‌ای مشابه قصاص شود. اینها و بسیاری از احکام دیگر مربوط می‌شود به اداره یک جامعه. اما در عهدجدید احکام ناظر است بر روابط شخصی افراد با هم.

برای روشن شدن بیشتر مطلب، بیایید فرض کنیم که روزی در جایی کشوری مسیحی تشکیل شود و بخواهد قوانین خود را طبق عهدجدید تعیین کند. به‌نظر شما در چنین جامعه‌ای اگر کسی آدم کشت، دولت با او باید چه کند؟ اگر کسی دزدی کرد، چه؟ اگر کسی به ناموس دیگری تجاوز کرد، چه؟ اگر دشمنی خارجی به خاک این کشور تجاوز کرد، چه؟ ملاحظه می‌فرمایید که اداره یک مملکت بر اساس اخلاقیات ”موعظه بالای کوه“ میسر نیست، چون این اخلاقیات اساساً برای اداره جامعه مدنی داده نشده است. خداوند ما عیسی مسیح در مملکتی که در آن قوانین اجتماعی موسی جاری بود، افراد را تشویق می‌کند که گامی فراتر از ”قوانین“ بروند و از حق خود بگذرند. اگر کسی به مال من تجاوز کرد، قانون مملکت موظف است او را مجازات کند، اما من نیز باید طبق حکم مسیح، از انتقام شخصی چشم‌پوشی کنم.

توجه به همین نکته بسیاری از مسائل را روشن می‌کند. احکام شریعت موسی برای اداره یک جامعه داده شده، آن هم جامعه‌ای متعلق به سه هزار سال پیش و تازه در شرایط جغرافیایی سرزمین فلسطین آن روزگار.

برای مثال، حکم ده‌یک در واقع قانونی اقتصادی بود برای تأمین نیازهای کاهنان و لاویان که در حکم گردانندگان امور اجتماعی بودند، و نیز برای تأمین نیازهای طبقات محروم. به‌عبارت دیگر، ده‌یک در حکم مالیات بر درآمد بود که از یک سو صرف تأمین مالی کارکنان دولتی می‌شد، و از سوی دیگر صرف برقراری عدالت اجتماعی در حق تنگدستان.

 

مسأله دشوار قتل عام‌ها

مسأله دیگری که غالباً مطرح می‌شود، این است که چرا خدا به بنی اسرائیل حکم کرد که بعضی از ملت‌ها را قتل عام کنند، گاه حتی کودکان و حیوانات را. مهم است از یاد نبریم که این امر جز در چند مورد استثنایی رخ نداد. اما به هر حال، چرا خدا چنین حکمی می‌داد؟

در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت. خدا در همه دوره‌ها ملت‌های شریر را مجازات کرده است. نخستین نمونه آن، ویرانی شهرهای سدوم و عموره می‌باشد (پیدایش ۱۹). در فصل پانزدهم پیدایش، خدا با ابرام (ابراهیم) عهد می‌بندد که سرزمین کنعان را به نسل او ارزانی دارد، اما اعقاب او می‌بایست چهارصد سال در مصر به سر ببرند. از آیه ۱۶ چنین بر می‌آید که ایشان وقتی به سرزمین کنعان باز می‌گردند تا آن را به تصرف در آورند، باید ملت‌های ساکن در آن را از میان ببرند، زیرا گناه ایشان هنوز به کمال نرسیده بوده است. لذا زمانی که بنی اسرائیل بعد از اسارت مصر به کنعان باز می‌گردند، گناه این ملت‌ها به حد کمال خود رسیده بوده و ایشان می‌بایست از میان می‌رفتند، همان گونه که شهرهای سدوم و عموره از میان رفته بودند. فراموش نکنیم که در این دو شهر، همه موجودات به هلاکت رسیدند، چه بزرگسال و چه خردسال، حتی حیوانات. اگر در مورد این دو شهر، خدا مستقیماً از آسمان آتش و گوگرد بارانید و آنها را از میان برد، در مورد ملت‌های کنعانی در زمان بازگشت بنی اسرائیل به آنجا، می‌بایست به دست این قوم ایشان را از میان می‌برد. اگر ما از این حکم خدا به بنی اسرائیل ایراد بگیریم، باید از کار او در خصوص سدوم و عموره نیز ایراد بگیریم. ولی معمولاً چنین نمی‌کنیم، بلکه آن شهرها را سزاوار نابودی می‌دانیم!

ملت‌های ساکن کنعان بسیار شریر و فاسد بودند. ایشان نه تنها بت می‌پرستیدند، بلکه بخش مهمی از مراسم مذهبی ایشان، زناکاری و همجنس‌بازی بود. عمل فجیع قربانی کردن کودکان برای خدایان به منظور جلب خرسندی آنها نیز جزئی مهم در عبادات آنان بود. خدا فرصت کافی برای توبه به ایشان داده بود، اما ایشان از کارهای قبیح خود دست نکشیدند. لذا می‌بایست به مجازات برسند و بالکل ریشه‌کن شوند. قوم اسرائیل نمی‌بایست در وسوسه دائمی برای بت‌پرستی و شرکت در رسوم زناکارانه ایشان قرار می‌گرفتند. حتی فرزندان ایشان نیز ممکن بود بعدها با خاطره‌ای که از والدین خود داشتند، باز به این رسوم باز می‌گشتند.

اما مشکل‌ترین بخش این سؤال، کشتار نوزادان است. نوزادان به چه دلیل می‌بایست از میان می‌رفتند؟ این تصور که می‌شد نوزادان را زنده نگاه داشت، برای مردم روزگار ما بسیار آسان است، چرا که فکر می‌کنیم ایشان را می‌توان در شیرخوارگاهها یا یتیم‌خانه‌ها نگه‌داری کرد. اما آیا در آن روزگار چنین امکاناتی وجود داشت؟ یا شاید انتظار داریم که بنی اسرائیل این نوزادان را به فرزندی می‌پذیرفتند؟ ایشان اگر زنده می‌ماندند، سرنوشتی شوم‌تر از مرگ انتظارشان را می‌کشید.

اما قابل توجه است که چنین قتل عام‌هایی همیشه صورت نمی‌گرفت، یا حتی به‌ندرت انجام می‌شد. به هر صورت، بنی اسرائیل این اقوام را بالکل از میان نبردند و تعداد زیادی از ایشان در میان قبایل بنی اسرائیل باقی ماندند و بعدها ایشان را به بت‌پرستی و زناکاری مربوط به آن کشاندند. همچنین نباید از یاد برد که خدا همواره در طول تاریخ، ملت‌های شریر را به طریق‌های گوناگون از میان برده است. خدا فقط خدای محبت نیست، بلکه خدای عدالت و انصاف نیز هست و گناه را تحمل نمی‌کند.

 

نتیجه

به این ترتیب، مشاهده کردیم که خدا تغییری نکرده است. او همواره خدایی رحیم بوده، اما در ضمن عادل نیز بوده و به همین جهت افراد یا ملت‌های گناهکار را مجازات می‌کرده است. اگر هم در عهدعتیق شاهد رویدادهایی هستیم که با روح عهدجدید مغایرت دارد، باید به نکات اساسی که ذکر شد، توجه کرد.

اما جای تأسف بسیار است که گاه در موعظه‌ها میان رحمت خدا و عدالت و غضب او تعادل برقرار نمی‌شود. جای تأسف است که برخی از واعظان غربی شعارگونه بر محبت خدا تأکید می‌کنند، شاید به این دلیل که می‌خواهند انجیل را ”ساده“ کنند و پیام آن را قابل قبول و جذاب بسازند.

اما واقعیت غیر از این است. بنده بر اساس محتوای کل کتاب‌مقدس، بر این عقیده راسخ هستم که خدا در سراسر کتاب‌مقدس، هم مهربان است و هم در عین حال عادل. او نسبت به نیکوکاران رحیم است و نسبت به ”خودخواهان و منکران حقیقت و شرارت پیشگان“ بسیار سختگیر. کافی است نگاهی به رومیان ۲:‏۵-‏۱۱ بیندازید.

اگر تمام نکاتی را که در این مقاله ذکر شد، کنار هم قرار دهیم و با چنین نگرشی عهدعتیق و عهدجدید را با هم مقایسه کنیم، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که خدا تغییری نکرده و اراده او چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید یکسان است.

نویسنده مقاله: آرمان رشدی

مقاله دوم:

خدا و فرمان قتل عام

در دهه‌های اخیر، با اوج‌گیری نهضت‌های تندروِ اسلامی که به نام این دین، دست به قتل عامل مردم و تجاوز به ناموس ایشان و غیره می‌زنند، این موضوع برای هموطنان مسیحی و غیرمسیحی ما مطرح می‌شود که مگر در عهدعتیق (تورات موسی)، خدا همین دستور را به موسی و قوم اسرائیل نداد. پس چه تفاوتی هست میان کتاب‌مقدس مسیحیان و دین اسلام؟ مگر خدا به قوم اسرائیل دستور نداد که ساکنان کنعان (همان فلسطین امروزی) را قتل عام کنند، از طفل شیرخواره گرفته تا حتی حیوانات؟ پس چطور می‌توانیم بگوییم که خدای کتاب‌مقدس، خدای «محبت» است؟ این سؤال در ظاهر درست و موجه به نظر می‌رسد، اما اگر آن را دقیق بررسی کنیم و به دستوری که خدا به موسی داد، خوب توجه کنیم، پی خواهیم برد که این دو دستور (در تورات و در اسلام) به‌کلی با هم تفاوت دارند. بنده در این مقالۀ کوتاه می‌کوشم نکات مهمی را در این زمینه یادآوری کنم.

 

چرا دستور قتل عام کنعانیان؟

مسیحیانی که کتاب‌مقدس را به شکلی سطحی خوانده‌اند، به یک نکتۀ بسیار مهم توجه نکرده‌اند. قتل عام کنعانیان باز می‌گردد به روزگار ابراهیم. در فصل پانزدهم کتاب پیدایش، خدا به ابراهیم آشکار می‌سازد که نسل او، یعنی همان قوم اسرائیل، چهارصد سال در مصر بندگی خواهند کرد. اما بعد نکتۀ بسیار مهمی را می‌فرماید که به‌واقع، کلید درک این دستور قتل عام است. در آیۀ ۱۶، خدا می‌افزاید: «سپس در پشت چهارم به اینجا باز خواهند گشت (یعنی قوم اسرائیل)، زیرا تقصرات اَموریان هنوز به کمال نرسیده است.» به عبارت آخرِ این آیه خوب توجه بفرمایید. اولاً منظور از «اموریان»، همان ساکنان سرزمین کنعان است. دوم اینکه ایشان دارای «تقصیراتی» بودند. و سوم اینکه این تقصیرات هنوز «به کمال نرسیده است». در خصوص صبر و بردباری خدا برای توبۀ کنعانیان، به کتاب تثنیه ۹:‏ ۴- ۶ نیز مراجعه بفرمایید. خوب، منظور چیست؟

مردمان سرزمین کنعان، مانند سایر اقوام روزگار باستان، بت‌پرست بودند. اما کمتر کسی هست که بداند منظور از این «بت‌پرستی» چیست. کودکانه است که تصور کنیم افرادی که بتی را به دست خود می‌ساختند، آن را «خدا» تلقی کنند. طبق شواهد بسیار، همۀ جوامع بت‌پرست، بتِ خود را صرفاً «مظهر فیزیکی» قدرتی می‌دانستند که در پس آن قرار داشت، همان چیزی که پولس رسول آن را «قدرتها، ریاستها، خداوندگاران این دنیای تاریک و فوجهای ارواح شریر در جایهای آسمانی» می‌نامد (افسسیان ۶:‏ ۱۲). بله، بت‌پرستان بسیار خوب می‌دانستند که آنچه خودشان ساخته‌اند، «خدا» نیست، بلکه مظهر قابل دیدن اوست. مردمان آن روزگار، برخلاف تصور ما، ابله نبودند. در ضمن، کاهنان این بتها و بتکده‌ها، با کمک «ارواح شریری» که در پس آنها بودند، کارهای خارق‌العاده انجام می‌دادند که باعث حیرت افراد و استحکام اعتقاد ایشان می‌شد. نمونۀ بارز این امر را در دربار فرعون مشاهده می‌کنیم. وقتی موسی عصای خود را به مار تبدیل کرد، جادوگران مصری نیز به کمک همان «ارواح شریر» درست همان کار را انجام دادند. اما در این موقعیت، خدای موسی ثابت کرد که از این «ارواح شریر» نیرومندتر است، چرا که مار موسی، مارهای آن جادوگران را بلعید. از این امر، نمونه‌های دیگری نیز هست که در این مقاله، مجال ذکر آنها نیست. پس بت‌پرستان کنعان آنقدر ابله نبودند که فقط ساختۀ دست خود را بپرستند، بلکه ایشان آن روح یا ارواح شریری را می‌پرستیدند که در پس آن بتها قرار داشتند.

اما این انتهای ماجرا نیست. طبق رسوم بت‌پرستان کنعانی که خوشبختانه توسط باستان‌شناسان در قرن بیستم کشف شده، یکی از روشهای جلب رضایت این به‌اصطلاح «خدا» (همان ارواح شریر)، قربانی کردن اطفال بود. ایشان کودکان خود را برای این «خدا» قربانی می‌کردند تا بلکه او به ایشان رحم کند و برایشان باران بفرستد. نام این خدای کنعانیان، «بَعل» بود.

واقعیت دیگری که کشف شده، این است که در این بتخانه‌ها، امری رایج بود که به «روسپیگری مذهبی» معروف است. زنانی به‌عنوان کاهن در این بتکده‌ها بودند که به‌عنوان مظهر باروری، با مردانی که برای عبادت به آنجا می‌رفتند، همبستر می‌شدند. خوانندگان کتاب‌مقدس اگر دقت کرده باشند، در نوشته‌های انبیا، بت‌پرستی قوم اسرائیل «زنا» نامیده می‌شود. چرا؟ چون وقتی اسرائیلیان فریب این بتخانه‌ها را می‌خوردند، مرتکب زنا نیز می‌شدند. این کار، قرن‌ها میان اسرائیلیانی که در کنعان که بعداً سرزمین اسرائیل نامیده شد، رواج داشت. گرچه خدا قرن‌ها انبیای خود را می‌فرستاد تا علیه این کار هشدار دهد، اما ایشان به «زنا کردن در عقب خدایان غیر» ادامه می‌دادند.

حال، باز بر می‌گردیم به پیدایش ۱۵: ۱۶. «اموریان» یعنی ساکنان کنعان، در روزگار ابراهیم نیز همۀ این رسوم فجیع را به‌عمل می‌آوردند. اما خدا می‌فرماید که «تقصیرات ایشان هنوز به کمال نرسیده است». یعنی چه؟ یعنی اینکه خدا آنقدر بردبار است که به ایشان فرصت می‌داد تا توبه کنند. اما سرانجام، زمانی فرا می‌رسد که ایشان می‌بایست مجازات می‌شدند. همین حقیقت را در عهدجدید نیز می‌یابیم. اگر کسی از فرصت‌های الاهی برای توبه کردن استفاده نکند، سرانجام مجازات خواهد شد. مگر یحیی همین را نفرمود: «ای افعی‌زادگان! چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است، بگریزید؟ پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید… هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.» (متی ۳:‏ ۷- ۸ و ۱۰). صبر خدا زمانی دارد. در روزگار ابراهیم، خدا هنوز منتظر بود تا بلکه اموریان توبه کنند.

اما بالاخره، صبر خدا به سر رسید. چهارصد سال از روزگار ابراهیم می‌گذشت و اموریان هنوز به فجایع خود ادامه می‌دادند. اکنون زمان مجازات اموریان فرا رسیده بود. این مجازات می‌بایست به دست یکی از اقوام صورت می‌گرفت. در اینجا، این قوم همان بنی اسرائیل بود. اموریان می‌بایست یکبار برای همیشه از میان می‌رفتند. علت دستور قتل عام کنعانیان این بود.

در اینجا مناسب است پرانتزی باز کنیم و به یک نکتۀ جالب اشاره نماییم. آیا تا به حال از خود پرسیده بودید که چرا خدا از ابراهیم خواست تا پسر عزیز و موعود خود، یعنی اسحاق را قربانی کند؟ شاید الآن ماجرا کمی روشن شده باشد. گفتیم که کنعانیان این رسم را انجام می‌دادند و کودکان خود را برای خدایانشان قربانی می‌کردند. خدا گویی می‌خواست ابراهیم را آزمایش کند و ببیند که آیا او خدای واحد و متعال را همانقدر دوست دارد که کنعانیان خدایان دروغین خود را؟

تا اینجا شاید عده‌ای از خوانندگان این مقاله با نظر بنده موافق باشند، جز در یک مورد! و آن مورد این است که قتل عام بزرگسالان ممکن است قابل درک باشد، اما چرا شیرخوارگان نیز می‌بایست قتل عام گردند. اگر بخواهم صادق باشم، باید عرض کنم که جوابی ندارم که حتی خودم را قانع کند، چه برسد شما را! اما به یک نکته توجه کنیم. در آن روزگار، یتیم‌خانه و پرورشگاه وجود نداشت (طبیعتاً!). کسی هم در میان قوم اسرائیل حاضر نمی‌شد کودکان قومی بیگانه را به فرزندی بپذیرد. علت این امر بسیار واضح است. در میان قوم اسرائیل، طبق شریعت موسی، هر کسی از این قوم می‌بایست بتواند اصل و نسب خود را به حضرت یعقوب، یعنی همان اسرائیل، برساند. این یک امر حیاتی بود. حتی زمینهای سرزمین فلسطین می‌بایست طبق قاعده‌ای مشخص، میان قبیله‌های مشخص از نسل یعقوب تقسیم می‌شد. هیچ پسری که نمی‌توانست اصل و نسب اسرائیلی خود را ثابت کند، قادر نبود زمینی را از پدر خود به ارث ببرد. در این شرایط، خانواده‌های اسرائیلی مطلقاً حاضر نبودند کودکی از یک قوم بیگانه را وارد ارث و میراث خاندان خود سازند. پس شاید (و متأسفانه) مرگ برای این کودکان، صرفاً انتخابی میان بد و بدتر بود. اما همانطور که عرض کردم، شاید این جواب‌ها چندان قانع‌کننده نباشند. به هر حال، باید بپذیریم که ما در ۳۴۰۰ سال پیش زندگی نمی‌کنیم و از بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی آن زمان آگاهی نداریم.

اما اساساً چرا مجازات؟

بسیاری فکر می‌کنند که چرا خدا کنعانیان بت‌پرست را به راه راست هدایت نکرد. از کجا می‌دانید که نکرد؟ مگر در همان زمان ابراهیم، شخصی به نام مِلکیصِدِق، پادشاه اورشلیم، کاهن خدای متعال نیز نبود (ر.ک. پیدایش ۱۴: ۱۷- ۲۰). خدا قرن‌ها منتظر توبۀ ایشان بود. اما همانطور که یحیای تعمیددهنده فرمود، «تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است». اما اجازه بدهید یک نکتۀ بسیار مهم را خدمتتان عرض کنم. تصور نکنید که مجازات کنعانیان تنها باری بود که خدا قومی را مجازات می‌کرد. مگر سرنوشت مردم شهرهای فاسد سدوم و عموره را در همان زمان حضرت ابراهیم فراموش کرده‌اید؟ مردمان این شهر بی‌نهایت فاسد بودند. مردان آنها همگی لواط‌کار بودند. ایشان هم فرصت توبه داشتند، اما از آن استفاده نکردند. تا اینکه خدا با باراندن آتش و گوگرد، تمام این منطقه را از میان برد، طوری که دیگر زمینهای اطراف آن، دیگر هرگز قابل کشت و زرع نبودند. باستان‌شناسان هنوز هم متحیر هستند که چه فاجعه‌ای بر سر این دو شهر فرو آمد.

چرا راه دور برویم؟ مگر خدا قرن‌ها شکیبایی پیشه نکرد که یهودیان از بت‌پرستی دست بکشند؟ آیا دست کشیدند؟ نه! سرانجام، خدا ایشان را به دست بابلی‌های گناهکار مجازات کرد. و بعد هم، بابلی‌ها را به دست کوروش کبیر! کسانی که با تاریخ جهان آشنایی دارند، با این برخاستن و افتادن‌های ملت‌ها به‌خوبی آشنا هستند. به همین ایران خودمان اشاره کنیم. کمتر کسی از ما ایرانیان هست که بداند سلسلۀ فاسد و ظالم ساسانیان، چهارصد سال خون مردمان فقیر و دهقان این سرزمین شریف را در شیشه کردند. ذکر فجایع این سلسله و کاهنان زرتشتی رعشه بر اندام انسان می‌اندازد. قتل عام‌های مسیحیان و مزدکیان را از یاد نبریم. انوشیروان به «دادگر» معروف است. اما می‌دانید به چه دلیل؟ به دلیل اینکه او به تحریک موبدان زرتشتی، هزاران هزار مزدکی را قتل عام کرد. بله، انوشیروان «دادگر» بود، اما فقط از نظر موبدان زرتشتی. ایشان هم فرصت توبه داشتند. قرن‌ها پیام مسیحیت را شنیده بودند، اما توبه نکردند. سرانجام، وقتی اعراب مسلمان، با پیام برابری و برادری به ایران حمله کردند، اکثریت مردم شریف این مملکت که دهقان بودند، و طبق نظام طبقاتی زرتشتیان (نظام «کاستی»، مانند آنچه هنوز هم در هندوستان رواح دارد)، قادر نبودند به طبقۀ بالاتر برسند، ایشان را با آغوش باز پذیرفتند. (البته، دیری نپایید که پی بردند اگر مسلمان نشوند، نه فقط باید جزیه بپردازند، بلکه تبدیل به شهروندانی فاقد حقوق اجتماعی شده‌اند.) اینها فقط چند نمونه بود. این مجازات باز هم اتفاق خواهد افتاد. همان کشورهایی که امروزه دم از حقوق بشر و دموکراسی می‌زنند، اما گروههایی را تا دندان مسلح می‌کنند تا به جان مردم بی‌گناه افغانستان و عراق و سوریه و فلسطین بیفتند، اینها هم روزی مجازات خواهند شد، اما شاید چند قرن دیگر! مگر همین دو-سه دهۀ پیش، همین اتفاق برای اتحاد شوروی نیفتاد؟ چه کسی فکر می‌کرد چنین هیولای شکست‌ناپذیری، یک روز اینطور از هم فرو بپاشد؟ نوبت بقیه هم خواهد رسید! البته، در خصوص اینها، هنوز خدا با شکیبایی منتظر توبۀ آنها است.

اما بنی اسرائیل اطاعت نکرد!

بله، زمان مقرر برای مجازات کنعانیان فرا رسیده بود. در ضمن، خدا می‌دانست که اگر کنعانیان قلع و قمع نشوند، بنی اسرائیل همیشه در وسوسۀ روی آوردن به بتخانه‌های آنان و شرکت در مراسم شهوانی ایشان قرار خواهند داشت. اما واقعیت تلخ این است که قوم اسرائیل، به‌جز چند مورد (نظیر نابودی کامل شهرهای اریحا و عای، و بعدها قوم عمالیقیان)، کنعانیان را «قتل عام» نکردند، بلکه در کنار ایشان به زندگی پرداختند. این دو قوم با دو مذهب مختلف، تا قرن‌های متمادی در کنار هم قرار داشتند. بارزترین نمونۀ این امر، شهر اورشلیم است. تا چهارصد سال پس از روزگار موسی و تصرف کنعان به رهبری یوشع، این شهر کماکان در دست کنعانیان بود. تا اینکه در دورۀ سلطنت داوود، یوآب که یکی از برجسته‌ترین سرداران او بود، با یک ترفند بسیار حیرت‌انگیز، توانست این شهر را به تصرف در آوَرَد. داوود نیز آن را پایتخت اسرائیل و محل قرارگیری خیمۀ اجتماع ساخت. پسر او نیز، یعنی سلیمان، «معبد بزرگ» را در آنجا بنا کرد.

به همین دلیل است که از زمان یوشع تا تبعید یهودیان به بابل، این قوم پیوسته بین پرستش خدای واحد و عبادتِ خدایان بت‌پرستان در نوسان بودند. و باز به همین دلیل است که خدا دائماً انبیایی می‌فرستاد تا ایشان را از این عمل منع کند. اما این کار فایده‌ای نداشت. قوم اسرائیل از دستور «قتل عام» کنعانیان اطاعت نکردند. سرانجامِ ایشان نیز بر همه روشن است. حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد، بابلی‌ها ایشان را به سرزمین خود (عراق امروزی) به اسارت بردند. در اینجا بود که یهودیان یکبار برای همیشه از بت‌پرستی توبه کردند و تبدیل شدند به یکتاپرست‌.

یک تفاوت عظیم!

دوستانی که می‌پرسند چه تفاوتی میان خدا در عهدعتیق و خدا در دین اسلام هست، به یک نکتۀ بسیار مهم و عظیم توجه نمی‌کنند، نکته‌ای که تفاوت اساسی را روشن می‌سازد. اگر خدا به موسی دستور داد که کنعانیان را «قتل عام» کنند، این دستور فقط و فقط برای «یک بار» بود، آن هم در آن موقعیت خاص، یعنی تصرف کنعان، و با هدفی خاص، یعنی مجازات کنعانیان و زدودن بت‌پرستی برای همیشه. دوستان ما توجه ندارند که در شریعت موسی، «هیچ‌وقت» دستور به کشورگشایی و انتشار دین یهود از طریق شمشیر داده نشده است. این دستور برای «قتل عام»، سیاست و خط مشی مذهب موسی نبود. آن فقط می‌بایست «یک بار» انجام می‌شد (که آن هم نشد، همانطور که دیدیم). برجسته‌ترین نشانۀ این امر، دورۀ طلایی سلطنت داوود و پسرش، سلیمان است. در این دوره، کشور اسرائیل در اوج قدرت به سر می‌بُرد، اما قوم اسرائیل هرگز به کشور دیگری تجاوز نکردند، هیچ‌گاه قومی را قتل عام نکردند، و هرگز برای اشاعۀ مذهب موسی، دست به شمشیر نبردند. آیا تا به حال به این نکته توجه کرده بودید؟ برخلاف برداشت بسیار سطحیِ بسیاری از ایمانداران، خدای عهدعتیق، خدای «قتل عام» نبود؛ خدایی «خشن» نبود. این امر با سیاست و خط مشی سایر ادیان که دین خود را با شمشیر اشاعه می‌دادند و گاه نیز دست به قتل عام می‌زدند، تفاوت فاحشی دارد. این امر با روش برخی از گروههای تندروِ اسلامی در چند دهۀ اخیر، از ریشه و بُن تفاوت دارد، و مطلقاً قابل مقایسه نیست. هر نوع تشبیهی میان این دو، واقعاً دور از انصاف و نیز دور از درک درست عهدعتیق است.

خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید!

باز متأسفانه، بعضی از دوستان مسیحی ما تصور می‌کنند که خدا در عهدعتیق، خدایی «خشن» بوده، اما در عهدجدید ناگهان تبدیل به خدایی می‌شود که «همه چیز» و «همه کس» را می‌بخشد و مجازاتی هم در کار نیست. این تصور نیز به‌خاطر مطالعۀ سطحی کلام خدا است. بنده در این زمینه، مقالۀ دیگری نوشته‌ام که خوانندگان را به مطالعۀ آن در وبلاگ شخصی‌ام دعوت می‌کنم. نام این مقاله هست: «خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید». در آنجا، با ذکر نمونه‌های فراوان، نشان داده‌ام که خدا در عهدعتیق همانقدر رحیم بوده که در عهدجدید است، و در عهدجدید نیز همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود.

امیدوارم این مقالۀ کوتاه کمکی باشد برای درک درست مسألۀ «قتل عام» در عهدعتیق.

نویسنده مقاله: آرمان رشدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO