من واجب الوجودی که به معنای وجود صرف کامل است را رد کرده ام و واجب الوجود به معنای وجود ازلی و ابدی را قبول دارم. نظر شما چیست؟ رد برهان صدیقین: یکی از تقریر های ساده شده این برهان: عدم، وجود ندارد. عدم، نقیض وجود است. اجتماع نقیضین محال است. پس وقتی عدم وجود ندارد لزوماً باید وجود، وجود داشته باشد. در نتیجه وجود، وجود دارد. تا اینجا بدیهی بود و نیازی به اثبات هم نداشت اما برای اثبات واجب الوجود باید بگیم…عدم صرف (نقص محض)، وجود ندارد. عدم صرف، نقیض وجود صرف است. اجتماع نقیضین محال است. پس وجود صرف(کمال محض)، وجود دارد. که ما به این وجود صرف و کمال محض می گوییم خدا. رد این برهان: در واقع در این برهان یک فرض قبلی به نام خدای کامل، قبل اثبات واجب الوجود، وجود دارد که نتیجه را مصادره به مطلوب می کند. این برهان در واقع، بیان بدیهی از یک چیزی است که قبلاًوجودش ثابت شده است. به مثال زیر دقت کنید تا منظورم را متوجه شوید: برای مثال از یک موجود خیالی مثلاً دراکولا که مطمئنیم وجود ندارد استفاده می کنم تا اشتباه این برهان را متوجه شوید. عدم دراکولا، وجود ندارد. عدم، نقیض وجود است. اجتماع نقیضین محال است. پس وجود دراکولا وجود دارد!!! دیدید که قبلاً ما باید از وجود دراکولا با خبر می بودیم و وجودش به لحاظ قطعی برای ما ثابت شده باشد تا این تقریر بدیهی را برایش بنویسیم. رد برهان امکان و وجوب و دیگر تقریر های برهان صدیقین: این برهان هم می گوید هر چیزی که وجود دارد یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود و …رد این برهان: این تقسیم باطل است و آن را قبول ندارم. اصلاً اینجا تقسیم معنا ندارد. هر چیزی که وجود دارد، واجب الوجود بالذات است و ممکن الوجود هم نداریم. ممکنه بپرسید مگر ماده می تواند واجب الوجود باشد؟ می گویم بله طبق تعریف من می تواند. عدم وجود ندارد پس وقتی عدم وجود ندارد، قطعاً باید نقیضش که وجود است، وجود داشته باشد. اقلاً ثابت کردم که حتی جهان، بدون خالق هم ضروری است که وجود داشته باشد پس جهان می تواند خالق نداشته باشد. جهان و مواد، معلول و پدیده نیستند و ازلی اند. واجب الوجود و وجود صرف، همین جهان است. هرچه که وجود دارد ازلی و ابدی است چون محاله عدم، موجود شود و وجود، معدوم. هرچه که وجود ندارد محال است دیگر وجود داشته باشد چون محاله عدم، موجود شود و وجود، معدوم. وجود واجب الوجود را قبول دارم ولی نه آن واجب الوجودی که در ذهن شماست و آن را به نفع خود به کار می برید. آنچه در این برهان ثابت شده است، علت العلل و وجود ازلی است که همه به آن معترفند. اما این برهان وجود کامل را اثبات نمی کند. (وجود کامل در صدیقین و بالا اثبات می شود که آن هم رد کردم.) واجب الوجود به نظرم وجود ازلی و ابدی است و لزوماً دارای کمال نیست پس می تواند ماده هم باشد. قانون پایستگی مواد: مواد نه به وجود می آیند و نه از بین می روند بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می کنند. مواد هم ازلی و ابدی هستند و به خاطر همین همه مواد واجب الوجود بالذات هستند. دیدید که ما در تقسیم و تعاریف گیر داشتیم هر کس تقسیم و تعریف خود را دارد. شما میتوانید تقسیم خود را به من اثبات کنید و بگید لزوماً باید اینگونه تقسیم شود. من می گم اینگونه نیست. آن تقسیمی که شما می کنید، فرضش را مصادره به مطلوب کرده اید. مثل این تقسیم: یا خدا وجود دارد یا ندارد.اگر وجود داشته باشد قطعاً ما که خدا نیستیم. پس باید غیر ازما کسی باشد که خدا باشد. در نتیجه خدا وجود دارد. می بینید این مثل تقسیم شما دارای مغالطه است. و نکته اش هم دقیقاً روی همان (اگر) اثبات نشده است.اگر خدا وجود داشته باشد. اگر واجب الوجودی که شما می گید وجود داشته باشد، باید تقسیم و تعریف مرا با دلیل رد کنید ومبحث خودتان را با دلیل اثبات کنید وگرنه خدا از این طریق ثابت نمی شود. برهان صدیقین، وجود کامل را ثابت می کند که رد کردم و برهان امکان و وجوب، وجود ازلی را. خواهشاً این دو را با هم قاطی نکنید. اگر وجود کامل ثابت شود، وجود ازلی هم ثابت میشه ولی اگر وجود ازلی ثابت شود، لزوماً وجود کامل اثبات نمیشه.
جهت پاسخ به سؤال شما، متن زیر را از وب سایت پرپاسخ برایتان ارسال می دارم که بخشی از آن مربوط به سؤال شما می شود:
چه کسی خدا را آفرید؟ خدا از کجا آمد؟
یک بحث متداول از طرف کسانی که به خدا اعتقاد ندارند و یا در وجود او شک دارند این است که اگر همه چیز باید آفریننده ای داشته باشد، پس خدا هم باید آفریننده ای داشته باشد. نتیجه این است که اگر خدا باید آفریننده ای می داشت دیگر خدا نبود ( و اگر خدا خدا نیست، آنوقت البته خدایی وجود ندارد). این سوال مثل سوال ساده تری است که می گوید “چه کسی خدا را ساخت؟” همه می دانند که چیزی از هیچ چیز بوجود نمی آید. پس اگر خدا چیزیست، باید از چیزی بوجود آمده باشد. درست است؟ این سوال خیلی موذیانه است چون اول انسان را بطرف تصور غلطی می برد که خدا باید از جایی آمده باشد و بعد می پرسد کجا؟ جواب این است که این سوال موجهی نیست و سوالی بی معنی است. مثل اینکه بپرسیم، “رنگ آبی چه بویی دارد؟” آبی در ردة چیزهایی که بو دارند نیست، پس سوال بخودی خود اشتباه است. به همین ترتیب، خدا در ردة چیزهایی نیست که آفریده شود و یا سازنده ای داشته باشد. خدا بدون آفریننده و آفریده نشدنی است. ساده تر بگوییم، او هست. ما چطور این را می دانیم؟ می دانیم چون از هیچ، هیچ خلق نمی شود. پس اگر زمانی هیچ مطلق بوده، هیچوقت هیچ چیز موجود نمی شد. اما چیزها بوجود آمدند. بنابراین، از آنجایی که هیچ مطلق هیچوقت نمی توانسته وجود داشته باشد، چیزی باید همیشه وجود می داشته است. این چیز همیشه موجود را خدا می نامیم. خدا آن چیزیست که خلق نشده و خالق همه چیز است. خدا خلق نشدة خالق تمام کائنات و همه چیز در آن است. این سوال که خدا را چه کسی آفرید و ادامه آن تا به بی نهایت در فلسفه دور باطل نامیده می شود و خدا واجب الوجود نامیده شده است. چه ماده گرایان و چه خداپرستان به یک واجب الوجود ایمان دارند. ماده گرایان ماده را ازلی و ابدی می دانند و خداپرستان خدا را ازلی و ابدی می دانند. برای ماده گرایان ماده واجب الوجود است و برای خداپرستان خدا واجب الوجود است. اما بحث اینجاست که کدام منطقی تر است اینکه ایمان داشته باشیم خدایی با هوش و ذکاوت و هدف، جهان و آفرینش را آفریده یا ماده ای که هیچ هوش و ذکاوت و هدفی ندارد همه این چیزها را آفریده باشد. مسلما” چیزی که هدف ندارد نمی تواند موجود هدفمندی را بیافریند و چیزی که هوش و ذکاوت ندارد نمی تواند موجودی با هوش و ذکاوت بیافریند.
پاسخ به این سؤال در درکِ نکته ظریفی نهفته است: ما در استدلال خود گفتیم هر چیزی که آغازی داشته باشد، علت و خالقی خواهد داشت، اما مسئله اینجاست که خدا آغازی نداشته است! طبق قانون نسبیت عام اینشتین که در کنار کوآنتوم، یکی از نظریات انقلابی قرن بیستم بود و آزمایش ها هم آن را اثبات کرده اند، زمان به ماده و فضا ارتباط دارد، بنابراین زمان خودش با ماده و فضا آغاز شده است! پس بحث کردن در مورد زمان قبل از خلق کائنات کاملاً اشتباه است. زیرا زمان، خود با کائنات متولد شده است. اما خدایی که ما از او سخن می گوییم خالق کل کائنات و مِن جمله زمان است! بنابراین خدا با زمانی که خودش آن را آفریده، محدود نمی شود و در آن نمی گنجد. در نتیجه خدا، آغازی در زمان نداشته و در نتیجه نیازی به علت و خالقی ندارد! در مقالات آینده خواهیم دید تفسیر کپنهاگی مکانیک کوانتوم هم خدا را بیرون از سیستم مشاهده کننده و مشاهده پذیر قرار می دهد. تفسیر کپنهاگی می گوید واقعیت، معلول اندازه گیری است و تا ما چیزی را اندازه گیری نکنیم آن چیز وجود نخواهد داشت! اگر تمام این دلایل را کنار هم بگذاریم، می توانیم نتیجه بگیریم که کائنات توسط یک قدرت ماورای کائنات و فوق طبیعی خلق شده است. این شواهد همچنین نشان می دهند که این قدرت فوق جهانی، بسیار باهوش و باشعور است.
فرد هویل (Fred Hoyle) یکی از برجسته ترین فیزیکدانان اخیر و البته یکی از منکران سرسخت خدا، با سنجش این شواهد؛ به کلی نظرش تغییر کرد. هویل می گوید:
“چرا شما نباید به خودتان بگویید: قطعاً یک شعور فوق العاده باهوش، ویژگی های اتم کربن را طراحی کرده است، در غیر اینصورت احتمال پیدایش من از چنین اتمی از طریق نیروهای تصادفی طبیعت، ناچیز است؟” البته که باید این سؤال را از خودتان بپرسید! تفسیر حقایق نشان می دهد که یک ابرشعور یا ابر عقل، این جهان را با فیزیک، شیمی و زیست شناسی خلق کرده است، چرا که نیروهای تصادفی طبیعت، قادر به انجام چنین کاری نیستند.
منبع: www,gotquestions,org و پاراگراف های آخر از کشیش ورژ باباخانیان و استاد علی خیراندیش
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |