ادامه فصل دوم: بررسی ادعای مسلمانان مبنی بر دعوت الهی محمد
در نظر بسیاری از منتقدین اسلام، دیدگاه مسلمانان نسبت به محمد سرشار از مبالغهگویی افراطی است. به عنوان مثال با توجه به اوضاع و احوال پیرامون دعوت محمد، نمیتوان هیچ دلیلی برای این ادعا آورد که وی دعوت شد تا مکاشفه کامل و نهایی خدا را برای بشر بیاورد.
آنها به این موضوع اشاره میکنند که محمد در زمان دریافت وحی توسط فرشته (جبرئیل) دچار اختناق میشد. محمد نیز خود به این فرشته اشاره کرده و میگوید: «او مرا با جامهای که بر تن داشتم میفشرد تا حدی که مرگ را احساس میکردم، سپس مرا رها کرد و گفت «اقراء» (بخوان) وقتی محمد در خواندن تأخیر کرد… «همان رفتار خشن فرشته تکرار شد».[1] این نکته به زعم بسیاری، نوعی اجبار و تهدید غیرمعمول است که هیچ سنخیتی با لطف و رحمت خدایی که مسلمانان ادعا میکنند، ندارد و نیز متناقض اراده و انتخاب آزادی است که مدعیاند خدا به انسان ارزانی داشته است.
خود محمد نیز در خصوص منشاء الهی این تجربه دچار شک و تردید شده بود. در ابتدا فکر میکرد یک «جن» یا روح خبیث او را فریب داده است. در واقع محمد ابتدا از منشاء این مکاشفه جدید تا سرحد مرگ ترسیده بود ولی همسرش خدیجه و پسرعمویش ورقه او را دلگرم نمودند و سعی میکردند به او بقبولانند که این همان مکاشفهای است که به موسی داده شد و بنابراین او نیز پیغمبر امت خود خواهد بود. محمد حسنین هیکل که یکی از برجستهترین و معتبرترین زندگینامهنویسان مسلمان معاصر است به صراحت بیان میکند که ترس آزاردهنده محمد این بود که فکر میکرد اجنه و شیاطین او را تسخیر کردهاند:
«محمد وحشتزده بلند شد و از خود پرسید: «چه دیدم؟ آیا تسخیر شیاطین که آن همه مرا به وحشت انداخته بود تمام شد؟» محمد به راست و چپ خود نگاه کرد ولی هیچ چیز ندید. در حالی که از ترس بر خود میلرزید و از حیرت خشکش زده بود، چند لحظه همانجا ایستاد. از این میترسید که ممکن است شیاطین و ارواح خبیث غار را تسخیر کرده باشند. در فکر این بود که چگونه از آنجا بگریزد در حالی که هنوز توضیحی برای آنچه دیده بود، نداشت».[2]
هیکل اشاره میکند که قبل از این محمد بارها دچار وحشت شده بود که شیاطین او را تسخیر کنند ولی همسرش خدیجه با صحبتهای خود او را آرام میکرد. زیرا «همانطور که خدیجه پیش از این به هنگام ترس و وحشت محمد از تسخیر شدن توسط شیاطین رفتار کرده بود، این بار نیز بدون کوچکترین تردیدی، استوار در کنار شوهرش ایستاد».
بنابراین «خدیجه با احترام و تکریم به او گفت: سرورم به سلامت باشد، دل قوی دار. من به حضور کسی که بر روح خدیجه حاکم است دعا میکنم و امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی. به یاری خدا، او نخواهد گذاشت بر زمین بیفتی».[3]
در حقیقت، توصیف هیکل از لحظات اولین تجربه محمد برای دریافت «وحی» منحصربهفرد نیست، بلکه با دیگر موارد مشابه مطابقت دارد. هیکل به تشریح موردی میپردازد که در خصوص رفع اتهام از یکی از همسران محمد بود:
«برای مدتی سکوت حکمفرما شد، هیچکس نمیتوانست مدت زمان این سکوت را توصیف کند. محمد از محلی که وحی همراه با تشنج و لرزش معمول به او رسیده بود تکان نمیخورد. در حالی که در عبایش مچاله شده بود بالشی زیر سرش گذاشتند. عایشه (همسرش) بعدها در توصیف آن لحظات گفت: «تمام کسانی که در آن اتاق بودند با این فکر که واقعه شومی در حال روی دادن است، دچار وحشت شده بودند، جز من که اصلاً ترسی نداشتم چراکه میدانستم بیگناه هستم…» محمد به هوش آمد، برخاست و شروع به پاک کردن پیشانیش از دانههای عرق کرد…»[4]
ویژگی دیگری که غالباً با «مکاشفات» اسرارآمیز همراه است، رابطه با مردگان میباشد (رجوع کنید به کتاب تثنیه 9:18-14). هیکل از واقعه دیگری صحبت میکند که وقتی «مسلمانان شایعاتی در مورد محمد شنیدند از او پرسیدند: «آیا تو با مردگان صحبت میکنی؟» و پیغمبر جواب داد: «آنها کمتر از شما سخنان مرا نمیشنوند الا اینکه قادر نیستند در جواب من چیزی بگویند».[5]
براساس نوشته هیکل، روزی محمد را در گورستان دیدند که «برای مردگانی که در آنجا دفن شده بودند، دعا میکرد». هیکل با صراحت تمام میپذیرد که «بنابراین هیچ دلیلی برای انکار حضور محمد در گورستان بقیع وجود ندارد چراکه قدرت روحی و روانی محمد در ارتباط با قلمرو حقیقت و آگاهی او از حقیقت روحانی، فراتر از توانایی مردمان معمولی است».[6]
همچنین وقفهای که در رسیدن این به اصطلاح وحی الهی پیش آمد بدین صورت بود که بعد از تردیدی که در دل محمد به وجود آمد، مدتی طولانی سکوت بدون وحی بود که طبق برخی روایات اسلامی، حدود سه سال به طول انجامید. در طول این مدت، محمد با این احساس که خدا او را فراموش کرده، دچار افسردگی عمیقی شد و حتی به فکر خودکشی افتاد. این شرایط که در زندگی پیامبران پیشین بیسابقه بوده، بسیاری به تردید در صحت ادعای محمد مبنی بر دعوت الهی او انداخته است.
علاوه بر این، محمد گاهی اوقات چیزهایی را به عنوان وحی الهی مطرح میکرد که بعدها آن را تغییر میداد.* خدا به پیغمبر گفت: «ای مشرکان، این بتها جز نامهایی که شما و پدرانتان در آنها نهادهاید، چیز دیگری نیستند و خدا هیچ دلیلی بر معبود بودن آنها نازل نفرموده است…» (نجم 23؛ رجوع کنید حج 51).
ولی متأسفانه همیشه امکان فریب خوردن انسان وجود دارد. مسلمانان خود اعتقاد دارند که هر ادعای وحی که مخالف قرآن باشد چیزی جز فریب نیست. با توجه به این باور، طرح این سؤال منطقی است که چرا مسلمانان این امکان را جدی نگرفتهاند که اولین احساس محمد، یعنی اغواشدن و فریب خوردن توسط شیطان، بیشتر از هر تفسیر دیگری صحیح و ممکن میباشد.
آنها به روشنی اذعان میکنند که شیطان موجودی واقعی و در ضمن اغواگری بزرگ است! پس چرا منکر این امکان هستند که شیطان، محمد را فریب داده باشد، همانطور که خود او در ابتدا چنین فکر میکرد؟
سرانجام اینکه بعضی از منتقدین هیچ چیز ماوراءالطبیعهای در منشاء ایدههای محمد نمیبینند. در واقع تمام نکات فراوانی که در قرآن وجود دارد قبل از آن در منابع یهودی، مسیحی و بتپرستان یا باورهای قبایل پیرامون محیط زندگی او وجود داشته است (رجوع کنید فصل 3).
تفسیر مبتنی بر بینش دقیق «مونتگمری وات» با توجه به اینکه او به اصالت نبوت محمد باور دارد، کمک زیادی به درک این موارد مینماید: «اهالی مکه با مسیحیان تماسهای زیادی داشتند. آنها با کاروانهای تجارتی به شهرهای مسیحینشین دمشق و غزه در امپراتوری بیزانس و حبشه و کشور نیمهمسیحی یمن سفر میکردند. تعداد کمی از مسیحیان در مکه ساکن بودند… و احتمال دارد که تعدادی از مکیان با آنها بحث دینی داشتهاند. علاوه بر آن با توجه به تفسیر آیه 103 از سوره نحل و آیه 4 از سوره فرقان، مکیان محمد را متهم کردند که ایدههای خود را از خارجیانی که در مکه اقامت داشتهاند گرفته است».
توضیحات روشنگرانه «مونتگمری وات» در این مورد مخصوصاً با توجه به اینکه خود وی تجربه نبوتی محمد را اصیل میداند، بسیار مفید است: «ساکنان مکه روابط گستردهای با مسیحیان داشتند. آنان همراه با کاروانهای تجاری خود به شهرهای مسیحینشین دمشق و غزه در امپراتوری بیزانس و نیز کشور مسیحی حبشه و تا حدودی مسیحی یمن میرفتند. مسیحیان اندکی نیز در خود مکه زندگی میکردند… و احتمالاً تعدادی از اهالی مکه علاقمند به مشارکت در مباحث مذهبی بودند».
به علاوه «وات» در تفسیر آیه 103 از سوره نحل و آیات 4 تا 6 از سوره فرقان که در آنها اهالی مکه، محمد را متهم میکنند که این عقاید را از بیگانگان مشخصی در شهر گرفته چنین مینویسد:
در بین مفسرین مسلمان، هیچگونه اتفاقنظری در مورد هویت شخص «مذکور» وجود ندارد. اسامی زیادی ذکر شدهاند که اکثراً بردگان مسیحی ساکن مکه بودهاند ولی در این میان حداقل به یک نفر یهودی اشاره شده است. همانطور که در آیه 4 سوره نحل گفته شده، احتمالاً بیش از یک نفر دخیل بوده است. نکته مهم و قابل توجه این است که قرآن کسب اطلاعات به این طریق توسط محمد را انکار نمیکند ولی چیزی که روی آن اصرار میورزد این است که هر نوع اطلاعاتی که وی به دست میآورد نمیتوانست جزو قرآن باشد زیرا فرد خارجی مقیم مکه قادر نبود ایدههای خود را به زبان عربی فصیح بیان کند.
از ظاهر امر چنین برمیآید که محمد با کسانی که نسبت به متوسط اهالی مکه، شناخت بیشتری در مورد کتابمقدس داشتند صحبت میکرد… اطلاعاتی که وی بدین صورت به دست میآورد، دانشی اکتسابی بود در حالی که معنی و تفسیر آن حقایق، از طریق روند معمول وحی به او آشکار میشد.[7]
حتی متفکر برجستهای چون هیکل، ناخودآگاه انگشت بر یکی از منابع احتمالی وحی محمد نهاده و مینویسد: «قوه تخیل عرب ذاتاً بسیار قوی است. وی با نوع زندگی خود در زیر گنبد آسمان، جبن و جوش دائمی در جستجوی چراگاه یا سودای معاش، حالت اجبار به افراطگرایی، مبالغه و حتی دروغگویی که لازمه تجارت است، فرصت مناسبی مییابد تا تخیلات خود را بپروراند و همواره چه برای خوبی یا بدی و چه برای صلح یا جنگ آن را پرورش دهد».[8]
سرانجام ضروری است به واقعهای اشاره کنیم که در احادیث اسلامی ذکر شده و میتواند در روشن شدن این بحث بسیار مفید واقع شود. یکی از کاتبان محمد در مدینه، عبداللّه ابن ابیساره نام داشت. علی دشتی در کتاب «23 سال» این حدیث را به او نسبت داده است:
او چندین بار، البته با رضایت پیغمبر کلمات پایانی برخی آیات را تغییر داد. برای مثال وقتی پیغمبر گفت «و خدا عزیز و حکیم است»، عبداللّه پیشنهاد داد که بهتر است نوشته شود «علیم و حکیم» و پیغمبر در جواب او گفت که ایرادی ندارد و مخالفتی با نظر او ننمود. عبداللّه با مشاهده این تغییرات مداوم، با این استدلال که وحی الهی را نمیتوان به القای کاتبی چون من تغییر داد، از اسلام برگشت و سپس به مکه رفت و به قریشیان پیوست.[9]
واقعیت پذیرفتهشده دیگری در احادیث اهل سنت وجود دارد مبنی بر اینکه چندین آیه از قرآن به پیشنهاد عمر بن خطاب، یار وفادار محمد مورد جرح و تعدیل قرار گرفت.[10]
[1] See Andrae, 43-44.
[2] Muhammad Husayn Haykal, The Life of Muhammad, trans. Ismail Ragi Al-Faruqi (North American Trust Publications, 1979), 74.
[3] Ibid., 75.
[4] Ibid., 337
[5] Ibid., 231.
[6] Ibid., 496.
* این موارد که به آیات شیطانی معروف هستند شامل نکاتی در مورد دعا به بتها و تقاضای شفاعت از آنها است (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به فصل 3). مدتی بعد از این واقعه، به محمد وحی دیگری رسید که آیات مربوط به پرستش بتها را باطل میکرد و آنچه امروز در آیات 21-23 سوره نجم میبینیم، جانشین آن آیات شده است. محمد در توضیح این اتفاق گفت که شیطان او را فریب داده و بدون اینکه وی بداند آن آیات دروغین را به او قالب کرده است.
[7] W. Montgomery Watt, Muhammad’s mecca (Edinburgh: Edinburgh University Press, 1988), 44-45.
[8] Haykal, 319.
[9] Ali Dashti, Twenty Three Years (London: George Allen & Unwin, 1985), 98.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |
سلام
شما در تمامی استناداتتان به کتبی روجوع کرده اید که جزو کتب رده هزارم برای شناخت اسلام نیستند بخصوص کتاب 23 سال علی دشتی که خود مخالف دین اسلام است این کار شما مثل این است که مسلمانان بیایند از کتاب برنابا بر شما اشکال کنند در حالی که شما خود به این کتاب نه تنها عقیده نداشته بلکه آن را رد میکند .
خواهشا در نقد مسائل کمی دقیق تر ، علمی تر و فنی تر برخورد کنید