سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران (قسمت اول)
سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران:
جلیل قزاق ایروانی در اواخر زندگانی
پنجاه ساله بودم که مادرم بدرود حیات گفت. جایی که پدرم زندگی میکرد وسیلۀ تعلیم و تربیت درست حسابی وجود نداشت. من داشتم بدون آموختن الفبا مانند هزاران هزار اطفال دیگر بزرگ میشدم. دوستان مادرم، پدرم را راضی کردند که مرا برای تحصیل به اصفهان ببرند. اصفهان از زادگاه من شصت و پنج فرسخ فاصله داشت. خداحافظی پسر هفت سالۀ بیمادر از پدرش وقتی که میخواهد برای اولین بار از خانه و خانوادۀ خود برای مدت نامعلومی دور شود و به راه بعیدی برود بسیار سوزناک است و من هنوز که هنوز است سیل اشکی از چشمهایم میبارید و گونههای داغم را تر کرده به پایین میریخت به یاد دارم. آن روزها راه شوسۀ شهر ما به اصفهان تازه باز شده بود و اتومبیلها کم و بیش رفت و آمد میکردند. مرا که از فراق پدرم بغض گلویم را گرفته بود در یک ماشین باری بزرگی روی یک دله حلبی پر از آب پهلوی دست شوفر زرتشتی نشانیده به اصفهان آوردند. آن روزها کسی که میخواست از جنوب وارد اصفهان شود مجبور بود از روی پل سی وسه چشمه وارد شهر گردد. شب بود که اتومبیل ما به پل رسید و برای اولین بار چشمم به چراغهای برق افتاد که پشت سر هم بر روی پل کشیده بودند. من تا آن وقت چراغ برق ندیده بودم و از این جهت آن منظرۀ زیبا را تا پایان عمر خود فراموش نخواهم کرد. یادم نیست شب کجا خوابیدم ولی به خاطر دارم که روز بعد صبح زود مرا به مدرسۀ شبانه روزی شعبۀ کالج در خیابان عباسآباد که آن روزها کوچۀ پر خاک و تنگی بود برده به سرپرست مدرسه سپردند.
بچۀ هفت ساله را کجا آورده بودند؟ به چه کسی سپرده بودند؟ تأثیر محیط تعلیم و تربیت و شخصیت مربی مخصوصاً در سالهای اولیه عمر اطفال بر همه کس واضح و روشن است. من خود به طور یقین میدانم که اگر آن سرپرستی که مرا آن روز صبحِ زود در مدرسۀ شعبۀ کالج به دست او سپردند غیر از جلیل قزاق بود، آنچه اکنون هستم نبودم. من نمیگویم حالا کسی هستم یا کار بزرگی کردهام. لازم نیست همهکس در این دنیا کارهای بزرگی انجام دهد. سعادت حقیقی در این است که هرکس بفهمد خدا او را برای چه به دنیا آورده است و سعی کند برای همان چیز زندگی کند. اگر این تعریف را برای سعادت قبول کنید من خود را سعادتمند میدانم و دستکم میتوانم بگویم که به راه افتادن در این شاهراه سعادت را از سرپرست و استاد جلیلالقدر خود جلیل قزاق میدانم.
مدرسه شعبۀ کالج یک دبستان چهار کلاسهای بیشتر نبود و بیش از شصت، هفتاد نفر شاگرد نداشت که در حدود پانزده نفر از آنها شبانه روزی بودند که من هم یکی از آنها شدم. همشاگردیهای قدیمی هنوز هر وقت به هم میرسیم یاد از استاد عزیز و بزرگوار خود مرحوم جلیل آقا میکنیم و ذکر خوبیهای او ورد زبانمان است.
نوشتۀ مرحوم اسقف حسن دهقانی تفتی
جلیل قزاق که بود؟
جلیل قزاق ایروانی به سال ۱۲۵۷ شمسی در تهران متولد شد. پدر جلیل، خلیل از قزاقهای ایروانی بود که در زمانی که ایروان از ایران جدا گشت این جدایی را زخمی بر پیکر مام میهن دانسته از همه چیز خود دست کشیده به ایران کوچ کردند و مورد ملاطفت ناصرالدین شاه واقع گشتند و به مقامهای مهمی در قشون آن زمان نایل آمدند و ناصرالدین شاه در آذربایجان املاکی به ایشان بخشید. در زمانی که ظلالسلطان بر اصفهان حکومت میکرد قرار شد ارتش منظمی در اصفهان تشکیل گردد. کریم آقا میرپنج ملقب به مختارالسلطنه از تهران مأمور این کار شد و در محلی که اکنون آمادهگاه لشگر اصفهان است و آن روز آنجا را فتحآباد میگفتند فوجی به نام فتحیه تشکیل داد. کریم آقا که از امانت و درستکاری سرتیپ خلیلآقا اطلاع داشت و او را به خوبی میشناخت وی را از تهران به اصفهان دعوت نمود و در فوج فتحیه او را به درجۀ سرتیپی منصوب داشت. خلیل آقا سرتیپ با خانواده و فرزند خود جلیل به اصفهان آمده چند صباحی در شغل جدید خود مشغول خدمت گردید.
بعداً سرتیپ خلیلآقا برای مأموریتی به تهران رفت و در آنجا قربانی بیماری وبا گردید و خانوادۀ او بیسرپرست مانده کم کم متفرق شدند. عدهای از جمله دو دختر او به آذربایجان (سلدوز) نزد اقوام خود رفتند ولی جلیل در اصفهان ماند.
سرمایهای که خلیل برای فرزند خود جلیل گذاشت و گذشت سرمایۀ مادی از ملک و خانه و باغ و غیره نبود. مأمور درستکار چطور میتواند ضیاع و عقار فراوان برای فرزندان خود باقی بگذارد؟ پدر جلیل سعی کرد فرزند خود را به بهترین وجه ممکن آن زمان تعلیم و تربیت نماید و الحق به این کار توفیق یافته بود. علاوه بر تبحر در ادبیات فارسی و اطلاع از ادبیات عربی و دانستن زبانهای فرانسه و انگلیسی و ترکی، خطی داشت شیوا که بدون شک میتوان او را یکی از بهترین خطاطان زمان خود دانست. جلیل در علم موسیقی ایرانی نیز به خوبی دست داشت و تار و سه تار نیکو مینواخت.
جلیل قزاق برای خدمت در ارتش ساخته نشده بود. از فرمان دادن، از سر و صدا و هیاهو، از مقام و درجه خوشش نمیآمد. روحیهای ملایم و حلیم داشت و از جوانی کنج عزلت برگزید و به شعر و شاعری و معلمی پرداخت. به علت بیماری سینه که در جوانی به آن مبتلا گردید به بیمارستان مسیحی اصفهان نزد مرحوم دکتر کار رفته به معالجه پرداخت و از آنجا که دارای روحیۀ تحقیق و تفحص بود راجع به مسیحیت و شخصیت مسیح شروع به تحقیق نمود. خانوادۀ جلیل از اهل تسنن بودند ولی شخصیت عجیب عیسای مسیح، محبت بیپایان او در برابر نفرت و عدم بروز هیچگونه کینه و انتقام وی را مجذوب و مفتون ساخت و به سال ۱۹۲۲ میلادی (۱۳۰۱ شمسی) در کلیسای حضرت لوقا در اصفهان به شرف تعمید نائل آمد و از آن پس تا آخر عمر، خود را مرید وفادار و پیرو بیمقدار عیسای مسیح میدانست.
ازدواج جلیل بعدها با دختری هنرمند به نام شوکت خانم انجام گرفت که یک سال قبل از او در همان کلیسای حضرت لوقا اظهار ایمان کرده تعمید گرفته بود. وقتی مدرسۀ شعبۀ کالج و شبانهروزی آن تأسیس یافت هیچکس مناسبتر و لایقتر از جلیل و همسرش جهت تعلیم و تربیت و مسئولیت امور مدرسه نبودند و از این جهت ایشان را بر آن شغل گماردند.
بدبختانه شوکت خانم در جوانی به سال ۱۳۱۳ شمسی جان به جان آفرین تسلیم نمود و شوهر حساس و رنجدیدۀ خود را یکه و تنها و داغدار با سه پسر یعنی ابراهیم و خلیل و اسمعیل در دنیا باقی گذاشت. فوت همسر به قدری در دل شاعر پیشۀ جلیل اثر کرد که میتوان گفت از لطمات روحی آن تا آخر عمر خویش کمر راست نکرد. به زودی اوضاع زندگی این خانوادۀ شریف از هم پاشید؛ مدرسۀ شبانه روزی تعطیل گشت و جلیل متقاعد گردید و با حقوق ناچیز بازنشستگی زندگی را در گوشۀ تنهایی میگذرانید تا اینکه در روز دهم آبان ماه سال ۱۳۳۳ شمسی پس از بیماری ممتد و طولانی به رحمت ایزدی پیوست.
نماز دفن آن مرحوم در همان کلیسایی که تعمید یافته و بارها در آن به وعظ پرداخته بود با حضور عدۀ زیادی از دوستان او برگزار گردید و جنازه در قسمت پروتستان قبرستان مسیحیان در دامنۀ کوه صفه به خاک سپرده شد. همان روز آقای سپنتا شاعر شیرین زبان اصفهان در فوت او این قطعه شعر را سرودند:
آنکه در خط و شاعری طاق است در گذشتش بدوستان شاق است
گرچه اوراق هستیاش پیچید هستیش جاودان در آفاق است
روی او گرچه شد نهان از ما چهرهاش آشکار از اوراق است
همچو عیسی بر آسمان بر شد با مسیحش از چوعهد و میثاق است
دل او زنده بود و بعد از مرگ زنده است و جلیل قزاق است
مرحوم جلیل قزاق را می توان پدر مسیحیان پروتستان ایران دانست نه فقط از لحاظ سن بلکه از لحاظ قابلیت های عجیبی که خداوند به او عطا کرده و او آنها را برای کلیسا و پیشرفت کار خداوند در این آب و خاک به کار برده بود.
مرحوم قزاق در وهلۀ اول یک درویش صوفی و شاعر مسیحی بود. درویش به معنی اصلی کلمه! بهترین جنبه های تمدن و ادبیات آباء و اجدادی خود را در خویش به خوبی حل کرده و آن وقت وجود خود را به مسیح تسلیم کرده بود. اشعاری بسیار نغز و شیوا می سرود و نه فقط چاشنی مسیحی به آن ها می زد بلکه عصاره و اصل مسیحیت در اشعارش می گنجانید و این موضوع از سرودهایی که او سروده و برای ابد در کلیسای ایران به یادگار گذارده است و تعداد آن ها در کتاب سرود نامۀ فعلی به حدود 30 می رسد پیداست. این مطلب نه فقط از سرودهای روحانی بلکه از قصاید شیوای دیگر او نیز که در متن این کتاب ملاحظه خواهید فرمود پیداست.
در وهلۀ دوم مرحوم جلیل قزاق، خوش نویس درجه یک بود. نمونه هایی از خط شیوای نستعلیق وی در این کتاب مشاهده خواهید نمود. با مرگ آن مرحوم نه فقط کلیسای ایران از بهترین خطاطان خود محروم گردید بکه کشور ایران نیز از یکی از بهترین خط نویسان خود بی نصیب گشت.
در وهلۀ سوم مرحوم جلیل آقا نویسنده و مترجم و واعظ خوبی بود. چنان که گذشت در زبان و ادبیات فارسی استاد بود و چند زبان دیگر را نیز به خوبی می دانست. کتبی از انگلیسی به فارسی برگردانیده است که نماینده سبک شیوا و ساده و متین او در نویسندگی است. از جمله از کتابچۀ «شاهراه صلیب» که در سال 1326 شمسی ترجمه نموده است نمونه ای بدست می دهیم:
«زمان لازم است برای ظهور حقیقت ابدیت، مکان لازم است برای ظهور ازلیت. وجود انسانی لازم است برای ظهور و ثبوت حقیقت ذات الهی. مظفریت محبت نجات بخش در دنیای گنهکار لازم است تا بر فتح و غلبه بر گناه عالم گواه باشد. مکاشفۀ ظهور خدا در مسیح نه این بود که خدا خواست مجازاً خود را در مسیح ظاهر نماید بلکه تجسم، وقوع حقیقی بود. اصلی از عین ذات خدا که در مسیح به ظهور پیوست.
بدون عیسی ناصری صورت احوال خدا نامعلوم می ماند و بدون تجسم و ظهور کامل صفات ذات او بر روی صلیب، حصول آمرزش و وصول به منزل مقصود غیر ممکن می بود.
اگر کسی بداند که آینۀ عوامل خراب کننده و بنا کننده که در صحنۀ کوچک دل قرار گرفته و بازار عشق را گاهی گرم و گاهی سرد نموده و گسستگی ها را به پیوستگی حیران می کند، مقدمه ایست برای استقرار مناسبات روحانی یعنی خالق و مخلوق تا عاشقان عالم مجاز را به اصل منشأ محبت یعنی خداوند کارساز هدایت نماید کافی است که دلیلی دیگر بر این گفتار اضافه نشود. متأسفانه بعضی دل خود را که عطر پاش فضای زندگی و نور افکن طریق معرفت و بندگی است به دست دیو طبیعت سپرده و در مخزن سینه دلی دارند که با گلی هم سنگ و اثری بیش از سنگ ندارد. مصداق حال ایشان این بیت است:
آنان که بی خبر ز تو و ز سر این درند در حلقه اند با تو و چون حلقه بر درند
مخفی نماند، بیدلانی هستند که از صاحبان دل در گذشته و فرسنگها جلو رفته اند و آنان کسانی هستند که دل خود را به دوست که مقر حکومت او است تسلیم نموده و دیگر دلی در خود سراغ ندارند».
نقل از صفحۀ آخرِ «شاهراه صلیب» به قلم دکتر گیبسن
یکی از ترجمه های دیگر مرحوم قزاق کتابی است به اسم «راهنمای عبادت شخصی» که از انگلیسی به فصاحت و سادگی مخصوص خود به فارسی آورده و بی مناسبت نیست در اینجا نمونه از آن نیز ذکر شود:
«خدای مهربان! پدر آسمانی من! توفیق و فیض خود را عنایت کن که اولین فکر من امروز به سوی تو باشد و اولین حرکت من از جای به عزم پرستش و عبادت و اولین نطق و حرف من ذکر نام تو و بالآخره اولین عمل من آن که به پیشگاه کبریایی تو نزدیک آمده، با ادب و تواضع به زانو در آیم و حاجات خود را به حضورت عرضه دارم….
مرا در گفتار صدیق و در هر کار معتدل و امین بدار.
مرا در ایمان ثابت و در عمل ساعی نگه دار.
مرا نسبت به خود فروتن داشته حقارت مرا در نظرم مجسم دار….
ای خداوند! ای آن که در تمام ایام سلف ملجأ و پناه نیکان و اجداد ما بوده ای؛ امروز نیز در هر مورد و هر گونه حاجتی ملجاء و پناه ما تو باش و در هر راه تاریک و عمل مجهول مرا هدایت فرما و از آنچه روح مرا از عمل خیر و نیکوکاری باز دارد حفظ کن و در وقت آزمایش از لغزش نگاه دار و قلب مرا از سلامتی روح خود مملو و شادمان بدار، به خاطر خداوند ما عیسای مسیح. آمین.» (نقل از صفحۀ اول کتاب راهنمای عبادت شخصی)
برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان
نوشتۀ مرحوم اسقف حسن دهقانی تفتی
نمونه ای از خط مرحوم جلیل قزاق ایروانی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |