کلیسا

تعلیم رسمی کلیسای کاتولیک: انسان

رای بدهید

انسان

“تعلیم رسمی کلیسای کاتولیک”

کتاب مقدس انسان را تنها در راستای رابطه اش با خدا که به صورت او آفریده شده است، بررسی می نماید. کتاب مقدس به جای آن که خود را به جهان طبیعی محدود کند صحنه را وسیع تر کرده کل ابعاد تاریخ را در نظر می گیرد. تاریخی که بازیگر اصلی آن خدایی است که انسان را آفرید و خود نیز انسان شد تا او را نجات دهد. بدین ترتیب این نوع انسان شناسی که با الهیات پیوند مستقیم دارد به صورت جزء جدانشدنی مبحث مسیح شناسی نیز در می آید. رویکردهای متفاوت انسان در طول تاریخ در قالب دو نوع شخصیت یعنی انسان گنهکار و انسان جدید خلاصه می شود این دو نوع شخصیت در قالب دو انسان یعنی “آدم” و “خادم یهوه” در طی مراحل خاصی از تاریخ مقدس تجلی می یابند و هر دو در وجود عیسی مسیح به حقیقت می پیوندند. بدین ترتیب نمونه واقعی و حقیقی  یک انسان زنده نه شخص آدم، که عیسی مسیح است. انسان واقعی نه آنی که از زمین است بلکه آنی که از آسمان به زمین آمده است. آدم پیشاپیش نمودی بود از عیسی مسیح یعنی آدم آسمانی که “آدم” زمینی صرفاً تصویری از اوست.

جان / نفس

جان نه نمایانگر “بخشی” از وجود انسان که در کنار بدن کلیت آدمی را تشکیل می دهد. بلکه نمایانگر کل آدمی است چرا که انسان به واسطه جان زندگانی است که موجودی متحرک و جاندار به شمار می آید. به دیگر بیان، جان در بدن زیست نمی کند بلکه خود را از طریق بیان می نماید. “جان” نیز همچون “جسم” بر کلیت انسان دلالت دارد. اگر می گوییم که ارتباط با عالم روح نمایانگر خاستگاه روحانی انسان است این “روحانیت” عمیقاً ریشه در همین جهان مملوس و مادی دارد، چنانکه از معنای کلی واژه جان نیز همین واقعیت استنباط می شود.

 

الف- جان و انسان زنده

القاب و عناوینی که در زبانهای کتاب مقدسی در اشاره به جان به کار می روند (نظیر نفس “Naopes” در عبری، در یونانی “Psyche” و “Anima” در لاتین) جملگی کمابیش به نحوی به ایده “نفس” مربوطند.

1- انسان زنده: نفس کشیدن یا تنفس بیش و پیش از هر چیز نشانه حیات است. نفس در بدن داشتن به معنای زنده بودن است (2سموئیل 1: 9؛ اعمال 20: 10) و آنگاه که انسان می میرد جان از بدن جدا می شود (پیدایش 35: 18)، کالبد را ترک می کند (ارمیا 15: 9) و یا همچون آب بخار می گردد (اشعیا 53: 2) و اگر مجدداً زنده گردد جانی دوباره به کالبدش راه می یابد (1پادشاهان 17: 21).

بدین ترتیب یونانیان و سامیها وجود جان را این گونه توصیف می نمود. با این حال در پس این وحدت نظر، اختلافی عمده نهفته است. مطابق نظری نسبتاً رایج (که به وضوح در برخی فلاسفه یونان مشهود است) جان یا نفس عنصری است واجد حیات که به طور مستقل در بدن حضور دارد و به وقت مرگ آن را ترک می کند. این مفهوم “روح گرایانه” بی تردید ریشه در کیفیت به اصطلاح غیر مادی  نفس دارد، چرا که نفس بر خلاف بدن مادی از جنس ماده نیست. در عوض سامیها نفس را جزء لاینفک بدن می دانستند و بر این عقیده بودند که عامل حرکت بدن است. نفس نزد سامیها صرفاً چگونگی تجلی حیات آدمی است و این امر به ویژه ریشه در این واقعیت عینی داشت که آدمی حتی به هنگام خواب و لحظه ای که ظاهراً حرکتی ندارد،کماکان نفس می کشد. آیا این دیدگاه خود یکی از دلایل اصلی برابر دانستن جان و خون در کتاب مقدس نیست (مزامیر 72: 14)؟ جان آدمی در خون اوست (لاویان 17: 10 و 11) و در واقع خود خون (لاویان 17: 14؛ تثنیه 12: 23) و عامل حیات آدمی است.

 

ب- جان و روح حیات

1- جان و اصل حیات. جان گرچه نشان حیات است سرچشمه آن نیست و این دومین تفاوت عمده میان دو دیدگاه سامی و افلاطونی است. جان در تفکر  افلاطونی تبلور روحی است که استقلال انسان را رقم می زند و حال آنکه در تفکر سامی نه جان بلکه خداست که به واسطه “روح” خود منشا حیات به شمار می رود “و خدا در بینی وی روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد” (پیدایش 2: 7). در تمام موجودات زنده “دم روح (=نفس) حیات” وجود دارد (7: 2) و بدون آن حیات میسر نیست. این نفس در تمامی مدت حیات این جهانی انسان فانی به او عاریت داده شده است. “روح آنها را قبض می کنی پس می مردند و به خاک خود بر می گردند. اما چون روح خود را می فرستی آفریده می شوند” (مزامیر 104: 29-30). بدین ترتیب در اعماق دل آدمی که تنها کلام خدا بدان دسترسی دارد (عبرانیان 4: 12) میان جان (Psyche) که  اصل حیات است و روح (Pneuma) که منشا آن است تمایز گذارده می شود. این تمایز در چارچوب ایمان مسیحی نگارنده کتاب یهودا را قادر می سازد از کسانی سخن گوید که “نفوسی هستند که روح را ندارند” (یهودا 19) یا به پولس امکان می دهد به بررسی “تجربیات نفسانی” ایماندارنی بپردازد که از مرحله “روحانی” تعمید به مرحله ای “زمینی” تنزل کرده اند (1قرنتیان 2: 14، 15: 44 ؛ یعقوب 3: 15).

2- جان و بقا. از آنچه در بالا گفته شد می توان بی درنگ چنین نتیجه گرفت که بر خلاف روح که هیچگاه نمی میرد و در نهایت به سوی یهوه باز می گردد (ایوب 34: 14 و 15؛ مزامیر 31: 6؛ جامعه 12: 7) جان آدمی میراست (اعداد 33: 10؛ داوران 16: 30؛ حزقیال 13: 19) و مرگ همانطور که گوشت (مزامیر 63: 2، 16: 9 و 10) و استخوان (حزقیال 37: 1-14) را تباه سازد سرانجام به سراغ آن نیز می رود (مزامیر 78: 50). جان آدمی به هاویه فرو می رود تا دور از “سرزمین زندگان” که دیگر بدان دسترسی ندارد (ایوب 14: 21 و 22؛ جامعه 9: 5 و 10) و نیز دور از خدایی که دیگر فرصت حمد گفتنش را ندارد (مزامیر 88: 11-13) به همراه ارواح و اشباح در خفت و خواری به سر برد، چرا که مردگان در سکوت به سر می بردند.

(مزامیر 94: 17، 15: 17) و خلاصه آن که “دیگر از جان خبری نیست” (ایوب 7: 8 و 21؛ مزامیر 39: 14).

با این حال خدا به واسطه قدرت مطلق خود اجازه می دهد این جان که به قعر دره ژرف فرو رفته است (مزامیر 30: 40، 49: 16؛ امثال 23: 24) دوباره از آنجا قیام نماید (2مکابیان 7: 9 و 14 و 23) و استخوانهای پراکنده را مجدداً واجد شرایط سازد این همه به واسطه ایمان میسر می باشد.

3- جان و بدن. وقتی می گوییم جان آدمی به هاویه می رود این بدان معنا نیست که جان مستقل از بدن “می زید” بلکه “وجود” آن دقیقاً به این دلیل که نمی توان مستقل از بدن موجود باشد وجودی واقعی نیست. بنابراین آموزه فنا ناپذیری انسان هیچ ربطی به ایده از سنخ روح بودن جان ندارد. به علاوه شواهد و قرائن جملگی حاکی از آنند که این نظریه که ایده مستقل بودن جان نخست در کتاب حکمت مطرح شده است، صحت ندارد. نگارنده کتاب حکمت از آنجا که بر تفکر یونان احاطه کامل دارد گاه در کتاب خود از برخی تعابیر مربوط به عقاید انسان شناختی یونانیان بهره می جوید اما دیدگاه خود او کاملاً متفاوت است. درست است که “بدن فانی جان خود را مخدوش می سازد و طریق زمینی آن روح فکور را به درد می آورد” (حکمت 9: 15). اما آنچه در اینجا از آن صحبت می شود نه روح حیات بلکه درک و فهم انسان است. مراد در این آیه نه خوار شمردن ماده است (ر.ک 13: 3) و نه پست خواندن بدن است. نگارنده در این باره می گوید “در کمال نیکویی با بدنی پاک و بی عیب آمده ام” (8: 19-20). اگر می بینیم که میان بدی و جان تمایز گذارده است این بدان معنا نیست که جان به راستی وجودی مستقل و جداگانه دارد بلکه جانها همانطور که در متون آسمانی یهود نیز آمده است به هاویه می روند (حکمت 16: 14) و خدا که جانهای آدمیان در دستان اوست (3: 1، 3: 14) قادر است دوباره آنها را برخیزاند چرا که انسان را فساد ناپذیر آفریده است. (2: 23).

با این حال به رغم آنچه گفته شد کتاب مقدس- که آنچه را بعدها به واسطه تمایز میان جسم و جان تنها به جان نسبت داده می شد به کلیت انسان می دهد- فنا ناپذیری روح را نفی نمی کند جانهایی که در پای ذبح در انتظار تاوان می باشند (مکاشفه 6: 9؛ 20: 4؛ حکمت 2: 22) صرفاً نمودی هستند از وعده قیامت، قیامتی که کار “روح” حیات است و نه نتیجه نیرویی ناگهانی. خدا در جان آدمی بذر جاودانگی نهاده است و این بذر به وقت مناسب شکوفا می گردد (یوشع 1: 21، 5: 20؛ 1پطرس 1: 9). کلیت انسان هم جسم و هم جان مجدداً “نفس زنده” خواهد گشت و همانطور که پولس فرمود “بدنی روحانی” خواهد پوشید. انسان مجدداً در کمال از مرگ قیام خواهد نمود (1قرنتیان 15: 45؛ پیدایش 2: 7).

جسم

برخی بر این اندیشه اند که جنبه نفسانی مظهر پستی و حتی شرارت اوست و حال آنکه کتاب مقدس هیچگاه مستقیماً چنین نمی گوید. در واقع کتاب مقدس جسم را ذاتاً پست و پلید نمی داند. همچنین کتاب مقدس در این مورد نه بر مبنای ملاحظات و تاملات فلسفی پیرامون طبیعت انسان، بلکه بر مکاشفه الهی مبتنی است. جسم نیز آفریده خداست، پسر خدا جسم پوشید و روح القدس جسم را مبدل می سازد. به همین خاطر است که فرد مسیحی با افتخار اعلام می دارد: “من به قیامت جسم ایمان دارم”. در سراسر متون آسمانی از آغاز تا انجام واژه جسم “Basar” نمایانگر موجودی است که به توسط خدا خلق گردیده است. تنها در مطالب پولس است که در کنار این معنا واژه جسم معنا و مفهوم دیگری نیز می باید و گرچه بی شک بیانگر طبعی پلید نیست، گاه به عنوان نمودی از وضعیت انسان گنهکار نیز به کار می رود. بدین ترتیب واژه جسم در مطالب پولس سرانجام به واژه “Sarx” بدل می شود که ابهام نابجایی را که روش ساختن آن امری است مهم، کماکان مبهم می گذارد.

برگرفته از کتاب دائرةالمعارف کتاب مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO