بررسی و رد دلایل نبوت پیامبر اسلام
مقدمه:
مخاطبان اصلی این فصل مسلمانان هستند؛ یعنی کسانی که همانند مسیحیان و یهودیان به وجود خدای یکتا و بیهمتا، پیامبران او، نزول کتب الهی و معاد ایمان دارند.
شاید این سؤال در ذهنتان ایجاد شده باشد که چرا ما که مسلمان هستیم باید درباره مسیحیت و پیام آن مطالعه کنیم؟ مگر دین ما کاملترین دین نیست؟ مگر همه پیامبران الهی از موسی، عیسی و محمد یک پیام واحد نداشتند؟ مگر اینگونه نبوده است که در هر دوره زمانی و برای هر قومی، پیامبری میآمده و بعد از مدتی که پیام او از بین میرفت یا کتاب او تحریف میشد، پیامبر بعدی میآمده تا پیام واقعی خدا را که منحرف شده است، بیان کند که آخرینِ آن پیامبران، پیامبراسلام است؟ مگر اینطور نیست که یهودیان و مسیحیان کتب الهی خود را تحریف کردهاند و عده زیادی از آنان مشرک شدند و امروزه دیگر از یهودیت و مسیحیت راستین تقریباً چیزی باقی نمانده است؟ وسؤالاتی دیگر از این قبیل. بنابراین به چه علت و هدفی ما باید این کتاب را بخوانیم؟
شاید در نگاه نخست حق با شما باشد، اما اگر کمی درباره سؤالات بالا بیاندیشم متوجه میشویم این عقاید همگی به ما به ارث رسیده و ما خود در این زمینه هیچ تحقیقی نکردهایم و فقط به صِرف این که پدران ما و جامعهای که در آن متولد شدهایم این عقاید را داشتهاند ما هم آنها را پذیرفتهایم. درحالی که میدانیم همه اینها عقایدی پیرامون اصول دین است و تقلید در اصول دین حرام است و قرآن در آیات متعددی «تقلید کورکورانه و بدون تحقیق» از پدران و عقایدی که در جامعه مرسوم است را مذمت کرده است به عنوان نمونه:
(وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ)
(و اینگونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذارکنندهای نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آئینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا میکنیم) سوره زخرف،آیه 23
یا در نمونهای دیگر:
(وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ)
(و هنگامی که به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید!»، میگویند: «نه، بلکه ما از چیزی پیروی میکنیم که پدران خود را بر آن یافتیم!» آیا حتّی اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیّت میکنند؟)) سوره لقمان، آیه 21
میبینیم که این افراد هم افرادی دیندار، با حسننیت و غیور در دین پدران خود بودند. اما مشکل آنان این بود که دین پدران یا به عبارتی، «دین ارثی» آنها نادرست بود، و علارغم اینکه آنها حسننیت داشتند و قصد پیروی از دین اجدادی خود و خشنودی خدای خود را داشتند، اما در گمراهی به سر میبردند. بنابراین ما نیز نمیتوانیم صِرف اینکه عقایدی به ما به ارث رسیده تا آخر عمر از همان عقایدِ به ارث رسیده پیروی کنیم؛ زیرا ممکن است ما به تبع پدران خود و یا جامعهای که در آن زندگی میکنیم، نادانسته در اشتباه باشیم، بلکه خود باید دست به تحقیق بزنیم و راه درست را انتخاب کنیم.
نکتهای که هنگام تحقیق نباید فراموش کرد این است که در این راه، باید تمام تصورات قبلی و عقایدی را که از دین قبلی و ارثی خود داریم برای مدتی کنار بگذاریم تا بتوانیم درست قضاوت کنیم و اگر با این پیشفرض که :«من مسلمان هستم و به تحقیق هم دست میزنم» به تحقیق و قضاوت بپردازید، مسلماً قضاوت شما هر چقدر هم تلاش کنید درست و اصولی نخواهد بود؛ زیرا شما از قبل انتخاب خود را کردهاید و در این صورت با تعصب و از روی پیروی کورکورانه از دینتان، عقاید دینی خود را وارد امر خطیر قضاوت خواهید کرد؛ بنابراین مطمئناً شما نتیجه میگیرید که همان دین قبلیتان درست بوده است و راه به هیچ جایی نخواهید برد.
پس برای مدتی، بدون هیچ تعصب و پیش فرضی به بررسی دو دین اسلام و مسیحیت میپردازیم؛ دو دینی که هر دو ادعا میکنند راه رستگاری و نجات را عرضه میکنند. مشکل اینجاست که عقاید اصولی این دو دین کاملاً با هم متعارض است؛ شاید شما تصور میکردید که مسیحیت و اسلام در اصل و اساس با هم مشترکند و فقط در برخی مسائل فرعی با هم تفاوت دارند، اما دقیقاً برعکس، این دو دین علیرغم وجود بعضی اشتراکات کلی، بیشتر در مسائل اصولی و اساسی با هم تفاوت دارند و فقط در برخی مسائل فرعی شباهت دارند. از آنجا که هم مسلمانان و هم مسیحیان به حیات جاویدان پس از مرگ اعتقاد دارند- حیاتی که چگونگی آن، یعنی عذاب جاودانی در جهنم یا حیات جاودانی در حضور خدا، در این دنیا به دست خودمان رقم میخورد- اهمیت مطالعه این کتاب و دست زدن به انتخابی بزرگ، روشن میشود.
همانطور که پیشتر ذکرکردیم تفاوت عمده اسلام با مسیحیت این است که علیرغم اینکه مسلمانان اساس یهودیت و مسیحیت را میپذیرند، اما در عین حال اعتقاد دارند که پیامبر جدیدی به نام «محمد» آمده است و او کتاب آسمانی به نام قرآن دارد؛ سایر تفاوتهایی که بین اسلام و سایر ادیان ابراهیمی وجود دارد از این تفاوت عمده نشأت میگیرد. بنابراین چنانکه پیشتر ذکر کردیم ما به عنوان مسیحی باید در این فصل نشان دهیم که این ادعا، ادعای درستی نیست.
خوانندگان عزیز باید بدانند، که به هیچ عنوان هدف از نوشتن این کتاب، نقد دین اسلام نیست. هدف ما بشارت ایمان مسیحی است؛ اما از آنجا که تا شخصی به نبوت پیامبراسلام ایمان دارد، پیام بشارت مسیحی را نمیپذیرد، و اگر هم بپذیرد همواره در دلش شک و شبهه وجود دارد، لذا در این فصل ما میکوشیم که ببینیم آیا واقعاً پیامبراسلام چنانکه ادعا مینمودند، از طرف خدا فرستاده شده بودند یا خیر؟ باید بدانید همانطور که پیشتر بیان کردیم، به علت اینکه رفتار و اعمال پیامبراسلام برای مسلمانان حجت است، ما رفتار و اعمال شخصی پیامبراسلام را نقد نمیکنیم و ما فقط با روشی اصولی، اصل نبوت ایشان را بررسی میکنیم؛ زیرا اگر پیامبراسلام واقعاً از طرف خدا باشند، باید از ایشان اطاعت کرد و اگر از طرف خدا نباشند، نباید از ایشان پیروی کرد. حال سؤال اینجاست که ما از چه طریقی میتوانیم بفهمیم که پیامبراسلام از طرف خدا بوده است؟ به عبارت دیگر ما چه معیار و ملاکی در این زمینه در اختیار داریم؟
در این زمینه ما اصل اساسی و مهم و عقلانی «عدم» داریم و آن اصل بیان میکند که « اصل بر عدم پیامبری است و هیچ کس پیامبر نیست، مگر اینکه نبوت او بگونهای ثابت شود»؛ زیرا واضح است که اکثریت قاطع انسانها پیامبر نبودهاند و اگر کسی پیامبر باشد برخلاف این اصل است، لذا نیاز به اثبات دارد. این اصل فوقالعاده مهم و حیاتی است. مشکل اصلی علماء مسلمان و مسلمانزادههایی که از اسلام دفاع میکنند در این است که علیرغم اینکه این اصل را قبول دارند و آن را در مقابل دیگر مدعیان نبوت به کار میبرند، در مورد پیامبراسلام، قائل به استثناء شده و دقیقاً برعکس این اصلِ عقلی، عمل میکنند و میگویند: «محمد، پیامبر خداست، اگر شما مخالفتی دارید دلیل ارائه کنید!». این سخن از نظر منطقی سفسطه و استدلالِ نادرست است. لذا ما هم به پیروی از این اصل عقلی، در مرحله نخست، پیامبراسلام را از جانب خدا نمیدانیم و ادلهای را که اقامه میشوند، بررسی میکنیم که ببینیم آیا واقعاً ایشان فرستاده خدا بودهاند یا خیر؟
همانطور که میدانیم، در قرن هفتم میلادی، در شبه جزیره عربستان، فردی به نام محمد بن عبدالله، ادعا کردند که از طرف خدا به پیامبری برگزیده شدهاند، از طرف همان خدایی که پیشتر، موسی و پیامبران بنیاسرائیل و عیسیمسیح را فرستاده بود.
از آنجایی که در فصل «آیا کتابمقدس تحریف شده است؟» بحث کردیم و عدم تحریف کتابمقدس را اثبات کردیم و همچنین از آنجایی که خود پیامبراسلام، کتب مقدس زمان خود را مکرراً تصدیق میکردند و بر طبق ادعای خودشان، ادامهدهنده پیامبران و کتب آسمانی قبل از خود بودند و همچنین ادعا میکردند که نام ایشان در کتابمقدس آمده است از جمله:
(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)
(همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی میکنند؛ پیامبری که او را، در تورات و انجیلی که نزدشان مکتوب است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد، و از منکر باز میدارد؛…) سوره اعراف، آیه 157
در نتیجه بهترین معیار و ملاک برای تشخیص صداقت ایشان نیز، کتابمقدس است. یعنی در واقع ما ابتدا از طریق کتابمقدس میبینیم که نبی کیست؟ ثانیاً میبینیم که بر اساس کتابمقدس چه ملاکها و معیارهایی برای شناسایی یک پیامبر داریم، و در مرحله بعد میبینیم که آیا ادعای پیامبراسلام، با این معیارها همخوانی دارد یا خیر؟ در واقع این معیارها کلی هستند و اختصاص به شخص پیامبراسلام ندارند و در مواردی که اشخاص دیگر نیز ادعای نبوت میکنند، مورد استفاده قرار میگیرند.
تعریف نبی: کتابمقدس نبی را تعریف نکرده است، اما با توجه به مصادیق آن میتوان دو تعریف عام و خاص از نبی ارائه داد. در تعریف عام، نبی انسانی است اعم از مرد و زن، که توسط خدا برگزیده میشود و خدا، بطور مداوم، با او سخن میگوید و او نیز با خدا در ارتباط است. نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و انبیاء قوم اسرائیل شامل این تعریف میشوند. اما نبی در معنای خاص کلمه، انسانی است اعم از مرد و زن، که توسط خدا برگزیده میشود و خدا، بطور مداوم، با او سخن میگوید و خدا از طریق او، با سایر انسانها سخن میگوید. نبی در معنای خاص، شامل نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف نمیشود(اغلب داستانهایی که در ارتباط با ابراهیم و نوح در قرآن وجود دارد، در کتابمقدس نیامده است و بر طبق کتابمقدس آنها بسوی انسانها، برای انتقال پیام خدا فرستاده نشدند)؛ نبوت به معنای خاص کلمه، از زمان موسی شروع میشود. ما هم در اینجا با نبوت به معنای خاص آن، سرو کار داریم.
معیارهای شناخت انبیاء از کتابمقدس:با مداقه و تفحص در کتابمقدس درمییابیم که سه ملاک یا شرط برای احراز نبوت وجود دارد، همچنین یک قرینه و اماره برای نبوت داریم که با آنها آشنا میشویم:
معیار اول: بیان بدون واسطه و مستقیم خداوند(شرط کافی، اما غیرلازم):
این مورد به صورت بسیار استثنایی در تاریخ رخ داده است؛ مثلاً خداوند، هنگام تأسیس اولین نبوت در معنای خاص، در زمان فرستادن موسی، یعنی در آستانه بستن پیمان و عهد عتیق، برای اینکه جای هیچ شک وشبههای برای قوم بنیاسرائیل در مورد نبوت موسی نگذارد، بعد از خروج قوم اسرائیل با معجزات عظیم، در کوه سینا، جلال خود را در کوه سینا به قوم اسرائیل نمایان ساخت )دقت کنید، خدا جلالش را نمایان ساخت نه خودش را؛ زیرا در آیات واضحی از کتابمقدس علیالخصوص در فصل 33 همین کتاب خروج به صراحت آمده که خدا را کسی نمیتواند ببیند، البته در مورد اینکه آیا خدا را میتوان دید یا خیر، در فصل تثلیث بیشتر توضیح خواهیم داد) در کتاب خروج اینگونه میخوانیم:
(و موسی قوم را برای ملاقات خدا از لشکرگاه بیرون آورد، و در پایان کوه ایستادند.و تمامی کوه سینا را دود فرو گرفت؛ زیرا خداوند در آتش بر آن نزول کرد، و دودش مثل دود کورهای بالا میشد، و تمامی کوه سخت متزلزل گردید. و چون آواز کَرِنّا زیاده و زیاده سخت نواخته میشد، موسی سخن گفت، و خدا او را به زبان جواب داد. و خداوند بر کوه سینا بر قله کوه نازل شد، و خداوند موسی را به قلۀ کوه خواند، و موسی بالا رفت) خروج، فصل 19، آیات 17 تا 20
سپس وقتی موسی به بالای کوه میرود و لوح ده فرمان را دریافت میکند. در ادامه میخوانیم:
(و جمیع قوم رعدها و زبانههای آتش و صدای کَرِنّا و کوه را که پر از دود بود دیدند، و چون قوم این را بدیدند لرزیدند، و از دور بایستادند و به موسی گفتند: «تو به ما سخن بگو و خواهیم شنید، اما خدا به ما نگوید، مبادا بمیریم.» موسی به قوم گفت: «مترسید زیرا خدا برای امتحان شما آمده است، تا ترس او پیش روی شما باشد و گناه نکنید.»پس قوم از دور ایستادند و موسی به ظلمت غلیظ که خدا در آن بود، نزدیک آمد. و خداوند به موسی گفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو: شما دیدید که از آسمان به شما سخن گفتم:… )خروج فصل 20 آیات 19 تا 22
همچنین در کتاب تثنیه، یکی دیگر از کتب پنجگانه تورات در یادآوری همین حادثه میخوانیم:
(این سخنان را خداوند به تمامی جماعت شما در کوه از میان آتش و ابر و ظلمت غلیظ به آواز بلند گفت، و بر آنها چیزی نیفزود و آنها را بر دو لوح سنگ نوشته، به من داد. و چون شما آن آواز را از میان تاریکی شنیدید، و کوه به آتش میسوخت، شما با جمیع روسای اسباط و مشایخ خود نزد من آمده، گفتید: اینک یهُوَه، خدای ما، جلال و عظمت خود را بر ما ظاهر کرده است، و آواز او را از میان آتش شنیدیم؛ پس امروز دیدیم که خدا با انسان سخن میگوید و زنده است. و اما الان چرا بمیریم؛ زیرا که این آتشِ عظیمْ ما را خواهد سوخت؛ اگر آواز یهُوَه خدای خود را دیگر بشنویم، خواهیم مُرد. زیرا از تمامی بشر کیست که مثل ما آواز خدای حی را که از میان آتش سخن گوید، بشنود و زنده ماند؟ تو نزدیک برو و هرآنچه یهُوَه خدای ما بگوید، بشنو و هرآنچه یهُوَه خدای ما به تو بگوید برای ما بیان کن، پس خواهیم شنید و به عمل خواهیم آورد.) تثنیه فصل 5، آیات 22 تا 27
میبینیم که قوم بنیاسرائیل که تعدادشان در حدود بیش از دو میلیون نفر بود، بعد از دیدن جلال خداوند، قطع و یقین حاصل میکنند که خدا با موسی سخن میگوید و موسی نبی خداست. البته خدا بارها جلالش را در طول 40 سال در بیابان به قوم اسرائیل به انحاء مختلف نشان داد. این روش برای زمان اعطای شریعت و تأسیس اولین نبوت در معنای خاص، بسیار مهم و ضروری بود؛ زیرا بعد از این زمان، ما معیار دیگری نیز برای شناخت نبی خواهیم داشت و آن معیار، کلام خداست که معیار دوم ماست که در جای خودش صحبت خواهیم کرد.
مورد دیگری از این دست را در هنگام تعمید عیسیمسیح و در آستانه عهدجدید میبینیم:
(امّا چون تمامی قوم تعمید یافته بودند و عیسی هم تعمید گرفته دعا میکرد، آسمان شکافته شد و روحالقدس به هیأت جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم.) انجیللوقا، فصل 3، آیات 21 و 22
(در مورد مفهوم پسرخدا بودن عیسیمسیح در فصل تثلیث صحبت میشود) همانطور که قبلاً اشاره شد این شرط، شرطِ لازم برای نبوت نیست؛ زیرا واضح است که بسیاری از انبیاء اینگونه به نبوت نرسیدهاند، اما اگر این شرط اتفاق بیافتد کافی است و نبوت شخص، احراز میشود.
معیار دوم: مطابقت پیام شخص مدعی نبوت با کلام خدا و پیام انبیاء قبل (شرط لازم، اما ناکافی):
این شرط را میتوان به راحتی از مطالعه آیاتی از قبیل آیات زیر استنباط کرد:
(اگر در میان تو نبیای یا بیننده خواب از میان شما برخیزد، و آیت یا معجزهای برای شما ظاهر سازد، و آن آیت یا معجزه واقع شود که از آن تو را خبر داده، گفت خدایان غیر را که نمیشناسی پیروی نماییم، و آنها را عبادت کنیم، سخنان آن نبی یا بیننده خواب را مشنو؛ زیرا که یهُوَه، خدای شما، شما را امتحان میکند، تا بداند که آیا یهُوَه، خدای خود را به تمامی دل و به تمامی جان خود محبت مینمایید؟) تثنیه، فصل 13،آیات 1 تا 3
( ای حبیبان، هر روح را قبول مکنید بلکه روحها را بیازمایید که از خدا هستند یا نه؛ زیرا که انبیای کَذَبَه بسیار به جهان بیرون رفتهاند. به این، روح خدا را میشناسیم، هر روحی که به عیسی مسیح مجسّمشده اقرار نماید از خداست،و هر روحی که عیسی مسیح مجسّمشده را انکار کند، از خدا نیست. و این است روح دجّال که شنیدهاید که او میآید و الآن هم در جهان است) اول یوحنا فصل 4 آیات 1 تا 3
(بلکه هرگاه ما هم یا فرشتهای از آسمان، انجیلی( منظور، بشارت ایمان مسیحی است) غیر از آنکه ما به آن بشارت دادیم به شما رساند، اَناتیما باد.)غلاطیان فصل 1 آیه 8
همانطور که پیشتر بیان شد این شرط لازمه نبوت است؛ یعنی اگر نبیای برخلاف پیام انبیاء و کلام خدا سخن بگوید، مطمئناً آن شخص نبی نیست. همچنین این شرط ناکافی است؛ یعنی اگر شخصی صرفاً مطابق کلام خدا سخن بگوید به تنهایی برای احراز نبوت کافی نیست، بلکه باید یا معیار دیگری یا قرینه نبوت یعنی معجزه را داشته باشد تا نبوت او احراز شود.
معیار سوم: بیان صریح یا ضمنی پیامبر قبلی یا پیامبر بعدی آن شخص، به نبوت شخص:(شرط کافی، اما غیرلازم):
بیان پیامبر قبلی در عهدعتیق، که اغلب بصورت پیشگویی صورت گرفته است، در اکثر موارد در مورد مسیحموعود صورت گرفته است، در دو مورد در خصوص آمدن یحیی تعمیددهنده پیشگویی وجود دارد که آن هم درباره رسالت او در راستای آماده سازی ظهور مسیح و نجات دهنده، بیان شده است.
درباره اکثر پیامبران عهدعتیق مانند ناحوم، عوبدیا، حجی و… اطلاعات بسیار اندکی وجود دارد و ما دقیقاً نمیدانیم که مردم آن روزگار چگونه نبوت آنها را پذیرفتهاند، اما میدانیم که کتب آنها را تحت عنوان «کتب انبیاء» حفظ کرده بودند و به طور سنتی آنها را بعنوان نبی میشناختند، همین که پیامبران بعدی که نبوت آنها به طرق دیگری غیر از این روش محرز شده است، نبوت آنها را چه بطریق صریح، یعنی نبی شناختن آنها یا نقل قول از آنها بعنوان نبی، یا از طریق تأیید ضمنی، یعنی عدم مخالفت با قرار گرفتن آنها در میان انبیاء، میتوان به نبوت آنها قطع حاصل کرد. به عنوان مثال، عیسیمسیح نه تنها با کتب انبیاء مخالفتی نمیکرد بلکه از آنها به عنوان نبی، نقل قول میکرد، این روند توسط رسولانمسیح هم ادامه یافت. همچنان که بیان کردیم این شرط، یعنی بیان توسط پیامبر قبلی یا بعدی، کافی است، لذا نبوت آنها قطعی است. اما این شرط لازم نیست که در مورد هر پیامبری صورت بگیرد.
اماره و قرینه نبوت: معجزه(نه شرط لازم و نه شرط کافی):
معجزه از عجز ریشه گرفته است و به معنای انجام کاری خارقالعاده است که انسانها در حالت عادی از انجام آن عمل، ناتوان و عاجز باشد. برخلاف تصور اکثریت مردم، معجزه دلیل نبوت نیست. برای اثبات این موضوع هم آیات زیادی در کتابمقدس وجود دارد و هم عقل این موضوع را تأیید میکند.
چند نمونه از آیاتی که به صراحت بیان میکند که شخصی که معجزه میکند لزوماً پیامبر نیست به این شرح است:
(اگر در میان تو نبیای یا بیننده خواب از میان شما برخیزد، و آیت یا معجزهای برای شما ظاهر سازد، و آن آیت یا معجزه واقع شود که از آن تو را خبر داده، گفت خدایان غیر را که نمیشناسی پیروی نماییم، و آنها را عبادت کنیم، سخنان آن نبی یا بیننده خواب را مشنو؛ زیرا که یهُوَه، خدای شما، شما را امتحان میکند، تا بداند که آیا یهُوَه، خدای خود را به تمامی دل و به تمامی جان خود محبت مینمایید؟) تثنیه، فصل 13، آیات 1 تا 3
(زیرا که مسیحان کاذب و انبیا کَذَبَه ظاهر شده، علامات و معجزات عظیمه چنان خواهند نمود که اگر ممکن بودی برگزیدگان را نیز گمراه کردندی) انجیل متی، فصل 24، آیه 24
(که ظهور او(دجال) به عمل شیطان است با هر نوع قوّت و آیات و عجایب دروغ) دوم تسالونیکیان، فصل 2، آیه 9
(و وحش گرفتار شد و نبیِ کاذب با وی که پیش او معجزات ظاهر میکرد تا به آنها آنانی را که نشان وحش را دارند و صورت او را میپرستند، گمراه کند. این هر دو، زنده به دریاچه آتش افروخته شده به کبریت انداخته شدند.) مکاشفه، فصل 19، آیه 20
آیات دیگری نیز مشابه این آیات، در کتابمقدس وجود دارد که به صراحت بیان میکند که هرکس که معجزه میکند لزوماً پیامبر نیست، بلکه حتی ممکن است نبی کاذب و گمراه کننده باشد.
عقل هم موضوع را تأیید میکند؛ زیرا در جهان امروزی نیز در نقاطی از جهان برخی افراد با جادوگری، ریاضت و یا کمک گرفتن از ارواح پلید، کارهای خارقالعادهای انجام میدهند که مردم عادی از انجام آن اعمال عاجزند؛ مثلاً درباره معجزه عصای موسی در مقابل فرعون در تورات میخوانیم:
(آنگاه موسی و هارون نزد فرعون رفتند، و آنچه خداوند فرموده بود کردند. و هارون عصای خود را پیش روی فرعون و پیش روی ملازمانش انداخت، و اژدها شد. و فرعون نیز حکیمان و جادوگران را طلبید و ساحران مصر هم به افسونهای خود چنین کردند) خروج، فصل 7، آیات 10و 11
این اتفاق که موسی معجزه میکرد و جادوگران هم همان کار موسی را تکرار میکردند، چند بار دیگر نیز تکرار شد تا کار بجایی رسید که جادوگران شکست خوردند و به قدرت خدای موسی اقرار کردند. اساساً هدف خدا از معجزات در مصر، نشان دادن عظمت و قدرتش به مصریان و بنیاسرائیل، و نشان دادن غلبه خدای یکتا(یهوه)، بر خدایان مصری بود. معجزات خاصی هم که مسیح انجام میداد، برای تحقق پیشگوییهای دوران مسیحایی بود، نه صرفاً برای اثبات نبوت. پس میبینیم که جادوگران هم قدرت انجام معجزه دارند اما نبی نیستند. بنابراین زمانی که ثابت شد کارهای خارقالعادهای در جهان صورت میگیرد که از طرف خدا نیستند، دیگر نباید از معجزه به نبوت استدلال کرد؛ زیرا فهمیدیم که این کارهای خارقالعاده منحصر به نبی نیست و احتمال دارد از راههای دیگری بدست آمده باشد پس معلوم میشود که معجزه دلیل نبوت نیست.
معجزه شرط لازم هم برای نبوت نیست؛ زیرا بعضی پیامبران، معجزه نداشتند اما نبی بودند؛ مثلاً در انجیل به صراحت میخوانیم که یحیینبی معجزه نداشت:
(و بسیاری نزد او آمده، گفتند که یحیی هیچ معجزه ننمود و لکن هر چه یحیی درباره این شخص گفت، راست است) انجیل یوحنا، فصل 10، آیه 41
پس نتیجه میگیریم معجزه نه لازمه نبوت است، و نه برای احراز نبوت کافیست، تنها فایده آن این است که اماره نبوت است؛ یعنی برای ما در مورد نبوت شخص، ایجاد ظن میکند، یعنی ما احتمال زیادی میدهیم که آن شخص نبی است؛ اما در عین حال برای احراز نبوت نیاز به حداقل یکی از سه معیار پیشین هست و معجزه به تنهایی کفایت نمیکند.
در پایان این بخش باید اضافه کنیم که در فصل 18 کتاب تثنیه یکی از راههای شناختن نبی کاذب مطرح شده است که به اختصار به این شرح است که اگر شخصی ادعای نبوت کند و حادثه و رویدادی را پیشگویی کند و آن حادثه و رویداد اتفاق نیفتد، این نشان میدهد که آن شخص نبی نیست. این امر جنبه سلبی دارد نه ایجابی؛ یعنی به ما نشان میدهد که آن شخص نبی نیست و چون ما مطابق با «اصل عدم نبوت» در مقام اثبات نبی بودن هستیم و نه نبی نبودن، لذا در اینجا به آن نمیپردازیم.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |