دفاعیات ایمان

مسیحیت چیست؟ 6- عیسی مسیح چگونه متولد شد و چه کرد؟ (قسمت اول)

رای بدهید

مسیحیت چیست؟

6- عیسی مسیح چگونه متولد شد و چه کرد؟ (قسمت اول)

دوست گرامی، اکنون به مهمترین قسمت شرح ایمان مسیحی می رسیم و آن عبارت است از این که عیسی مسیح کیست و رابطۀ او با خدا و انسان چیست. ولی اول خلاصه ای از شرح زندگی او را بر  روی زمین که در اناجیل چهارگانه یافت می شود ذکر خواهم نمود.

یک روز جبرئیل فرشته به دختر باکره ای که مریم نام داشت اطلاع داد که دارای پسری خواهد شد که باید نام او را عیسی بگذارد. او پسر حضرت اعلی نامیده خواهد شد و سلطنت او جاودانی خواهد بود. (لوقا 1: 26-38) این واقعه عبارت بود از انجام پیشگویی اشعیا نبی که پیش از هفتصد سال قبل از آن فرموده بود: «باکره حامله شده پسری خواهد زائید…» (اشعیا 7: 14) بعداً عیسی در شهر کوچکی نزدیک اورشلیم به نام بیت لحم، جایی که داود هزار سال قبل به دنیا آمده بود، متولد گردید. تولد عیسی در بیت لحم به وسیلۀ میکاه نبی که نظیر اشعیا بیش از هفتصد سال قبل از میلاد مسیح زندگی می کرد پیشگویی شده بود »و تو ای بیت لحم افراته، اگر چه در هزاره های یهودا کوچک هستی، از تو برای من کسی برون خواهد آمد که بر قوم من اسرائیل حکمرانی خواهد نمود و طلوعهای او از قدیم و از ایام ازل بوده است». (میکاه 5: 2) هنگام تولد او فرشته ای این واقعه را به چوپانان بیت لحم اعلام کرد و چنین گفت: «…اینک بشارت خوشی عظیم به شما می دهم که برای جمیع قوم خواهد بود که امروز برای شما در شهر داود نجات دهنده ای که مسیح خداوند باشد متولد شد». (لوقا 2: 10 و 11) مریم زن یوسف نجار شد و یوسف سرپرستی عیسی را در کودکی به عهده گرفت. عیسی هم در زمان جوانی در شهر ناصره که در آنجا بزرگ شده بود به شغل نجاری اشتغال داشت. تا سی سالگی هیچ گونه تعلیمی نداد و هیچ معجزه ای ننمود و مردم نمی دانستند که او همان عیسی مسیح موعود است که در انتظارش هستند.

هنگامی که عیسی تقریباً سی ساله شد زمان آن رسید که خدمتی را که برای انجام آن به این جهان آمده بود شروع نماید. بنابراین ناصره را ترک کرد و نزد یحیی تعمید دهنده رفت. در آن موقع یحیی پیام خدا را به عدۀ زیادی که در اطرافش جمع بودند می رساند و آنها را به توبه دعوت می نمود و آنانی را که توبه می کردند در رود اردن، به نشانۀ پاکی از گناه، تعمید می داد. اگر چه عیسی در تمام زندگیش هرگز خطایی مرتکب نشده بود از یحیی تعمید دهنده خواست که او را تعمید دهد و یحیی نیز او را اطاعت نمود. وقتی عیسی بعد از تعمید از آب بیرون آمد، روح خدا به صورت کبوتری از آسمان نازل شد و بر او فرود آمد و صدای خدا را عیسی و یحیی شنیدند که می گفت: «این است پسر، حبیب من که از او خشنودم». (متی 3: 17) (بعداً برای شما معنی عنوان «پسر» را توضیح خواهم داد) سپس عیسی به بیابان رفت و در آنجا مدت چهل روز روزه گرفت و دعا نمود. در این مدت شیطان سعی کرد او را وسوسه نماید که از خدا سرپیچی نماید ولی موفق نشد. (متی 4: 1-11)

عیسی بعد از پیروزی برشیطان نزد یحیی برگشت. وقتی یحیی عیسی را دید به شاگردان خود گفت: «اینک برۀ خدا که گناه جهان را بر می دارد….بر هرکس که روح نازل شده بر او قرار گرفت همان است که او به روح القدس تعمید می دهد و من دیده شهادت می دهم که این پسر خدا. (یوحنا 1: 29-34) مقصود یحیی از این که عیسی را برۀ خدا می داند این بود که عیسی برای گناهان بشر قربانی خواهد شد. سپس عیسی شروع به انتخاب شاگردان کرد و از بین آنها دوازده رسول تعیین نمود. این اشخاص مردمانی بزرگ و تحصیل کرده نبودند زیرا پطرس و یوحنا و بعضی دیگر ماهیگیر بودند و متی باجگیر بود. ولی آنها متوجه شدند که عیسی همان مسیح موعود می باشد و به همین جهت شغلهای مختلف خود را ترک کردند و بدون این که در انتظار پول یا در آمد مادی باشند، استاد خود را در حدود سه سال پیروی نمودند و همه جا پیاده به دنبال او می رفتند. در این مدت عیسی آنان را برای اموری که می بایست به عنوان رسولان وی بعد از صعودش به آسمان انجام دهند آماده می کرد.

سپس عیسی مانند یحیی به موعظه کردن به مردم شروع کرد و فرمود: «وقت تمام شد و ملکوت خدا نزدیک است پس توبه کنید و به انجیل (مژده) ایمان بیاورید». (مقرس 1: 15) عیسی کلام خدا را در عبادتگاه یا در منازل مردم یا هنگامی که در اطرافش و روی تپه ها یا در کنار دریاچه جلیلی گرد آمده بودند بیان می فرمود. تمام کسانی که فرمایشان او را می شنیدند از حکمت و قدرت او در سخن گفتن متعجب می شدند زیرا او مانند پیامبران سخن نمی گفت بلکه مانند خدا. تمام انبیا گفته بودند: «بشنوید و آنچه را خدا به شما می گوید» ولی هنگامی که عیسی به مردم سخن می گفت فرمود: «من به شما می گویم».

عیسی فوراً شروع به شفای بیمارانی نمود که به نزد او می آمدند و آنها را به وسیلۀ کلام خود و یا به وسیلۀ دست گذاردن بر روی آنها شفا می بخشید. یک نفر که گرفتار بیماری جذام بود به پهای او افتاد و گفت: «اگر بخواهی، می توانی مرا طاهر سازی». عیسی پاسخ داد: «میخواهم طاهر شو» دستهای خود را روی مرد جذامی گذاشت. آن مرد فوراً شفای کامل یافت. (مرقس 1: 24-42) بسیاری از کسانی که دارای ارواح پلید بودند نزد عیسی آمدند و او با کلام خود دیوها را از آنها بیرون کرد. او بر چشمهای کوران دست گذاشت و آنها فوراً بینایی یافتند. او حتی چند نفر از مردگان را از زندگی بخشید. طبیعتاً گروههای کثیری  از مردم به دنبال او روان شدند و عیسی به قدری مشغول تعلیم دادن و شفا بخشیدن مردم بود که فرصتی برای غذا خوردن نداشت. او احتیاجات شخصی خود را فراموش می کرد زیرا همیشه در فکر محبت به دیگران بود. هرگز حتی یک مرتبه هم برای سود شخصی خود معجزه نکرد و هرگز قدرت خویش را برای متعجب ساختن مردم بکار نبرد. جمیع کارهای معجزه آسای او جهت آسایش و نجات مردم بیمار و دردمند بوده است تا بدین وسیله محبت خدا را به آنان آشکار سازد. یک روز که مردم فقیر و نیازمند را در طراف خود دید، آنان را با این دعوت پر لطف و آرامی بخش به سوی خود خواند: «بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گران باران و من شما را آرامی خواهم بخشید». (متی 11: 28) از تمام کسانی که نزد او آمدند هیچکس را ناامید برنگردانید.

یک بار یک مرد مفلوج ر ا چهار نفر به نزد عیسی آوردند و در جلوی او قرار دادند. عیسی که می دانست این مرد علاوه بر شفای جسمی احتیاج به شفای روحی هم دارد به او گفت: «ای فرزند گناهان تو آمرزیده شد». برخی از معلمین مذهبی که حضور داشتند در دل خود فکر کردند: «چرا این شخص چنین کفر می گوید؟ غیر از خدای واحد کیست که بتوانند گناهان را بیامزرد؟» عیسی افکار آنان را درک کرد و به آنان گفت که با شفای مرد مفلوج ثابت خواهد کرد که کفر نگفته است بلکه قدرت دارد گناهان را ببخشد. سپس به مرد مفلوج گفت: «تو را می گویم برخیز و بستر خود را برداشته به خانۀ خود برود» و آن مرد دستور مسیح را فرواً انجام داد. (مرقس 2: 1-12).

از آن به بعد بسیاری از رهبران مذهبی یهود به مخالفت با عیسی برخاستند زیرا آنان برای محبوبیتی که مسیح نزد مردم داشت نسبت به او سخت حسادت می ورزیدند. آنها از عیسی انتقاد می کردند که با گناهکاران معاشرت می کند و می خواهد آنها را نجات بدهد و از او ایراد می گرفتند که در روز سبت (روز شنبه) که روز مقدس آنان بود بیماران را شفا می دهد. به زودی نفرت آنان به قدری شدید گردید که تصمیم گرفتند عیسی را به قتل برسانند. (مرقس 2: 15-3: 6) عیسی از این یوشع با خبر بود. او با همان قدرت الهی که مردگان را زنده می کرد می توانست دشمنان شریر خود را هلاک نماید ولی هرگز چنین نکرد. او به شاگردانش تعلیم داد که دشمنان خود را محبت نمایند و برای آنان دعا کنند. او با طرز رفتاری که در مقابل دشمنان خود داشت برای شاگردان خود نمونه و سرمشق شد.

در آن زمان قوم یهود مستقل نبود زیرا رومیها بر آنها حکمرانی می کردند. یهودیان آرزوی زیادی داشتند که بتوانند از تسلط رومیان آزادی یابند. هنگامی که یهودیان ملاحظه نمودند که عیسی توانست با پنج قرص نان . دو ماهی بس از پنج هزار نفر را در بیابان غذا دهد، سعی نمودند او را مجبور سازند که پادشاه آنان گردد. (یوحنا 6: 1-15) آنها یقین داشتند که اگر عیسی سپاه خود را فرمان دهد هرگز کسی قادر نخواهد بود در مقابل ایشان بایستد. ولی عیسی از پادشاهی دنیوی امتناع ورزید زیرا سلطنت او روحانی و معنوی بود. او می خواست بر قلوب و افکار مردم حکمرانی نماید نه بر تختی که در اورشلیم باشد. وقتی یهودیان متوجه شدند که نمی توانند او را آلتی برای اجرای مقاصد سیاسی و انقلابی خود سازند بسیاری از آنان به مخالفت برخاسته و دشمن او گردیدند. عیسی پیوسته از راضی ساختن مردم دوری می کرد و فقط در طلب رضای خدا بود.

تقریباً بعد از دو سال و نیم از تعمید عیسی، وقتی مخالفت و ضدیت روسای مذهبی نسبت به اوشدت یافته بود، روزی عیسی از شاگردان خود پرسید: «مردم مرا که پسر انسانم چه شخصی می گویند؟» آنان پاسخ دادند که بسیاری فکر می کنند او یکی از انبیا برجستۀ گذشته می باشد که دوباره به جهان برگشته است. سپس عیسی پرسید: «شما مرا که می دانید؟» پطرس فوراً جواب داد: «تویی مسیح، پسر خدای زنده». عیسی پطرس را برای جوابی که داده بودآفرین خواند و به او گفت که خدا این حقیقت را بر او آشکار ساخته بود و افزود که بر روی این حقیقت کلیسای خود را بنا خواهد نمود و هیچ نیرویی قادر نیست خللی بر او وارد سازد. سپس به رسولان خود اعلمن فرمود که لازم است به اورشلیم برود و به وسیلۀ حکام مذهبی به مرگ محکوم شود و مصلوب گردد و روز سوم قیام کند و زنده شود. رسولان که استاد خود را دوست می داشتند، از این پیشگویی بی نهایت نگران شدند و پطرس به عیسی گفت: «حاشا از تو ای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخوهد شد». ولی عیسی پطرس را نهیب داد و گفت این فکر او که مسیح نمی باید بمیرد از شیطان است زیرا عیسی به خوبی می دانست که این ارادۀ خدا بود که چون قربانی به جهت گناهکاران بر روی صلیب جان بدهد به همین دلیل هر کسی که سعی بنماید او را از راه صلیب باز دارد آلت شیطان است. سپس عیسی شاگردان خود را آگاهانید که آنان نیز می باید برای حمل صلیب خود آماده باشند و فدا کردن جان خود به خاطر او خودداری نکنند. (متی 16: 13-26) بعد از این که شاگردان شیندند که استادشان باید بمیرد و آنها هم باید به خاطر او زحماتی متحمل شوند، بدون شک برای آنها خیلی مشکل بود که باز هم او را پیروی کنند. معهذا آنها استاد خود را ترک نکردند و شش ماه بعد با او به اورشلیم رفتند جایی که عیسی می بایست رنج فروانی تحمل نماید و جان خود را فدا سازد.

نوشتۀ دکتر ویلیام م. میلر

ترجمۀ کمال مشیری با همکاری کشیشِ شهید ط. میکائیلیان

انتشارات حیات ابدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO