عمل الهی برای رستگاری بشر
عملی الهی برای رستگاری بشر
مسیح، آن انسان کامل
در این شرایط، خدا چگونه میتواند انسان را بپذیرد؟ او انسان آفرید و حالا موجودی درندهخو را در قالب انسان مییابد! آدم بهعنوان مظهر و نمایندۀ تمام نسل بشریت از مسیری که خدا مقرر کرده بود، خارج شده است. درست در اینجاست که مسیح، یگانه فرزند خدا، وارد عمل میشود. او الوهیت خود را ترک گفت و انسان شد، اما انسانی نه از نسل آدم و حوا! نکتۀ مهم درست در همینجاست. شاید بتوان گفت که با تولد عیسی از مریم باکره، خدا برای بار دوم دست به آفرینش انسان زد، انسان از نسلی دیگر. مسیح بهجای همه انسانها و بهنمایندگی از طرف ایشان، انسان شد، اما آن انسانی که خدا در نظر داشت؛ او بهجای همه و از طرف همه، راه انسانیت کامل را پیمود.
وارونه کردن معیار بشری
بشر خوی حیوانی را در پیش گرفته؛ او همه چیز را برای خودش میخواهد؛ او فقط برای ارضای خواستههای خود زندگی میکند. در معیار بشری، قدرت نشانۀ بزرگی است و فضیلت؛ کسی بزرگ است که قدرتمند باشد، یا سعی کند قدرتمند باشد، یا لااقل وانمود کند که قدرتمند میباشد. مسیح این معیار را دقیقاً وارونه کرد؛ او معیار بشری را برهم ریخت. او برخلاف خوی حیوانی بشر، برای خدا زیست و برای مردم، نه برای خودش. او فروتنی و گذشت و بخشش را نشانۀ بزرگی و فضیلت دانست، نه قدرت را؛ و به همین شکل نیز زیست و عمل کرد. او خوار شد، تا به نهایت، تا به «صلیب»، تا به «صلیبی» که در آن روزگار ننگآورترین وسیلۀ اعدام بود! او در انظار مردمان، برهنه بر صلیب رفت و خود را خوار و رسوا کرد! و خدا با زنده کردن او در روز سوم بعد از مرگش، مُهر تأئید زد بر آنچه که او کرد. مسیح انسانیت را احیا کرد. مسیح کفاره شد. او تاوان خوی حیوانی بشر را پرداخت. او بهجای همه انسان شد!
خون مسیح، کفارۀ گناهان ما
کتابمقدس میفرماید: «خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آوَرَد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد» (یوحنا ۳:16). عیسی مسیح بر روی صلیب جریمۀ گناهان ما را پرداخت کرد. او تنها کسی بود که میتوانست این جریمه را پرداخت کند چرا که از نسل آدم و حوا نبود و گناه و انحطاط در وجود او راهی نداشت. پرداخت جریمه یا تاوان گناهان ما از سوی عیسی را کفاره مینامیم.
پولس رسول میفرماید: «خدا عیسی مسیح را فرستاد تا مجازات گناهان ما را متحمل شود و خشم و غضب خدا را از ما برگرداند. خدا خون مسیح و ایمان ما را وسیلهای ساخت برای نجات ما از غضب خود. به این ترتیب، او عدالت خود را ظاهر نمود. اگر او کسانی را که در زمانهای گذشته گناه کرده بودند مجازات نکرد، این هم کاملاً عادلانه بود، زیرا او منتظر زمانی بود که مسیح بیاید و گناهان آنان را نیز پاک سازد. در زمان حاضر نیز خدا از همین راه، گناهکاران را به حضور خود میپذیرد، زیرا عیسی مسیح گناهان ایشان را برداشته است» (رومیان 3:23-26، ترجمۀ تفسیری).
نسلی نو، گذرنامهای نو
و اکنون، تمثیلوار، مسیح نفر اول از یک نسل جدید گشته است؛ او سرِ نسل جدیدی شده است. اکنون هر انسانی که مایل باشد، میتواند «تغییر نسل» بدهد؛ میتواند از نسل آدم و حوا خارج شده، به نسل مسیح پیوند بیابد؛ میتواند گذرنامه جدید دریافت کند و از قلمرو شیطان و تاریکی، به قلمرو خدا و نور منتقل شود. در اینصورت، او شریک «انسانیت»، شریک مجدد «شباهت خدا و صورت خدا» خواهد شد. انسان در این نسل جدید، طبیعتی نو مییابد؛ طبیعت «فقیر و بدهکار» کنار میرود و طبیعتی احیاشده تجلی میکند، طبیعتی که میتواند بهسوی خدا بازگردد، توبه کند، ایمان بیاورد، و به مقام فرزندی خدا پذیرفته شود. اینست کاری که خدا برای نجات انسان انجام دادهاست.
سهم انسان در رستگاری
تا اینجا شرح دادیم که وضعیت انسان چقدر وخیم است و در گناه مرده است. او بهتنهایی کاری برای نجات خود نمیتواند انجام دهد. اما خدا با فرستادن پسرش عیسی مسیح و بهواسطۀ خون او که کفارۀ گناهان بشر است، راه نجات را فراهم کرده است. خدا سهم خود را در رستگاری بشر انجام داد. حالا بر انسان است که سهم خود را انجام دهد؛ اینک نوبت او است که گامهای لازم را بردارد. خدا رستگاری را همچون هدیهای تدارک دیده است؛ انسان باید آن را دریافت دارد. گامهایی که انسان باید برای دریافت این هدیه بردارد، توبه کردن و ایمان آوردن است.
توبه
توبه دروازۀ ورود به ملکوت خداست. توبه نخستین قدم در جادۀ روحانیت است. توبه فصل اول کتاب حیات جاودانی است. اما توبه دقیقاً به چه معناست؟
باز شدن چشم!
عیسی مسیح مسأله توبه را در قالب حکایتی زیبا اینچنین بازگو کرد: «شخصی را دو پسر بود. روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: "ای پدر، رَصَدِ اموالی که باید به من رسد، به من بده." پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد. و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود. و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد. پس رفته، خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند. و آرزو میداشت که شکم خود را از خَرنوبی که خوکان میخوردند سیر کند و هیچکس او را چیزی نمیداد. آخر به خود آمده، گفت: "چقدر از مزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک میشوم! برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام، و دیگر شایسته آن نیستم که پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر." در ساعت برخاسته، بهسوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود کشیده، بوسید. پسر وی را گفت: "ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم." لیکن پدر به غلامان خود گفت: "جامۀ بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پایهایش، و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم. زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد." پس به شادی کردن شروع نمودند.» (لوقا ۱۵:11-24).
عیسی مسیح در این حکایت که به داستان «پسر گمشده» معروف شده، معنی توبه را بگونهای بسیار دقیق و روانشناسانه برای ما شکافت (لوقا ۱۵). در این حکایت میبینیم که پسر اسرافکار در اثر فشارها و مصائب زندگی، متوجه وضع وخیم خود میشود. او «آخر به خود آمد!» (آیه 17). نخستین قدم در فرایندِ بازگشتِ پسر اسرافکار بسوی پدر، همین بود: او به خود آمد. به کلامی دیگر، چشمان او به روی وضعیت واقعی خود باز شد. او خود را آنطور که بود دید!
این اساس و پایه روحانیت واقعی است. مشکل ما انسانها اینست که متوجه وضعیت خود نیستیم. خیلی از اوقات، ما خود را آنطور که هستیم نمیبینیم. ما خود را آنگونه میبینیم که دوست داریم ببینیم. ما برای خود، تصویری ایدهآلی از خویشتن میسازیم و تمام عمر، خود را با آن فریب میدهیم. کاش که همۀ ما بتوانیم مثل پسر گمشده وضعیت واقعی خود را ببینیم.
خودکاوی
مسیحیت یعنی هشیاری و آگاهی دائمی نسبت به خویشتن. مسیحیت یعنی دیدنِ فقر روحانی خود! مسیحیت یعنی باز بودنِ دائمی چشم!
چه آنانی که میخواهند برای نخستین بار توبه کنند، و چه آنانی که قبلاً توبه کرده و اکنون ایماندار هستند، باید همواره چشمان خود را به روی وضعیت خود باز نگاه دارند. مسیحیت تغییر دین نیست؛ مسیحیت یک زندگی هشیارانه و آگاهانه است؛ شخص مسیحی باید دائماً زندگی خود را تفتیش کند. او باید در نور زندگی کند (اول یوحنا ۱: ۷). در نور، همه چیز آشکار است؛ همه چیز دیده میشود. یک مسیحی باید دائماً از طریق خودکاوی، بکوشد اشتباهات و کوتاهیهای خود را بیابد و با تکیه به قدرت خدا، آنها را اصلاح کند و در راه اعتلای کنش و منش خود تلاش کند.
تغییر فکر
پسر گمشده بعد از آنکه به خودآگاهی رسید، به خود گفت: «برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت…» (آیه 18). بعبارت دیگر، وقتی پسر گمشده وضعیت خود را آنطور که بود دید، طرز فکر خود را تغییر داد.
تغییر دیدگاه و نگرش، تغییر طرزفکر، نتیجۀ منطقی بازشدنِ چشم میباشد. اگر کسی چهرۀ ناآراستۀ خود را در آینه ببیند و هیچ فکری برای اصلاح وضع خود نکند، قطعاً شخص نامتعادلی است. هر گاه وضع واقعی خود را دیدیم، باید چارهای بیندیشیم. باید نگرش و فکر خود را تغییر دهیم.
هر تغییری در انسان، ابتدا از فکر شروع میشود. فکر شخص را عوض کنید تا رفتارش هم عوض شود. اینجاست که میبینیم عقاید و باورهای انسان چه نقش مهمی را در رفتار او ایجاد میکند. اگر میخواهید رفتارتان در یک مورد خاص تغییر کند، ابتدا نظر و دیدگاهتان را در خصوص آن مورد تغییر دهید.
عملی ساختنِ طرزفکر جدید
بعد از آنکه طرزفکر و نگرش انسان تغییر یافت، باید این تغییر را در عمل پیاده کند. پسر گمشده «در ساعت برخاسته، بسوی پدر خود متوجه شد…» (آیه 20). انسان توبهکار متوجه خطای خود میشود، فکرش را در خصوص آن رفتارِ نادرست اصلاح میکند، و بعد از آن، قدمی عملی برای تغییر رفتار بر میدارد.
بسیاری از ما در مرحلۀ تغییر فکر باقی میمانیم. فکرمان را عوض میکنیم اما حاضر نیستیم در عمل کاری انجام دهیم. توبه واقعی در عمل دیده میشود.
عملی ساختنِ دیدگاه جدید کاری است سنگین. باید بهایی پرداخت. این بها زیر پا گذاشتن عزت نفسمان است. دیگران شاید در مورد پسر گمشده چنین میگفتند: «بالاخره از کردۀ خود پشیمان شد… او عرضۀ این کارها را ندارد… میدانستم که برمیگردد…» اما گفته دیگران برای او مهم نبود. او حاضر بود در این راه، تحقیر و تمسخر دیگران را بپذیرد.
جبران
اما توبه واقعی به اینجا هم ختم نمیشود. بسیاری از اوقات لازم است رفتار گذشته را جبران کنیم. بسیاری از اوقات ما از رفتار خود با دیگران پشیمان میشویم، احساس غم میکنیم، نزد خدا هم اعتراف میکنیم، اما بخاطر غرور و عزت نفسمان، حاضر نیستیم نزد طرف مقابل اعتراف کنیم و از او عذرخواهی نماییم و رفتارمان را جبران کنیم. یا اگر هم عذرخواهی میکنیم، همراه با «اما و اگر» است، و بنوعی تقصیر را به گردان او میاندازیم. توبه واقعی مستلزم عذرخواهی بدون قید و شرط است.
بهطور خلاصه، توبه یعنی پی بردن به وخامت وضع خود، پشیمانی از راه و روش خود، تصمیم به تغییر روش، و پشت کردن به آن و حرکت در جهت مخالف آن. خداوند عطا کند که چنین حالتی از توبه، در همه همواره دیده شود. «خوشابحال مسکینان در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است!»
ایمان
تسلیم و تکیه کامل به خدا
در داستان «پسر گمشده»، او گام اول را در راه بازگشت بهسوی پدر برداشت. اما رفتن به خانۀ پدر مخاطرهای برای او دربرداشت. او به هیچ وجه نمیتوانست حدس بزند که وقتی به خانه و کاشانه خود برسد، چه نوع استقبالی در انتظار او خواهد بود. او نمیدانست عکسالعمل اعضای خانواده چگونه خواهد بود. آیا او باز جایگاهی در خانه خواهد داشت؟
اینگونه سؤالات میتوانست جوان را در تصمیم خود مردد و متزلزل سازد. اما انگار نیروی دیگری در وجود او در کار بود که او را به جلو میراند. او با نوعی امید و اعتماد بهسوی خانه در حرکت بود، اعتماد به پدر! او در دل خود تصمیم گرفته بود که زندگی و آینده خود را بهطور کامل به دستهای پرمهر پدر خود بسپارد و نظر و حکم و تصمیم او را دربارۀ خود بیچون و چرا بپذیرد. او با حالت تسلیم بهسوی پدر میرفت. او به پدر خود اعتماد داشت و میدانست تصمیم او دربارۀ وی، عادلانه و مهرآمیز خواهد بود. او به پدر خود توکل کرد. بهعبارت دیگر، او به پدر خود «ایمان» داشت. اینست معنی و مفهوم واقعی ایمان. این حالتِ اعتماد و توکل و تسلیمِ محض را ایمان مینامیم. با چنین ایمان و تسلیمی بود که جوان راهی خانه شد. و خوشابحال او زیرا اعتماد و امیدش بیپاداش نماند.
ایمان و ارادۀ انسان
توبه یعنی تنفر و ندامت از گناه و تصمیم به ترک آن، و ایمان یعنی حرکت بهسوی خدا با قلبی پر از اعتماد و توکل و تسلیم. کسی که میخواهد نجات بیابد و بهسوی خدا بازگردد، باید با ایمان و اعتماد، تمام جوانب زندگی خود را به خدا تسلیم کند و تعهد نماید که اراده و خواست او را در هر زمینه اجرا نماید. ایمان از دل انسان میجوشد و بعد ارادۀ او را نیز فرا میگیرد، یعنی باعث میشود که انسان با میل و ارادۀ کامل مطیع خدا گردد.
ایمان و عقل انسان
اما وقتی میگوییم که ایمان یک حالت قلبی است، این به آن معنی نیست که ایمان کاری به عقل و ذهن انسان ندارد. ایمان، منطق انسان را نیز فرا میگیرد. انسان برای آنکه بتواند با تمام وجود به خدا توکل کند و زندگی خود را تسلیم او نماید، باید آگاهیهایی در باره او داشته باشد. پسر گمشده پدر خود را میشناخت، خانواده خود را میشناخت، از خصوصیات اخلاقی آنها اطلاع داشت، خواست و اراده پدر خود را میدانست، راه خانه را نیز میشناخت. او با دانش و آگاهی بهسوی پدر خود بازگشت.
ایمان جنبۀ عقلی و اعتقادی نیز دارد. کسی که زندگی خود را تسلیم خدا میکند و متعهد به پیروی او میگردد، باید بداند خود را تسلیم چه کسی مینماید و در این مورد شناخت و آگاهی کافی داشته باشد. البته خدا هیچکس را بر مبنای شناخت و آگاهیاش نجات نمیدهد و میزان اطلاعات او را ملاکی برای اعطای برکات خود نمیسازد، زیرا ممکن است فردی از نظر عقلی ضعیفتر از حد متوسط باشد و یا شاید شخصی در اثر بیسوادی و جهل کلی جامعۀ خود، قادر به درک کلیه رموز فلسفی علوم الهی نباشد. اما حتی چنین شخصی نیز باید حداقل آگاهی را در مورد خدا و ارادۀ او داشته باشد. کسی که دارای شعور و قدرت درک متعارف میباشد، باید با عقل و درک خود نیز به خدا ایمان بیاورد. چنین شخصی باید اعتقاد راسخ داشته باشد که کتابمقدس، کلام مقدس خداست و اینکه خدا پسر خود عیسای مسیح را برای نجات بشر به جهان فرستاده است. او باید بپذیرد که عیسی مسیح در راه گناهان انسان کفاره شده و بر صلیب جان سپرده است و روز سوم زنده شده و زنده به آسمان رفته، و روزی برای داوری جهان بازخواهد گشت. او باید ایمان داشته باشد که وقتی بهسوی خدا بازمیگردد، خدا طبق وعدهاش حتماً او را خواهد پذیرفت. ایمان، به این ترتیب، هم جنبۀ عقلی دارد و هم جنبۀ احساسی و ارادی.
ایمان، تنها راه کسب رضایت خداست
وقتی انسان با ایمانی اینچنین بهسوی خدا میآید، خدا او را به آغوش خود میپذیرد. اینگونه بازگشت انسان برای خدا کافی است. خدا قبلاً وسیلۀ نجات را فراهم کرده است. عیسی مسیح قبلاً بها و جریمۀ گناه او را بر صلیب پرداخته است. جریمه پرداخته شده است و فقط لازم است که مجرم، این واقعیت و این رحمت الهی را بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. خدا فقط همین را از انسان میخواهد. خدا از انسان تسلیم میخواهد، تسلیم محض عقل و دل و اراده به او. بقیه کار را خدای پدر توسط پسرش عیسی مسیح انجام داده است. او کسی را که با ایمان بهسوی او میآید، با خون مسیح از گناه میشوید، لباس پاک عدالت و بیگناهی به او میپوشاند و انگشتری فرزندخواندگی به انگشت او میکند، همانطور که آن پدر مهربان فقط بر اساس بازگشت پسرش، او را پذیرفت، بهترین لباس را به او پوشانید، انگشتری به انگشتش کرد و ضیافت بزرگی بخاطر او ترتیب داد.
ایمان، حالتی دائمی
ایمان در این معنا، چیزی متعلق به گذشته، متعلق به زمانی که بهسوی خدا بازگشت کردیم، نیست. شخص مسیحی باید همیشه در چنین حالت تسلیم به خدا بهسر ببرد. به همین جهت است که نویسندۀ رساله به عبرانیان میفرماید: «اما خشنود ساختن خدا بدون ایمان و توکل به او محال است. هر که میخواهد بهسوی خدا بیاید، باید ایمان داشته باشد که خدا هست و به آنانی که با دلی پاک در جستجوی او هستند، پاداش میدهد» (عبرانیان 11:6). باشد که همیشه در این حالت تسلیم بهسر ببریم. آمین!
نوشته: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |