فصل سیوسوم اصول عیسی در روابط: فروتنی چه نقشی در رابطۀ ما با خدا دارد؟
فصل سیوسوم اصول عیسی در روابط: فروتنی چه نقشی در رابطۀ ما با خدا دارد؟
عیسی داستان سادهای در مورد دو شخص بیان کرد که دو دعای کاملاً متفاوت از هم انجام دادند. اولین شخص یک فریسی بود که در فرهنگ زمان خود در اوج اَرج و قُرب مذهبی قرار داشت، و دومی یک باجگیر بود که در جامعۀ آن زمان دارای پایینترین سطح احترام بود. مالیاتگیرندگان به این دلیل که با اشغال اسرائیل توسط رومیان همکاری داشتند، مورد نفرت مردم بودند. شکافی که میان این دو شخص بود، غیرقابل تصور بود. روزی اتفاقاً این دو همزمان به معبد آمدند و در گوشههای مقابل هم در اتاق دعا مشغول عبادت شدند. فریسی چنین دعا میکرد: «خدایا، از تو سپاسگزارم که مانند سایر مردم؛ دزد، بدکار، زناکار؛ یا حتی مانند باجگیری که آنجا ایستاده نیستم. من هفتهای دو بار روزه میگیرم و ده یکِ درآمدِ خود را مرتب میدهم.» اما باجگیر دعای بسیار کوتاهتری را میکند: «خدایا، بر من گناهکار رحم فرما.»
دعای اولی نوعی تفسیر بود و دعای دیگری اعتراف. دعای اولی به منظور تحت تأثیر قرار دادن خدا انجام میشد، دعای دومی برای بیان یک نیاز. به سخنی دیگر یکی دعا میکرد: «به من نگاه کن.» و دیگری دعا میکرد: «مرا ببخش.» یکی دعا میکرد: «من برکت یافتۀ خدا هستم»؛ دیگری دعا میکرد: «من به رحمت خدا محتاجم.»
نتیجهگیری عیسی از این مَثَل با این سؤال مطرح میشود: «به نظر شما خدا دعای کدامیک را شنید؟» پیشفرض تو در مورد فریسیان یا باجگیران هر چه باشد، پاسخ واضح است: خدا دعای صادقانه را شنید. عیسی دربارۀ باجگیر چنین فرمود: «به شما میگویم که این شخص، عادل کرده شده به خانۀ خود رفت به خلاف آن دیگر، زیرا هر که خود را برافرازد پست گردد و هر کس خویشتن را فروتن سازد، سرافرازی یابد.» (بر اساس لوقا ۱۸: ۹-۱۴)
فروتنی چه نقشی در رابطۀ ما با خدا دارد؟ بیایید مسابقه بزرگی روزانۀ خود را بار دیگر مرور کنیم: آیا خود را برمیافرازم یا اینکه فروتن میشوم؟
وقتی خود را برتر از دیگران میشماری، در نهایت به روش خودت با خدا ارتباط داری. خودت میدانی چه میخواهی بکنی. تصادفی نیست که این فریسی، که غرق در دین خود بود، به دام روش خودش افتاده بود یعنی تلهای که ممکن است هر چه بیشتر با فعالیتهای کلیسایی مشغول باشی در معرض افتادن در آن قرار داری. چیزی که با وابستگی طراوتبخش به خدا شروع شده بود، میتواند به سمت چالشی کمتر یعنی تکیه بر خودت سوق داده شود و با خود این چنین فکر کنی که: «با گذشت این همه وقت، من در “مسئلۀ ایمان” به اندازۀ کافی رشد کردهام. خدایا، فکر کنم دیگه اون رو خوب فهمیدم. از اینجا به بعدش رو خودم حل می کنم و به تو نیازی ندارم.» و بلافاصله شروع به تکیه بر خودت میکنی.
هیچ کس هرگز قصد فریسی شدن را ندارد. این فریسی یک روز از خواب بیدار نشد و فکر نکرد: “در جستجویم برای خدا، دوست دارم تا آنجا که ممکن است از او دور شوم، چون میخواهم قوانینی را در زندگی خود بسازم که قلبم را بیشتر و بیشتر برای او خراب کنند. ” این فریسی یکباره به این دام نیفتاد بلکه قدم به قدم، و از حُکمی به حُکم دیگر، از محکوم کردن دیگران تا محکوم کردن بیشتر آنها. ما هم میتوانیم به این مسیر کشانده شویم. شاید هماکنون در این مسیر هستی. این داستانِ سادۀ عیسی دربارۀ فریسی و باجگیر ما را تشویق میکند تا از دلسردی ناشی از تلاش برای اتکاء به خود، دست برداریم.
در این داستان، عیسی به نشانههای مذهب دلبخواه خودت اشاره کرد. موارد زیر میتوانند به عنوان علائم هشداردهندهای برای همۀ ما کار کنند تا به ما نشان دهند که از وابستگی کامل به خدا به سمت تکیه بر خودمان حرکت میکنیم:
- به خودت بیشتر مطمئن میشوی. این احساس آرام آرام به پشت ذهن تو میخزد که خدا چقدر خوششانس است که من از او پیروی میکنم.
- تبدیل به محکومکنندۀ دیگران میشوی. هر بار که به سرعت و به راحتی در دام محکوم کردن دیگران بیفتی، این را ثابت میکنی که به خودت تکیه داری و نه به خدا.
- با چیزهای ظاهری قانع میشوی. «من روزه میگیرم و دهیک میدهم.» البته که مشکلی با چنین مسائل ظاهری وجود ندارد. بلکه مشکل این است که تنها چیزی که برای تو باقی مانده همین است. و به ظواهر دین خود قانع هستی.
راه حل اتکاء به خود، همانا توکل به خداست. شب قبل از مرگ عیسی، او به خوبی میدانست که پیروانش مضطرب و نگران هستند. آنها در مورد اینکه دقیقاً چه اتفاقی قرار است بیفتد گیج شده بودند، اما یک چیز را میدانستند که چیزی در حال تغییر و دگرگونی است. آنها هم مانند همۀ ما در مواجهه با آیندهای مبهم به یک نوع برخورد میکردند یعنی نگران بودند. عیسی به چشمان آنها نگریست و چنین فرمود: «دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمان آورید، به من نیز ایمان آورید.» (یوحنا ۱۴: ۱). به همین سادگی! به خدا اعتماد کن. کلمۀ یونانی که در این آیه برای “اضطراب” به کار رفته تصویری از آبی که مانند دریای طوفانی در حال به هم خوردن است ترسیم میکند. وقتی طوفان بر پا میشود به خدا توکل کن.
من طوفانی را به یاد میآورم که وقتی مادرم در آخرین مراحل سرطان خود بود، با آن مواجه شدم. او در شهری زندگی میکرد که با شهر محل اقامت من حدود دو ساعتِ رانندگی فاصله داشت. هفتهای یک بار یا بیشتر، از طریق درّه و جادههای کوهستانی پُر پیچ و خم رانندگی میکردم تا بتوانم چند ساعتی را با او بگذرانم. اگرچه روحیۀ سرسخت او هرگز به او اجازه نمیداد که این را نشان دهد، اما همه میدانستیم که او مدت زیادی برای ادامۀ زندگی ندارد. او به عیسی مسیح ایمان داشت، و این اطمینان را داشتم که او به سوی شادی ابدی در آسمان رهسپار بود. با این حال، من در برابر امواج احساساتی که به من برخورد میکردند، آماده نبودم و در حالی که به او نگاه میکردم، امواج ضعیفتر شدن بدنش را با چشمان خود حس میکردم و شاهد امواج ذهنش بودم که هر لحظه بیشتر آشفتهتر میشد. من در برابر واقعیت های بیماری او هر روز بیشتر و بیشتر غرق میشدم. البته که آرزوی من این بود که او به خداوند خویش بپیوندد، اما نه به این زودی و نه به این شکل. برای جلوگیری از این اتفاق هر کاری از دستم بر میآمد دریغ نمیکردم. بنابراین وارد جادۀ اتکاء به خود شدم و دیوانهوار به دنبال راههایی رفتم تا به نوعی از اتفاقی که برای مادرم میافتاد جلوگیری کنم. متوجه شدم که مدام بدون در نظر گرفتن اینکه آیا این کارها ربطی به مادرم دارند یا نه، با آنها مشغول هستم تا به نوعی دردم را کاهش دهم. (لطفاً برداشت اشتباه نکنید. منظور من این نیست که نباید تمام تلاشمان را برای کسی که دوستش داریم بکنیم. با این حال، فعالیتهای من اغلب چیزی غیر از تلاشی بیهوده در تلف کردن انرژی زیاده نبود.)
یک شب که بعد از دیدن او در حال رانندگی به خانه بودم و احساس خستگی مفرط میکردم، در حالی که پیچهای تاریک را یکی پس از دیگری رد میکردم، بارها و بارها با این فکر مواجه شدم که «چگونه میتوانم به مادرم کمک کنم در حالی که حتی قدرت روبرو شدن با این واقعیت را ندارم که او در حال مرگ است؟» در همان لحظه، سخنان عیسی را به یاد آوردم: «بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.» (متی ۱۱: ۲۸).
«من تو را آرامی خواهم بخشید!» تجربۀ این کلمات در ذهن من آنقدر قوی و شخصی بود که تقریباً میتوانستم حضور عیسی را در آن ماشین، در کنارم حس کنم. در زمان کامل خدا، آخرین پیچ را از میان کوهها رد کردم و وسعت نورِ دشتی زیبا در مقابل دیدگانم قرار گرفت. این فکر به ذهنم خطور کرد که خدا میخواهد دید مرا وسیعتر گرداند، تا با آگاهی به این حقیقت که حتی وقتی ناتوانم، او در حال کار کردن است، رشد کنم. من کلمات این گفتۀ مبارک عیسی را که: «من تو را آرامی خواهم بخشید» در طول هفتهای که منتهی به مرگ مادرم شد صدها بار با خودم تکرار کردم. البته که مرگ مادرم صدمهایاا واقعی بود، اما وعدۀ خدا به همان اندازه حضور و قدرت او را برایم ملموس و واقعی کرد. این وعدۀ او، طوفان را در حالی که با مرگ مادرم روبرو شدم، در قلبم فرو نشاند.
عیسی طوفانهایی را که بر دل تو اصابت میکنند به خوبی درک میکند. او به تو میگوید: «دل تو مضطرب نباشد. اعتماد کن! به خدا اعتماد کن؛ به من نیز اعتماد کن.»
نکتۀ قابل تأمل: رابطۀ تو با خدا یا در حال رشد در اعتماد به اوست و یا به مذهب اتکاء به خود گرایش دارد.
آیۀ به یادماندنی: «بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.» (متی ۱۱: ۲۸).
از خود بپرس: چگونه احتیاج دارم در دعا نیاز خود را اعتراف کنم و به خدا برای نیازهای امروز خود تکیه کنم؟
درس آینده: تاک و شاخههای آن
نوشتۀ تام هولادِی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |