سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران (مقدمه)
سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران
(مقدمه)
«چون مجهول و اینک معروف چون در حالت موت و اینک زنده هستیم، چون سیاست کرده شده اما مقتول نی. چون محزون ولی دائماً شادمان، چون فقیر و اینک بسیاری را دولتمند می سازیم، چون بی چیز اما مالک همه چیز.» (رسالۀ دوم پولس رسول به قرنتیان 6: 9و10)
پنج ساله بودم که مادرم بدرود حیات گفت. جایی که پدرم زندگی می کرد وسیلۀ تعلیم و تربیت درست و حسابی وجود نداشت. من داشتم بدون آموختن الفباء مانند هزاران هزار اطفال دیگر بزرگ می شدم. دوستان مادرم پدرم را راضی کردند که مرا برای تحصیل به اصفهان ببرند. اصفهان از زادگاه من شصت و پنج فرسخ فاصله داشت. خداحافظی پسر هفت سالۀ بی مادر از پدرش وقتی که می خواهد برای اولین بار از خانه و خانوادۀ خود برای مدت نامعلومی دور شود و به راه بعیدی برود بسیار سوزناک است و من هنوز که هنوز است سیل اشکی که از چشمهایم می بارید و گونه های داغم را تر کرده به پایین می ریخت به یاد دارم. آن روز راه شوسه شهر ما به اصفهان تازه باز شده و اتومبیل ها کم و بیش رفت و آمد می کردند. مرا که از فراق پدرم بغض گلویم را گرفته بود، در یک ماشین باری بزرگی روی یک دله حلبی پر از آب پهلوی دست شوفر زرتشتی نشانیده به اصفهان آوردند. آن روزها کسی که می خواست از جنوب وارد اصفهان شود مجبور بود از ر وی پل سی و سه چشمه وارد شهر گردد. شب بود که اتومبیل ما به پل رسید و برای اولین بار چشمم به چراغ های برق افتاد که پشت سر هم بر روی پل کشیده بودند. من تا آن وقت چراغ برق ندیده بودم و از این جهت آن منظره زیبا را تا پایان عمر خود فر اموش نخواهم کرد. یادم نیست شب کجا خوابیدم ولی به خاطر دارم که روز بعد صبح زود مرا به مدرسۀ شبانه روزی شعبه کالج در خیابان عباس آباد که آن روزها کوچۀ پر خاک و تنگی بود برده به سرپرست مدرسه سپردند.
بچۀ هفت ساله را کجا آورده بودند؟ به چه کسی سپرده بودند؟ تأثیر محیط تعلیم و تربیت مربی مخصوصاً در سال های اولیۀ عمر اطفال بر همه کس واضح و و روشن است. من خود به طور یقین می دانم که اگر آن سرپرستی که مرا آن روز صبح زود در مدرسۀ شعبۀ کالج به دست او سپردند، غیر از جلیل قزاق بود آن چه که اکنون هستم نبودم. من نمی گویم حالا کسی هستم یا کار بزرگی کرده ام. لازم نیست همه کس در این دنیا کارهای بزرگی انجام دهد. سعادت حقیقی در آن است که هر کس بفهمد خدا او را برای چه به دنیا آورده است و سعی می کند بری همان چیز زندگی کند. اگر این تعریف را برای سعادت قبول کنید من خود را سعادتمند می دانم و دست کم می توانم بگویم که به راه افتادن در این شاه راه سعادت را از سرپرست و استاد جلیل القدر خود جلیل قزاق می دانم.
مدرسۀ شعبۀ کالج یک دبستان چهار کلاسه ای بیشتر نبود و بیش از شصت هفتاد نفر شاگرد نداشت که در حدود پانزده نفر از آن ها شبانه روزی بودند که من هم یکی از آن ها شدم. هم شاگردی های قدیمی هنوز هر وقت به هم می رسیم یاد از استاد عزیز و بزرگوار خود مرحوم جلیل آقا می کنیم و ذکر خوبی های او ورد زبانمان است.
برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان
نوشتۀ مرحوم اسقف حسن دهقانی تفتی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |