#شاعرتر🔥
#شاعرتر🔥
گناهکاری به #گناهکاری دیگر گفت «تو گناهکارتری، بیقافیه غزلی گفتی بر وزن #مثنوی و قصیدهای ساختی چونان #دوبیتی»☄
شاید دخترکی شاعرتر بود، آنگونه که خود میانگاشت مسیح را دیده در کوچه پس کوچهها میگرید از سرمای #کریسمس در طویله🌸
شاعرتر برخاست و گفت «تو نمیدانی مسیح در شعر #سپید شاملو چه نسبت فامیلی با مسیح در شعر #سیاه نصرت رحمانی دارد آنگاه ادعای بیگناهی در شاعری داری؟ «حتی مسیح هم در اوج #جلجتا، یاد از تو کرد» (نصرت #رحمانی)
همان دم همان #مسیح «صلیب بر دوش» از میان «تولدی دیگر» #فروغ که «ایمان آورده بود به آغاز فصل سرد»، سرش را بلند کرد و کمی خودش را تکان داد، هنوز خونش میچکید اما نه به اندازۀ خون «مرد مصلوب» #شاملو، پس آنگه آمد کنار هر دو گناهکار نشست، بیسخن در دهان، آخر خودش بود تمام سخن آن هم نزد مدعیان سخن🎤
دیگر شاعرکان در آن انجمن سر به زیر انداختند، گمانم گشت که شرمنده گشتند ولی شاگردان مسیح که در جستجوی محل «#شام_آخر» تا شعرهای سهراب #سپهری سرک کشیده بودند فهمیدند «خانۀ دوست» زیر پاهای خونین مسیح است که از آن «میتراود مهتاب، میدرخشد شبتاب» و #نیما دیده بودش همان نور را و سرودش آن را همانگونه که خود میاندیشید🌈
با این همه آن #پترس که مانند سنگ #صخرۀ بزرگ بود و تنومند یا آن پترسی که به جای قلب، یک صخره در سینه داشت یا شاید آن پترسی که سر سنگی داشت، نمیدانم کدامین سنگی بود که نامش در «سخنِ مسیحایی» پترس گشت، شاید همان سنگی بود که آن تعمید دهنده گفته بود «خدا از این سنگها برای خود فرزند میسازد» به هر حال همان سنگ از جایش برخاست نگاهی به واژگان نیمبند و زوار در رفته کرد که ادعای مسیحایی در شعر و سخن داشتند🪨
آن هم نزد همان سخنی که اکنون زنده و خونین در برابرشان برای «کریسمسی تازه» و «تولدی دیگر» نشسته بود🌾
هیچکدامشان نه #قلم در دست داشتند نه #صلیب بر دوش✍
پترس #یوحنای عاشق و شاعر را نشانشان داد و گفت «وقتی گمانم بود خدا مرده این جوانک در قایق به من گفت «او #خداوند است» و من عریانی خود را دیدم و پیراهن پوشیدم و به سویش شناکنان رفتم. از آن وقت دانستم شعر شاعر در سخنورزی هم خدا را نشانم میدهد هم عریانیام را، بیآنکه مرا به گناه بیوزنی بر صلیب چارمیخم کند یا چهارپاره در رباعی تکه تکهام سازد برای همین او انجیلش را نوشت و من نامهنویس گشتم»🏵
این بار حافظ، #سعدی، #فردوسی، نظامی گنجوی، جامی، #سنایی، مولوی جلو آمدند با قطرات خون مسیح که میچکید بر پاهایش شعرهایشان را شستند و آنها را با #ریش و دستان خود خشک نمودند💦
ولی #ناصرالدین شاه قاجاری و شاه #عباس صفوی همچنان بر تخت سلطنت نشسته و منتظر بودند مصرع دوم آنچه را که خودشان در مدح خود سروده بودن کسی دیگر بسراید و با خشم پرسیدند «حال کیست شاعرتر؟»☔
آن شاعران جوان در یک دم مسیحایی با نان و #شراب او در کنار او بزرگ شدند تا به بلندای #قامت او برسند و دیدند آنکس سخنورزتر است که از همه کوچکتر باشد پس کسی جواب آن #شاهان تختنشین را نداد💥
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشناس نهای جان من خطا این جاست (#حافظ)
✍صادق نیکپور
بیست و نهم دسامبر 2023
ارباب قلم
@arbabghalampub
@paxpeace
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |